منوچهر افشاری: توفشرین، سینما سیار، سینما کارگری و آدم هایی که دیگر رفته اند...
یکی از شهروندان فرهیخته که تاریخ ستایش برانگیز هفتکل را با خود زنده نگاه داشته، منوچهر افشاری است، زاده ی توفشرین هفتکل و فرزند شادروان احمد (لال احمد) افشاری...
این هفته پای بخش گزیده ای از یادمان های او می نشینیم: بیش از نیم قرن پیش هفتکل، توفشرین...
"...اولین لحظه هائی که چشم های من به روی پرده نقره ای سینما گشوده شد، به سال های حدود 42 الی 43 می رسد .واز همان زمان بود که متوجه شدم آنچه را که در محور زمان ومکان دیدنی نیست در سینما می توان دید . جائی که واقعیت و خیال دست در دست هم داده تا نهفته های ذهن بشری را بکاوند و عالمی در حد شعور و تخیل بشر را به صحنه نمایش بگذارند . نخستین صحنه هائی که از برابر دیدگان من عبور می کرد خبر از آینده ای می داد که عمری مرا با خود به ورطه واقعیت های پیرامون هفتمین هنر ذوق بشر خواهد کشاند .
فیلم به نمایش در امده از ژانر وسترن سینمای آمریکا بود به نام حرفه ای ها ساخته ریچارد بروکس و با بازی لی ماروین، برت لانکستر،جک پالانس ، رابرت رایان، وودی استراگ و کلودیا کاردیناله .
پوستر ایرانی آن دارای طرحی ضربدری از دوردیف خشاب فشنگ بود که عکس جهار هنرپیشه فیلم یعنی لی ماروین و برت لانکستر و وودی استراگ و کلودیا کاردیناله در چهار جهت اصلی شمال و جنوب و شرق و غرب آن قرار داشت و نام ها در زیر ...
پوستر را برادرم آورد و ما آن را بر روی دیوار دکان ما که در آن وقت مستاجر دکان مرحوم مشهدی فرامرز مرادی بودیم چسباندیم و تا سال ها خود نمائی می کرد ... بعد ها هم یک پوستر از فیلم ایرانی علی بابا و چهل دزد بغداد به ان اضافه شد .ضمن اینکه هنوز از فیلم ایرانی شناختی نداشتم ....فیلم در سینمای کارمندی به نمایش در امده بود و من به همراه برادر بزرگترم حسن با دوچرخه ای که داشت خود را به بیرون سالن تابستانی سینما ی کارمندی شرکت نفت رساندیم و ایستاده فیلم را تماشا کردیم . و چند روز بعد هم باز دو باره فیلم را درسینمای کارگری شرکت نفت هفتکل که برای عموم آزاد بود در شرایط بهتر دیدیم . پس از دیدن فیلم بود که احساس کردم آن چه که روی پرده سینما دیده ام به راحتی در عالم واقع دست نیافتنی است و من هر روز محو تماشای پوستر فیلم و گفتگوها، مشتریان مغازه را با عکس آن ها مقایسه می کردم که ببینم چه کسانی به این چهار هنرپیشه شبیه هستند و هر کس کوچکترین شباهتی به یکی از آن ها داشت، از او خوشم می امد...
و دیگر دیدن فیلم برای من فقط به همان لحظه نمایش تمام نمی شد بلکه بعد از ان بود ،که دست از سر من برنمی داشت و مرا به دنیای رویا و خیال سیر می داد . و منی که در توفشیرینِ هفتکل زندگی می کردم آن هم در آن سن وسال، دنیای بسیار کوچکی داشتم و محدوده ی سفر م هم در تابستان یا به اهواز یا به امیدیه بود... پس این صحنه و نمایش دستاورد کوچکی برایم نبود ودیگر مشغله ذهنی من شده بود فیلم وسینما...
بعداز فیلم حرفه ای ها یکی دو تا دیگر فیلم به همراه برادرم در سینمای کارگری دیدم فیلم هائی از گلن فورد و الویس پریسلی و .......تا مدتی دیگر شرایط سینما رفتن برای من به همراه برادرم میسر نشد ضمن اینکه برای سینما رفتن می بایست مسیر توفشیرین تا شهر هفتکل را با پای پیاده می رفتیم و برمی گشتیم . و سینما هم در سمت شرق بازار هفتکل بود . و بلیط آن هم سه و شش ریالی بود (که بچه ها از بلیط سه ریالی استفاده می کردند . و بزرگتر ها بلیط شش ریالی ) و قبل از نمایش فیلم هم جلوی ورودی سینما غوغائی بود و شور و هیجان خاصی داشت. و گاهی اوقات هم برخی از از افراد بی پول به خاطر اینکه مجانی فیلم را تماشا کنند، شروع به سروصدا و درگیری می کردند . سینما دوسانس نمایش داشت و سانس دوم بیشتر خانوادگی بود .
