شبی خوش است...

Happy Milad

Happy Yalda 

هزاران شادباش برای این گردهمایی و همدلی در این شب استوره،

چیرگی نور بر تاریکی، دستادست می گردد...

یکی از پیام های رسیده:

بلندترین شب سال هم خورشید را دیدار خواهد کرد و این یعنی:
بوسه ی گرم دوست داشتن بر چهره ی هستی آنگاه که راستی فسرده است...

يلدا، دختر سياه موي بلند بالا، يادگار نام وطن، ميوه ی پائيز ايران و عروس زمستان، در راه است.

او را بر سفره مهر بنشانيم و با نسل فردا پيوندش دهيم. ايراني بودن را فراموش نكنيم

شب یلدا ، این شب زایش مهر و میترا ، شب زایش نور و روشنائی

بر تو ایرانی مبارک

و این هم بخشی از سروده ی امروزم پیشکش به دل های آریایی / اهورایی:

یلدا

آتشین

در میانه نشسته

ساغر آریایی هزاره

 

سپید

شیرین

بوسه ها

 پسته های دهان ها

 

سرخ

قاچ هندوانه ی لبان یار

بی قرارِ بوسه ها

 

 

حلقه حلقه

گرد هم

به پیوند

ایرانشهر را سراسر

 پاک

  رستخیز آذرخش را مهیا

در هم تنیده دل ها

امشب میلاد

میعاد  آتش است...ه.ح.

 

آزمندان جنگ افروز و گسترش نادانی و نا امنی...

                                          چه کسانی نادانی و نا امنی را می باورانند؟

باستان شناسان اعلام کرده اند که هيچ شواهدي مبني بر احتمال درست بودن پيش بيني ماياها براي بروز حوادثي از جمله تاريکي زمين، برخورد سيارک عظيم يا فرو رفتن در سياهچاله به دست نيامده و پيش بيني وقوع چنين حوادثي خرافه هاي زاييده ذهن بشر است. محققان ناسا نيزبه تازگي با رد فرضيه پايان جهان در 21 دسامبرتأکيد کرده اند، هيچ سيارک يا ستاره دنباله داري در مسير حرکت به سوي زمين قرار ندارد که در غير اين صورت به وضوح در آسمان قابل مشاهده خواهد بود. به گزارش واحد مرکزي خبر، در اين باره پدر نجوم آماتوري ايران نيز به تازگي در نشست خبري - علمي - تحليلي «نظريه 3 روز تاريکي و پايان جهان» که در مرکز علوم و ستاره شناسي تهران برگزار شد، گفت: گفته ها درباره به پايان رسيدن دنيا در21 دسامبر صحيح نيست و اين تاريخي که براساس آن و به اشتباه تاريخ پايان جهان شايع شده ،تنها تاريخ پايان تقويم قوم ماياها در مکزيک است که بهانه اي براي برخي شايعه سازان در اين زمينه شده است.  مهندس احمد دالکي با اشاره به سفري که براي تحقيق به مکزيک و محل اصلي زندگي ماياها داشته است گفت: تقويم ماياها در21دسامبر صفر مي‌شود و دوباره از ابتدا آغاز به شمارش مي کند، پس اين صفر شدن تقويم به معني پايان جهان نخواهد بود.اين پژوهشگر علم نجوم با اشاره به آن که اين گونه پيش بيني‌ها درباره پايان دنيا در سال هزار و 2 هزار ميلادي نيز رقم خورده بود، گفت: براساس علم نجوم، عمر خورشيد به پايان خواهد رسيد اما اين موضوع بعد از ميليون ها نسل پس از ما اتفاق خواهد افتاد.به گزارش ايسنا، کتاب ها و فيلم هاي مختلفي بر اساس پيش بيني تقويم باستاني ماياها مبني بر پايان جهان در روزهاي پاياني سال 2012 ميلادي نوشته و ساخته شده که فرضيه هاي عجيبي را مطرح کرده است.امکان برخورد سياره «نيبيرو» (Nibiru) با زمين، برعکس شدن ميدان مغناطيسي زمين و ايجاد گرداب هاي عظيم، کشيده شدن ناخواسته زمين به سوي يک سياهچاله عظيم و فرو رفتن در آن از جمله تهديداتي است که شايع شده است زمين را در 21 دسامبر 2012 تهديد مي‌کند!با نزديک شدن به تاريخ 21 دسامبر 2012 (اول دي) بحث ها در باره تحقق پيش بيني ماياها مبني بر پايان جهان شدت گرفته است.ساخت کپسول هاي نجات بسيار مقاوم موسوم به «کشتي نوح» در چين، گذرگاه طاقدار بزرگ به سبک ماياها از يخ و ذخيره شمع، شکر و کبريت در روسيه از جمله اقداماتي است که افراد ساده لوح براي نجات در آخرين روز دنيا به انجام آن ها روي آورده اند. به گزارش تابناک،ناسا نيز به تازگي طي يک مجموعه پرسش  ها و پاسخ هايي، اين افکار را رد کرده است.برخي از اين پرسش   و پاسخ ها به شرح زير است:

منشاءاين پيش بيني که جهان در سال ۲۰۱۲ به پايان مي رسد، چيست؟

اين داستان با اين ادعا آغاز شد که «نيبيرو» (سياره اي که گفته مي شود به وسيله سومري ها کشف شده) در حال حرکت به سوي زمين است. اين واقعه در آغاز براي ماه مي‌۲۰۰۳ پيش بيني شده بود؛ اما هنگامي که هيچ اتفاقي رخ نداد، تاريخ آن به دسامبر ۲۰۱۲ منتقل و به پايان يکي از 3 چرخه تقويم باستاني مايا ها در انقلاب زمستاني ۲۰۱۲ ارتباط داده شد. به اين ترتيب، ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ تاريخ «آخرالزمان» معرفي شد.

آيا تقويم مايا ها در دسامبر ۲۰۱۲ به پايان مي رسد؟

همان گونه که تقويم روي ديوار آشپزخانه شما، پس از ۳۱ دسامبر (پايان سال ميلادي) پايان نمي يابد، تقويم مايا ها نيز در ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ به پايان نمي رسد. اين تاريخ، مربوط به پايان دوره تاريخي طولاني ماياهاست و سپس همان گونه که تقويم شما از يکم ژانويه بار ديگر آغاز مي شود، دوره تاريخي طولاني ديگري در تقويم مايا ها آغاز خواهد شد.

آيا سياره «کوتوله قهوه اي» به نام «نيبيرو» يا «سياره ناشناخته» و يا «اريس» وجود دارد که با نزديک شدن به زمين، در حال تهديد سياره ما به نابودي گسترده باشد؟

نيبيرو و ديگر داستان ها درباره سيارات سرکش، يک نيرنگ اينترنتي است. هيچ پايه و اساس حقيقي براي اين ادعا ها وجود ندارد. اگر نيبيرو يا يک سياره ناشناخته واقعي در حال حرکت براي برخورد با زمين در سال ۲۰۱۲ بود، ستاره  شناسان بايد دست کم از 10سال پيش آن را ردگيري مي کردند و چنين سياره اي هم اکنون با چشم غيرمسلح تشخيص داده مي شد. اريس واقعي است؛ اما اين يک سياره کوتوله شبيه پلوتون است که بيرون از منظومه شمسي باقي خواهد ماند. نزديک ترين فاصله اي که اين سياره مي تواند با زمين پيدا کند، نزديک به 4 ميليارد مايل است.

نظريه تغيير جهت قطب هاي زمين چيست؟ آيا اين درست است که پوسته زمين تا چند روز يا حتي چند ساعت، چرخشي به سمت هسته خواهد داشت؟

واژگوني يا چرخش مدار زمين ناممکن است. حرکت آرام قاره ها وجود دارد اما اين ربطي به ادعا ها درباره واژگوني قطب هاي گردشي ندارد. با اين حال، برخي وب سايت ها، افراد ساده دل را گمراه مي کنند. دانشمندان بر اين باورند که وقوع يک واژگوني مغناطيسي تا چند هزار سال آينده غيرمحتمل است.

دانشمندان ناسا چه احساسي نسبت به ادعاهاي پايان جهان در سال ۲۰۱۲ دارند؟

در همه ادعاهايي که درباره فاجعه و يا تغيير بزرگ در ۲۰۱۲ مطرح مي شود، جايگاه علم کجاست؟ چه شواهدي وجود دارد؟ در حقيقت هيچ شواهدي در اين زمينه نيست و درباره همه اين اظهارات افسانه اي ـ خواه در کتاب ها آمده باشد يا فيلم ها، مستند ها و يا اينترنت ـ ما نمي توانيم اين حقيقت ساده را تغيير دهيم. هيچ شواهد معتبري براي هيچ يک از اظهارات مطرح در حمايت از رخدادهاي غيرمعمول در دسامبر ۲۰۱۲ وجود ندارد.

تا فردا که شبی خَش است

میلادِ استوره

آتش است

.

.

.

دستانتان

سخاوتِ باران باد...ه.ح.

اشاره های اندرز

ما به ندرت در باره ی آن چه داریم می اندیشیم...اما همیشه درمانده ی آن چه نداریم هستیم. شوپنهاور

یا سخنی داشته باش دلپذیر، یا دلی سخن پذیر. 

خوشبختی نتیجه ی به دست آوردن چیزهایی نیست که نداریم، بلکه حاصل شناخت و قدردانی از داشته هایمان است. فردریک کوئینگ

مردم از عشق، مراد دو جهان می جستند    صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد

سر به هم آورده دیدم برگ های غنچه را       اجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد    صائب

مخور صائب فریب فضل از عمامه ی زاهد     که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

تا شما ارزش خود را ندانید، کسی پی به جایگاه شما نخواهد برد...

نومیدی نخستین گام به سوی گور است. ناپلئون

شفابخشی تنی وجانی...

صبح است ساقیا قدحی پر  شراب کن

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد

گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند

زنهار ! کاسه ی سر ما پر شراب کن

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم

با ما به جام باده صافی خطاب کن

کار صواب باده پرستیست حافظا

برخیز و عزم جزم به کار صواب کن

دوشنبه ی هفتکل...دوباره سلام همراهان، یاران

هنوز و ماندگار، دوباره زیبا

این بار از دوچشم زنده اندیش

یاد بعضی نفرات
۱
شادروان کریم محرابی
 او در دوران نوجوانی و جوانی در دربار خان ها و کلانتران ایل قشقایی بود.سواد داشت به این خاطر نویسندگی درباریان ایل قشقایی را به عهده داشت لذا پیشوند میرزا به او اعطا شده بود. میرزا کریم خطابش میکردند. آوازی دلنشین و در نواختن نی هفت بند مهارتی خاص داشت.نوای محزون نی اش اشک  از چشمان شنونده سرازیرمیکرد. تمام مقامهای ترکی را با نی مینواخت . در تیراندازی و شکار در میان شکارچیان ایل قشقایی رو دست نداشت. از قامتی رعنا و سیمایی زیبا برخوردار بود.اشعار دیوان شعرای ایل قشقایی نظیر یوسفعلی بیگ و ماذون را از بر داشت. زیبایی وجاهت او و هنرش در ایل موجب شده بود که دختران زیبای خان ها و کلانتران ایل دل در گرو عشق او ببندند. همین امر کار دست او میداد. عاقبت از ایل جدا شد و در ابتدای پیدایش نفت در گچساران به استخدام شرکت نفت انگلیس و ایران درآمد . چون سواد داشت با شغل کارمندی استخدام شد. زبان انگلیسی را فرا گرفت.مدارج ترقی اداری را سریع طی نمود و جزو کارمندان ارشد شرکت نفت شد.در گچساران رییس گاراژ شرکت نفت بود.خان ها و کلانتران ایل قشقایی آوازه شغلی او را شنیدند ٬مهمانش میشدند و مهمانش میکردند.در بزم این مهمانی ها اساتید موسیقی قشقایی همچون نکیسا ٬فرود و فرهاد٬ کمانچه٬ویلون٬تار و سه تار مینواختند. بارها خود شاهد چنین مهمانی ها بودم.از گچساران به ناحیه نفت سفید و سپس به هفتکل انتقال یافت.ماشین جیپ از نوع ولیز آمریکایی داشت که در بغل درب ماشین او چراغ نورافکنی برای شکاردر شب نصب شده بود. تفنگ پنج تیر پران بلژیکی داشت .شبهای بسیاری در دشت خوزستان به شکار آهو مشغول بود.پس از بازنشستگی در گچساران(دوگنبدان) براساس نقشه بَنگله ای که در زمان تصدی ریاست ترانسپورت (گاراژ) هفتکل را داشت خانه ای ساخت در سالهای اول بازنشستگی رییس انجمن شهرستان گچساران شد.در این مقطع پیمانکاری پروژه های شرکت نفت در گچساران را به عهده داشت با بسیاری از صاحب منصبان کشوری و لشکری نشست و برخاست میکرد .ابهت او چون کوه دنا ٬غرش او چون پرواز کبک دری٬زیبایی اش بسان چشم آهو ٬شجاعتش همچون پلنگ کوه پا دنا و نای نی او نفیر ققنوس . او هم اکنون در بهشت آباد اهواز در خواب ابدی میباشد . افسوس و صد افسوس چرا تنش در گورستان دیارم دفن نشده باشد تا در گمنامی او من و شاهدان بگوییم در این گور میرزا کریم خان یا به روایت شناسنامه اش کریم مهرابی خفته است مگر آنان که بر سر مزارشان کوشکی بنا گردیده است کدامین شاخصه اولا تری از اورا داشته اند./ محمد قربانی
 ۲

     سرهنگ قاسمی

  یک روز  صبح  جمعه که من در جلوی  دکان نشسته بودم . دیدم  یک جیپ ارتشی  در حالی که یک مرد در کنار یک (راننده دژبان )  آن نشسته بود ،  آمد  و در محله دوری زد ودر شعاع  دید    دکان ما  با حدود  50 متر فاصله  ایستاد . و از جبپ پیاده  شد ،  وی مردی  میان سال  با موهای مایل به  سفید  و کت و شلواری  خاکستری  و قدی متوسط  با شکم کمی برآمده   بود  و  به اطراف  نگاهی کر د و  بلا فاصله  بعد از او  یک جیپ دیگر  با چند تا دژبان  هم آمد  ودر محل متوقف شد .  قیافه وی شبیه  ژان  گابن  (هنرپیشه معروف ) بود و شروع کرد به بررسی اطراف و می خواست  چیزی  از کسی بپرسد  و مردد  بود  که از کی سئوال کند . در همین هنگام  . من وتعدادی دیگر از  بچه ها به او  نزدیک شدیم . کم کم  مردم هم .  در آنجا  ازدحام نمودند و یکی گفت  که این  سرهنگ قاسمی . فرماند ه پادگان است و او از یکی پرسید که  در اینجا کی  آ ب لوله کشی به  داخل  خانه  کشیده  است  و کسی  حرفی  نزد و همه  اظهار  بی اطلاعی  می نمودند . در همین هنگام   یکی از  سرباز ها را  صدا زد و گفت :« دکان دار محل  کیه ؟ »  برو اونو صدا کن بیاد اینجا  . که دیدم  یکی  به طرف مغازه رفت  و بعد از چند لحظه  پدرم  که قبلا" خدمت سربازی رفته بود  آمد ، و بصورت خبردار یک سلام  نظامی داد و

 گفت :« جناب  سرهنگ  بفرمائید ؟»

 سرهنگ گفت : «پیرمرد در این محل چه کسی  به  خونه اش آ ب کشیده ؟»

 پدرم  گفت  : «من سرم به کسب و کار خودم است و از چیزی  خبر ندارم .»

 سرهنگ گفت : «چطو ر ممکن است  که تو ندانی ؟  کاسب های محل  از همه چیز اطلاع دارند .»

و سپس  پدرم  به  مغازه  برگشت  و  تازه ما بچه ها  فهمیدیم  که جریان  چیه  ، و یکی از خصوصیت   بچه های طوفشیرین  این بود  که  راجع  به هر چیزی  می خواستی اطلاعاتی   به دست  بیاوری   فوری  همه چیز را می گفتند ،  و خوب و بد   اینکار را نمی دانستند و همیشه  به دنبال  هیجان وکنجکاوی    بودند  بطوریکه  در بیشتر  مواقع ، برای مردم  مشکل  ساز می شد ودر خیلی  از  چیزها  دخالت می کردند  یعنی  اگر  کسی  سئوالی از فردی می کرد و آن ها بلد بودند  زودتر  از فرد مخاطب جواب میدادند .   در همین گیرودار  که سرهنگ   دنبال سر نخ می گشت    یکی از بچه ها گفت : «  تو منزل  صفی خانی و علی خان درخشان  آ ب کشیده اند .»

   سرهنگ  قاسمی که منتظر  همین حرف  بود  گفت : «که خونه اشان کجاست .»  

 که یکی از بچه ها  گفت  : « بیا تا نشونت بدیم .» و سپس به سوی  خانه   صفی خانی حرکت کرد و سرهنگ قاسمی  هم سوار جیپ شد و به دنبال بچه ها راه افتاد . و منهم که کنجکاو شده  بودم  به دنبال  آنها دویدم و مردم  هم  به همان طرف راه افتادند  تا به خانه صفی خانی رسیدیم .   هجوم جمعیت  همه را به وحشت انداخته  بود از جمله  آقای صفی خانی را  !  و وقتی به  خانه او رسیدیم   یکی از بچه ها  به سرهنگ  اشاره  کرد : «  اونا ها آقای صفی خانی .»

 سرهنگ  به او گفت: «  به اجازه ئ کی  به داخل خانه ات آ ب کشیدی ؟ و او چیزی  نگفت  سرهنگ  به دم درب خانه که رسید  چند تا ضربه  به درب  زد و چون روز جمعه بود گروهبان ها  در خانه و ظاهرا"خواب بودند  و وقتی درب را باز کردند ، با دیدن سرهنگ  قاسمی  جا خوردند و سرهنگ شروع کرد به آنها بد حرفی کردن و آن ها که دستپاچه  شده  بودند نمی دانستند چه بگویند ؟ و یکی که کمی جرئت  کرد گفت : جناب سرهنگ  ما وقتی از پادگان می آئیم  آ ب نداریم  که  سرهنگ  گفت : « سریع لوله ها را  قطع کنید  و فردا بیائید پیش من  تا براتون بگم .»

   گروهبان ها آنقدر  ترسیده  بودند  که نمی دانستند  چکار کنند و صاحب  خانه  هم  نمی دانست  چه  سرنوشتی  ممکن است  داشته باشد . بسیار نگران بود ؟!

   در همین هنگام  سرهنگ گفت : «اون یکی دیگه کی بود؟»

 بچه  ها گفتند  : «خانه درخشان » . و خانه را نشان دادند

  سرهنگ به طرف  آن خانه که نزدیک بود رفت و درب  خانه را  با چند تا ضربه به صدا دراورد . و چند  لحظه بعد یک گروهبان ارتشی  که نامش خسرو شاهی بود  با عجله  به  دم  درب  آمد و با دیدن سرهنگ  شوکه شد و سریع  رفت و لباس ارتشی پو شید و آمد دم درب ، و یک سلام  نظامی داد .

  سرهنگ که عصبانی بود  بازبان ترکی که من می توانستم بفهمم  به او گفت  : «پدر سوخته  کی گفت  تو خانه لوله  آب بکشی .و چند تا  فحش دیگر داد .؟»

  در همین لحظه  گروهبان که خودش را تا اندازهای جمع و جور کرده بود  با زبان ترکی گفت : «جناب سرهنگ  اینجا پادگان  نیست . هر کاری با من داری تویه پادگان ! . اگه یه  وقت دستت بالا برود  من هم می زنم .»

    سرهنگ  که انتظاری این طور حرفی را نداشت  کمی جا خورد و گفت : «لباس بپوش بر پادگان .»

     سپس  سرهنگ  آمد که سوار جیپ بشود که مردم  به او نزدیک  شدند و گفتند : «که  تعداد لوله های عمومی بسیار کم است  و ما بیشتر وقت  زن و بچه هایمان ،  برای گرفتن آب  تلف .... می شود .»

   سرهنگ  سوار جیپ شد و به  محل  لوله ها ی آب (بمبو ها )  سرکشی کرد و حرف مردم  را تائید  کرد و با صلاح دید مردم و تجمع خانه ها دستور داد در چندین محله  شیر  لوله آ ب عمومی نصب کردند. و این کا ر باعث شد مردم او را دعا کنند و بسیار خوشحال شوند و با افزایش تعداد ( بمبمو ها) محل های  شیر  آ ب گیری  ، دیگر از  تجمع  زنان به روی  لوله های  آب  عمومی  کاسته شد   و مردم  هم  از توان  و قدرت  سرهنگ  قاسمی  آگاه شدند  و  سرهنگ  در بیشتر مواقع  اگر کاری از دستش برای مردم  برمی آمد  انجام  می داد . از جمله تحویل   زمین  برای ساخت خانه در شهر  برای چندین آدم بد بخت وفقیر ، .و همچنین  گاز لوله کشی  هم به آنها داد .-( دررابطه با گاز  مشکل کمبود  گا ز  در منطقه  نبود .  ولی برای آ ب محدودیت وجود داشت ) و حتی گفت : « اگر در خانه های  شرکت نفتی متوجه بشوم   بعضی ها بیش  از حد ،  و استفاده  بی مورد  از گاز و آب می  کنند دستور می دهم  آنها را قطع کنند .»  واین  باعث  ترس  برخی از مردمی   شد  که در خانه   آّ ب و گاز شرکتی داشتند .

 

           در رابطه  با  درجه داری  که با  سرهنگ قاسمی   تند   صحبت کرد  بنام  گروهبان دوم  خسرو شاهی .  تا چند  روز  خبری  نبود  و بعد که  سر و کله اش  پیدا  شد  من   به  او  گفتم : « که  کجا  بودی ؟»  اول  کمی  طفره   رفت  و بعد  که  من  زیاد  پا پیچش  شدم  و به او گفتم :  « من دیدم  چه  به  سرهنگ  قاسمی  گفتی  ؟»  او گفت  :  « تو  پادگان  باز داشت  شدم  . بخاطر  همینکه  خودت  دیدی »  و  بعد  من  به او گفتم :«  آیا  اگر  تو را می زد ؟ او را می زدی ؟»  واو  گفت  : « سرهنگ  تو پادگان  دست  روی برخی   از درجه دار ها بلند  می کند . ولی  اگر  تو محله  دستش را  روم  بلند می کرد که منو  بزنه   چنان  می زدمش   که  بلند  نشه . چون  پادگان  محل  تنبیه  و فرمان  دادن  سرهنگه  ولی  تو  محله  حق  هیچ گونه  برخوردی  را  با  پرسنل  نداره  و او  چون  انتظار  برخورد من را نداشت  از حرف  من  بدش  آمد  دستور داد چند  روز  مرا  زندانی کنند . که مانعی  نداره  و من از این چیز ها نمی ترسم . »

 

چند  هفته  بعد  از  طرف فرمانده پادگان ،  به  خسرو شاهی  پیشنهاد  شد که  آیا می خواهی  به  تبریز  برگردی   تا  تو را منتقل  کنیم ؟  و او که این  آرزو  را  در خواب  هم نمی دید !.   سریعا" اعلام  موافقت  کرد  و منتقل شد و رفت  و بعد که  پیگیر  انتقال  وی شدم  گفته  شد که  به کرمانشاه  منتقل  شد . در  هر صورت  برای  وی  همه جا  بهتر  هفتکل بود .