تا قبل از تعطیلی سینمای کارگری شرکت نفت با گریه و زاری به همراه برخی از اهالی توفشیرین به سینما می رفتم. و فیلم هائی مانند : کلبه عموتم ، کت بالو ، دوازده مرد خبیث و تعدادی دیگر را دیدم .
ابرام کل رمضون
یکی از کسانی که با او به سینما می رفتم ، ابراهیم پیسپاریان پسر مرحوم کل رمضان بود که معروف به ابرام کل رمضون بود. خانواده وی که از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتند. آن ها با درست کردن قابلمه و سیخ و چاقو و مقاش و وسایل اهن الات زندگی خود را می گذراندند... اما او علاقمند به سینما رفتن بود و از اشتیاق من به سینما خبر داشت هر وقت فیلم خوبی می اوردند که دوست داشت به سینما برود به سراغ من می امد و قبل از دیدن فیلم انقدر از فیلم تعریف می کرد و ندیده به دروغ داستانی را سر هم می کرد تا مرا به سینما رفتن تشویق کندو علت ان هم این بود که در یکی از روز ها که با هم به سینما می رفتیم من متوجه شدم که او اصلا" پول خرید بلیط را ندارد و بلیط ها هم 3و 6 ريالی بود و خانواده من به من 5 ريال می دادند که 3 ريال را بلیط بخرم و 2 ريال را هم صرف تنقلات کنم... متصدی فروش و وارسی بلیط مرحوم چهرازی بود که گاه گاهی آن هائی را که بلیط نداشتند، می گذاشت داخل سینما شوند و ابرام هم برخی اوقات از این طریق وارد سینما می شد ...
بعد ها هم ، دیگر سینما با خروج شرکت نفت تعطیل شد و حسرت فیلم و نمایش ، در دل من و سایر همشهریان ماند .
پرده نقره ای سینما تمام فکر و ذکر مرا به خود گرفته بود ولی افسوس که دیگر دست نیافتنی شده بود . یک الی دو مرتبه از طرف بهداشت یک سینمای سیار به محله طوفشیرین امد و فیلم هائی مستند در رابطه با آفات و بیماریها (پشه مالاریا )و رعایت نکات بهداشتی را به مردم اموزش می داد . که این هم یاد و خاطره سینما را دوباره برایم زنده می کرد .
بعد ها پای رادیو کم کم به خانه ها کشیده شد و ما هم با خرید یک رادیو ترانزیستوری دل مشغول رادیو شدیم ومن مرتب به دوستان می گفتم که رادیو هم مانند سینما است ولی با این تفاوت که فقط صدای ان را پخش می کند . و برنامه داستان های شب همه کسانی را که رادیو داشتند بخود مشغول می کرد . داستان های جانی دالر و داستان پریزاد از دیگر داستان ها بیشتر مرا جذب می کرد در هر صورت رادیو در دست خانواده می چرخید از مرحوم پدرم که در قید رادیو بی بی سی و اخبار سراسری بود و من و خواهر بزرگم که دلبند داستان شب بودیم و روز ها هم با صدای خواننده ها ی ان دوران سر گرم می شدیم .
ارتش و سینما
سال 1348 با ورود ارتش به هفتکل کم کم سینمای شهر (کارگری سابق ) راه افتاد و کارکنان ارتشی پیگیر آوردن فیلم از سینما های اهواز شدند و با فیلم بن هور که بطور رایگان به نمایش درامد، سینما افتتاح شد و بعد از ان بود که فیلم های ایرانی هم روی پرده امد
و بلیط سینما 10 و 15 و 20 ريالی بود و با دیدن پرده نمایش فیلم ایرانیچرخ وفلک با عکس ها و بازی فردین و بیک ایمانوردی و فروزان و شهلا ریاحی و............ دریچه تازه ای برویم گشوده شد. و با دیدن این فیلم متوجه شدم که غیر از فیلم های خارجی که با فرهنگ ما فاصله دارد ، فیلم هائی هم ساخته می شود که صحبت ها و رقص و آواز و لباس پوشیدن ان ها به خودمان خیلی نزدیک است و بیشتر به دل می نشیند . وفیلم ابتدا بچگی های فردین را با بازی مجید فرید فر و کودکی فروزان را لیلا فروهر ، نشان می داد و بعد که بزرگ می شد ند. فیلم فردین را با رفیق خلاف کارش بیک ایمانوردی و با دختر مورد علاقه اش یعنی فروزان به نمایش می گذاشت و اخر فیلم هم ، همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شد .