     ولی  چون  کنجکاوی  من  ادامه داشت . در رابطه  با  انتقال  وی  که  با پدرم  صحبت کردم  پدرم گفت   این طور  ادم ها  که  نترس  هستند را معمولا "  فرماندهان  با  باج دادن  از  محیط کاری  خود  دور می کنند . (برخی  از نکاتی که  مرا به حاشیه  می برد  برای  شناخت  بهتر  اوضاع و احوال  آن دوران   خالی  از  لطف نخواهد بود  ضمن اینکه  شناخت  شما را   بیشتر می کند   که  اینها  برای  پیگری  ادامه خاطرات ضروری است )   / منوچهر افشاری   

 

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...5

فريبرز عرب نيا:
دوستان به سيستم برده دارى معتقد بودند...
فريبرز عرب نيا بازيگر نقش شهيد «چمران» در فيلم سينمايى «چ» سرانجام سكوتش را شكست و درباره ى برخى حواشى اين فيلم و عدم حضورش در سكانس پايانى سخن گفت. به گزارش ايسنا، اين بازيگر كه پس از اظهارات دو تن از عوامل فيلم، نماينده بنياد سينمايى فارابى به عنوان سرمايه گذار فيلم و مدير توليد فيلم با برنامه ى شامگاه ۲۴ آذر ماه «هفت» تماس گرفته بود،اعلام كرد: قصد نداشتم به اين جنجال ها وارد شوم و اگر الان صحبتى مى كنم به خاطر خودم نيست بلكه بخاطر ضعف هايى است كه دامن گير سينما ايران شده  است. عرب نيا با اشاره به بخشى از حرف هاى مدير توليد فيلم «چ» درباره ى قراردادش صراحتا گفت: آقاى قائم مقامى امشب در دو مورد اظهارنظر نادرستى كردند و بحران جدى را خود ايشان سبب ساز شدند. من قرارداد داشتم و به مفاد آن پايبند بودم اما دوستانى مى خواستند اين مفاد را زير پا بگذارند.اين دوستان به سيستم برده دارى معتقد بودند، در حالى كه من به اين سيستم اعتقاد ندارم و معتقدم اصول حرفه اى كار بايد رعايت شود. بازيگر نقش شهيد چمران در جديدترين ساخته ى ابراهيم حاتمى كيا تاكيد كرد: صلاحيت مدير توليد نيست كه درباره ى قرارداد من صحبت كند. قرارداد من با تهيه كننده كار بوده است و اگر تا به حال چيزى نگفتم فقط به خاطر حرمتى است كه براى فيلم قائل هستم. عرب نيا با اشاره به برخى نقل قول ها مطرح كرد: دوستان مى گويند من تا ۱۹ آذرماه با پروژه قرارداد داشته ام اما بايد اعلام كنم اين مساله حقيقت ندارد بلكه من چهار ماه و ۲۰ روز با دوستان قرارداد داشتم و پس از اين مدت براى تمديد قرارداد بايد از قبل با من هماهنگ مى شد. وى اذعان داشت: سعى كردم به هر شكل با تيم توليد راه بيايم به همين دليل سفر حج را هم لغو كردم و پس از آنكه مدت قراردادم تمام شد به دوستان فراهم كردن شرايط تمديد قرارداد را يادآور شدم. حتى به آقاى لشگرى پور گفتم كه اگر به ادامه حضور من بعد از پايان قرارداد نياز است با حاتمى كيا صحبت كند و نظرش را به من بگويد گويا ايشان گفته بودند بدون حضور عرب نيا هم مى تواند سكانس آخر را بگيرد بنابراين من ترجيح دادم، نيايم. عرب نيا همچنين با اشاره به سكانس پايانى تصريح كرد: درباره تجهيزات سنگينى كه براى اجراى سكانس آخر آماده شده بود و دوستان اذعان دارند از ساعتها پيش از شروع فيلمبردارى تجهيزات آماده بوده بايد بگويم اين مساله صحت ندارد و با اين روند مى خواهند نرسيدن فيلم به جشنواره را به عدم حضور من در سكانس پايانى مربوط بدانند. اين بازيگر در پايان سخنانش تاكيد كرد: حاضر هستم درباره ى روند كار در هر جايى كه لازم باشد حضور پيدا كنم و با دست اندركاران فيلم مناظره كنم. عرب نيا همچنين خاطرنشان كرد: اگر بيش از اين صحبت نمى كنم به خاطر شهيد چمران است. پژمان لشگرى پور نماينده بنياد سينمايى فارابى هم با اعلام اينكه فيلمبردارى فيلم «چ» بعد از پنج ماه در تاريخ ۲۰ آذر به پايان رسيده است،درباره ى برخى حواشى گفت: بحث رسيدن فيلم به جشنواره فجر به حضور فريبرز عرب نيا ربطى ندارد. همه تمايل داريم اين فيلم در جشنواره فيلم فجر به نمايش درآيد اما مى خواهيم فيلم با كيفيت مطلوبى به نمايش دربيايد بنابراين بايد تمامى مراحل فنى به پايان برسد. على قائم مقامى مدير توليد فيلم «چ» هم در سخنانى يادآور شد: از طرف ما خلف وعده اى نشده است، روز شنبه قرار بود سكانس آخر فيلم را فيلمبردارى كنيم اما آقاى عرب نيا نيامدند. وى يادآور شد: فريبرز عرب نيا تا ۱۹ آذر ماه با پروژه تسويه كرده است. قائم مقامى با اشاره به سكانس پايانى فيلم «چ» گفت: روز آخر فيلمبردارى به دليل عدم حضور فريبرز عرب نيا، آقاى حاتمى كيا با تغييرى در دكوپاژ، سكانس آخر فيلم را با يك نابازيگر گرفتند چون ما نمى توانستيم پروژه را تعطيل كنيم به دليل اينكه دو فروند هلى كوپتر در آنجا مستقر كرده بوديم و تجهيزات براى فيلمبردارى آماده بود.
 
شون پن: بازيگران هاليوود فقط به فكر پول هستند
«شون پن» بازيگران هاليوود را متهم كرد كه بجاى خلق هنر و پرداختن به سينما، به پول و تبليغات فكر مى كنند. به گزارش ايسنا، «شون پن» بازيگر و كارگردان سرشناس آمريكايى هاليوود كه كسب جايزه اسكار را نيز در كارنامه كارى خود دارد، بازيگران هاليوود را متهم كرد كه بيش از هنر به فكر كسب پول هستند. شون پن بازيگران هاليوودى را متهم كرد كه به جاى حضورماندگار در فيلم هاى سينمايى بيشتر به دنبال فروش ادكلن و جواهرات هستند. وى همچنين بر اين نكته تاكيد كرد كه تنها در نقشى بازى مى كند كه از ايفاى آن لذت ببرد. شون پن كه تاكنون در فيلم هاى تجارت محور حضور نيافته مى گويد: «وقتى كه من در دهه ۷۰ ميلادى زندگى مى كردم و فيلمى از بازيگرى مثل رابرت دنيرو اكران مى شد ، اين فيلم به يك رويداد فرهنگى تبديل مى شد، چراكه او اعتماد به نفس بالايى در كارش دارد و تنها هدفش ارائه يك كار با ارزش است كه اين به انسان احساس خوبى مى دهد، اما وقتى بازيگران خود را به ابزارى براى جلب مشترى تبديل مى كنند، روابط صميمانه اى كه بين بازيگر و مخاطب وجود دارد از بين مى رود و روابط شما با مخاطب تنها به يك رابطه بين فردى به رابطه اى تبديل مى شود كه تنها براساس متن فيلمنامه شكل گرفته است.» «شون پن» تاكنون پنج بار نامزد جايزه  اسكار بهترين بازيگر مرد شده كه دو بار در سال هاى ۲۰۰۴ براى «رودخانه مرموز» و ۲۰۰۹ براى «ميلك» موفق به كسب آن شده است. پن در سال ۱۹۹۶ براى فيلم «راه رفتن مرد مرده» خرس نقره اى جشنواره  برلين را براى بهترين بازيگر مرد گرفت و در سال ۱۹۹۷ بهترين بازيگر جشنواره  كن شد. وى در سال ۲۰۰۴ با فيلم «رودخانه مرموز» جايزه ى گلدن گلوب را دريافت كرد و در سال ۲۰۰۳ جايزه ى يك عمر دستاورد سينمايى جشنواره  سن سباستين به وى اعطا شد. وى كه دوبار در سال هاى ۱۹۹۸ و ۲۰۰۳ بهترين بازيگر مرد جشنواره  ونيز شد، سال ۲۰۰۸ رياست هيات داوران جشنواره فيلم كن را برعهده داشت. در همين سال آكادمى فيلم انگلستان جايزه  يادبود «استنلى كوبريك» را براى تقدير از يك عمر دستاورد سينمايى به وى اعطا كرد.
 
« هابيت»، پرفروش ترين فيلم ماه دسامبر تاريخ سينماى آمريكا 
فيلم  «هابيت: سفر غيرمنتظره» در آستانه خلق ركورد جديدى در گيشه سينماهاى آمريكا است. به گزارش ايسنا، فيلم سه بعدى «هابيت: سفرغير منتظره» ساخته پيتر جكسون به احتمال زياد ركورد بهترين فروش  آغازين يك فيلم در ماه دسامبر را خواهد شكست. اين فيلم در آستانه فروش ۸۲ تا ۹۰ ميليون دلارى قرار دارد كه مى تواند ركورد فيلم «من اسطوره هستم» ويل اسميت را كه در سال ۲۰۰۷ حدود ۷۷ ميليون دلار فروش داشت را بشكند. البته كارشناسان معتقدند كه حادثه تيراندازى در مدرسه در «نيوتاون» در روز گذشته (جمعه) كه به مرگ ۲۶ تن از جمله ۲۰ كودك انجاميد،  مى تواند اين روند را متوقف كند. فيلم «هابيت: سفرغير منتظره» كه از روز گذشته (۱۴ دسامبر) در سراسر دنيا اكران مى شود، عنوان اثرى است كه با الهام از داستان هاى «ارباب حلقه ها» ساخته شده و در حقيقت پيش درآمدى بر اولين سه گانه موفق «پيتر جكسون» دارد. پروژه «هابيت» كه قرار است به صورت يك سه گانه سينمايى ارائه شود، پرخرج ترين پروژه سينمايى دنيا را نيز يدك مى كشد. اين فيلم با پيشرفته ترين تكنولوژى تصويربردارى، با سرعت ۴۸ فريم در ثانيه فيلم بردارى شده و به صورت سه بعدى ارائه خواهد شد. داستان «هابيت؛ يك سفر غيرمنتظره» در رابطه با افسانه اى است كه در آن ۱۳ «آدم كوچولو» به همراه يك جادوگر و موجودى كوچك به نام هابيت روانه سفرى پرمخاطره مى شوند. آدم كوچولوها به دنبال بازپس گرفتن سرزمين شان از اژدهايى به نام «اسماگ» هستند./ ابرار
 

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...4

داستانی شگفت برای کودکان ریش و گیس دار

زنده یاد منوچهر احترامی

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند...
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند...
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند...
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها....
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند...
عده اي از آن ها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند...
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند...
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند...
تنها يك مشكل براي آن ها حل نشده باقي مانده است،
اين كه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...3

گفتگویی خواندنی و آموزنده

 

 

گفت‌وگوی تهران امروز با «قطب‌الدین صادقی» به بهانه اجرای نمایش «مکبث» 
تفسیری متمدن از متنی متحجر

مرتضي اميرقهرماني/  تهران‌امروز


هرچند غالب آثار شکسپیر اعم از داستان‌های تاریخی، کمدی‌ها و تراژدی‌های گران‌سنگ او از«هملت» گرفته تا «اتللو» و «لیرشاه» و «مکبث» همه بر آمدوشد شاهان بنا شده و عمده کارهای اين نويسنده انگلیسی بر ضرورت ایجاد حکومت سلطنتی مشروطه استوار شده، ‌اما نمایشنامه‌ای که «قطب‌الدین صادقی» بازیگر، مترجم و کارگردان تئاتر نوشته و هر شب در تماشاخانه ایرانشهر به اجرا درمي‌آورد، برخلاف نسخه اصیل آن نه تنها به تخریب سلطنت طلبی پرداخته، بلکه در اقتباسی جدید از این اثر کلاسیک به تحقیر این نظام حکومتی مي‌پردازد. برای آشنایی از ضرورت اقتباس اثری متعلق به 5 قرن پیش به سراغ قطب‌الدين صداقي مي‌رويم كه در اين زمينه آثاري را روي صحنه برده است. 



به‌نظر مي‌رسد مکبث بیش از اینکه به نقد رذالت اخلاقی یک انسان بپردازد، بیشتر به نقد کودتاچیان پرداخته است؟ 

این به دلیل این است که بنده روزی نبود که از خواب بیدار شوم و خبر کودتای نظامي‌در یکی از کشورهای جهان را نشنوم. جالب است بدانید تنها در قرن بیستم در کنار کثرت کودتاهای کشورهایی چون عراق، ترکیه، مصر، لیبی، افغانستان، یمن، شیلی و آرژانتین 11 مرتبه در پاکستان و 117 مرتبه در پرو حکومت توسط نظامیان و از طریق کودتا از مردم گرفته شده، اما حالا چی؟ قدرت قبضه شده توسط چکمه پوشان که دست‌به‌دست هم بین خودشان چرخیده مي‌شد ظرف چند دهه اخیر (بخصوص در این 10 سال اخیر) با رشد فرهنگی و علمی طبقات متوسط جوامع در اقدام حیرت انگیزی به مردم تفویض شده است. در حال حاضر مردم جهان از طریق رسانه و شبكه‌های مجازی، فرهنگ عمومی خود را ارتقا بخشیده و به عنوان مهره‌اي مهم در معادلات جهانی مطرح مي‌شوند. از این منظر هم دیگر کودتایی در دنیا اتفاق نمی‌افتد. 

در بسیاری از این کشورها نظامیان تنها اسلحه خود را از کمر باز کرده و روی دیوار خانه خود آویزان کرده، این تغییرات آیا در شكل‌گيری تحول اساسی موثر هم واقع مي‌شوند؟ 

بله، همه چیز در 24 ساعت و 7 روز و چند سال ریشه‌کن نمي‌شود. من کودک بودم، عبدالسلام عارف 2 ماه بعد از برادرش در عراق کودتا کرد. قطعا در جایی که دو ماه به دو ماه کودتا مي‌شد و نظامیان خود را فعال مایشاء مي‌دانستند، تغییرات کوچک هم مهم هستند. با همین تغییرات بود که مرسی که به‌عنوان نماینده اکثریت مردم مصر انتخاب مي‌شود، وقتی برای توسعه قدرت خود یک حرکت مي‌كند باردیگر همان جوانان دوباره در صحنه حضور پیدا مي‌كنند و به بیش از آنچه اختیار داده‌اند، نمی‌افزایند. کاری که شکسپیر کرد هم همین بود. او قصدش تعریف داستان پادشاه قرن 10 انگلستان نبود، قصدش تشریح بحران‌های قرن 16 میلادی بود. یعنی کار هنر و ادبیات همین است. همین دگردیسی و پوست انداختن در هر دوره‌اي و فرهنگی یک معنای تازه پیدا مي‌كند. بنده 16 تا آنتیگون مي‌شناسم که هیچ کدام شبیه به یکدیگر نیستند. هر نویسنده‌ای که آمده به نوعي تازه نویسی کرده است. 

سوالم همین است، چرا تحولات امروز باید در قالب مکبث مطرح شود؟ نمونه مشابه دیگری نبود یا این بهترین گزینه شما شد؟ 

در بین آثار شکسپیر این بهترین نمونه است. این را هم بگویم که اولین اصل در اصول پنجگانه کارگردانی که شاید این مورد هم مهم‌ترین آن باشد، همان برداشت مستقل کارگردان از یک نوشته هنری است. بنده مقاله‌ای در مورد هملت نوشته‌ام که در آن 20 کارگردان مطرح قرن بیست را توضیح داده‌ام که در مورد این اثر نمایشی هیچ‌کدام در پرداخت به هملت شبیه دیگری عمل نکرده و این تفاوت نگرش‌ها خیلی طبیعی است و آنچه باید به آن توجه شود این نکته است که هنرمند که مانند آینه‌ای است که باید بازتاب دهنده شرایط دوران خودش باشد، در مواجهه با یک متن چه تفسیری و تعبیری از آن خواهد خواهد کرد؟! 

در مکبثی که شما خلق کرده‌اید، چقدر از نمونه‌های مشابه تئاتری و سینمایی که به‌زعم بنده شباهت زیادی با شخصیت ایرانیزه شده کار شما دارد، تاثیر گرفته‌اید؟ 

از هیچ‌کدام آنها تاثیر نگرفتم. در مورد سریر خون هم باید بگویم که نه! این اثر کاملا ژاپنی است و در خدمت فرهنگ سامورایی درآمده است. درحالی که این نمونه کاملا مدرن است و فکس، بیسیم، اسلحه و صدا خفه کن، تلفن و موبایل و حتی لباس شخصی نظامیان همه و همه گواه این فضای مدرنیته هستند. 

مکبث چقدر سعی کرده از طریق المان‌های ایرانی به ببیننده خود ارائه شود؟ 

سعی کردیم فضایی را بسازیم که از دید تماشاگر پرت نباشه و بتواند با آن ارتباط برقرار کند. یعنی شما نباید کار را به شکل ذهنی آبستره ایجاد کنید و تماشاگر هم بگوید این تصاویر دیگر چیست؟ از همین رو ما فضایی را ترسیم کردیم که تماشاگر ایراني هم بتواند با شخصیت‌ها همذات پنداری کند و احساس نماید که آهان این ممکن است مربوط به من هم باشد. کودتای 32 را هم به عنوان مثال در نظر بگیرد. اصلا تیمور بختیار همین بود دیگه! حاکم نظامي‌كه ریاست اداره اطلاعات و امنیت تهران را برعهده داشت و می‌خواست کودتا کند. دقیقا وضعیتی مشابه همین مکبث داشت. از همین رو این مسائلی نیست که کهنه شود. مسائل جهانشمولی از خصلت‌های انسانی که همیشه تاریخ تکرار مي‌شوند. در اتللو شکسپیر همانطور که به صورت سوءظن به آن مي‌پردازد و در هملت تردید را مطرح مي‌سازد و در لیرشاه چاپلوسی و ناسپاسی را تم اصلی خود قرار مي‌دهد، همینطور در مکبث به جاه‌طلبی انسان که در همه اعصار روز به روز نوتر شده که کهنگی به خود راه نداده را به تصویر در مي‌آورد. 

نقطه مقابل کودتای نظامي‌ كه هسته اصلی نمایش شماست انقلابات مردمی قرار دارد چرا با اتکا به این مهم در نمایشنامه مکبث نماينده‌اي از میان مردم حضور ندارد؟ 

نه ما نگفتیم که بعد از کودتا انقلاب خواهد شد، بلکه گفتیم دوره کودتا به سرآمده است. یعنی به آن شکل به انقلاب نپرداختم و تنها به نمایش چیده شدن یک کودتاچی اشاره داشتیم. قصه هم تا اینجاست و ادامه‌ای ندارد، البته در متن اصلی شکسپیر هم وضعیت به همین منوال است. هرچند شکسپیر همیشه بنا به گرایشات و باورهای عصر خود به ابقای قدرت یک پادشاه اعتقاد دارد. در حالی که من قبول ندارم وقتی دانکن (پادشاه) رفت پسرش (ملکم) باید سر جای او بیاید. 

ساحران شطرنج بازی که به ظاهر کوچک‌ترین و پیچیده‌ترین معادلات جهان را در حین بازی طراحی مي‌كنند، مصداق خارجی دارند؟ 

اگرچه هر سه جادوگر با رنگ و پوشش خاص خود نماینده مثلث تاریخی شهوت، خیانت و قدرت (و در اصل یعنی مظاهر مذاهب قبل از مسیحیت در انگلستان) به حساب می‌آیند ولی مجموع آنها امیال درونی شخصیت اصلی نمایشنامه هستند که اینگونه بروز و ظهور پیدا کرده‌اند. با وجود اینکه در اثر شکسپیر این شطرنج بازها نمونه کامل سه بانوی ساحره بودند ولی به جهت اینکه بسیار احمقانه دیدم در عصر ارتباطات امیال درونی مکبث را به شکل جادوگر نشان دهم، لذا این تمهیدی بود که به کار بستم. 

برای بیان چنین گفتمانی و برای تشریح مفاهیم عمیقی چون زندگی و خصوصیات ریشه‌دار انسانی فکر نمي‌كنید اجرای غیرکلاسیک (بیان غیرمحاوره‌ای و حرکات فیزیکی) به پرداخت هرچه بهتر از این اثر کلاسیک صدمه‌زده بود؟ 

چرا فکر مي‌كنید حتما باید لباس‌های کهنه در نمايش باشد و نمي‌شود همراه اینکه تماشاگر را به فکر وا مي‌داری، برای او جذابیت هم ایجاد کنی. من با شما موافق نیستم، شما حق ندارید یک قالب را عینا تکرار کنید. من کاری به مکبث ندارم، اگر شما واو به واو شاهنامه را بازخوانی کنید، مخاطبی نخواهيد داشت. همیشه یک اثر هنری مقداری اصول بوده و کلی دستاوردهای هنری جدید دارد و این مهر خلاقانه هنرمند است که آن را در طول قرن‌ها زنده نگه مي‌دارد. یقین داشته باشید اگر شما هم همین الان مکبث را همزمان با بنده به صحنه ببرید، حتما متفاوت با این کار خواهد بود. برای اینکه جهان‌بینی هر کس خاص خود اوست. 

در ميان دیالوگ‌ها بعضی مثل مونولوگ پزشک مبنی بر اینکه «استبداد دیر یا زود گریبان آدم را مي‌گیرد» یا اظهارات مکبث در موضوع بی‌اعتباری دنیا شعاری نبودند؟ 

در مورد پزشک باید بگویم پس از رویت حال وخیم «لیدی مکبث» وی که نگارنده هم هست باید سخن بگوید و خب، چه مي‌گوید؟ آنچه که نتیجه‌گیری هر تماشاگری از این صحنه است. این صحبت برای چه باید به مخاطب تحمیل بشود. چون آنچه مي‌بیند را می‌نویسد. 

قبول پیشنهاد قتل پادشاه از سوی مکبث و حتی پشیمانی او بعد از مرگ تا تبدیل شدن آن به شر مطلق شاید به جهت کاهش اجرای صحنه‌ای از 5 ساعت به 90 دقیقه باعث شده پروسه تغییر هویت در مکبث باور پذیر نباشد، این اتفاق را قبول دارید؟ 

از آنجا مکبث نهایتا با وجود اغوای همسرش از روی عقل تصمیم به قتل مي‌گیرد، اینکه با اکراه و تردید این اقدام را انجام مي‌دهد که خب به نمایش هم درآمد و به راحتی در همان وهله اول این پیشنهاد بانو مکبث را قبول نمي‌كند. باز هم بعد از انجام از اتاق خواب مهمانان بیرون آمده و ابراز ندامت مي‌كند و عذاب وجدان به سراغش می‌آید. این شخصیت شعبان بی‌مخ نیست، بلکه یک افسر فیلسوف است که خودآگاه و ناخودآگاه او دائما در حال ستیز باهم هستند. تحلیلگرها مي‌گویند در عین اینکه ترکیب هملت متفکر را دارد و خوی کلادیوس شریر را نیز در او مي‌بینیم و اصلا همه زیبایی او در این است. 

ضرورت اشغال حجم زیادی از صحنه به وسیله درخت زرد و واژگونی که جزو آکسسوارهای ثابت نمایش هم هست، چه مي‌تواند باشد؟ 

این یک نوع دکور مفهومی است که برای تاکید بیشتر بر خزان عصری گذراست و در این راستا درصدد تعریف زمان و مکان و یا یک جغرافیای خاص نیست. یک دکور غیرواقع‌گرایانه که برخلاف شكوفه‌های درخت‌های سبزی که در بهار عربی جوانه زده شده‌اند، بیشتر حجم رنگی آن هم زرد و نارنجی است. این دکور در واقع اشاره‌اي به ماهیت و موقعیت کسانی دارد که گرچه دوره آنها به سرآمده ولی هنوز تفکر کودتایی در سرمي‌پرورانند و به‌دنبال قیمی نظامی هستند. چنانچه در پایان کار هم مي‌بینیم این درخت بر سر همه آنها خراب مي‌شود. 

این طراحی صرفا برای یک منطقه جغرافیایی است؟ 

راستش را بخواهی مکبث در نقد کلی کودتاست هرچند این اثر تاریخی مربوط به سردار دلیری مي‌شود که پادشاه خیرخواه اسکاتلند (در قرن 10 میلادی) وی را صاحب موقعیت خوبی کرده و به وی عالی‌ترین منصب نظامي‌را مي‌دهد ولی این شخصیت جاه‌طلب با اغوای همسرش که او هم سودای شاه بانویی در سرمي‌پروراند، به جای بهره‌برداری درست جهت استحکام حکومت همان شب که پادشاه مهمان خانه اوست، توطئه مي‌كند و وی را در خواب به قتل مي‌رساند. 