...
و فیلم های دیگر: تنگنا ، رضاموتوری ، رگبار ، خاک و تنگسیر ، گوزن ها و .............................از ارزش های سینمای کشور شدند
هرهفته یا هر دوهفته یکبار با هزار درد سر باید پدرم را راضی می کردم که بگذارد به سینما بروم . زیرا با سینما رفتن من خیلی مخالف بخصوص با وضعیت نا به سامان شهر هفتکل که همه طور خطری جوانان را تهدید می کرد . و اگر می توانستم کسی را پیدا کنم که با او به سینما بروم مشکل حل بود و من هم مترصد رضایت افراد بزرگ سالی بودم که می خواستند به سینما بروند . از جمله عمویم مرحوم شهباز افشار ،که او هم کمتر از ما به سینما علاقه مند نبود و پسرش جواد ،و معترض ما همسر او بود که مرتب او را سرزنش می کرد. که چی افتادی با بچه ها هی به سینما می روی و او هم گوشش به این حرف ها بدهکار نبود .
دکان ما با توجه به علاقه من به سینما ،کانونی شده بود برای اطلاع رسانی مربوط به اکران فیلم ها ،و فیلم های دیده شده توسط بچه ها برای ان هائی که نمی توانستند به سینما بروند . تعریف می شد .
یکی از روز هائی که توانستم رضایت پدرم را جلب کنم که به سینما بروم ، متوجه شدم که از بچه های محل کسی به سینما نمی رود و تنها رفتنم مورد قبول خانواده نبود و متر صد کسی بودم که بیاید و به سینما برویم ولی هرچه به سراغ بچه ها رفتم همه می گفتند که برنامه سینما رفتن نداریم و بی پولیم... و من که مهمترین شق قضیه رضایت پدرم بود کسب شده بود ولی متاسفانه کسی را به عنوان همراه نداشتم که با او به سینما بروم و زمان بد جوری در حال گذران بود که یک هو فکری به سرم زد که پول بلیط یکی را جور کنم تا با من به سینما بیاید و نزدیک ترین فرد ناصر پسر صاحب مغازه مان بود که دم دست بود با عجله به سراغش رفتم و به او گفتم من پول بلیط تو را می دهم اگر می خواهی بیا با هم به سینما بروییم .و در همین هنگام که با اوصحبت می کردم و او داشت آماده می شد که به سینما برویم پدرش و خود او به من گفتند که بعدا" پولت را نداریم بدهیم و نیائی بگی پولم را بده و من گفتم نه با با، من او را با حساب خودم دعوت به سینما کرده ام ...
و خلاصه ما آماده شد یم و با هم به سینما رفتیم وآن روز گذشت و در فکر هفته اینده بودم که سینما چه فیلمی می اورد و چطور پدرم را راضی کنم و پدرم هم که به هر راهی متوسل شده بود که مرا از سینما رفتن باز دارد ، موفق نشده بود و حاضر بود با پول و دو چرخه و چیز های مختلف مانع اینکار من شود که نتیجه نمی گرفت و من هم مانده بودم که چطور رضایت همیشگی او را بدست بیاورم زیرا خانواده های دیگر کمتر به این کار اهمیت می دادند و مشکل انها بیشتر تهیه پول سینما بود. مشکلی که من تا ان موقع نداشتم
چند هفته بعد در یکی از روز ها که می خواستم به سینما بروم بعد از هزار مرتبه خون دل خوردن و کسب رضایت پدر ، ،دیدم که او تاکتیک جدیدی زد و گفت حالا که می خواهی بری سینما ، من پول سینما رفتن ندارم إ و او یک دفعه مرا کیش و مات کرد درست سر بزن گاه إ حالا زمان برایم ارزش داشت و لی پول نداشتم. مانده بودم که چه کنم ؟ که یاد ناصر افتادم و به سراغش رفتم و به او گفتم :بابام اجازه داده بیام سینما ولی پول بهم نمی ده اگه پول داری؟ توهم حالا منو دعوت کن سینما ؟ که دیدم گفت من اینکار را نمی کنم إ و من قبلا" به تو گفتم که بعدا" من پول تو را نمی دهم إو دیدم که زمان می گذرد و من بلا تکلیف هستم و پدرم هم گوش به زنگ بود ببیند من چه می کنم . اگه زودتر می دانستم که برنامه بابام این است منهم خودم را برای اینکا اماده می کردم ولی اکنون زمان کافی نداشتم که خوب فکر کنم و تصمیم بگیرم . و حوصله چک و چونه باکسی راهم نداشتم و به ناصر گفتم من سرم نمی شود باید پول مرا بدهی و خانواده او هم هر کاری کردند نتوانستند مرا رد کنند و من بنای داد وفریاد را گذاشتم و یک سنگ بزرگ برداشتم و از آن ها فاصله گرفتم و گفتم اگه پولم را ندهی با این سنگ و سنگ های دیگه خانه شما را سنگ باران می کنم و با سر و صدا واحتیاط قسمت بالای درب خانه انها را نشانه گرفتم به طوری که سنگ به کسی نخورد ولی صدا داشته باشد و سنگ را رها کردم با صدای سنگ فریاد خانواده آن ها بلند شد و به طرف مغازه پدرم امدند و آنوقت بود که پدرم دید تاکتیک او نتیجه ندارد با عصبانیت و یک 10 ريالی به طرفم پرت کرد که من هم آن را برداشتم و با ناصر و بقیه بچه ها رفتم سینما . و چند مر تبه دیگر هم باز که پدرم گفت من پول برا سینما نمی دهم .من هم می گفتم من از پسر همسایه پول طلب کارم و دو تا سنگ برمیداشتم و می گفتم الان می رو و خانه همسایه را دم سنگ می دهم و برای بار دوم هم یک مرتبه کار به اینجا کشید و این مسئله برای من و ناصر داشت مشکل ساز می شد تا اینکه با وساطت پسر عموی های او احمد و محمد قرار گذاشتیم که ما هر وقت به سینما میرویم ناصر 2 ريال به من بدهد تا 10 ريال تمام بشود و او یک بار 2ريال داد و دیگر قضیه پیگیری نشد . و مشکل من با پدرم سر سینما رفتن و نرفتن ادامه داشت .
جمشید
یکی دیگر از مواقعی که مشکل تنها نرفتن به سینما را داشتم . روزی بود که مجوز سینما رفتن را گرفته بودم ولی کسی همراه نداشتم و بر حسب اتفاق ان روز کسی به سینما نمی خواست برود و منهم که دو تومان داشتم به فکرم رسید که می توانم کسی را با خود به سینما ببرم چون بلیط ها 10 و 15 و 20 ریالی بود و با دو تا بلیط 10 ریالی می توانم مسئله را حل کنم در همین حین جمشید پسر همسایه را دیدم و به او گفتم که نمی ائی به سینما برویم و او گفت : پول ندارم بلیط بخرم و من به او گفتم اگه من پول بلیط تو را بدهم آیا تو با من به سینما می ائی و او گفت بله . و قرار سینما رفتن بسته شد و هر دو اماده رفتن شدیم و جمشید هم برای اینکه دست خالی نباشد مقداری آجیل با خود از خانه اورد و در مسیر راه از توفشیرین تا بازار که5-6 کیلومتر بود را در ظهر گرما حدود ساعت 3 و 4 پیاده طی کردیم تا به سینما رسیدیم . و قتی به سینما رسیدیم به باجه خرید بلیط که رفتیم بلیط فروش گفت بلیط ها همه 15 و 20 ریالی هستند و بلیط 10 ريالی نداریم و ما با مانع بزرگی برخورد کردیم البته قبلا" هم گاه گاهی این مسئله بوجود می امد، ولی ان روز برنامه ما قفل شده بود و مانده بودیم که چه کنیم نیم ساعتی را جلوی درب سینما پرسه زدیم تا شاید بلیط 10 ریالی هم بفروشند ولی هیچ افاده ای نداشت و فیلم هم داشت پخش می شد و وقتی یاد این مسئله افتادم که اگر بگذارم روز دیگر به سینما بروم باز درد سر خانواده را دارم تا اجازه بگیرم و در همین اوضاع و احوال جمشید گفت بیا تو برو سینما و من برمی گردم توفشیرین و این مسئله برایم ناراحت کننده بود ودر هر صورت تصمیم برهمین منوال گرفته شد که من سینما بروم و جمشید برود خانه...
و آن روز من بی همراهی جمشید به سینما رفتم ولی یاد آن همیشه آزارم می دهد ...
راستی این سینما چه ها که با من نکرد ..."
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 8:15 توسط هاشم حسینی
|