با توجه به استقبال تماشاگران از این نمایش چرا این کار در تئاترشهر اجرا نشد؟ 

بنده یک سال مي‌شود که در تئاترشهر کار نکرده‌ام و دلیلش هم این است که سالن و بودجه در اختیار ما قرار نمي‌دهند. برای نمایش مکبث هرچند مدت بسیار کوتاهی را با تعدد پرسوناژهای این کار در محوطه‌ بسیار کوچکی در همانجا به تمرین پرداختیم ولی به محض اینکه جای ما در تماشاخانه ایرانشهر فراهم شد در همين محل نيز اجرا را آغاز كرديم.بنده به جهت اینکه قبل‌تر با بچه‌ها راجع به نمایش صحبت‌هایی کرده بودم با وجود عدم پوشش مالی، گفتم به هر قیمتی که هست خودم با پول توی جیبم این نمایش را اجرا خواهم کرد که همین هم شد. از لباس و دکور و نور و حتی بالابری که از ملزومات هر سالن تئاتری است را با هزینه شخصی خریداری کرده‌ام. نمایش مکبث را هم که در مکان فعلی داریم، از مالیات 80 درصد فروش به ما مي‌رسد و 20 درصد متعلق به گیشه است. 

چرا کمتر کار مي‌سازید؟ 

خیلی ساده است، به خاطر معیشت. برای مجموع کارهای نمایشی که من سال 91 به نوشته و به صحنه برده‌ام، پولی نگرفته‌ام که هیچ، 20میلیون تومان فقط از جیب خودم پرداخته‌ام. چه کار مي‌توانم بکنم؟! وقتی تئاتر جواب نمي‌دهد و یعنی به جای اینکه کسب درآمد کنم، تنها باید هزینه نمایم، چه کار مي‌توانم بکنم. خب من باید زندگیم را تامین کنم. الان تئاتر به این فلاکت افتاده، باید بروم فیلم یا سریال بازی کنم که یك گوشه از زندگی‌ام را با آن پر کنم. شما حساب کنید کل بودجه‌ای که من بابت یک‌سال تدریس در سه دانشکده که هم‌اکنون در مقطع فوق لیسانس تدریس مي‌كنم و بابت آن حقوق مي‌گیرم، مساوی با یک روزی است که جلوی دوربین مي‌روم. فقط همین را بگویم که واقعا شرم‌آور است. هر قدر بیشتر و علمی‌تر کار مي‌كنی، کمتر پاداش مي‌گیری. خیلی کوتاه اینکه ناچار هستم بروم و فیلم بازی کنم. در حالی که دوست داشتم با وجود حوصله، علاقه و انرژی به جای 2 کار در طول سال، 4 اثر را کارگردانی مي‌كردم. جالب است بدانید هیچ‌کدام از بچه‌های گروه یک بار هم صحبت از پول نکرده‌اند و با عشق، رفاقت و ایمان به کار هر شب به صحنه مي‌روند. اما لازم مي‌دانم نکته‌ای را بگویم و آن اینکه من به اندازه کافی شهرت دارم و نیازی به اسم ندارم، از همین رو از سال آینده حتي قیمه قیمه‌ام هم کنند سراغ تئاتر نخواهم رفت.

 

 

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...2

سروده ی امروز

در تاریکی

زیر ستاره ها

آن سوی نئون ها

جنگل کی بوردها

اسکناس

 

 مصادره شده

پنهان در کوچه ای کور

دو گونه ی خیس

چشمانی منتظر

دستانی یخ زده...ه. ح.

 

جاهد جهانشاهى درگذشت

جاهد جهانشاهى در حين كوهنوردى درگذشت. همسر جهانشاهى به (ايسنا)، گفت، اين نويسنده، مترجم و منتقد تئاتر ساعت ۹:۳۰ امروز (پنج شنبه، ۲۳ آذرماه) در حين كوهنوردى در دركه، دچار ايست قلبى شده و از دنيا رفته است. او از از نبود كمك هاى اوليه در مسير كوه پيمايى انتقاد كرد. جاهد جهانشاهى متولد سال ،۱۳۲۵ عضو هيأت مؤسس انجمن منتقدان و نويسندگان خانه ى تئاتر و دو دوره عضو هيأت مديره ى اين انجمن بود. او همچنين كتاب هاى متعددى را ترجمه كرده است كه از آن  جمله اين عنوان ها هستند: «نمايش نامه ى رييس جمهور» توماس برنهارد، «نان سال هاى سپرى شده» هاينريش بل، «مادر» برتولت برشت، «گزارش يك آدم ربايى» گابريل گارسيا ماركز، «كتاب دلواپسى» فرناندو پسوا، «زندگى برتولت برشت» و «در حال كندن پوست پياز» گونتر گراس.

 

فرخنده حاجي‌زاده نويسنده و از نزديکان خانواده وي در گفت وگو با مهر، با تاييد خبر درگذشت اين مترجم فقيد اظهار کرد: جاهد جهانشاهي صبح روز پنجشنبه 23 آذر در حين کوهنوردي در منطقه درکه تهران دچار ايست قلبي شد و از دنيا رفت.وي افزود: پيکر جهانشاهي در حال حاضر در محل دفتر امداد کوهستان در خيابان کوهسار قرار دارد و پس از طي تشريفات قانوني در اختيار خانواده وي قرار خواهد گرفت.به گفته حاجي‌زاده تا لحظه انتشار اين خبر برنامه خاکسپاري جهانشاهي مشخص نشده و اين مراسم متعاقبا اطلاع‌رساني خواهد شد.

 

   جاهد جهانشاهی در 66 سالگی در گذشت

     مرگ در می‌زند

مترجم خوشرویی که هرگز گرد مرگ حتی نزدیک صورت خندانش هم نبود، پای کوه‌های تهران با زندگی خداحافظی کرد. چند وقتی بود که هوای سیاه و گرفته تهران آزارش می‌داد و برای همین هم خانه و کاشانه‌ای کمی دورتر از این آلودگی‌ها برای خودش مهیا کرده بود، اما باز هم این هوای تهران بود که جانش را گرفت؛ ترافیکی که نگذاشت نیروهای امدادی به موقع پای کوهپایه‌های درکه برسند و جاهد جهانشاهی ساعت 9:30 روز پنجشنبه 23 آذرماه حین کوهنوردی در درکه دچار ایست قلبی شد و از دنیا رفت. جاهد جهانشاهی متولد سال ۱۳۲۵بود و در طول سال‌های فعالیت هنری خود، کتاب‌های متعددی از نویسندگانی چون گونتر گراس، گابریل گارسیا مارکز، هاینریش بل، برتولت برشت و توماس برنهارد ترجمه کرده بود. نسرین توانایان‌فر، همسر جاهد جهانشاهی، این‌روزها پیگیر برگزاری مراسم تشییع مترجم فقید است. او می‌گوید: «از روز پنجشنبه برای دفن پیکر او در قطعه هنرمندان یا نام‌آوران مدام در حال پیگیری هستیم، با این‌حال در وهله اول پاسخی که به ما داده شد این‌ بود که در این بخش محدودیت جا دارند. با این‌حال دوستان جاهد در انجمن منتقدان و نویسندگان تئاتر و دوستان نویسنده و مترجمش در حال پیگیری این مسئله هستند و به احتمال زیاد تا عصر شنبه (امروز) جزییات مراسم تشییع او اعلام خواهد شد. من اصرار دارم که برای ادای احترام به جاهد جهانشاهی او در کنار دوستان و همکاران درگذشته‌اش به‌خاک سپرده شود.» خانواده جاهد جهانشاهی پیشتر در تلاش بودند مراسم تدفین این مترجم نام‌آشنا در
امام‌زاده طاهر انجام شود که پیگیری‌ها حاصلی نداشت. دوستانی که برای خاکسپاری او همکاری می‌کنند از جواب منفی شهرداری برای دفن در قطعه هنرمندان گفته‌اند هرچند دلیل آورده شده که این قطعه پر است. 
جهانشاهی سال‌های سال در آلمان زندگی کرده بود. در این سال‌ها ترجمه‌های بسیاری از نمایشنامه‌های مطرح برتولت برشت و نویسندگانی همچون گونترگراس را در کارنامه‌اش دارد. جهانشاهی درباره نقش مترجم و جایگاهش تعریفی داشت که شاید ناشی از آن روشنگری بود که چندان باب نیست. او در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود: «مترجم صرفا ناقل فرهنگی است و ترجمه فن است و هنر محسوب نمی‌شود. به زبانی ساده‌تر می‌توان گفت که مترجم جماعت، داده‌های فرهنگی یک سرزمین را به زبان مادری یا به عکس منتقل می‌کند. گذر زمان، تجربه و مباحثی دیگر در میان است و همه اینها دست به دست هم می‌دهد تا یک متن، پخته و شسته به دست مخاطبانش برسد. اگر بخواهیم از بحث رسالت و وظیفه و جنبه‌های شعاری ترجمه فاصله بگیریم، به گمانم ابتدا امانت‌داری یک مترجم به همراه اشراف بر ریزه‌کاری‌ها و اصطلاحات بومی و دقیق دو زبان و وفادار بودن به متن در دل تسلط زبانی، همان جانمایه و گوهر یک ترجمه درخشان برشمرده می‌شود. مترجم فقط جنس و درون‌مایه اثری را با ادبیات خود در زبان مادری‌اش باز می‌آفریند. هنر تعریفی ویژه دارد و ما نمی‌توانیم به هر چیز که از آن خوش‌مان آمد، واژه ساده هنر را اطلاق کنیم.» یکی از آخرین کتاب‌های جهانشاهی ترجمه مجموعه مقاله‌های گابریل گارسیا مارکز، با عنوان «هواپیمای خار غنچه گل سرخ» از سوی نشر نقش جهان وابسته به نشر خوارزمی منتشر شده است. «نمایشنامه رییس‌جمهور» توماس برنهارد، «نان سال‌های سپری شده» هاینریش بل، «مادر» برتولت برشت، «کتاب دلواپسی» فرناندو پسوا، «زندگی برتولت برشت» و «در حال کندن پوست پیاز» گونتر گراس، از جمله آثار ترجمه‌ای چاپ‌شده از جهانشاهی است. او در کارنامه خود ریاست انجمن منتقدان و نویسندگان تئاتر را هم دارد. 

 

 

       تو هم رفتی کیشی

اسدالله امرایی

·        
مرگ زوبینش را به سمت تو می‌گیرد و
چشمانت را نشانه می‌رود
جهان جای امنی نیست 
«آه اسفندیار مغموم»
شعر از محمود معتقدی
صبح پنجشنبه صبح بدی بود. خبر تلخ مرگ در هوا می‌چرخید. تلخی و سنگینی مرگ خود را بالا می‌کشید تا اوین و درکه و بال و پر خود را می‌گشود تا مردی از تبار ما را ببرد. چشمان درشت و چهره سرخ و سبیل‌هایی که اول از همه گوستاو فلوبر را به یاد آدم می‌آورد. خبر را که شنیدم جا خوردم. به دیوار چسبیدم. جاهد جهانشاهی مرد. البته همه قرار است بمیرند. ما هم در صف ایستادگان این سرنوشت محتوم هستیم تا کی نوبت ما برسد. اما جاهد دوست خوبی بود و یکی از ویژگی‌هایش سعه‌صدرش بود. هیچ‌گاه عصبانی ندیدمش. چهره فعال عرصه ترجمه و ادبیات بود. سال‌ها با هم دوست بودیم و دوستی‌مان هم از آن دوستی‌های بی‌غل و غش. دست‌کم این را می‌دانم که از طرف او غل و غشی نبود. با یکدیگر دوست بودیم و مدام از حال هم باخبر. خبر درگذشت جاهد جهانشاهی را دوستان زنگ زدند و گفتند اما با تردید. می‌دانستم محمود معتقدی همراه همیشگی این نویسنده در کوهنوردی‌های پنجشنبه است که عمرش دراز باد؛ شاعر سه‌شنبه‌های مغموم. به او زنگ زدم. به چند تا از دوستان دیگر هم زنگ زدم. دیدم که فرخنده حاجی‌زاده خبر را در صفحه شخصی‌اش گذاشته است. درکه میزبان همیشگی او بود و حالا از حضورش محروم است. جاهد جهانشاهی سن زیادی نداشت؛ جفت شش. عضو هیات موسس انجمن منتقدان و نویسندگان خانه‌ تئاتر بود و تا جایی که می‌دانم شش سالی هم عضو هیات‌مدیره‌ این انجمن بود. عضو کانون نویسندگان ایران هم بود. سال‌ها در آلمان زندگی می‌کرد و شاید همین اقامت در سرزمین ژرمن‌ها او را به فراگیری زبان آلمانی واداشته بود که مانند هر زبان دیگری دشواری‌های خاص خود را دارد. جاهد هم‌زبان ما هم بود. مترجم بودنش و آلمانی بلد بودنش هیچ وقت باعث نشد که زبان مادری‌اش را فراموش کند. همیشه با هم به ترکی حرف می‌زدیم. نمایشنامه‌ رییس‌جمهور توماس برنهارد، نان سال‌های سپری‌شده هاینریش بل، مادر برتولت برشت، گزارش یک آدم‌ربایی گابریل گارسیا مارکز، کتاب دلواپسی فرناندو پسوا، زندگی برتولت برشت و در حال کندن پوست پیاز گونتر گراس از جمله آثار فراوانی ا‌ست که او ترجمه کرده. از زبان آلمانی ترجمه و آثار خوبی از ادبیات غیرآلمانی‌زبان جهان را هم به فارسی معرفی کرد. در حوزه ادبیات آلمانی. یکی از کسانی که جهانشاهی در معرفی‌اش کوشید برتولت برشت بود. چند وقت پیش به تهران آمده بود و همدیگر را در خیابان انقلاب دیدیم که لازم نیست بگویم مرکز فرهنگ. کتاب و قلب فرهنگ این شهر است. دو چاپ از یک کتاب قدیمی جاهد را دیدیم با قیمت نجومی. «گزارش یک آدم‌ربایی» بود نوشته گابریل گارسیا مارکز که نشر آگاه با مدیریت جناب حسینخانی منتشر کرده بود. جاهد گفت آخر می‌خواهم ببینم این کتاب به این نویی کدام شیر پاک خورده‌ای باور می‌کند که کتاب قدیمی ا‌ست. از آن گذشته این کتاب که ترجمه‌های دیگر هم دارد برای گاو و گوسفند کدام گله‌داری ضرر دارد. خب اگر ضرر دارد چرا جلوی این را نمی‌گیرند. زحمت را یکی دیگر کشیده و سود را دیگری می‌برد. رسم بد زمانه ما این است. در فاصله خیابان فروردین تا دانشگاه حداقل 20 تا از این کتاب دیدیم. به خنده رد می‌شد و می‌گفت بیا. می‌گویند مردم کتاب‌های ما را نمی‌خوانند. نه آقا اگر بگذارند می‌خوانند. اگر نگذارند هم می‌خوانند. فقط گاهی برای جیب ما دیگران بخل می‌ورزند. امیدواریم به راه راست هدایت شوند. یادش سبز

قلعه‌ سلاسل و برج عیار در انتظار کاوش

مدیر پایگاه میراث جهانی سازه‌های آبی - تاریخی شوشتر گفت: قلعه‌ی سلاسل و برج عیار در مجموعه‌ی آبشارهای تاریخی شوشتر به کاوش باستان‌شناسی نیاز دارند. 

امین محمودزاده  اظهار کرد: قلعه‌ی سلاسل پیش از این، کاوش شده و مجموعه‌ی شبستان آن از خاک بیرون آمده است. با این حال نیاز به حفاظت و ادامه‌ی کاوش در آن وجود دارد. برای کاوش‌ها مذاکراتی در حال انجام است تا در صورت تأمین شدن اعتبار، مرحله‌ی جدید کاوش به سرپرستی مهدی رهبر آغاز شود.


در این‌باره، رهبر نیز گفت: قلعه‌ی سلاسل در دوره‌های مختلف حتا در زمان جنگ عراق و ایران اهمیت خاصی داشته است. در یک فصل کاوش باستان‌شناسی که آنجا انجام دادم اطلاعات خوبی به‌دست آمد، ولی با یک فصل نمی‌شود نتیجه‌ی خوب و کاملی گرفت. 

او توضیح داد: در این محل، رود کارون به دو قسمت چهاردانگه و گرگر تقسیم می‌شود و در بخشی هم نهر داریون از رود جدا می‌شود. در زمان هخامنشیان برای کنترل مقدار آبی که به آنجا (نهر) می‌رفت پایگاهی ساخته شد. بعدها در دوره‌ی ساسانی که پل شادروان ساخته شد، گرچه به‌عنوان سد و پلی برای عبور و مرور بود، باز هم نیاز به محلی برای کنترل آب وجود داشت. بر این اساس، قلعه‌ی سلاسل بسیار مهم بود و در زمان جنگ تحمیلی هم مقاومت زیادی در آنجا صورت گرفت. 

این باستان‌شناس با اشاره به این‌که شوشتر پیش از اهواز مرکز حکومت خوزستان بوده است، گفت: با توجه به آنچه درباره‌ی قلعه‌ی سلاسل در متون آمده، باید آن را پیدا می‌کردیم و با حفاری‌هایی که انجام شد بخش‌هایی از قلعه از خاک بیرون آمده، البته قسمت‌هایی از قلعه که به دوران قاجار مربوط می‌شود بیرون از خاک است. 

رهبر درباره‌ی برج عیار نیز بیان کرد: این اثر در جنوب شهر شوشتر است. چند سال پیش هنگام بررسی، به فضاهای سنگی داخل و کنار آب برخورد کردم. مطالعاتی که انجام شد نشان می‌دهد اینجا محلی برای صائبین بوده که کنار آب زندگی می‌کردند و نیایش آن‌ها نیز در آب بوده است. به همین دلیل برای بررسی و دستیابی به اطلاعات بیشتر، پژوهش در این منطقه اهمیت زیادی دارد. 

 

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...1

امروز شنبه، نیمروز با نخستین شماره 

بامداد برومی، ۱۴ درجه ی سلسیوس

مرطوب در شولای مه و دود نفس بر زباله... 

دکتر شفا...3

 

معجزه ی زعفران


تحقیقات نشان می دهند که زعفران اثر قابل توجهی در پیشگیری از سرطان کبد دارد. به این صورت که تقسیم سلولی را مهار کرده و مرگ برنامه ریزی شده سلول (آپوپتوز) را تحریک می کند. آپوپتوز یا مرگ برنامه ریزی شده سلولی یک روش طبیعی بدن برای رها شد از سلول های غیر ضروری  یا غیر طبیعی است.


سرطان کبد پنجمین سرطان شایع جهان و سومین عامل مرگ در مبتلایان به سرطان به شمار می رود. اصلی ترین عامل خطر در ابتلا به این سرطان، عفونت مزمن ناشی از ویروس هپاتیت B و C است. سایر عوامل خطر عبارتند از: مصرف بیش از حد آهن، کبد چرب، مصرف الکل و مواجهه با سرطان زاهای محیطی که در دخانیات، مواد آرایشی، بنزین و غذاهای فرآوری شده از جمله فرآورده های شیر و گوشت یافت می شوند.


زعفران یک فرآورده گیاهی است که به عنوان ادویه برای ایجاد طعم و رنگ به غذاها افزوده می شود. مطالعات قبلی نشان داده بودند که این گیاه دارای خاصیت آنتی اکسیدانی، ضد سرطان و ضد التهاب است و می تواند به عنوان یک ماده ضد سرطان کاربرد گسترده داشته باشد.


تحقیقات نشان می دهند که مصرف زعفران خطر ایجاد سلول های سرطانی در کبد را مهار کرده، همچنین با مصرف این گیاه کاهش پروتئین هایی که نشانه اولیه وجود سرطان هستند، به وضوح مشاهده می شود و آغاز و روند پیشرفت بیماری به مراتب کندتر می گردد.


این مطالعه ثابت کرد که زعفران با کمک به فرآیند مرگ برنامه ریزی شده سلولی (آپوپتوز)، جلوگیری از تکثیر بی رویه سلول های سرطانی و اثر ضد التهابی نقش ضد سرطانی خود را ایفا می کند.

 

این مطالعه نشان داد که پسته سطح باکتری های مفید موجود در دستگاه گوارش را تغییر داده و از این طریق سلامت این سیستم را بهبود می بخشد.


میکروب های مجرای گوارش نقش مهمی در سلامت میزبان یعنی انسان ایفا می کنند. اصلاح این محیط میکروبی برای حفظ سلامت دستگاه گوارش و همچنین سلامت کلی بدن ضروری است و بر اساس مطالعات، پسته با این مکانیسم به سلامت دستگاه گوارش کمک قابل توجهی می کند.


پسته ترکیبات ضروری مورد نیاز دستگاه گوارش را تامین می کند


پسته دارای خواص پری بیوتیک است. پری بیوتیک ها ترکیبات غذایی غیر قابل هضم مانند فیبرهای غذایی هستند که در مجرای گوارش باقی مانده و به عنوان منبع غذایی باکتری های روده به مصرف می رسند. 

غذاهای با خواص پری بیوتیک رشد و یا فعالیت باکتری های سودمند دستگاه گوارش را افزایش داده و با بهبود تعادل میکروبی روده بزرگ، تاثیرات مثبتی بر سلامت بدن دارند. پسته همچنین حاوی ترکیبات شیمیایی ویژه ای است که تعادل میکروبی روده را بهبود می بخشند.


برای بررسی ارتباط بین ترکیبات پری بیوتیک موجود در پسته و سیستم گوارش، تحقیقی انجام شد که در آن 16 فرد سالم به صورت تصادفی انتخاب شدند و به 3 گروه تقسیم گردیدند. رژیم غذایی گروه اول فاقد پسته، گروه دوم حاوی روزانه 1.5 انس (42.5 گرم) و گروه سوم حاوی 3 انس (85 گرم) پسته یا بادام بود.


به منظور ارزیابی ترکیب باکتری های روده، نمونه مدفوع افراد شرکت کننده مورد بررسی قرار گرفت. همچنین مقادیر باکتری اسید لاکتیک و بیفیدوباکتر نیز تعیین گردید. این باکتری ها دو گروه از میکروارگانیسم های زنده موجود در مجرای گوارش هستند که در تجزیه ترکیبات غذایی نقش دارند.


نتایج این تحقیق نشان داد که بعد از 19 روز، در افرادی که 85 گرم پسته (معادل 147 عدد پسته یا 2 واحد) مصرف کرده بودند، باکتری های مفید روده افزایش پیدا کردند. همچنین مشخص شد که تاثیر پسته در بهبود تعادل میکروبی روده از بادام قوی تر است. بنابراین می توان گفت که مغزها به ویژه پسته به دلیل دارا بودن فیبر و سایر ترکیبات پری بیوتیک نقش مهمی در بهبود تعادل میکروبی روده ایفا می کنند.


1 انس (28.35 گرم) پسته معادل 49 عدد پسته و حاوی 160 کالری انرژی می باشد که 3 گرم فیبر (12 درصد مقدار توصیه شده روزانه) را تامین می کند. فیبر موجود در این مقدار پسته از فیبر 1 واحد نان گندم (یک کف دست نان) بیشتر است. همچنین پسته منبع خوب ویتامین B6، مس، منگنز، فسفر و ویتامین B1 (تیامین) می باشد.

دکتر شفا...2

داروهاى خواب آور  و  خطر افزایش ابتلا به ذات الريه 

هر خواب آوری مى تواند خطر ابتلا به بيمارى ذات الريه و مرگ ناشى از آن را افزايش دهد. به گزارش ايسنا،محققان انگليسى پس از انجام اين مطالعه اظهار داشتند: قرص هاى خواب آور رايج همچون ديازپام مى تواند در بروز عفونت هاى ريوى و ابتلا به ذات الريه موثر باشد. به گفته پزشكان انگليسى، بيش از يك ميليون تن از مردم اين كشور از داروهاى خواب آور استفاده مى كنند. در اين مطالعه ۵۰۰۰ بيمار مبتلا به ذات الريه بين سال هاى ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ ميلادى مورد بررسى قرار گرفتند كه نشان مى دهد استفاده كنندگان از داروهاى خواب آور بيشتر مستعد ابتلا به ذات الريه هستند. 

داروى جديد براى درمان افسردگى در ظرف چند ساعت 

روانشناسان مى گويند امروزه ميليون ها نفر از مردم سراسر جهان به افسردگى مبتلا هستند اما داروهايى كه طى ۲۵ سال گذشته براى درمان اين اختلال روانى توليد و مصرف شده اند، تحول چندانى در حال بيماران ايجاد نمى كنند. به گزارش ايسنا، در دو مطالعه اخير كه روى گروه جديدى از داروها انجام گرفته، متخصصان دارويى جديد و اميدبخش براى بهبود حال اين بيماران ارائه كرده اند. در مطالعات اخير، داروهاى جديد براى درمان افسردگى در واقع ماده شيميايى ديگرى موسوم به گلوتامات را مورد هدف قرار مى دهند كه در ۸۰ درصد نورونها موجود است. روانپزشكانه معتقدند كه داروهاى جديد بهتر از داروهاى قديمى مى توانند ارتباط از دست رفته بين نورونها را دوباره برقرار كنند و مدت زمان اثرگذارى داروهاى جديد نيز به مراتب سريعتر است.

 

مردان چاق در معرض پوكى استخوان هستند 

مطالعات جديد نشان مى دهد مردان چاق بيشتر مستعد ابتلا به پوكى استخوان هستند. به گزارش ايسنا، محققان مركز درمانى هاروارد با اعلام اينكه ابتلا به بيمارى هاى قلبى و ديابت تنها در كمين مردان چاق نيست، اظهار داشتند: چاقى در مردان باعث مى شود تا استخوان هايشان استحكام خود را از دست بدهد. آمارهاى رسمى مقامات درمانى آمريكا نشان مى دهد بيش از ۳۷ ميليون از مردان بالاى ۲۰ سال اين كشور به چاقى مبتلا هستند كه مى تواند به بروز بيمارى هاى قلبى، ديابت، آسم و پوكى استخوان در آنان منجر شود. يكى از محققان ارشد اين مطالعه گفت: پيش از اين بيشتر تحقيقات انجام شده در مورد پوكى استخوان در مورد زنان بوده است و تصور بر آن بود مردان كمتر در معرض ابتلا به پوكى استخوان هستند. 

 

مصرف گوشت قرمز را محدود كنيد! 

يك متخصص خون و آنكولوژى گفت: با حفظ وزن مناسب و جلوگيرى از چاقى و تجمع چربى هاى دور كمر، محدود كردن مصرف غذاهاى پركالرى و استفاده روزانه پنج نوبت از سبزيجات وميوه ها و محدود كردن مصرف گوشت قرمز مى توان احتمال خطر ابتلا به سرطان را كاهش داد. دكتر احمد روان پارسا در گفت وگو با ايسنا، اظهار كرد: بيمارى سرطان به علت رشد غيرقابل كنترل و سريع سلول هاى غيرطبيعى كه بافت هاى مجاور خود را در گير مى كنند بروز مى كند كه اين سلول هاى سرطانى از طريق خون يا لنف به ساير نقاط بدن انتقال مى يابند. وى با اشاره به اهميت تشخيص سرطان و توجه به علائم هشدار آن افزود: وجوده توده يا ضخيم شدن زخم در قسمتى از بدن، رشد خال جديد يا تغييرات در خال قديم، زخمى كه التيام نمى يابد، خشونت در صداى سرفه و بهبود نيافتن آن با گذشت زمان، ناراحتى پس از غذا خوردن، ترشحات يا خونريزى هاى غيرمنتظره و احساس ضعف و خستگى شديد مى تواند از علائم ظهور سرطان در يك فرد باشد كه بايد به آنها توجه ويژه اى شود. دكتر پارسا در مورد راه هاى پيشگيرى از سرطان اظهار كرد: با حفظ وزن مناسب و جلوگيرى از چاقى و تجمع چربى هاى دور كمر، محدود كردن مصرف غذاهاى پركالرى، استفاده روزانه پنج نوبت از سبزيجات و ميوه ها و محدود كردن مصرف گوشت قرمز و ادامه اصول كلى پيشگيرى مى توان احتمال خطر ابتلا به سرطان را كاهش داد. وى در پايان افزود: نحوه پخت گوشت قرمز از نظر ميزان خطر سرطانى كه گوشت به وجود مى آورد بسيار اهميت دارد. سرخ كردن، كباب پز كردن، پختن با شعله آتش در حرارت بسيار بالا باعث تشكيل مواد شيميايى روى گوشت مى شود كه امكان ابتلا به سرطان را افزايش مى دهد كه در ديگر روش هاى پخت مثل آب پز و بخارپز كردن اين خطر وجود ندارد. 

دکتر شفا...1

نخست آن که:

زمستان دارد می آید.

خوراکی های گرم را دریابید.

مصرف ماست و کاهو را کاهش دهید.

 سوپ ها و آش های سنتی را فراموش نکنید.

بيشتر ادويه ها مانند فلفل، زنجبيل، دارچين، زيره، زعفران، زردچوبه، مواد شيرين مانند عسل، کشمش در این ماه سپر محافظی هستند.

و دیگر آن که:

در شب یلدای پیش رو: با خوردن هندوانه و انار و آجیل مخصوص، تعادل مواد بدنتان را حفظ کنید.

 و :

رعايت نکردن نکات بهداشتي درسالن هاي ورزشي باعث انتقال ويروس آنفلوآنزا مي شود

نتايج بررسي هاي جديد نشان مي دهد، انجام فعاليت هاي ورزشي در باشگاه ها ممکن است سلامت فرد را به خطر بيندازد. به گزارش سايت «MSN»، در يک نظرسنجي انجام شده، ۷۴درصد مردم از بي توجهي به نکات بهداشتي در باشگاه ها گلايه مند بودند. محققان هشدار مي دهند که رعايت نکردن نکات بهداشتي در باشگاه ها از جمله پاک نکردن عرق دست از روي وسايل، باعث سرماخوردگي و انتقال ويروس آنفلوآنزا و حتي عفونت هاي قارچي به ديگران مي شود.

 

مکمل هاي آهن از بروز مشکلات رفتاري در کودکان پيشگيري مي کند

نتايج يک مطالعه جديد در سوئد نشان مي دهد: استفاده از مکمل هاي آهن به تقويت رشد مغزي و در نتيجه پيشگيري از بروز مشکلات رفتاري در نوزاداني که پايين تر از وزن طبيعي متولد مي شوند، کمک مي کند.به گزارش ايسنا، پزشکان مي گويند نوزاداني که زير وزن طبيعي متولد مي شوند و جثه کوچک تري دارند، در معرض ابتلا به کمبود آهن هستند.

دردهاي عضلاني، شايع‌ترين علت مراجعه مردم به کلينيک‌هاي تخصصي

رئيس انجمن علمي طب فيزيکي و توانبخشي درشانزدهمين کنگره طب فيزيکي با اشاره به اينکه شايع‌ترين علت مراجعه به مطب‌ها و کلينيک‌هاي مرتبط با بيماري‌هاي اسکلتي-عضلاني از جمله طب فيزيکي، روماتولوژي، ارتوپدي و جراحي اعصاب سندروم دردهاي عضلاني ميوفاشيال (دردهاي عضلاني موضعي يا مقطعي)و فيبروميالژيا(دردهاي عضلاني منتشر) است، گفت: بهترين و موثرترين روش پيشگيري و درمان اين دردها، بکارگيري توصيه‌هاي طب فيزيکي و توانبخشي است. به گزارش ايسنا، دکتر سيد منصور رايگاني در تعريف دردهاي ميوفاشيال مي افزايد: دردهاي ميوفاشيال به صورت ناحيه‌اي و در نقاط مختلف بدن ايجاد مي‌شوند.

شب ادراري درصد زيادي از کودکان تا دوران بلوغ بهبود مي يابد

يک فوق تخصص روانپزشکي کودک و نوجوان مي گويد: درصد زيادي از شب ادراري ها تا دوران بلوغ بهبود مي يابد.به گزارش ايسنا دکتر فيروزه درخشان پور در اين باره مي گويد: شب ادراري يک اختلال تکاملي است که برخي از کودکان به دليل ژنتيکي توان کنترل ادرار را ديرتر به دست مي آورند.وي با بيان اينکه شب ادراري بالاي 5 سال و بيش از 2 بار در هفته است، مي افزايد: در اين سنين انتظار مي رود که توان کنترل ادرار به دست آمده باشد. درصد زيادي از اين کودکان تا دوران بلوغ خوب مي شوند يک درصد احتمال دارد که بهبود نيابند که اين امر در کودکان عقب مانده ذهني رخ مي دهد.

آغاز غربالگري سرطان سينه در ۳ استان کشور

طرح غربالگري سرطان سينه هم اکنون در سطح ۳ دانشگاه علوم پزشکي يزد، رفسنجان و نيشابور به صورت آزمايشي آغاز شده است وخانواده اين افراد فراخوان شده و پس از انجام معاينه توسط افراد متبحر ‌در صورت نياز براي معاينات پيشرفته‌تر ارجاع مي‌شوند. رئيس اداره سرطان وزارت بهداشت دراين باره گفت: براي آغاز اجراي طرح غربالگري سرطان سينه منتظر بودجه نمي‌مانيم و اجراي اين طرح در ۳ دانشگاه علوم پزشکي کشور از ابتداي امسال آغاز شده است. رشيد رمضاني در اين باره اظهار داشت: انواع سرطان‌ها به ويژه سرطان سينه در تمام کشورهاي دنيا به ويژه کشورهاي منطقه Emro به دليل تغيير ساختار جمعيتي از شکل هرمي به استوانه‌اي و افزايش جمعيت ميانسالان رو به افزايش است.

تنبيه کودکان بيش فعال آن ها را انتقام جو مي کند

تنبيه بدني کودکان بيش فعال آنها را دچار اختلال هاي روان پزشکي مي کند و حس انتقام جويي را در اين کودکان ايجاد مي کند.عارفه مبشر روان پزشک به ايسنا مي گويد: ايجاد تغيير در سيستم عصبي شيميايي بدن کودکان با سه الگوي بي توجهي، بيش فعالي و رفتارهاي تکانشي نمايان مي شود.شروع اختلال بيش فعالي و بروز برخي علايم اين بيماري از ۳  سالگي (زير پنج سالگي) است ولي تشخيص قطعي آن در سن بالاي پنج سالگي امکان پذير مي شود زيرا در سنين زير پنج سال ممکن است فعاليت هاي کودک با بازيگوشي هاي طبيعي او اشتباه گرفته شود و در بستگان درجه يک شايع تر است.اين روان پزشک با اشاره به اين که گاه توارث دليل بيش فعالي کودکان است و در بستگان درجه يک بيشتر ديده مي شود، خاطرنشان مي کند: بيش فعالي بيشتر در پسرها مشاهده مي شود. عمده ترين دلايل بروز اين اختلال علاوه بر ايجاد تغيير در سيستم عصبي شيميايي بدن، مسائل محيطي از جمله صدمات مکانيکي است که در زمان تولد به سيستم عصبي وارد مي شود و همچنين مواجهه با برخي سموم در دوران پيش از تولد است.

نيم ليتر شير، 25 درصد از کل پروتئين مورد نياز افراد بالغ را تامين مي کند

شير يکي از منابع مهم تامين پروتئين موردنياز بدن محسوب مي شود به طوري که نيم ليتر شير 20 تا 25 درصد از کل پروتئين مورد نياز روزانه افراد بالغ را تامين مي کند و حاوي مقدار زيادي اسيد هاي آمينه ضروري بدن است.

دکتر زهرا عبداللهي سرپرست دفتر بهبود تغذيه جامعه وزارت بهداشت، با بيان اين مطلب به ايسنا مي گويد: 87 درصد شير را آب، 3.5 تا 4 درصد را پروتئين، 3/5 درصد را لاکتوز يا قند شير، 4/7 درصد را املاح و 8 درصد باقي مانده را ويتامين ها تشکيل مي دهد.

مصرف 2 تا 3 واحد شير يا فرآورده هاي آن حدود 100درصد از کل نياز روزانه بالغان به کلسيم را برآورده مي  کند؛ دريافت کافي کلسيم در برنامه غذايي روزانه براي پيشگيري از پوکي استخوان ضروري است.

وي مي افزايد: درصد چربي موجود در شير بسته به نياز تغذيه اي افراد، متفاوت است و افراد بايد با توجه به نيازهاي تغذيه اي خود يکي از انواع شير را انتخاب کنند.

وي افزود: شير کم چرب حدود يک درصد و شير پرچرب يا شير کامل حدود 3/3 درصد چربي دارد چربي شير حاوي ويتامين هاي محلول در چربي مثل ويتامين آ، کلسترول و اسيدهاي چرب اشباع است.

 

آخر هفته ای برای وارسی ساز و کار تندرستی...1

تا نیمروز امروز

 و

انتشار شماره ی نخست پیشخوان دکتر شفا،

 این گفتگوی اتوبوسی را خوانید:

امروز صبح هم شهری نوجوانم می گفت:

مامام بزرگم که هر شب وبلاگت "پرسه های اندیشه" ات را همراه با صرف سالاد میوه ش صرف می کنه و شب و روز به رادیوهای دنیا وصله و زبان های عربی و فرانسه ش آپه، ازم خواست از تو بپرسم که آیا درسته کله کوچیکه ی مافیای مقدس شاغل در وزارت بهداشت و درمان با ارز ۱۲۰۰ تومنی به جای دارو، سرخاب سپیداب چینی با برند اروپایی وارد کرده؟

...

به امید دیدار در نیمروز امروز و پرسه در شماره ی نخست پیشخوان دکتر شفا

 

منتصب الدوله؟ نه! مصیبت الدوله...

از سمت حادثه

برای هر رویداد خسارتبار انسانی، زمینه ها/ علل آشکار و پنهانی وجود دارند.

تجربه های تاریخی در مملکت محروسه به اثبات رسانده که زمینه ها/ علل آشکار ، کم اهمیت تر از زمینه ها/ علل پنهان بوده اند...

با طرح چراهای روشنگرانه و کاوش با کلیدهای چگونه/کی/ چه کسی/ کجا/ چه هنگام و باز هم چکش چراها و چراها دشمنان مردم و موانع توسعه ی پایدار ایران باستانی را باز شناسیم.

...ه. ح.

 

آقای وزیر، به احترام مردم استعفا دهید

         رسول خضری*

       
خوشبختانه براساس اخبار و آمارهایی که به ما اعلام شده تاکنون قربانی دیگری از حادثه مدرسه شین‌آباد پیرانشهر جان خود را از دست نداده است، اما حال برخی از آنان مساعد نیست و با دستگاه تنفس مصنوعی حیات خود را ادامه می‌دهند. این حادثه که به جرات می‌توان نام فاجعه ملی را بر آن نهاد تنها روح مردم این شهر و این استان را جریحه‌دار نکرد، بلکه تمام مردم کشور را متاثر کرد؛ چراکه این کودکان فرزندان ایران هستند. اگر پیش از این و در حوادث پیش‌آمده در سال‌های گذشته برای دانش‌آموزان و در مرگ تعدادی دیگر از فرزندان کشور در اردوهای دانش‌آموزی، مجلس و مسئولان برخورد قاطعی می‌کردند، ما شاهد تکرار این حوادث نبودیم. دردآور است بگویم آمارها نشان می‌دهد که هم‌اکنون ۱۵۰‌هزار کلاس درس به همین منوال اداره می‌شوند. این مسائل و تکرار این فجایع حکایت از آن دارد که نه تغییری در رویه مسئولان ایجاد شده و نه بنایی برای تکرارنشدن این فجایع دارند. در این شرایط هم بحث برخورد قانونی و ایستادگی مجلس یک سوی قضیه است و بحث احترام به جان دانش‌آموزانمان و احترام به افکار عمومی سوی دیگر؛ بنابراین پیشنهادم شفاف و مشخص به وزیر آموزش‌وپرورش این است که ورای انتظار برای برخورد قانونی، به احترام مردم و افکار عمومی، استعفای خود را اعلام کنند. 
این مسئله هم‌اکنون به شکل جدی در مجلس در حال پیگیری است و اولویت اول ما روشنگری، ایستادگی و کوتاه‌نیامدن مجلس است؛ چراکه اگر پیش از این هم مجلس برخورد قاطعی داشت، شاهد تکرار این حوادث نبودیم. در همین وهله بحث درمان کامل و هزینه‌های آن نیز مطرح است که وزارت آموزش‌وپرورش مکلف شده تمام هزینه‌ها را تا آخرین مراحل درمان متقبل شود. در وهله دوم بازگشت به جامعه و آینده این فرزندان مطرح می‌شود که درخواست مشخص ما در این‌باره این است که آینده شغلی این کودکان از هم‌اکنون تضمین شود. 
متاسفانه رویه‌ای که تاکنون وجود داشته عدم تکرار این حوادث نبوده، چون همان‌طور که گفته شد هم‌اکنون ۱۵۰‌هزار کلاس با همین منوال اداره می‌شود. این در حالی است که هر روز سندهای رنگارنگی برای تحول در آموزش‌وپرورش تدوین می‌شود. 
در نهایت با تسلیت این فاجعه ملی به همه مردم ایران تاکید می‌کنم تمام تلاش ما این است که در این حادثه مجلس کوتاه نیاید و قاطعانه برخورد کند.
نماینده سردشت و پیرانشهر

 

كلاهبردارى از مسافران عتبات و حج

رها كردن مسافران در فرودگاه نجف 

مرد تبهكار كه بهانه سفر عتبات عاليات و حج از دهها نفر كلاهبردارى كرده بود هنگام شناسايى طعمه هاى جديدش دستگير شد. به گزارش مهر، ۲۳ آبان امسال تعدادى از شكات با مراجعه به كلانترى ۱۱۰ شهدا به مأموران اعلام كردند كه از سوى مدير يك دفتر خدمات گردشگرى و به بهانه اعزام آنها به زيارت خانه خدا، مورد كلاهبردارى قرار گرفته اند. با ارجاع پرونده به پايگاه ششم پليس آگاهى، تحقيقات از مالباختگان در دستور كار كارآگاهان قرار گرفت. جمع بندى اطلاعات به دست آمده از شكات نشان داد فردى به نام محمدرضا. ن با دائر كردن شركت خدمات گردشگرى در خيابان ۱۷ شهريور و به بهانه اعزام زائر به كشور عربستان و زيارت خانه خدا، از هر يك از مالباختگان مبلغى در حدود دو ميليون و ۵۰۰ ميليون تومان دريافت كرده اما در زمان مراجعه آنها به فرودگاه مشخص مى شود كه هيچگونه اقدامى از سوى شركت براى تهيه بليط هواپيمايى و،... براى اعزام به كشور عربستان انجام نشده كه با مراجعه به شركت و مشاهده تعطيلى دفتر، شكات متوجه انجام كلاهبردارى از سوى مدير شركت شده اند. در تحقيقات از كارمندان شركت خدمات گردشگرى نيز مشخص شد كه اين افراد نيز كمتر از دو ماه در شركت مشغول به كار شده و به هيچ عنوان اطلاعى از اقدام مدير شركت براى انجام كلاهبردارى نداشته اند. در ادامه تحقيقات و با شناسايى تعدادى ديگر از مالباختگان مشخص شد كه تعدادى از شكات پرونده با بليط تهيه شده از سوى شركت، به كشور عراق رفته اما در زمان حضور در فرودگاه نجف و عدم حضور نماينده شركت متوجه مى شوند كه هيچگونه هماهنگى براى اسكان آنها در هيچ يك از هتل هاى شهرهاى زيارتى عراق انجام نشده كه پس از بازگشت به تهران و مراجعه به دفتر شركت، متوجه كلاهبردارى شده اند. يكى از مالباختگان در اظهارات خود به كارآگاهان گفت: پس از تنظيم قرارداد با مدير شركت و پرداخت هزينه اسكان در يكى از هتل هاى درجه يك شهر كربلا به مبلغ هر نفر ۷۰۰ هزار تومان، با هواپيما به نجف رفته و در حاليكه در داخل فرودگاه انتظار داشتيم كه نماينده شركت به ما مراجعه كند، اما در كمال تعجب متوجه شديم كه هيچ فردى از سوى شركت در داخل فرودگاه نجف منتظر ما نيست. در حاليكه تماس ها و پيگيرى هاى ما از تهران نيز به نتيجه اى نرسيده بود، به ناچار و با هزينه شخصى اقدام به اسكان خود و همراهان در يكى از هتل هاى شهر كربلا كرده و پس از گذشت چند روز به تهران بازگشتيم. زمانيكه براى پيگيرى موضوع به دفتر شركت مراجعه كرديم، متوجه شديم كه مدير شركت كلاهبردار بوده و از افراد ديگرى نيز به همين شيوه و شگرد اقدام به كلاهبردارى كرده است. شناسايى و دستگيرى متهم در ادامه رسيدگى به اين پرونده، كارآگاهان با بررسى بانك اطلاعات پليس موفق به شناسايى محمدرضا ۳۰ ساله به عنوان يكى از مجرمان سابقه دار در زمينه كلاهبردارى شدند كه سال گذشته نيز به همين شيوه و شگرد اقدام به كلاهبردارى كرده و از سوى پليس آگاهى فرودگاه مهرآباد دستگير، اما پس از گذشت مدتى با قرار وثيقه از زندان آزاد شده بود. با شناسايى دقيقه هويت متهم پرونده، كارآگاهان با مراجعه به محل سكونت متهم در غرب تهران و در خيابان هاشمى، در تحقيقات خود اطلاع پيدا كردند كه متهم پس از آزادى از زندان محل سكونت خود را تغيير داده است. با ادامه اقدامات براى دستگيرى متهم، كارآگاهان با انجام تحقيقات پليسى اطلاع پيدا كردند كه شركت جديدى به بهانه انجام خدمات گردشگرى در غرب تهران و در خيابان ستارخان شروع به كار كرده است كه بلافاصله دفتر شركت تحت مراقبت هاى پليسى قرار گرفته و سرانجام با شناسايى محمدرضا. ن در نشانى شركت، دستگير و از سوى مالباختگان مورد شناسايى قرار مى گيرد. محمد اشراقى، رئيس پايگاه ششم پليس آگاهى تهران بزرگ در ادامه اعلام اين خبر گفت: در ادامه تحقيقات مشخص شد كه متهم با وجود ثبت شركت، فاقد هرگونه مجوز قانونى در خصوص اعزام زائر بوده و هيچگونه مجوزى از سوى از سوى سازمان حج و زيارت در اين خصوص به متهم داده نشده اما با اين وجود مالباختگان بدون بررسى موضوع، با مراجعه به دفتر شركت اقدام به تنظيم قرارداد و پرداخت پول كرده اند. به همين خاطر در همين جا به كليه شهروندان عزيزى كه قصد مسافرت و زيارت اماكن زيارتى در خارج از كشور بويژه عتبات عاليات و خانه خدا را دارند توصيه مى شود كه قبل از هرگونه اقدام براى تنظيم قرارداد و پرداخت وجه نقد به شركت هاى خدمات مسافرتى مشابه، ابتدا از طريق سازمان حج و زيارت از قانونى بودن فعاليت دفاتر مسافرتى مورد نظر خود و داشتن مجوز قانونى جهت اعزام زائر توسط اين دفاتر اطمينان حاصل كنند. / ابرار

 

 بدون رتوش:

يارو براي جلوگيري از سيل، دور خانه اش سيم خاردار كشيده بود

 

 پیام های فریادآمیز به مطبوعات

 

¤ به نظر من بايد وزير آموزش و پرورش به خاطر سوخته شدن تعدادي دختر دانش آموز شهرستاني در اثر آتش گرفتن بخاري نفتي سركلاس درس استعفا مي داد و كنار مي رفت. / کیهان
2986---0915

 

¤ از رئيس محترم دانشگاه تهران دكتر رهبر درخواست مي شود اساتيدي كه مسئوليت اجرايي دارند و مشغله كاري آنها زياد است يا از پذيرش مسئوليت كنار بكشند و يا از پذيرش تدريس. چرا كه آسيب آن به دانشجويان وارد مي شود. براي نمونه رئيس دانشكده ادبيات همزمان به تدريس نيز مشغول است كه در بسياري از موارد كلاسهاي ايشان به خاطر جلسات اداري و... تعطيل شده است.
خانم سعادت

جناب وزير آموزش و پرورش عذرخواهي شما تا قيامت دردي را دوا نمي کند و در پيشگاه خداوند مسئوليد. در پي حل مشکلات باشيد اگر نمي توانيد به کاردان بسپاريد.

 

سلام از اين که پيگير آتش سوزي مدارس هستيد تشکر مي کنم. لطفا اين پيام را چاپ کنيد تا قبل از اين که دير شود و کار به عذرخواهي بکشد. در دبستان ... جاده آرامگاه فردوسي (خراسان) دانش آموزان در دو کانکس درس مي خوانند که به وسيله حداقل ۳۵ متر شيلنگ گاز گرم مي شود. خداي نکرده اگر... ما گفتيم آهاي دولت و مردم.

 

خبر فوت دانش آموز پيرانشهري دلم را به درد آورد و بي اختيار گريستم، مطمئنم هنوز هم هستند مدارسي که چنين مشکلاتي دارند، عذرخواهي وزير کسي را زنده نمي کند! پيشگيري کنند.

 

يکي نيست به نمايندگان پيرانشهر بگويد غفلت وزير آموزش و پرورش از مسئله پيش آمده سر جاي خود. اما شما که مي خواهيد وزير استعفا بدهد به عملکرد خودتان نگاه نمي کنيد؟ يعني غفلت شما از مشکلات حوزه انتخابيتان و پيگيري نکردن آن قبل از وقوع حادثه را ناديده مي گيريد.

 

حادثه دلخراش آتش سوزي در مدرسه اي در پيرانشهر قلب همه دانش آموزان و ملت ايران را به درد آورد اما برخي سرشان را در برف فرو کرده اند تا نبينند در مرکز استان خراسان جنوبي چه مي گذرد. در مدرسه ما (دبيرستان ...) در مرکز استان نيز همانند بسياري از مدارس در شهر بيرجند با وجود گازکشي هنوز از بخاري نفتي استفاده مي کنند و مدير کل آموزش و پرورش يا خبر ندارد يا اين که برايش اهميت ندارد. / خراسان

 

سؤال از وزير محترم بهداشت و درمان

وزير محترم بهداشت و درمان اعلام كرده است ميزان پارازيت‌هاي مخابراتي و ضدماهواره‌اي در شهرهايي مانند تهران در حد استاندارد است و از نظر سلامت شهروندان مشكلي ندارد، كه بايد پرسيد ميزان استاندارد پارازيت‌ها چه‌قدر و آنچه در تهران پخش مي‌شود، چه قدر است كه برخلاف عقيده اكثريت پزشكان، براي سلامت انسان ضرر ندارد؟

شهروند تهراني / روزنامه اطلاعات

 

از یادمان های هفتکل

زنده یاد زنی به نام وودی

وودی زنی بود از شیر زنان تیره حسنلو از طایفه چهارده چریک ایل قشقایی همراه با خانواده اش در ییلاق و قشلاق کوچ نشین بود.او مامای زنان باردار ایل و روستا بود.خاصیت دارویی گیاهان را می شناخت. زمانی که ایل و روستانشینان از پزشک و امکانات درمانگاهی و بیمارستانی بهره ای نداشتند او با بهره گیری از خواص گیاهان دارویی بیماران نیازمند را درمان می کرد. با صوتی حزن انگیز برای عزیزان از دست رفته به گریه می نشست.یکی از آهنگ های گریه اش هم اکنون به عنوان حزین ترین مقام توسط نی نوازان ایل قشقایی و بعضاً توسط هنرمندان با آلات موسیقی مانند تار و سه تار و کمانچه نواخته می شود.

در یکی از اتفاقات روزگار بود که او  برادر و پسرجوانی را به دلیل ابتلا به بیماری وبا از دست می دهد. مقام گریه اش در این ماتم یکی از غم انگیزترین مقام های به جا مانده از گریه های او می باشد. او شکارچی بود . چون از نظر احکام شرع نمی توانست حیوان حلال گوشت را ذبح نماید٬ یکی از برادران و یا پسران خود را همراه به شکار می برد تا پس از شکار قوچ و پازن وحشی در کوه ها و پرتگاه ها و یا شکار آهو در دشت٬ حیوان شکار شده را آنها سر ببرند. در برهه ای از زمان کوچ نشینی که حدوداً با سی چهل چادرنشین همسایه بود و در آن روز تمام مردان و جوانان و زنان چادرنشین آن منطقه که به دنبال چرای گوسفندان و یا جمع آوری صمغ درختان بَنِه (پسته وحشی) و یا بادام کوهی و هیزم به کوه های اطراف رفته بودند ٬ وودی با دو دختر عمو خود به نام های کوجا و نبات با تعدادی کودک که در چادرهای سیاه بودند٬ پنج نفر سارق مرد چماق به دست و قداره بند به منظور سرقت و تعدی به چادرها حمله می کنند. وودی با دو دختر عموی خود با تیرک چادر به سارقان حمله و ضمن مضروب نمودن و دستگیری آن ها و بستن دست و پای هر پنج سارق پس از ورود مردان و جوانان٬ سارقان را جهت تنبیه به کلانتران تحویل می دهند.

او هنگام فوت برادر نداشت . پدرم را از جوانی برادر خود خطاب می کرد. قبل از فوتش وصیت کرده بود که پس از مرگش، پدرم او را غسل دهد و کفن پیچش کند . لذا بعد از فوت او، بر روی چشمان پدرم پارچه ای را  بستن و دو دست پدرم را تا آرنج در کیسه ای نهادند و در میان حجله ای از گلیم و جاجیم پس از غسل و کفن پیچ کردن تابوت او بر شانه پدرم تا درون گور مشایعت شد. / محمد قربانی

هفتکل در گوشه و کنار...

یک

یکی از پزشکان اهواز با چاپ گاهنامه ی رومیزی ابتکار جالبی نشان داده است: معرفی شهرهای استان خوزستان و اختصاص یک ماه به هفتکل. 

در آن برگه چنین آمده است: 

تیر

هفتکل

هفتکل شهری است در استان خوزستان که در 13 اردیبهشت 1306 خورشیدی با به نفت رسیدن چاه شماره یک در دشت توف سفید، دومین شهر نفتی ایران لقب گرفت ...برخی به اشتباه نام این شهر را هفتگل می خوانند که درست نیست.

ساکنان این شهر  اغلب بختیاری و قشقایی هستند. ( به نقل از گاهنامه ی 1391 رادیو لوژی و سونوگرافی دکتر افشین رضا زاده، اهواز)

دو

یادی از شادروان علی ممبینی که قهرمانانه در راه نجات همکاران خود جان فدا کرد ...

روز 05/03/1375 (هفتم محرم 1417)بر روی دکل حفاری77

نجات همکاران و..

از درخواست نامه ی آقای خسرو (رحمان/رحیم) ممبینی به آقای بهمنی مدیر عامل شرکت ملی حفاری ایران

اینجانب خسرو ممبینی فرزند علی متولد 1360 ساکن هفتکل...

پدرم در روز 5/03/1375 بر روی دکل حفاری77  نصر مستقر در مسیر جاده ی هفتکل به نفت سپید در حالی که 7 نفر از کارگران دچار گاز گرفتگی شده بودند، پدرم برای نجات آن ها به بالای دکل 

می رود... او پس از نجات آن ها و بستن شیر گاز، خود که دچار گاز گرفتگی گردیده بود، به سوی مخزن آب دکل پرتاب و غرق می شود...

پس از مدتی که گروه امداد که جهت نجات نجات مصدومین به منطقه می آید، وی را نمی یابد و او می میرد...

سه

دیروز پس از شرکت در مراسم فاتحه ی مرحوم نوربخش دریافتم  دوست اطلاع دهنده به من نام ابراهیم نوربخش را هم که از دوستان قدیمی من و فرهنگی مردی فرهیخته است به اشتباه یدالله نوربخش اعلام کرده بود. بدین وسیله ضمن اعتذار و آرزوی طول عمر با عزت برای آموزگار همیشه ام جناب یدالله نوربخش، درگذشت ناگهانی ابراهیم نوربخش در سر کلاس درس را به همسر فرهنگی و زحمتکش مرحوم، عموی ایشان جناب آقای یدالله نوربخش، برادر داغدارش اسماعیل و دیگر برادران و خواهران، فرزندان و بستگان تسلیت عرض می نمایم.

با آرزوی بهروزی برای خانواده های نوربخش و آشنایان


درگذشت فرهنگی مرد متعهد، یدالله نوربخش

مرگ

پایان مردی نیست

که

در دل های شاگردانش،

 در وجود هم شهریان دوستدارش

و در دفتر افتخارآمیز ایرانیان خواستار توسعه ی پایدار

جراغ یادش فروزان خواهد ماند...

یاد و راه یدالله نوربخش گرامی باد...

مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد...

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران / کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

می خواستم از خاطراتم با او بگویم و حق شاگردی ادا کنم...اما رشته ی کار از دستم در رفته است...

اکنون که جهت همدردی و تسلیت گویی رو به  به سوی خانواده ی محترم و بازماندگان عزیزش در خیابان یوسفی نژاد زیتون کارمندی اهواز دارم، از دوستان دور و نزدیک تقاضا دارم در کنار عزیزانش، آدینه روز در مسجد ملی راه خدمات و حُن شهرت او را گرامی بداریم...

باز هم دوباره هنوز هفتکل!

چالِ جیکو

بخشی از رمان نفرین نفت

با احتیاط نوک پوتین را می زند زیر تخته سنگِ سر راه، بر می گرداندش. دست پسرک را می گیرد.

- بیا ببین! عقرب... تخماش هم می بینی؟ اینو بهش می گن گادیم... نیشش مرگ میاره...

آسمان ابری است و از سرچشمه بوی خنک پیدن و کُنار رملیک می آید...

تپه ها از بارش این چند روز خیس مانده اند. مخمل سبزی از این جا و آن جا سرک می کشد.

فقط وجود سکوی چاه نفت در این درندش و حصار و پلیت دور تا دور آن است که نشان می دهد این طبیعت بدوی هم از گذر آزمندی سوداگران در امان نمانده است. 

پسرک آب دهانش را قورت می دهد.

هنوز منتظر حرف های دیگر این شبح میانسال بود، با ریش توپی و یال خاکسترین شلال بر شانه های ستبرش...


اما شبح راه افتاد سوی اشکفت، پناهگاهش.

او هم  پی اش را گرفت.

- نه دیگه برو! برو جاروکارا... برو پیش بچه ها بهشون بگو مأمورای حضرت قدیس جنت آشیان، همون آدمای ژنرال جیکاک هنوز هستند... فقط لباس عوض کرده ان و مأموریتشان عوض شده...

بادی می وزد. تندری پیرامون را می لرزاند و برق بر آسمان کدر خط می کشد...

نم نم باران شروع می شود...

پسرک کتاب را زیر بغل پنهان می کند

- برو دیگه!

- از دکون اخولی چی بیارم برات؟

شبح که دارد از شیب رو به اشکفت پایین می رود. سرفه ای می کند و سر بر می گرداند:

- خودش می دونه چی بهت بده! بسته را بگیر و فردا همین هنگام بیارش اینجا، یعنی ایچُ !...

- باشه!

- فقط گفتم... جیکوها را دست کم نگیر...برو ببین جیکو شماره نوزده چکار می کنه...


دوباره تندر ...

بارش تندی شلاق وار بر تپه ها و تیتُم ره فرود می آید.

پسرک می دود تا از راه شوسه ای که شرکت نفت کشیده خود را برساند به بخار شماره ی 15، لباس های خیس را خشک کند و از قابلمه ها ی ننه چیزی بکشدبیرون، گشنگی اش را فرو بنشاند...


بخش کامل این فصل از رمان نفرین نفت امروز دوشنبه، چهار پسینگاه ابری بیستم آذر...

شنبه یک شنبه ی ادبی...4

 

آکادمی اسكار براى «آلمادوار» جشن مى گيرد 

 

آكادمى اسكار طى نشستى صميمى به تجليل از ساخته هاى «پدرو آلمادوار»، كارگردان سرشناس اسپانيايى خواهد پرداخت. به گزارش ايسنا، آكادمى علوم و هنرهاى سينمايى آمريكا قصد دارد در نشستى با حضور «پدرو آلمادوار» در اواخر ماه جارى ميلادى، به تجليل از ساخته هاى اين كارگردان سرشناس بپردازد. در اين نشست صميمى كه در سالن تئاتر «كروزون سوهو» در لندن برگزار مى شود، علاوه بر «آلمادوار» قرار است خانواده و دوستان وى نيز در بحث پيرامون فيلم هاى اين كارگردان سرشناس شركت كنند. آلمادوار ۶۳ ساله فيلم ساز، تهيه كننده و فيلم نامه نويس نام دار اسپانيايى است كه موفق ترين و معروف ترين فيلم ساز نسل خودش محسوب مى شود. آلمادوار كه فيلم هايش از مقبوليت فراوانى در آمريكا بهره مى برند، در آثارش از مشخصه هاى بارزى چون داستان سرايى پيچيده،  ترانه هاى عامه پسند، طنز، دكورهاى تاريك و فرهنگ پاپ استفاده مى كند. اين فيلم ساز سرشناس در دنياى سينمايى اش از كارگردانان نام دارى چون «لوئيس بونوئل»، «راينروارنر فاسبندر»، «آلفرد هيچكاك»، «جان واترز»، «اينگماربرگمن»، «فدريكو فلينى» و «لوئيس گارسيا برلانگا» الهام گرفته است. آلمادوار در سال ۱۹۶۷ برخلاف خواسته والدين اش به مادريد رفت تا روياى هميشگى اش يعنى فيلم سازى را دنبال كند. اما عدم پشتوانه مالى و تعطيلى مدرسه ملى سينما در مادريد او را مجبور كرد تا به شغل هاى متعددى چون فروشندگى لوازم دست دوم رو بياورد. در اوايل دهه ۷۰ بود كه آلمادوار به تئاتر و سينماى تجربى علاقه مند شد و اولين نقش هاى حرفه اى اش را بر روى صحنه اجرا كرد و به نوشتن آثار كميك مشغول شد. او در سن ۲۲ سالگى با خريد دوربين ۸ ميلى مترى شروع به ساخت فيلم هاى كوتاه كرد و يك سال بعد اولين فيلم كوتاه او در مادريد و بارسلون نمايش يافت. پس از چهار سال، آلمادوار اولين فيلم بلندش را ساخت و در سال ۱۹۸۴ فيلم «چه  كرده ام كه شايسته اين باشم» را به عنوان اولين فيلم بين المللى خود روانه سينما كرد. اما موفق ترين عملكرد آلمادوار در آن سال ها با فيلم «زنان در آستانه فروپاشى عصبى» رقم خورد كه اعتبار فراوانى در سطح جهانى براى او به همراه آورد و او را به عنوان كارگردانى كه تبحر خاصى در بازى گرفتن از بازيگران زن دارد مطرح كرد. اين فيلم نامزد جايزه اسكار بهترين فيلم غيرانگليسى اسكار شد. آلمادوار كه فيلم نامه همه فيلم هايش را خودش نوشته است، در سال ۱۹۹۹ «همه چيز درباره مادرم» را ساخت كه به موفقيت جهانى بى نظيرى دست يافت. طراحى صحنه و پلات اين فيلم اقتباس از آثار فدريكو گارسيا لوركا و تنسى ويليامز است. اين فيلم بيش از هر فيلم ديگرى در ميان كشورهاى اسپانيولى زبان موفق به كسب جوايز جهانى، از جمله اسكار بهترين فيلم غيرانگليسى شد. فيلم بعدى آلمادوار «با او حرف بزن» (۲۰۰۲) بود كه جايزه اسكار بهترين فيلم نامه را براى او به  همراه آورد. آلمادوار سال گذشته پرهزينه ترين فيلم كارنامه فيلم سازى اش يعنى «آغوش هاى شكسته» را ساخت كه «پنه لوپه كروز»، بازيگر سرشناس اسپانيايى برنده اسكار در آن ايفاى نقش داشته است. پس از آن آلمادوار اعلام كرد، «آغوش هاى شكسته» كه هفدهمين فيلم بلند اوست، ابراز علاقه شخصى وى به دنياى سينما است. 

پس از نيم قرن فعاليت هنري؛
کشاورز کارگرداني تئاتر را تجربه مي‌کند


محمدعلي کشاورز که نزديک به 50 سال سابقه فعاليت هنري دارد، براي نخستين‌بار در کسوت کارگرداني تئاتر حاضر مي‌شود و از يک ماه ديگر تمرينات”مستنطق" را براي توليد و اجراي عمومي در فرهنگسراي نياوران آغاز مي‌کند.
کشاورز درباره فعاليت تئاتري‌اش پس از 33 سال دوري از صحنه‌هاي نمايش به مهر گفت: در حال حاضر در منزل به سر مي‌برم تا وضعيت جسماني‌ام بهبود پيدا کند. قصد دارم از يک ماه ديگر تمرينات نمايش”مستنطق" را آغاز کنم و در مقام کارگردان، اين نمايش را با حضور بازيگران جوان تئاتر در فرهنگسراي نياوران به صحنه ببرم.وي درباره دلايل استفاده از بازيگران جوان تئاتر در نمايش”مستنطق" يادآور شد: دنيا متعلق به جوانان است و بازيگران جواني وجود دارند که هم با سواد و هم با انرژي هستند. يکي از نکات مهم براي من در تمرين و توليد يک اثر هنري اخلاق است و اينکه عوامل گروه با اخلاق باشند.اين بازيگر با سابقه سينما، تئاتر و تلويزيون دليل دوري خود از صحنه تئاتر را نبود نمايشنامه‌هاي مناسب و درخور توجه به لحاظ هنري ذکر کرد.



لعيا زنگنه به تئاتر برمي‌گردد


لعيا زنگنه و اميد زندگاني پس از سالها دوري از عرصه تئاتر با بازي در نمايش «شب بخير کوچولو» به کارگرداني فرشاد منظوفي‌نيا بار ديگر به صحنه برمي‌گردند.
منظوفي‌نيا که اين اثر نمايشي را براي شرکت در جشنواره تئاتر فجر آماده مي‌کند به ايسنا، گفت: نمايش «شب بخير کوچولو» نوشته‌ي حسن عابدي است و داستان آن در مورد نوعي قتل عمدي به نام سقط جنين است. نمايش ما به کودکاني مي‌پردازد که حق زندگاني دارند اما اين حق از آن‌ها گرفته مي‌شود.وي تاکيد کرد: اين نمايش درباره کودکان است اما براي آن‌ها نيست. ما تماشاي اين اثر را حتي به نوجوان‌ها هم توصيه نمي‌کنيم چه برسد به کودکان. اميد يوسفي به عنوان آهنگساز و پيمان زواره به عنوان دستيار کارگردان با اجراي اين اثر نمايشي همکاري دارند. فرشاد منظوفي‌نيا علاوه بر کارگرداني طراحي اين نمايش را هم انجام مي‌دهد. علي رجبي‌نژاد به عنوان گرافيست و منشي صحنه و سروش غفاري به عنوان عکاس با اين نمايش همکاري دارند.

 

هنر کاغذ و تا، كتاب شد

كتاب هنر كاغذ و تا با عنوان اوريگامي منتشر شد. از زمان پیدایش کاغذ تاکنون، علاقه‌مندان به تازدن آن در شکل و فرم‌های ظریف و زیبا پرداخته‌اند. هنری که با كمترين هزینه شکل می‌گیرد. اوریگامی دریچه‌ای اعجاب‌برانگیز به روی خلاقیت‌های هنری است.

راهنمایی کارشناسانه برای پیچ و خم‌های اوریگامی، تکنیک‌های خلق تنوع گسترده‌ای از مدل‌ها، طراحی آثار ابتکاری، نحوه درک زبان بین‌المللی اوریگامی و بیش از 70 مدل منحصر به فرد از فصول این کتاب است. کتاب اوریگامی دامیز توسط نیک رابینسون، اوریگامیست حرفه‌ای و نویسنده چندین کتاب اوریگامی تالیف شده است. او بیش از 200 اثر اوریگامی ابتکاری در 13 کشور جهان منتشر کرده است. کتاب هنر کاغذ و تا در قطع وزیری در 254 صفحه توسط مهرک ایروانلو به زبان فارسی ترجمه شده و قیمتش 81000 ریال است و توسط انتشارات آوند دانش روانه بازار شده است. 

 بخشی از نامه ی ابراهیم گلستان به نادر ابراهیمی

شنبه ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱

نادر ابراهیمی گرامی

احمدرضا که آمد نامه ترا برای من آورد، چیزی که پیش بینی آن از خیال نگذشته بود، تا آن روز. ازآن روز زیرو رو می‌کردم آیا باید یک چند کلمه پاسخی بنویسم، که اگربنویسم باید ازفقط برای سپاس ازمحبتت باشد، یا پاسخ به خواهشت یا واکنش به حرفهای توی آن نامه. درهرحال باز از خیال هرگز نمی گذشت که من بنشینم، یک روز، و نامه‌ای برای تو بنویسم. حالا چیزهائی که هرگزازخیال نگذشته بوده‌اند در هر زمینه اتفاق می‌افتد. پایان دوره هزاره است و حادثات زیرورو کننده پیش می‌آیند. این هم یکیش. چه باید کرد؟

نامه تو با، اولا، خطاب حضرت و خان به من شروع می‌شود که یک ادای قدیمی‌پسندی است و من هرگز به آنها نه برای خودم و نه برای هیچ کس دیگر موافق نبوده‌ام و هرگز آنها را به کار نبرده‌ام و از آنها مبرا و مصفا هستم، و ثانیا با یک شعر پر از حسرت از گذشته شروع می‌شود که می گوئی «یاد باد آن روزگاران یاد باد / گرچه غیر از درد سوغاتی نداشت.» که این پرسش را پیش می‌آورد که اگر جز درد سوغاتی از آن روزگار نگرفته‌ای چرا حسرت آن را داری؟ و بهر حال چرا حسرت گذشته را داری، و بهرحال درد سوغاتی کدام است و کجاست؟

آن وقت شروع می‌کنی به گفتن اینکه نمی‌توانی بفهمی و حس کنی – و “هرگز هم نخواهم توانست” – که چگونه ممکن است در آنجا که میهن فرهنگی، عاطفی و تاریخی انسان نیست، به انسان خوش بگذرد. دشواری سر نفهمیدن است البته، و نفهمیدن، یا دست‌کم معین نکردن اینکه میهن فرهنگی و عاطفی و تاریخی انسان کجاست و چگونه خوشی به انسان دست می‌دهد بیرون از این مدارها. این نکته‌ها را بنشین یا بنشینیم و بسنجیم و ببینیم لولهنگ این نکته‌ها چقدر آب می‌گیرد. از خوشی شروع کنیم.

پرتغال خوردن، بیماری را شفا دادنِ، [...]، به صفای ذهن و با صفای ذهن نماز خواندن، [...]، خوابیدن، خواب دیدن، دویدن به قصد ورزیدن و بهتر نفس کشیدن، حافظ و سعدی و رومی و شکسپیر را خواندن، بهار “بوتیچلی” و “عذرای صخره” لئوناردو و”تعمید” دلا فرانچسکا و” تازیانه خوران” دلافرانچسکا را و رامبراندت‌ها وسلطان محمدها و رضا عباسی‌ها و دوهررها و کاراواجوها و سزان‌ها و ماتیس‌ها و پیکاسوها را دیدن، جان فوردها و ویسکونتی‌ها و رنوارهای اصلی را تماشا کردن، و صدای ضبط شده جیلی، قمر، پاوارتی، عبدالعلی وزیری، کالاس، کابایه را شنیدن و مبهوت و بی صدا و پاک و خلص و خالص شدن درپیش کارهای موتسارت و باخ و بتهوون، دیدن غروب و برف و آسمان و طلوع و شکوفه و دریای آبی مرجانی – و هی بگویم و بنویسم هرچند شاید که فکر کنی دارم برایت معلومات پشت هم قطار می‌کنم، تمامی اینها کجایشان به یک مکان برای درک خوشی بستگی دارند؟

...

ا. گ.

شايد بتوانيد دست و پاي مرا به غل و زنجير بکشيد يا مرا به زنداني تاريک بيفکنيد ولي افکار مرا که آزاد است نمي‌توانيد به اسارت در آوريد.

جبران خليل جبران‏

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...3

یادی از نعیم

یادی از نعیم موسوی

مظلومیتش را دوست می دارم، آن گونه که مرد. هوشنگ چالنگی

 در میان سکوتی بلند

برای همسرم بهجت سلیمی


 

نازنین!

رشته های صدا را

بباف از آه و

به نرمیِ گوشی بیاویز!

که از مهتاب و مروارید و مِه

پُر می شود

گوشی ز گردش گندم

و سازش کوکب و کهربا!

***

بخوابان دنیا را

بر شانه های کوچکتر!

که آدمی

از نفس هاش نیزه می خورد و

بی عنوان

در میان سکوتی بلند

می میرد!

تولد: 1333، اهواز.
درگذشت: بهمن 1375، اهواز.
سید نعیم موسوى مترجم اشعار شاعران عرب زبان بود. در جلسات شب شعر با شاعران اهوازى شركت مى‏جست. ترجمه‏هاى او در مطبوعات به چاپ رسیده‏اند. از جمله آثارش مى‏توان به كتاب فانوس رابطه اشاره كرد كه اوایل انقلاب اسلامى به چاپ رسید. وى چند سالى به كار كتابفروشى روزگار مى‏گذرانید.
سید نعیم موسوى، با بیمارى قند خون روبرو بود و در اواخر عمر 90 درصد بینایى خود را از دست داده بود. پیكر وى در اهواز در منطقه‏ى شبیشه در بهشت شهدا به خاك سپرده شد.

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...2

 شماره دو

دو صدای جنوبی

1

عباس بسی خاسته معممی که بوی بهشت می دهد

همیشه لبخند به لب دارد و امید می پراکند.

بهانه ی این نوشتار کتاب "تحفه ی طنز" اوست:

موضوع: نکته گویی های گزینه و به بیانی: کلمات قصار

او خود می نویسد: "نیمه ی فروردین 1337 با نذر و نیاز پدرم در محله ی آخر اسفالت شهر اهواز با گریه به دنیا آمدم. کوچه های خاکی را هر روز با پاهای برهنه طی می کردم تا به مدرسه برسم. شب های امتحان به زیر نور چراغ برق خیابان پناه می بردم. سال ها طی شد و جشن بلوغ سیاسی ام را در دوره ی دبیرستان با رسیدن روزهای انقلاب گرفتم. ماه عسل عروسی ام در بازداشتگاه ساواک سپری شد. وقتی جنگ شد، از دور به آتش بازی صدام نگاه می کردم. گاهی جرقه های آن به من هم می رسید..."

چند نکته ی گزینه از این کتاب مستطاب:

هرگز کاری نکنید که دوست ندارید.  دکتر آدلر

جوانی برای خواستگاری رفته بود. بعد از انجام مذاکرات معمولی به پدر دختر گفت:

البته من یک عیب بزرگ دارم و آن این که بعضی وقت ها بدون دلیل عصبانی می شوم.

پدر دختر گفت: نگران نباشید از این به بعد برای عصبانیت خود دلیل کافی خواهید داشت.

تا زمانی که انسان دیگران را دوست بدارد، جوان می ماند. پابلو کاسالز

 

کسی برای یک روحانی تعریف کرد که دیشب خواب دیدم بهشت هستم، حور العین به من دادند ولی هر چه گشتم یک روحانی پیدا کنم که عقدمان کند، پیدا نشد!

 

اگر تمام شب را به خاطر از دست دادن خورشید گریه کنی، لذت دیدن ستاره ها را هم از دست خواهی داد. شکسپیر

2

شاهین باوی: لورکای آواره ی میهنی

شاهین باوی (1344) در تمام لحظه ها متعهدانه شاعر است. در سال 1378 بود که کتاب او "آینه جا مانده در صدات (تهران، خط سوم، 1377)" شکفت.

از این کتاب شعری می خوانیم و در پایان مقاله ی او را در واکاوی شعر رضا براهنی

زیتون و گیتار          به یاد لورکا

تنها بودم و می خواندم

باران بود و می آمد

صدا خواب بود، زمان

ساعت پنج روی دست باران مانده بود

پنجره را باز کردم از پرنده ها پرسیدم

کسی یادش نبود، در آسمان پلاک پنج را

غروب.

کسی روی صورتم لبخند انداخت، غروب

آواز پنج کولی توی پنج تا کوچه ی خونین روی دست پنج تا سیم

افتاده بود.

غروب، شاعر مرگ را با خودش کشیده بود و پر، پرنده

ساعت پنج از سپیدارها

دنیا بوی زیتون و گیتار

و رقص مردگان گرفته بود

پنج بار

 

 

نظریه ی شعری پسامدرن براهنی و تناقضات آن

شاهین باوی

 

یک:

در مدخل و ابتدای جمله ی اول از این متن "رضا براهنی" را بدون ظاهرسازی وفضل فروشی روشنفکرانه به عین "مارکس" در نظرمی گیرم. همچون "مارکس" که "هگل" را سرو ته کرد! براهنی هم شعر معاصر فارسی را(البته به وام از نیما ی بزرگ)، سرو ته کرد!      

 kitsch   درآلمانی به معنای هر چیز پر زرق وبرق و ارزان و بی ارزش گفته می شود. براهنی تلاش کرد که شعر را از  

لحن احساساتی بی مایه و تصویر سازی و بیان ِ شکلاتی زیرو رو کند، و به عبارتی معنا را متحول و یا به طور کل از شعر تا آنجا که می تواند حذف یا در لایه های زیرین زبان مخفی کند، و این خفی معنا او را وادار کرد که شتابزده به نظریه پردازی و نوشتن انتولوژی و هستی شناسی جدید برای شعر فارسی بیندیشد.امااین نظریه پردازی چندان به بحران بازنمایی شعر فارسی کمک نکرد. بلکه آن را از فرهنگ و تمدن بومی و ظرفیت های زبان فارسی به سوی نظریات مدرن ادبیات غربی سوق داد. آنچه انتظار می رفت که معنای مستقر در زبان بورژوازی و آرمان های آن را نه تنها دگرگون نکرد بلکه آن را تقویت و ترمیم هم نمود. با استفاده از استتیک هاید گری / دریدایی و نیچه یی، براهنی تمام تلاش خود را در فرارفتن از شقاق سوژه وابژه و رسیدن به بنیاد اصلی زبانیت زبان در شعرصرف نمود. زبان در "خطاب به پروانه ها" با خودش د ر می افتد و به عبار تی به اندیشه بازگشت به شئی. چرا که در نظریه ی براهنی صحبت از قطع تمام حرکت ها(حرکت معنا، حرکت وزن عروضی وزون ارکائیکِ شاملویی و وزرن نیمایی) همه را رد می کند و این یعنی حرکت به سوی هیچ. زبانِ حرکت از همه چیز به هیچ چیز و هیچ را در زبان تمرین کردن؛ همانطور که "بلانشو" می گوید:"شعر تحقق، یا به انجام نرساندن کامل است".  براهنی تمام قواعد و احکام معنا دهی و محتوا را به پرشس می گیردو در نظریه اش از حذف صحبت می کند. یعنی نفی فعال. یعنی همه چیز را به به پرسش می کشد.هگل در ابتدای پدیدار شناسی می گوید:"زبان وسیله ی کلیت است". براهنی در این رساله می گوید:"اگر با معنا سرو کارداشته باشیم، جهانی که در آن صحبت می کنیم، جهانی ایستاست".(ص175). این درست در تضاد و تناقض  با حرفی که در "طلا در مس" ،(ص 80) که از مفاهیم و کلمه صحبت می کند و می گوید:"که هر کلمه مفهومی دارد". قبل از وارد شدن به بحث معنا واثبات این نکته که معنا بخش مهمی و در حقیقت روح زبان می باشد، و به عبارتی اگر مدلول نباشد، دال هم ایستا و مرده تلقی می شودو  زبانی ایستا است که تولید معنا نکند. باید گفت که برخی از این زبان های مرده و به حاشیه رانده شده مثل خیلی از زبان های محلی و گویش ها ی منطقه ای  در زبان دیوانی و به اصطلاح پایتختی و مر کز حل می شود، وما مسبب از بین رفتن جوهره وذاتِ گویش های محلی هستیم.  اما در مورد معنا و منطق معنا دهی حرف "آخوند زاده" که می گفت:"هر چه داریم دور بیندازیم"، درست نیست. چرا که نو بر سنت تکیه داده است و از دل امر قدیم،  امر نو و تازه خلق می شود. برای محکم تر کردن ادله ی بحث در مورد معنا به مسله ی وحی و هرمنوتیک اشاره ای مختصر می کنم. قول و فعل مسیح در  زمان حیات جسمانی اش الهام بوده و نه وحی. یعنی کلام خداوند که بر پیامبر  وحی می شد، و هرمنوتیک در مرحله ی اول منشاء  و تاویل ادیان الهی بوده. هر بار که کلام خداوند را می خوانیم معنا های جدیدی در یافت می کنیم. یعنی فیض خداوند قطع شدنی نیست و هر بار تفسیر ی نو از آن خواهیم داشت. راه وحی بازاست،وهمچنین  متن وروایت به معنای قدسی و بنیادی آن. براهنی در کتاب"خطاب به پروانه" و شعر "از هوش می" که از مهمترین شعر های این کتاب است، می سراید: "و بعد شیر آب را می فشاند بر ریش من / و عور روی سینه ی من / او او /  می افتد / و شیر می خورد /  می گید تو شیر بیشه ی بارانی منی منی – و ُُ می افتد/  پا های تو چون فرق باز کرده از سر ِزیبایی  / به درون برگشته/ بر سینه ام / تو شانه بزن زانو "(84و85). برای درافتادن با این شعر براهنی با این ایده ی "مالارمه" شروع می کنم که می گوید:"شعر با کلمات ساخته می شود". و به زعم "ویتگنشتاین": "تن معنا  یعنی پشت هر کلمه یک وجود غیر زبانی یعنی، معنای آن کلمه سکونت دارد".  به عبارتی به شکل هندسی اگر نگاه کنیم هر کلمه مثل یک سطح نقاشی شده از یک جسم نامریی با شکل هندسی خاص خود مثل مربع دایره و غیره قابل قیاس است  کلماتی مثل سینه ، باران، شانه ، زانو،فرق و… همه یک شکل هندسی نامریی از معنا را در درون خود حمل می کنند، و امکانات ترکیب سطح مریی بر شکل جسم پشتِ آن مبتنی است. به طریق مشابه، قاعده و دستور زبان و گرامر به عنوان هندسه ی  بدنه ی معنا   حضوردارند. آن چه  ترکیب کلمه ها را معین می کند وجود انضمامی ، انتزاعی  یا ذهنی آنها ست. در ضمن معنا ی کاذب یا یا صادق خارج از زبان نیست. یک اینهمانی بین معنا و زبان وجود دارد که می تواند ایجابی و یا سلبی باشد و اگر  به معنا نگاه کنیم در می یا بیم که هر گزاره تابعی از تعابیر مندر ج در آن می باشد. پس به "درون برگشته  برسینه ام توشانه بزن" تابعی از معنای هندسی مندرج در خود گزاره است. تمام این کلمات متشکل از حس درونی است که  در زبان  به تنهایی هیچ معنایی ندارند. تنها در درون گزاره که زنجیره ی معنا به درون زبان منعکس می شود،معنا می یابد. براهنی می گوید:"  تحقق ایده ی شعر یعنی شعریتِ شعر تنها از طریق ققطع تمام تابع ها وسازه های معنایی شکل میگیرد؛به عبارتی یعنی فراتر رفتن از شقاق سوژه و ابژه. اما این نظر  به باور من زبان را عقیم می کند. چرا که حتی اگر گزاره شعری را به مانند نص  ووحی بنگریم باز هم این وحی یک چیزی را بازنمایی می کند و فقط تجمع تابع ها وسازه ها نیست. هر سطر وشعری یک گزاره ویک فکت است که توصیف حالتی صادق یا کاذبی از امور ابژکتیو و سوبژکتیو را بر می سازد. پس شعرِ "از هوش می" و بخصوص آن چند سطری که نمونه آوردیم، شعری به شدت اوروتیک و معنا دار است. هر چند که این معنا در درون زبان برگشته و خود زبان است که از هوش می رود و به زعم "مارسل پروست" :نوشتن آفریدن زبان در زبان – و خلق زبان جدید در زبان است". شعر "ازهوش می" نوعی هذیان زبانی و گفتن است با خلق زبان جدید:"ببین! آری ببین تو مرا ببین تا ته ببین ! زیرا اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمََمُ / با وسعت نگاه ِ برگشته ی به دورن ، به درون برگشته ، تا ته ببین ! / تو شانه بزن ".این هذیان گفتن زبان و خلق زبان در درون زبان است. اینجاست که زبان هذیان گویی میکند ، و با عث می شود کل زبان به سوی حدی نا نحوی و نا گرامری (هذیانی ) شورش کند. این حدی که زبان به سوی آن میل می کند، زبان به سوی زبان است. به عبارتی می شود گفت که این فرارفتن از شقاق سوژه وابژه و شعریت شعر است که براهنی از آن سخن می گوید. یا در شعر"دف":"دَف را بزن !بزن! که دفیدن به زیر ماه در این نیمه شب، شب ش دفماهها / فریاد فاتحانه ی ارواحَ هایهای وهلهله در تندریست که می آید / شب را بدِف دفیدن ِ صدها هزار دف!". اینجاست که زبان به سوی خود میل می کند، و از منظره هاواصواتی غیر زبانی که فقط خود زبان پیامد ها  و پیش فرض هایش را می داند. یعنی زبان حدی که به سوی آن میل می کند ،دراین شعر زبان به مانند یک سیالیت وحشی یک رودخانه ی خروشان طغیان می کند. براساس برداشت اکسیوماتیک، فلسفه ی منطقِ زبان نظامی از قضایا با استفاده از استنتاج  در هر زبانی می توان با استفاده از قواعد آن زبان قضیه را ساخت که هم متعلق به آن زبان باشد و هم نباشد. هذیان هایی که "دلوز" از آن صحبت می کند، در این کتاب نمونه ها فراوان می یابد.  یک نوع دگردیسی در زبان اتفاق می افتد. مثلا یک پنجره که دارد بطری می شود. در نتیجه زبان به هر سو که میل کند ، در درون خود و ذات خود معنا را حمل می کند.

 

دوم:

 

در این رساله براهنی پس از برشمردن و رفرنسی انتولوژی وار هستی شناسیِ شعرِ فارسی، به طور مختصر و دقیق فصل بندی شعر معاصر رادر سه چهره متولی یعنی نیمای طبیعت گرا، شاملوی سوبژکتیو که از منِ شاعر و من ِ درون و من ِ سیاسی اجتماعی ست، و براهنی پست مدرن حرف می زند. از اخوان ، فروغ وسپهری خیلی معجز گونه عبور می کند و سوبژکتیویته ی شعر فارسی را  ایستایی تفکر واندیشه و نوعی ارتجاع ادبی معرفی می کند. براهنی با استفاده از ایده ها و دیسکورس ها وهمایش و سمینارهای پسامدرنیستی یک استراتژی هجومی راوویران کننده پیش می کشد و تاریخ شعر فارسی را تروماتیک و در به دنبال حقیقت متا فیزیکی دوراز واقعیت انضمامی و در قید وبند اوزاان و لحن خوش بلبل گونه می داند، که از تفکر دیالکتیکی دور ماند ه و تنها به ذهن سوبژکتیو و خلاء وشکاف تکه پاره ی حاصل از سگنی فایر ها ی سرخوش عرفانی و تضاد و تعارض میل سرکوب شده در نوشتار غزل های عاشقانه و حماسه و قصیده سرایی، در تفکر انضمامی و دیالکتیکی را به روی خود بسته است. براهنی با نفی وزن عروضی از شعر سنتی و صحبت از وزن چند وجهی وبه زعم او مختلف الاراکان، نوعی  وزن درونی را پیشنهاد می کند که در ذات خود کلمات مخفی شده است.  هر چند که سرتاسر شعر براهنی مملو و مشحون از تغزل ِ شمس تبریزی است.  در صورتی که  براهنی مجموعه ی آوایی یا تناسب آوایی کلمات  و فرم ارگانیکی شاملو را رد می کند.  براهنی در (ص 193) به طور شکلاتی وار  و گیجی وار یعنی زرق و برق دارگونه فضل فروشی می کند و نیما وشاملو را به کم دانشی و به خصوص در باره ی  ندانستن زبان خارجی و یا کم دانستن، آنهارا مورد حمله قرار می دهد. می گوید که این دو شعر را وسیله بیان و اهداف اجتماعی و گاهأ سیاسی خود قلمداد کرده اند. شعر شاملو را سوبژکتیو و بیشتر در میدان اهداف سیاسی و اجتماعی دور می زند، و از مخفی گاه های درونی و امکانات زبان فارسی  دور مانده و یا بی توجه بوده. نیما را هم وقتی به طور ناخود آگاه شعر می گوید خوب از آب در می اید، و وقتی بر  بر اساس تئوری خودش تکیه می کند ،  از جاده ی شعر منحرف می شود.  براهنی به طور معجز گونه به تناقضات و پارادوکس های شعر نیما وشاملو می پردازد، و تئوری آنها را مثل گوشت راسته در چرخ گوشتی تئوریکی خود قطعه قطعه می کند، و بعد به جراحی و تعدیل و بخیه کردن آنها می پردازد. نظریه ی  براهنی بر اساس اصل بنیادین شعر یعنی عبور کردن از دو گانگی حاصل از نزاع سوژه وابژه و رسیدن به ذات و کهنه ی زبانیتِ زبان یعنی همان منظره ها و اصوات درون که زبان به سوی آنها میل می کند و عبور از دوگانگی و شقاق ذهنیت و عینیت است که شعر مورد نظر براهنی شکل می گیرد. رساله  یا همان نظریه ی براهنی  در باره ی شعر تمام کار کردها ی عاطفی ،اجتماعی و سیاسی و روانی سوژه را کنار می گذارد. طبق تعریف براهنی تمام احکام توصیفی و تجویزی سوژه وابژه در عمل نوشتن ِ فی نفسه باید کنار گذاشته شود تا ته زبان راببیند.

 

سوم:

 

 براهنی با بهره برداری از دیسکورس و گفتار فلسفی این نظریه را بنیاد نهاد ونه بر نیاز ها ی فرهنگی جامعه ی خو د. این به معنای تهی و خلاء موجود و خالی بودن ظرف تفکر واندیشه در نوشتار و گفتار زبان فارسی را هشدار می دهد. هر چند که براهنی از طریق همین سمینارهای فلسفی و تفکر سنت ِ غربی به گفته ی خود به تعالی در شعر معاصر رسیده است. از سویی او بر پایه سنت است. چرا که سنت به معنای انتقال ِ ایده ما را روبرو می کند ، و این ایده ها  یک سری تصویر دیالکتیکی و تکه هایی از گذشته اند ، که راوی  و متفکر حاضر با ترکیب  این ایده هاست که و جرقه زدنِ  و اتصال آنها به امر نو وجدید خواهد رسید. در نتیجه خود سنت مهمتر از حتی امر گفته شده است. پس نیما و شاملو  وهوشنگ ایرانی و تندر کیا و تقی رفعت یعنی سنتی که براهنی درونی کرده و آن را به شکل امر نو در "خطاب به پروانه ها" اجراء می کند. پس نیما از براهنی مهمتر است . برای همین تاریخ مدرن همیشه می خواهد که گذشته را با حال پیوند بزند. براهنی همین کار را با  ایده ها و تئوری های دیگران و امرگذشته کرده و آن را به شکل نو اجراء کرد. مثلا می شود حافظ را خواند و ایده یی نو از آن ساخت ؛ و یا آن را نقد کنی و بگویی جز کلیات چیزی نیست و بن بست شعری است. براهنی طیفی از استدلالات را پیش می کشد ، که سوژه و ابژه به عنوان احکام گزاره ای کاذب و سوبژکتیو هستند، که تنها به معنا دهی متن و روایت کمک می کنند،  وزبان را به سوی وجه توصیفی ، خیالی ، و واقعگرا سوق می دهند، و مانعی بر سرراه زاویه های پنهان زبانیت زبان می باشد. چطور براهنی فراموش می کند که خود زبان زیر مجموعه ای از هستی و "هایدگری"  است ؟ زبان خانه ی هستی و نه خود هستی ست. چرا که زبان بوسیله ی سوژه تولید و باز تولید می شود، و شعر های خطاب به پروانه ها درست همین همایش و باز تولید ی معنا ها ی مخفی و درونی سرکوب شده ی میل خود زبان است. (همانند نمونه هایی که پیش تر ذکر کردم). به عبارتی زائیدن امر نو در زمان فعلی یا حال حاضر در گیری گذشته و تلاقی ایده ها ست و به زعم "ادورنو" :"سوبژکتیویته نه دستاوردی خصوصی بلکه نتیجه ی فرایند درگیرشدن با ابژه هاست و خود سوزه نوع خاصی از ابژه می باشد". درگیری این دو امر چیزی به نام فکر و زبان را تأیید می کند.  به عبارتی زبان حاصل پیوند ووساطت این دو امر و طی شدن جادویی این فرایند دیالکتیکی ست که چیزی به نام زبان لوگوس و کلمه را بازتولید می کند.  شاید بهتر باشد که این سوال را این گونه مطرح کنم که قطع تمام کارکر دها و حذف ابژه و حافظه ی زبان  از چیز های دیگر، و قطع کارکرد جدلی و دیالکتیکی  سوژه و ابژه، یعنی زبان فی نفسه و ایستا  که به عبارتی دچار خلاء و تهی از بیرون می شود، آیا میتوان روایت خواه انضمامی وانتزاعی  داشته باشیم و یا از طریق تبانی و وساطت این دو  با امر اسطوریی و طبیعت و حل شدن یکی در دیگری که زبان و به خصوص زبان شعر تولید می شود، این امر میسر می شود؟  براهنی با حذف تمام کارکردهای بیرونی و انتزاعی وسوبژکتیو شعر را را در بحران ابژکتیو و مجرای یک حرکت نحوی تغزلی "دلوزی" قرار می دهد.  چرا که با قطع کامل و مطلق امر "هگلی" و سوبزکتیو خواه ناخواه شعر و روایت به سمت اورگانیسم بدن و کالایی شدن پیش می رود.  "افسرده ای که چنین موهایت را بر روی سینه ام متلاشی کردی ؟/آخر مگر تو نمی دانی من کور می شوم وقتی که تو می بینیم ؟/ جنگ جهانی من با تو از سینه ام آغاز شد/آغاز من همیشه از آخر بود یا از میانه بود/افسرده ای ؟"(ص117 ).  سینه که مکان  وجایگاه حکمت و معرفت است ، و این جنگی که شاعر با دنیای جدیدی و عصر شکست و تباهی و مصرف گرای و تقلیل عشق به (...) را از خود از سینه اش این جنگ را با و ضعیت رو به اضمحلال و تباهی عقل و سروری کامجوی وپرسه زنی های هیستریک سوژه  ومیل ، و این افسردگی شاعر ، و زبان که موهای خودش را  (یعنی درون  وبیرون خودش) که همان قطع و ویران کردن نحو و ارکان جمله است ، متلاشی می کند. این متلاشی و ویران کردن ارکان و نحو زبان ، همان  تناقضات و تباهی که شاعر به آن آگاهی دارد ، و سعی می کند آن را در ویران کردن خود زبان و رسیدن به مبداء و درون فی نفسه زبانیت زبان نشان دهد. این قطع ِ حرکت ها ، حرکت معنا حرکت دستورو منطق را و اجرای بدون این حرکت ها را براهنی شعر زبانی و بوطیقای خود معرفی می کند، اما شعر"سهراب سپهری" که حدیث نفس  است و شعر "شاملویی" که دیالوگ "منِ" شاعر "منِ" دیگری و "منِ" جامعه است، و یا شعر خود "نیما" را که معطوف به طبیعت و سوبژکتیویته است ، در بوطیقای خود راه نمی دهد و در آن نمی گنجند. از طرفی پارادوکسی که وجود دارد تمام این قطع ها را در اجرای درونی خود زبان خواهد داشت.   تو گویی شاعر با استفاده از فرمول و طرح وتوطئه ی قبلی این شعر ها را می نویسد، و گاهی دچار رمانتیسیسم شدید می شود.

 

چهارم:

 

این "شماِ" یا نقطه ی مخفی نمادین در نحو زبان فارسی بوده و با ظهور آن در اخر فعل نقش یک میل مازاد و درمان کسالت زبان شعر معاصر را  در صورت بندی ساختاری بوطیقای شعری براهنی ایفا می کند، و نوعی تاخت وتاز در ساختار گرایی شعر معاصر فارسی به حساب می آید، که از ناخوداگاه هستی  و میل سرکوب شده ی زبان و ناخودآگاه دیگری  ظهور کرده است. این "ما"ِ مازاد و مفعولی چسبیده به اخر فعل شروع نمادین و تازه ای را در درون و ناخواگاه خود و زبان دارد. شروع مجدد تمام ارکان جمله و معنا رااز آخر جان می دهد و جان می گیرد.(تو پنجره را) به تنهایی معنا نمی دهد ، اما بلا فاصله که فعل حضورپیدا می کند  و در جایگاه خود جای می گیرد ، معنا جان می گیرد. این ( م ِ) مازاد رابطه ی بین من و تصویر آینه ای من ِ شاعر ومنِ کودکی درون شاعر است. به عبارتی این دیگری مخفی در زبان نقش بنیادینی را بازی می کند ، و حس زیبایی شناختی و سمبولیک و نمادین شعر را تقویت می کند.این "م" به مثابه  مداخله در قلمروی حقیقی ارکان جمله و بر هم زدن شکل ظاهری آن به حساب می آید. نوعی عبور وتعدی و مداخله در روساخت و قاعد ی نظامند زبان بی شمار. این مازاد نوعی حرکت از"من"به"آن"درونی. براهنی در (ص 185)  می گوید: "هر زبان عشقی اگر کلمات ، نحو دستور و ارکان زبان را به سود خود مختل نکند ، و شکل زبان را به صورت شکل زبان تغزلی در نیاورد ، هنوز حادث نشده است". براهنی  وقتی از از عشق به این صورت صحبت می کند،  یعنی تقلیل زبان به نظارت و تاویل ابژه ی به نام عشق می کند. زبان تغزلی یعنی همین تقلیل به تویل و معنا رسانی به به رگ های زبان. چرا که زبا ن عشق، زبانی که بین وضعیت سوبژکتیو وابژکتیو در بالانس است،وقتی به اقتصاد سیگنال های تغزلی و عاشقانه تقلیل پیدا می کند ، مقا م سوژه را فراموش و انکار می کند. به عبارتی وقتی زبان از عشق سخن می گوید، سوژه را هیچ کاره تلقی می کند. کار سوژه به تنها به واسطه گری و دلالی می کشد، و این ابژه عاشقانه است که تعین می بخشد. پس زبان به تولید معنا وبه سوی کالایی شدن میل می کند. چون عشق وابسته به مولفه های احساسی و عاطفی و شبکه های غریزی بدن متصل می شود، و ناچار خود را تا حد زبان بدن و ضرباهنگ کالایی سوق می دهد. این تناقضی که در ناخواگاه زبان و بوطیقای براهنی به طور ناخواسته و چون عارضه پیدا می شود، چرا که فاعل شناسا وابسته به عینیت و این عینیت همان بدن تغزلی زبان است. هر چند که زبان را به نفع خود مختل کند ، باز تقلیل می یابد ، و در حقیقت این ابژه تعین اش توسط ِ خود سوژه است. در نتیجه به سوژه رو می آورد و اینجاست که ابژه و چیز ها در برابر ذات زبان و نفس کلمات عرض اندام می کند، چرا که  به زعم "مالارمه" شعر از کلمات ساخته می شود، و کلمات تعین خود  و نام گذاری خود را از سوژه وام می گیرند.  اگر به زبان عشق به عنوان ابژه ای ناب نگاه کنیم ، ناچار در می یابیم که  این نابی ، خالی و تهی از هر گونه اندیشه و آینده نگری انضمامی  می باشد. وقتی خالی از اندیشه  باشد می شود همان سوبژکتیویته و عالم انتزاع؛ یعنی به  ایدئالیسم هگلی  ارجاع داده می شویم. چراکه زبان عشق زبان بلفطره متصل به دلالت های ایدئالیستی است. یعنی به انتزاع  و امر خیالی و شهود.  هر چند که ارکان زبان را مختل کنید. شما با بصیرت های مدلول تقلیل یافته روبرو می شوید؛ چرا که زبان عشق، زبانی دیالکتیکی بین بین بودن و نبودن، بین هستی و صیرورت بالانس می کند، و زبان از همین بالانس ها بین ابژه و سوژه که خود را بر می سازد، ومعنی می کند،(هر چند که تمام قطع ها و حرکت ها را در مسیر ذات ایده ی بنیادین شعریتِ شعراجراءکنیم)و بگوییم همه ی این کارکردها و مولفه ها در ذات خود کلمه وجود دارند، و ما تنها باید برای رسیدن به ایده ی شعر باید  فراتر و فراسوی سوژه وابژه حرکت کنیم؛ چراکه کلمات و فضاهای اطراف آنها بر ساخته از حس پنهان و محبوس از چشم  ابژه است. در نتیجه تلاش زبان شعر که خود را از تمام کارکردها و مولفه های سوبژکتیو و ابژکتیو نجات دهد امری تقریبا محال است چرا که تمام این قطع و وصل ها در ذات خود کلمه نهفته است.

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...1

 مجله ی ادبی هنری در ۴ شماره

۱و ۲ امروز /۳و ۴ فردا

درباره ‌«جایی به نام تاماساکو»

اگر موراکامی می‌نوشت

امین حسینیون


جایی به‌نام تاماساکو حالات درونی زنان تنهایی را در کلانشهری که مردها اداره می‌کنند، بازنمایی می‌کند. زن‌هایی که سردرگم و بلاتکلیفند. زندگی مستقلی دارند اما بر مشکلات‌شان چیره نمی‌شوند. زن‌هایی که چیزی از دست داده‌اند و الان در وضعیتی میان ذهن و عمل گرفتارند. همین تناقضات افکارشان با دنیای بیرونی بازنمایی وضعیت زنان ایرانی است. داستان‌هایی با نثری ساده و روان که خواندنشان... . این احتمالا شروع یک نقد مطبوعاتی یا ریویوی رایج بر چنین مجموعه داستانی است. شاید تمام این حرف‌ها درباره‌ این مجموعه داستان درست باشد اما حرف من چیز دیگری است. 
داستان اول، داستان زنی است که کار مهمی نمی‌کند. داستان دوم، داستان زنی است که کار مهمی نمی‌کند. داستان سوم، داستان زنی است که کار مهمی نمی‌کند. در داستان چهارم، گویا زن در دو پاراگراف آخر بچه‌اش را در وان حمام خفه می‌کند. البته خیلی معلوم نیست خفه کردن روی داده باشد چون زن حالات توهمی هم دارد. در داستان پنجم زن از ماشین پیاده می‌شود و می‌رود، باز هم در پاراگراف آخر داستان و البته قصد و غرضش هم معلوم نیست. شاید همین فردا برگشت. در داستان ششم زن ظاهرا، تبدیل به گربه شده است. باز هم قضیه در پاراگراف آخر لو می‌رود و در داستان هفتم من درست متوجه نشدم چه شد، ولی گویا زن در پاراگراف آخر وارد یک جهان فانتزی به‌نام تاماساکو شد که عشق قدیمش آنجا منتظرش است و‌ گویا تاماساکو همان مرگ است، شاید هم نیست. منظورم این است که در این مجموعه داستان کسی کاری نمی‌کند. کارها در حد برداشتن عکس همسر سابق از روی دیوار است و تلفن زدن یا نزدن به رضا و رو گرداندن از کسی و امثالهم. کسی تلاشی برای تغییر سرنوشتش نمی‌کند. در داستان اول که نمونه کامل این بی‌عملی است شخصیت داستان حتی حاضر نیست برای درآوردن گوشواره‌ها از گوش‌های ورم‌کرده‌اش از خانه خارج شود. منظورم را خلاصه کنم، زنان این مجموعه داستان شکست‌شان را مدت‌ها پیش قبول کرده‌اند. به کنش‌های بزرگ زن‌ها در دو داستان آخر برگردیم. یکی تبدیل می‌شود به گربه و دیگری می‌رود به سرزمین تاماساکو. هر دو نفر خروج از این جهان را انتخاب کرده‌اند گویی راه‌حل دیگری برایشان باقی نمانده است. و دقت کنیم که همین فرار هم در خطوط آخر داستان‌ها رو می‌شود. خواندن داستان شکست آدم‌ها واقعا ایرادی ندارد اما احتمالا روایت سیر شکست خوردن به نمایش آدم‌های شکست‌خورده 
ارجح است. 
این قضیه شکست‌خوردگی به حدی جدی است که زن‌های داستان‌های مختلف را می‌شود به راحتی یک نفر در نظر گرفت. برای اینکه منظورم روشن شود این‌طور فرض کنید که این مجموعه داستان، در واقع یک رمان بود و شخصیت اصلی‌اش همین زن تنها در کلانشهر بود و دست آخر هم یا می‌رفت به تاماساکو، یا تبدیل می‌شد به یک گربه. اما نکته‌ای اصلی: در داستان سه زن هستند که واقعا کاری انجام می‌دهند. یکی مهشاد است که گربه می‌شود. یکی فهیمه است که می‌رود تاماساکو و یکی دختر آقای آقاشیر که خودش را پرت کرده است پایین. نویسنده در دو داستان آخر از شخصیت‌ها دور می‌شود و به جای نوشتن رویدادهای اصلی، از زبان دیگران آنها را تعریف می‌کند. حتی در داستان پنجم هم که زن از ماشین پیاده می‌شود و می‌رود، ما پیاده‌ شدنش را از دور و از دید شخص ثالثی می‌بینیم. 
در واقع نویسنده‌‌ جایی به نام تاماساکو، این فرصت را از زن تنهای کلانشهرش گرفته که با دست زدن به یک عمل قهرمانانه مرزهای کسالت زندگی را پشت سر بگذارد. شاید یک قیاس مع‌الفارق منظورم را روشن‌ کند. وقتی گربه و کلانشهر و اسامی با آهنگ ژاپنی کنار هم می‌آیند. بی‌اختیار یاد هاروکی موراکامی می‌افتم. اگر موراکامی بود، آیا صحنه‌ تبدیل شدن یک دختر جوان در کلانشهر به گربه را به این مفت و مسلمی از دست می‌داد و به جای اتفاق مهم و اصلی داستانش به شرح احوالات منشی شرکتی می‌پرداخت که بود و نبودش حتی برای خودش هم تفاوتی ندارد؟ یا از فاجعه‌ بزرگ خودکشی به این سادگی می‌گذشت و آن را تبدیل می‌کرد به بهانه‌ بحثِ سر میزشام؟ ممکن است کسی بگوید‌ ای بابا فلامک جنیدی کجا، هاروکی کجا! در جواب باید گفت بین این دو فاصله‌ای هست و این فاصله‌ها همینطوری کم کم پر می‌شوند. 
در مجموعه داستانِ «جایی به نام تاماساکو» بیش از هر چیز حضور یک ذهن خلاق احساس می‌شود که صاحبش از نوشتنش پرهیز دارد. کاش همین ذهن خلاق به جای طفره رفتن از آن، بنویسد و در آن واقعا زن‌هایی که فضایی برای زنده ماندن ندارند گربه بودن را انتخاب کنند و دخترهای جوان برای رسیدن به تاماساکو خودشان را بکشند و از مرزهای مرگ رد شوند. به نظرم داستان بهتری خواهد شد. 
فلامک جنیدی، نشر چشمه، 85 صفحه، 2400 تومان

چاپ اول: 1391


تالار گرگ


»تالار گرگ«نخستین کتاب از سه‌گانه هیلاری مانتل است که علی‌اکبر قاضی زاده آن را به فارسی برگردانده. هیلاری مانتل نویسنده‌ای است که یک‌بار در سال 2009 برای »تالار گرگ« و بار دیگر در سال 2012 برای «جسدها را بالا بیاورید» که دومین کتاب از این سه‌گانه است، برنده جایزه من بوکر شده است. او را که نویسنده کتاب‌های پرفروش است، رقیبی جدی برای جی. کی رولینگ می‌دانند. 
مانتل 60 ساله کار نویسندگی را از دهه 1970 با نوشتن رمانی درباره انقلاب فرانسه شروع کرد اما تا مدت‌ها ناشری برای آن پیدا نکرد. وی که سال 2005 نیز برای رمان »پشت سیاهی« در فهرست اولیه جایزه من بوکر جای داشت، به شوخی گفت 20 سال در انتظار بردن این جایزه بوده و حالا دو تا دو تا آن را می‌برد. کتاب تالار گرگ که در ایران کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده، زندگی «هنری هشتم» پادشاه انگلستان و زندگی اجتماعی مردم این کشور در قرن شانزدهم را روایت کرده است. محور اصلی کتاب علاقه دردسرساز شاه هنری هشتم به ازدواج با کن بولین است که از زبان مشاور سلطنتی او «توماس کرامول» روایت شده است. نویسنده با سفر به حوادث پنج قرن پیش می‌خواهد به این پرسش پاسخ دهد که انسان در مواجهه با اتفاقات گوناگون چگونه عکس‌العمل نشان می‌دهد و راه رستگاری را در پیش می‌گیرد یا راه تباهی را. 
تالار گرگ 864 صفحه است و 22‌هزار و 500 تومان قیمت دارد. 


سفر با حاج سیاح


«سفر با حاج سیاح» سفرنامه احسان نوروزی به اروپاست که نشر افق منتشر کرده است. احسان نوروزی در واپسین ماه‌های سال 2010 به همان شهرهایی سفر کرده که حاج سیاح در دهه 1860 رفته بود. او می‌گوید: «متن حاج سیاح یک‌باره سویه‌ای به سفرم داد که بدون آن بی‌بصیرت می‌بود: تاریخ. متن حاج سیاح نه تنها کل تاریخ ایران را همراه سفرم کرد بلکه کل تاریخ اروپا را هم به پیش‌زمینه کشاند. قضیه فقط این نیست که اروپای توصیفی حاج سیاه چقدر با اروپای تجربه‌شده‌ام در این سفر فرق دارد، یا اینکه وطن من و حاج سیاه چه بوده و چه شده، بلکه نکته در اینجاست: چگونه می‌توانیم با حرکتی دیالکتیکی میان مکان‌ها و زمان‌ها، حافظه مکان‌ها را در قالب تاریخ بشناسیم، تاریخ نه چون امور سپری شده بلکه به هیات سفری به اتمام نارسیده.» نوروزی به وین، بوداپست، براتیسلاوا، پراگ، برلین، آمستردام، پاریس، بارسلون و توسکانی سفر کرده و درباره مواجهه‌اش با آدم‌ها، راه‌ها و مکان‌ها نوشته است. او پیش از این رمان بطالت را نوشته و مترجم کتاب‌های سفر به اتاق کتابت نوشته پل استر، حق‌السکوت چندلر، شش مسئله برای دن ایسیدرو پارودی نوشته بورخس، تانگو نوشته مروژگ و اسلاوی ژیژک نوشته مایزر است.«سفر با حاج سیاح» 160 صفحه و قیمتش 6500 تومان است. 



سوزان سانتاگ در جدال با مرگ


«سوزان سانتاگ در جدال با مرگ» کتابی نوشته 
دیوید ریف پسر این نویسنده آمریکایی است که از بیماری و مرگ مادرش می‌گوید و با انتشار روزشماری از آخرین بیماری مادرش چهره ملموس‌تر از این نویسنده که همواره در ستیز با مرگ بوده، ارائه می‌کند. عنوان اصلی کتاب دیوید ریف «شنا در دریای مرگ» است که فرزانه قرجلو با این نام آن را به فارسی برگردانده است. ناشر این کتاب 150 صفحه‌ای انتشارات نگاه و قیمت آن 6500 تومان است. «...‌ای کاش مادرم آنقدر امیدوار نبود. اما این حرف یعنی طلب ناممکن. مادرم در طول زندگی‌اش از انجام هرکاری عاجز بود جز امید، امید در مواقع اضطراری و در صورت لزوم علیه همه احتمالات. نمی‌خواهم بگویم او آدم شادی بود، درست برعکس، او تقریبا همیشه با افسردگی در نبرد تن به تن بود. می‌توانستی بلافاصله پس از آنکه از خواب بیدار می‌شد این نبرد را با وضوح تمام ببینی، وقتی می‌کوشید افسردگی را از خود دور کند،حرف می‌زد، درباره همه چیز و با سرعتی باور نکردنی، انگار می‌خواست با رگباری از کلمات روحیه خود را درهم کوبد و با این وجود، گرچه پرتناقض می‌نماید، حتی شیوه‌هایی که ناامیدی‌اش را به واسطه آنها تحلیل می‌کرد، زیرمجموعه از امید به نظر می‌رسید...» دیوید ریف ویراستار کتاب‌های مادرش بود و خودش هم نویسندگی را پیشه کرد. 



چیزی تو کشو نیست


«چیزی تو کشو نیست» ترجمه محمدرضا فرزاد است که شامل گزیده‌ای از شعر و عکس جهان است که حرفه هنرمند آن را منتشر کرده است. این کتاب دومین کتاب از سه‌گانه‌ای است که جلد اول آن با عنوان «تو مشغول مردنت بودی» منتشر شده بود. ناشر کتاب حرفه هنرمند است و قیمت آن 13‌هزار و 500 تومان. «چیزی تو کشو نیست» 80 شعر از 80 شاعر قرن بیستم است که هر کدام شاعرانی مطرح یا ملک‌الشعرای شعر مدرن در کشور خود به شمار می‌روند و از کشورهایی از جمله ژاپن، مصر، آمریکا، صربستان، ترکیه، چک و... انتخاب شده‌اند. در این مجموعه عکس‌هایی از آلفرد استیگلیتس، مارتین پار، رابرت فرانک، آراکی، توماتسو، نن گلدین، تاد هایدو، پل کاپونیگرو، رالف گیبسون و دیگران آمده است. 



موسیو پین و دو داستان دیگر


«موسیو پین و دو داستان دیگر» کتابی از روبه‌رو بولانیو است که میلاد زکریا آن را به فارسی برگردانده است. داستان موسیو پین اواخر دهه 1930 در پاریس می‌گذرد. پی‌یر پین، کهنه‌سربازی که مقرری اندک معلولیتش را صرف تحقیق در مورد مزمریسم و علوم غریبه کرده، خود را درگیر ماجرای اسرارآمیزی می‌یابد که مطمئن نیست یک توطئه‌ جنایی حساب‌شده است یا تقارن نامیمون بروج فلکی. مردی در بستر مرگ است و همسر او از موسیو پین می‌خواهد که او را نجات دهد. کتاب را نشر افق منتشر کرده و قیمت آن‌ هشت‌‌هزار تومان است. دو داستان دیگر این مجموعه انریکه لین و ساحل هستند. روبرتو بولانیو آبالوس شاعر و رمان‌نویس شیلیایی متولد سال ۱۹۵۳ و در سال ۲۰۰۳ از دنیا رفته است. 

 

مرضیه رسولی/عکس: پیام براز جانی/بهار



علاقه به شگفت‌زده شدن و شگفت‌زده کردن یکدیگر احتمالا علاقه‌ای جهانی است اما در اینجا یکی از سرگرمی‌های اصلی است، صفحات حوادث، طرفداران زیادی دارد و شایعه هرچه باورنکردنی‌تر باشد سریع‌تر پخش می‌شود. شگفتی کم نیست اما آنچه به شگفتی ثابت ماه‌های اخیر تبدیل شده، بالارفتن قیمت کالا و خدمات است. احتمالا در مغازه‌ها کم نیستند کسانی که بخواهند قیمت سه برابر شده کالایی را با صدای بلند فریاد بزنند و نچ‌نچ تاییدآمیز و جمعی بشنوند. تعدادی از ما اگر بلندگو داشتیم قیمت‌ها را هر روز در کوچه‌ها جار می‌زدیم تا شریک بیشتری برای این مصیبت پیدا کنیم و تنها نمانیم، ساکنین سرها را از پنجره‌ها می‌آوردند و با نچ‌نچ به قیمت چیپس که از 400 تومان به هزارو200 تومان رسیده واکنش نشان می‌دادند. در کتابفروشی دوست داریم بچرخیم و پشت جلد کتابی را که دوماه پیش به نصف قیمت حالا خریده بودیم به این و آن نشان دهیم و مدام تکرار کنیم باورت می‌شود؟ شاهدانی وجود دارد که می‌توانند گواهی دهند در مغازه قصد خرید داشته‌اند که قیمت کالا جلوی چشمشان دوبرابر شده است. 
بالا رفتن قیمت کاغذ، بازار نشر را زیر و رو کرد و کتاب‌های قدیمی و دست دوم را هم بی‌نصیب نگذاشت. در پاساژ ایران که مرکز فروش این کتاب‌هاست، دست دوم کتاب شعر «میعاد در لجن» نصرت رحمانی که پارسال قیمتش 60‌هزار تومان بوده را حالا و بعد از بالا رفتن قیمت کاغذ به قیمت 300‌هزار تومان هم می‌فروشند. کسی به این سوال که قیمت فعلی کاغذ چه ارتباطی با کتاب‌های دست دوم دارد و قیمت شیر که تولید داخل است چرا باید به دنبال‌گران شدن نرخ ارز بالا برود، پاسخ درستی نمی‌دهد. پای اقتصاد که به میان بیاید قانون عطف به ماسبق هم می‌شود. مجله حرفه هنرمند قیمتش به 12‌هزار تومان رسیده. اگر یک سال پیش مجله را با قیمت هفت هزار تومان مشترک شده باشید مجله برایتان ارسال نمی‌شود. باید مابه‌التفاوت را بپردازید تا بتوانید دوباره مجله را دریافت کنید. 
این چالش تازه‌ای بین مشترکان و مجلات است. برخی ناشران قیمت کتاب‌هایی ر ا که قبل از گرانی کاغذ، چاپ و وارد بازار شده‌اند، تغییر داده‌اند. برچسبی روی قیمت اصلی خورده که قیمت قبلی را پوشانده و قیمت فعلی را اعلام می‌کند. توجیه آنها این است که باید پولی سرمایه‌گذاری کنند تا بتوانند برای کاغذهایی که در آینده می‌خرند، بپردازند. چند ناشر دیگر هزینه‌ای را هم که بابت انبار کردن کتاب‌ها می‌پردازند روی قیمت کتاب می‌کشند. قیمت هر ورق کتاب که سه ماه پیش 20 تومان بود، به 40 تا 45 تومان رسیده اما برخی ناشران مثل مینوی خرد برخی کتاب‌های‌شان را با قیمت هر ورق 60 تومان و بیشتر می‌فروشند. به عنوان مثال کتاب «بودلر/ بنیامین، گزیده ملال پاریس و مقاله سنترال پارک» که سال 1390 منتشر شده، با 112 صفحه 10‌هزارتومان
قیمت دارد. 
برخی از اینکه قیمت کتابی که توی کتابخانه‌شان دارند و مالکش هستند سه برابر شده، نفس‌های رضایتمندانه می‌کشند حتی اگر کتاب مثل طلا قابل خرید و فروش نباشد. همین که لازم نیست نگران این بخش از زندگی‌شان باشند راضی نگه‌شان می‌دارد. هستند کسانی که قیمت کتابی را که توی خانه دارند دوباره جویا می‌شوند تا رضایت از زندگی که به کف کفش‌شان چسبیده کمی بالاتر بیاید. قیمت رمان آبلوموف که در سال 1388 به قیمت 9600 تومان خریده بودند، حالا 15‌هزار تومان شده. مادام بوواری از هفت هزارو500 تومان در سال 1386 به 16‌هزار و 900 تومان رسیده. ابله داستایوفسکی که چندماه پیش 20‌هزار تومان بود حالا 30‌هزار و 500 تومان فروخته می‌شود. کتاب‌های کلاسیک و قطور از نظر قیمت فاصله بسیاری با کتاب‌های دیگر گرفته‌اند. دوره چهارجلدی خانواده تیبو 55‌هزار تومان، کتاب دوجلدی مستطاب آشپزی 110‌هزار تومان، مجموعه آثار چخوف که دوماه پیش 75‌هزار تومان بود، حالا 110‌هزارتومان، دن کیشوت 30‌هزار تومان، جنگ و صلح 38‌هزار و 500 تومان، دوره دوجلدی‌هزار و یک شب 42‌هزار و 500 تومان... 
قیمت کتاب در ایران به قیمت‌های جهانی نزدیک شده و گاه از آن پیشی گرفته. در حالی که ابله داستایوفسکی را در سایت آمازون به قیمت 6 دلار هم می‌توان پیدا کرد، قیمت فعلی آن در ایران 30‌هزار تومان است. خانواده تیبو روی سایت آمازون حدود 20 دلار قیمت خورده و قیمت آن در ایران 55‌هزار تومان است. 
کسانی که فکر می‌کردند باید علت کتاب نخواندن خود را توضیح دهند و دنبال دلیل محکمه‌پسند برای آن بودند حالا می‌توانند یک توجیه به توجیهات دیگر خود اضافه کنند و آن چیزی نیست جز: با این قیمت‌های سرسام‌آور دیگه مگه می‌شه کتاب خوند؟ 
قیمت کتاب احتمالا باعث نخواهد شد تعداد کتاب‌خوان‌ها از این هم که هست کمتر شود، حتی اگر قیمت کاغذ بیشتر نمی‌شد هم تیراژ کتاب به‌هزار نسخه می‌رسید، اما باعث می‌شود خطری به خطراتی که ناشران تا به حال با آن دست به گریبان بودند، اضافه شود. برخی ناشران گرانی کاغذ را میخ آخر بر تابوت صنعت نشر ایران می‌دانند. نماینده مردم تفت و میبد در مجلس گفته ارزانی کاغذ، در دسترس بودن و جلوگیری از افزایش قیمت آن، کمتر از اهمیت مسئله نان نیست زیرا در اینجا، مسئله بعد معنوی پیدا می‌کند. «تیراژ کتاب دارد به زیر‌ هزار نسخه می‌رسد و با این حال وزیر ارشاد هم به تازگی از اول شدن ایران در سرانه مطالعه در خاورمیانه خبر داده است. 
احتمالا در سرانه مطالعه خواندن تابلوها و نوشته‌های روی دیوارها و پل‌ها و بزرگراه‌ها هم لحاظ می‌شود. شاید به همین دلیل است که همزمان که دارد از تعداد نسخه‌های کتاب‌های چاپی کم می‌شود به جملات حکیمانه‌ای که شهرداری تهران و نهادهای دیگر روی پارچه و بیلبورد به همه جای شهر آویزان کرده‌اند، افزوده می‌شود. یک بزرگراه را که رد کنی انگار کتابی از جملات پوچ خوانده‌ای: پدر با من حرف بزن اما نه مثل همیشه. /بهار

 

شماره ی دوم این مجله ساعت ۵ پسینگاه امروز

 

یشخوان دکتر شفا...3

ساده اما حیاتی:

هر روز چند گرم سبزی

چند لیوان آب

چند کیلومتر پیاده روی یا ورزش مداوم

و چند مثقال امید و باور به...ه. ح.

مصرف زردچوبه پس از جراحی قلب مفید است

در طی جراحی بای پس قلب، ماهیچه های قلب به علت کاهش خون رسانی دچار آسیب می شوند و این امر احتمال حمله قلبی را افزایش می دهد….

اثر مثبت اسید فولیک در پیشگیری از فشار خون

اسید فولیک که به نام‌های فولات یا ویتامین B9نیز خوانده می‌شود برای بسیاری از اعمال بدن از جمله سلامتی سیستم عصبی، خون و سلولهای بدن حیاتی و اساسی است.

آب و کودکان

فرزانه نگهبان ، کارشناس تغذیه

در حدود 75- 60 درصد کل انرژی مصرفی روزانه مربوط به انرژی مصرفی در حال استراحت است، یعنی حالتی که شخص هیچگونه فعالیت جسمی نداشته و به ‌طور کامل در حال استراحت می باشد. قبلا مشخص شده بود که نوشیدن آب به طور قابل توجهی انرژی مصرفی در حال استراحت ( REE) در بزرگسالان را افزایش میدهد و هم چنین دریافت کم آب با چاقی و موفقیت کمتر در کاهش وزن در ارتباط است.  
نتایج یک مطالعه جدید نشان میدهد که  اثر نوشیدن آب بر REE در کودکان می تواند بعنوان عاملی در مدیریت وزن در نظر گرفته شود. این مطالعه که در International Journal of Obesity منتشر شده است، به بررسی اثر نوشیدن آب سرد بر REE در کودکان دارای اضافه وزن پرداخته است.
در این تحقیق 21 کودک دارای اضافه وزن اما از سایر لحاظ سالم با میانگین سنی 9/9 سال شرکت داشتند. این کودکان به میزان  ml/kg 10 آب نوشیده و میزان REE قبل و بعد از نوشیدن آب برای 66 دقیقه اندازه گیری شد.
بلافاصله بعد از نوشیدن آب، یک کاهش ناپایدار نسبت به حالت پایه در REE بوجود آمد. سپس به دنبال آن بعد از 24 دقیقه، افزایش REE که به طور معناداری بالاتر از REEپایه بود دیده شد. بیشترین میزان REE در  دقیقه 57 بعد از نوشیدن آب و 25% بالاتر از میزان پایه بود. REE به طور معنادار با سن، قد، وزن، توده بدون چربی بدن مرتبط بود.
نتایج این مطالعه مشخص کرد که به دنبال نوشیدن آب سرد به میزان   ml/kg 10  در کودکان دارای اضافه وزن REE تا 25% افزایش می یابد. دریافت میزان آب توصیه شده  روزانه برای کودکان می تواند به کاهش وزن بیشتر 2/1 کیلوگرم در سال منجر شود.
نکته عملی: نوشیدن آب کافی می تواند با افزایش انرژی سوخت و ساز به کودکان در کاهش یا حفظ وزن کمک کرده و حتی به عنوان عاملی بر علیه اپیدمی چاقی در کودکان باشد، بنابراین والدین باید در مورد نوشیدن آب کافی در طول روز بر کودکان خود تاکید داشته باشند.

اضافه وزن


بخاطر داشته باشید که داشتن وزن سالم ریسک خیلی از بیماریهای مزمن و خطرناک بویژه بیماریهای قلبی و عروقی، دیابت، افزایش فشار خون، و افزایش چربیهای خون را کاهش می دهد، علاوه بر این که میزان انرژی شما و نیز اعتماد به نفستان را افزایش می دهد. برای رسیدن به وزن مطلوب با پزشکتان مشورت نمایید. برای شروع دوره های رژیم درمانی:

·         سالم غذا بخورید : ترکیبی از غذاهای متنوع حاوی مواد مورد نیازبدن را با تاکید بر میوه، سبزیجات و غلات سبوس دار فراموش ننمایید.

·         رژیم غذایی منظم حاوی دو و یا سه میان وعده سالم را که ترکیبی از میوه جات و نیز انواع لبنیات کم چرب را داشته باشید.

·         ورزش و فعالیت بدنی منظم داشته باشید: بین 30-60 دقیقه فعالیت بدنی متوسط حتی با پیاده روی ساده شما را در تثبیت وزن کمک می نماید. استفاده از ورزشهای مقاومتی مناسب نیز در تقویت عضلانی و تنظیم سوخت و ساز شما مناسب است.

·         یک هدف منطقی در یک مدت زمانی را برای خود طراحی نمایید. در این دوره زمانی ترکیبی از رژیم غذایی و فعالیت بدنی مناسب را با نظر پزشک خود تهیه نمایید.

 

 

میزان انرژی و یا کالری روزانه مورد نیاز شما بر اساس سن، قد ، وزن، جنسیت و نیز میزان فعالیت بدنی شما متفاوت است. 

 

میزان انرژی مورد نیاز برای اینکه وزنتان ثابت بماند بر حسب کالری برابر است با

اگر بی تحرک هستید ( عدم ورزش و یا کم تحرک)

1863

اگر کم تحرک هستید (ورزش سبک- یک تا سه روز در هفته)

2142

اگر نسبتا فعال هستید (ورزش متوسط- سه تا پنج روز در هفته)

2406

اگر خیلی فعال هستید (ورزش سنگین- 6-7 روز در هفته)

2685

اگر ورزشکار حرفه ای هستید ( ورزش خیلی سنگین)

2949

 تجربه

سن: 26 سال 
کاهش وزن: 32 کیلو در 9 ماه 
من راضیه.ج کارشناس حسابداری هستم که در یک شرکت کار می کنم. استرس کاری من در طی روز زیاد است و در طی 3 سال گذشته که مشغول کار شده ام، ماه به ماه به وزن من اضافه می شد. من همیشه این توجیه را داشتم که برای آن که شغل خود را حفظ کنم دیگر وقتی برای توجه به سلامت و کاهش وزن خود ندارم. نتیجه آن 28 کیلو اضافه وزن در طی 3 سال بود. در طی سال گذشته علاوه بر آن که تمرکز کاریم کمتر شده بود از نظر روحی نیز دچار افت واضحی شده بودم. ترجیح می دادم که در مهمانی ها و نیز اجتماعات حاضر نشوم و رفیق اول من خواب بود تا خستگی روزانه خود را جبران کنم. 
جالب است که به شما بگویم زندگی من بعد از کاهش وزن تغییر کرد. حالا لذت بیشتری از زندگی می برم، فرد فعالی هستم و 4 روز در هفته ورزش می کنم، اطلاعاتم هم در مورد تغذیه خیلی بیشتر از قبل است. یکی از کارهایی که حالا دوست دارم یادگیری آشپزی است و در مجله و سایت ها به دنبال طرز تهیه غذاهای سالم و خوشمزه هستم. اغلب از غذاهای گیاهی استفاده می کنم و مصرف گوشت قرمز را یک بار در هفته در برنامه خود دارم. دیگر لازم نیست برای تهیه لباس و ظاهر خود نگران باشم. 
شیوه زندگی من بعد از شروع رژیم به کلی تغییر کرد. مصرف بیشتر میوه و سبزیجات، محدود کردن غذاهای کنسروی و فست فودها و مصرف منظم وعده های غذایی، جایگزینی نان سبوس دار با نان سفید و ورزش باعث شد تا بتوانم به هدفم برسم. یکی از شام های مورد علاقه من یک بشقاب پر از سبزیجات تازه همراه چند قاشق تن ماهی و روغن زیتون و سرکه است. پیشنهاد می کنم شما هم امتحان کنید. 
جالب است به شما بگویم که اکثر کسانی که مدتی من را ندیده بودند، در نگاه اول من را نمی شناختند. خیلی خوشحالم که بگویم موفقیت من در کاهش وزن، در ایجاد انگیزه در اطرافیانم هم تاثیر زیادی داشت و باعث شد که بسیاری از افراد چاق فامیل هم به فکر کاهش وزن بیفتند و در کلینیک نوین ثبت نام کنند. اکنون با بعضی از همان دوستان و فامیل برای رفتن به شنا و یا کوهنوردی قرار می گذاریم که علاوه بر آن که احساس بهتری از نظر روانی به ما می دهد، در کنترل وزن ما نیز خیلی موثر است. مهمتر آن که یک روز در هفته نیز به رستوران می رویم تا غذای مورد علاقه خود را انتخاب کنیم بدون آن که از افزایش وزن بترسیم. 
توصیه من به افرادی که به تازگی رژیم را شروع کرده اند این است که به بدن خود زمان دهید تا به برنامه غذایی و ورزشی جدید عادت کند به تدریج رعایت برنامه برایتان آسانتر خواهد شد. شما یک روزه چاق نشده اید در نتیجه پس از شروع رژیم هر روز خود را وزن نکنید چرا که نوسانات روزانه وزن شما ناامید خواهد کرد. 

 منبع:

سایت محفوظ و متعلق به رژیم درمانی نوین - دکتر حمیدرضا فرشچی

 

پیام یکی از جوانان فراموش شده در مملکت محروسه

 گلخند

رفتم داروخونه گفتم:" پماد ضد خارش میخوام..."

یارو که اگه حمومش بدی چند کیلو چربی و شوره و چرک ازش می ریزه، زیر لب غرولند کرد:

" نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن..."

 

پیشخوان دکتر شفا...2

روز دانشجو

درخشش آن سه قطره خون پرخروش گرامی باد

به مناسبت‌16 آذر، روز دانشجو

تاريخِ سه قطره خون
محمد صادقي / روزنامه اطلاعات
دکتر محمد رضا شفيعي کدکني در بررسي فضاي ادبي-اجتماعي ايران پس از کودتاي 28 مرداد يکي از درونمايه ها و تم هاي حاکم بر شعر اين دوره را مسأله ستيز ميان "اميد" و "نوميدي" مي داند.1 به تعبير وي، شاعران را در اين دوره مي توان به دو دسته تقسيم کرد. عده زيادي را مي توان شاعران نااميد و مأيوس نام نهاد که پرچمدارشان مهدي اخوان ثالث است، و عده اي اندک شاعراني بودند که تسليم فضاي يأس آلود آن روزگار نشدند و "تنفس درياي زنده را" پيوسته در درون شب مي شنيدند که سياوش کسرايي نمونه خوبي از آنها مي باشد.

شعر "زمستان" سروده اخوان ثالث به عبارتي نمونه بارز يأس، سرخوردگي و پژمردگي ميان مردم و بويژه روشنفکران جامعه است، که ائتلافِ سياه (دربار، ارتش و دولت هاي انگليس و آمريکا) در 28 مرداد، آرزوهاي سپيدشان را براي ايراني آزاد و آباد درنورديده بود. در برابر شعري که حکايت از سرخوردگي شديد در ميان مردم داشت و بازگوکننده رنج و اندوه شان بود، و مي توان گفت، زبان حال بيشتر مردم بود، شعري هم بود که تسليم وضعيت موجود نشده و يأس را بر نمي تابيد. هرچند اين صدا از متن جامعه به گوش نمي رسيد و همچون لبخندي بر فراز شب هاي تيره، کم سو و بي رمق بود، اما به زودي فضاي زمستاني جامعه را که آغشته از آهنگ موزون حُزن بود، دگرگون ساخت.

کودتاي 28 مرداد، ضربه اي محکم بر پيکر جامعه اي نواخته بود که در آغاز راه بود، راه دشوار استقلال، آزادي و استقرار حاکميت مردم، و در اين راه پر پيچ و خم، به روزهاي سپيد چشم دوخته و دل بسته بود. سيزده ماه پس از قيام ملي 30 تير 1331 که دکتر محمد مصدق توانسته بود در جبهه داخلي با فداکاري ها و جانفشاني هاي مردم و با اعلام رأي ديوان دادگستري بين المللي مبني بر عدم صلاحيت ديوان در رسيدگي به شکايت انگلستان در مورد صنعت نفت ايران در جبهه جهاني پيروز گردد، چنان تنها ماند و در تنگنا قرار گرفت که پايان بندي اندوهگين دوره زمامداري اش براي هميشه همچون بغضي در گلوي تاريخ فشرده شد و شوک ناشي از آن، سال ها جامعه ايران را در خود فرو برد. اما کودتاگران و همراهانشان هيچ گاه و به هيچ وسيله اي نتوانستند از زير بار اين ننگ رها شوند. هرچند پس از کودتا، مقاومت هايي نشان داده شد اما فضاي پژمرده جامعه همچنان دوام داشت تا سرانجام با شکل گيري گروه هاي سياسي جديد، آرايش ديگري در فضاي سياسي و اجتماعي ايران رقم خورد و اعتراض ها به وضعيت موجود استمرار يافت و با درنيافتن وضعيت جامعه از سوي حکومت پهلوي و ادامه روش هاي سرکوبگرانه موج تازه اي با تکيه بر شيوه هاي غيرمسالمت آميز سربرآورد. حکومت پهلوي زماني به عمق اين ماجرا پي برد که به قول شاعر «هر صبح و هر سپيده، ميدان تير بود» و ديگر کار از کار گذشته بود. 

...آخرين کشاکش دروني قدرت در زمان پهلوي دوم، با استعفاي نخست وزير وقت، دکتر علي اميني (27 تير 1341) سرآغاز فصلي ديگر را در نظام شاهنشاهي ايران رقم زد، فصلي که با سرکوب مخالفان و تکيه بر نهاد امنيتي ساواک، و افزايش اختناق شناخته مي شود و در حالي که استمرار فضاي امنيتي و بستن پنجره ها و دريچه هاي سياسي و اکتفا به پنجره هاي کاخ نياوران، احساس کاذب ايمن بودن و اطمينان بخشي را در ذهن شاه و اطرافيان اش بوجود آورده بود، در نيمه دوم دهه چهل، با تجديدنظر در چند و چون مبارزه، فضا به گونه اي رقم خورد که خواب خوش از چشمان محافظان استبداد براي هميشه ربوده شد و فضايي که در ستيز ميان زمستانِ اخوان و آرش کمانگيرِ کسرايي، امتداد يافت سرانجام به صداهايي صريح تر منجر شد و شاعران نوپرداز، ترجيع ارغواني واژه ها را به باد سحرگاهان سپردند تا پيغام آشنا به آشنا برسد:

«كاشفان چشمه

كاشفان فروتن شوكران

جويندگان شادي

در مجري آتشفشان ها

شعبده بازان لبخند

در شبكلاه درد

با جاپايي ژرف تر از شادي

در گذرگاه پرندگان.

در برابر تندر مي ايستند

خانه را روشن مي كنند،

و مي ميرند»



اگر در سير تحولات پس از کودتا بينديشيم در مي يابيم، شاه که حکومت را به تمامي در دست گرفته و بر سرنوشت ملت مسلط گرديده بود، چنان عمل کرد که به مرور زمان، همه را بر عليه خود شوراند و مخالفان را بر ضد خود يکپارچه ساخت، و به عبارتي، خودش، در سقوط و سرنگوني اش نقش برجسته اي را ايفا کرد. او که مي پنداشت (در گفت و گو با گاردين، 19 ژانويه 1974) همه با جان و دل پشت سرش هستند! در ادامه، و با گسترش موج اعتراض ها و نارضايتي ها، مجبور به ترک کشور شد و حکومت اش نيز سرنگون گرديد. به نظر مي آيد، براي فهم دقيق آنچه در 16 آذر 1332 رخ داد، نمي توان بستر تاريخي اين رخداد را ناديده انگاشت. بازخواني 16 آذر منهاي بازخواني نهضت ملي ايران، کودتاي 28 مرداد و شکل گيري نهضت مقاومت ملي چندان ممکن به نظر نمي رسد. در اين باره روايت دکتر محمد علي اسلامي ندوشن در جلد چهارم کتاب "روزها" که به تازگي از پاريس به تهران بازگشته بوده است جاي بسي انديشيدن دارد:«چون برگشتم، تهران بعد از كودتا حالت بق داشت، در خود فرو رفته. بُهتي كه بر كشور حكمفرما شده بود، مردم را به اطاعت و انضباط فرا مي خواند، ولي پنهان نمي ماند كه نوعي حالت كدورت و جرم گرفتگي بر روح مردم حاكم است. حالت رضا به قضا. من چون در دوران مصدق از ايران دور بودم، تجربه دست اول از آن نداشتم، ولي مي شنيدم كه ايران سرزنده و پرهيجــان بوده، ايراني احساس مي‌كرده كه بازيافت شخصيت كرده... انسان بر حسب ذات خود، ميل دارد که ابراز شخصيت بکند، ولو تنگدست باشد، ولو گرسنه باشد. در زمان برگشت من که دو سال و چند ماه از 28 مرداد گذشته بود، من اين احساس فروبستگي را در مردم مي ديدم. حتي احساسي شبيه به شرمندگي و قصور، که چرا تن به کودتا داده بودند. آنان در زمان مصدق شايد بيش از حد احساسات به خرج داده بودند.»2


پس از کودتاي 28 مرداد، فضل الله زاهدي نخست وزير دولت کودتا، در نخستين گام فرمانداري نظامي را براي دستگيري و سرکوب اعضاي نهضت ملي (وزيران و همکاران دولت مصدق، نمايندگان فراکسيون نهضت ملي، سران نيروي سوم و حزب ملت ايران همچون خليل ملکي، داريوش فروهر و...) به کار گرفت. دادگاه هاي نمايشي برگزار کرد و آزاديخواهان را به اعدام، زندان و تبعيد محکوم کرد. ژنرال آيزنهاور نيز که کمک دولت آمريکا به دولت مصدق را «بي انصافي در حق ماليات دهندگان آمريکايي» مي دانست، يک ماه پس از کودتاي 28 مرداد و در پاسخ به درخواست کمک مالي از سوي زاهدي، با پرداخت 23400000 دلار کمک فني موافقت کرد و چند روز بعد نيز مبلغ 45 ميليون دلار کمک فوري و ضروري در اختيار دولت کودتا قرار داد.3 

با شکل گيري وضعيت جديد، برخي از ياران مصدق تشکيلاتي را با نام «نهضت مقاومت ملي» پايه گذاري کرده و کوشيدند با تکيه بر سه اصل (1.ادامه نهضت ملي و اعاده استقلال و حکومت ملي 2.مبارزه با هرگونه استعمار خارجي 3.مبارزه عليه حکومت هاي دست نشانده خارجي و عمال فاسد) نيروهاي پراکنده ملي را جمع کرده و در برابر دولت کودتا ايستاده و تبليغات کودتاچيان را بي اثر سازند. مهندس عزت الله سحابي درباره تشکيل نشست هاي نهضت مقاومت ملي و برگزاري تظـاهرات به منظور مقابله با دولت زاهدي مي گويد:«اواخر شهريور و اوايل مهر بود که جلساتي در منزل پدر من تشکيل مي شد و آنجا فهميديم که اين جلسات مربوط به کميته نهضت مقاومت است... آنهايي که الان من خوب يادم هست، آقاي زنجاني، پدر من و مهندس بازرگان بودند. همچنين مرحوم رحيم عطايي و حاج راسخ افشار بود که از تجار بازار بود. حاج غلامحسين اتفاق که او هم از تجار بازار بود اما او مرتب در جلسات شرکت نمي کرد ولي در تأمين مخارج مالي سهيم بود و مرحوم عباس رادنيا و شاپور بختيار و همچنين از حزب ايران گاه گاهي آقاي گيتي بين مي آمد. مهندس حسيبي آن موقع فراري و مخفي بود... جلسات مربوط به نهضت مقاومت را که در منزل ما معمولاً برگزار مي شد توسط اين اشخاص تشکيل مي شد. براي بيستم مهرماه نهضت مقاومت اعلام کرد که يک اعتصاب عمومي را برنامه ريزي کرده است. اعتصاب در اعتراض به برنامه هاي دولت کودتا بود و قرار بود بازار و مدارس و دانشکده ها تعطيل شود... به دليل عدم موفقيت کامل اعتصاب، قرار شد اعتصاب ديگري در 21 آبان انجام شود. اين موضوع مصادف با ورود دنيس رايت به عنوان اولين کاردار سفارت انگليس بعد از کودتا بود... اعتصاب 21 آبان که مرکز فعاليت هاي آن انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان بود خيلي سر و صدا کرد و با موفقيت همراه بود. »4

نخستين مقاومت در 16 مهر 1332 و در اعتراض به محاکمه مصدق، شايگان و رضوي شکل مي گيرد. بازار، مدرسه ها و دانشگاه در تهران تعطيل مي شود و براي نخستين بار بعد از کودتا جمعيتي از مردم و دانشجويان به خيابان ها مي آيند که به درگيري هايي مي انجامد و عده اي دستگير و مجروح مي شوند. در 21 مهر هم اين اعتراض باز تکرار مي شود با وجودي که به دليل اخلالگري حزب توده کارخانه ها تعطيل نمي شوند و رانندگان اتوبوس ها دست از کار نمي کشند جمعيت قابل توجهي از مسيرهاي مختلف به حرکت در مي آيد که بخش مهمي از اين حرکت اعتراضي با هدايت دانشجويان دانشگاه انجام مي پذيرد و و با درگيري هاي شديدي پايان مي گيرد. دولت زاهدي هم نسبت به اعتراض هاي خياباني 21 آبان واکنش تندي نشان داده و شمــــاري از دانشجويان، دانش آموزان، کارگران و... را بازداشت و به پادگان هاي نظامي (جي و مهرآباد) منتقل مي کند و عده اي را هم به جزيره خارک تبعيد مي کند.

آيت الله سيد رضا زنجاني نيز يکي از پايه گذاران نهضت مقاومت ملي است که در برابر دولت زاهدي ايستادگي کرده و براي اعتراض به وضعيت موجود شجاعانه پا به ميدان مي گذارد و به تعبير خودش «48 ساعت بعد از کودتاي 28 مرداد» اين مقاومت را آغاز مي کند. وي در آن دوران بسيار فعال بوده و چنانچه در گفت و گو با روزنامه اطلاعات5 ابراز مي دارد؛ براي نمونه در 20 آبان دستور تعطيلي بازار را مي دهد که با موفقيت انجام مي پذيرد به همين دليل دولت واکنش بسيار شديدي نشان داده و در چند نقطه سقف بازار را خراب مي کنند که به ايجاد وحشت ميان بازاري ها مي انجامد.

اما با وجود برخوردهاي خشن از سوي دولت زاهدي و فرمانداري نظامي وقت، اعتراض ها کاهش نمي يابد تا اينکه روز 16 آذر فرا مي رسد. مهندس مهدي بازرگان که خود از اعضاي نهضت مقاومت ملي به شمار مي‌آيد درباره 16 آذر مي گويد:«تظاهرات 16 آذر بسيار گسترده تر، پر سر و صدا و تکان دهنده بود، برخورد نيروهاي انتظامي و امنيتي با دانشجويان در محوطه دانشگاه در آن روز با تدارکات طرفين صورت گرفت و برخلاف برخوردهاي پيش که بيشتر افراد پليس به مأموريت متفرق کردن دانشجويان به اطراف دانشگاه اعزام مي شدند و با آنها درگيري پيدا مي کردند، اين دفعه نظاميان و سربازان با تدارک قبلي به مأموريت اشغال دانشگاه و سرکوب شديد دانشجويان فرستاده شده بودند، تصور مي کنم قصد دولت اين بود که با وارد ساختن يک ضربه شديد و کوبنده، از مشکل دانشگاه که به صورت يک پايگاه ضد رژيم درآمده بود، خود را خلاص کند. تفصيل قضيه از اين قرار است؛ تظاهرات دانشجويان در اعتراض به تجديد روابط دولت با انگليس و نيز اعتراض به ورود ريچارد نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا به ايران، از روز شنبه 14 آذر با ايراد سخنراني در کلاس ها شروع شد. 

عصر آن روز در دانشکده حقوق، علوم، دندانپزشکي، فني و دانشکده هاي داروسازي و پزشکي تظاهرات پرشوري انجام پذيرفت. روز دوشنبه 16 آذر، عده زيادي از افراد نظامي وارد محوطه دانشگاه شدند. دانشجويان به کلاس هاي خود رفته بودند و تظاهرات مي کردند، ساعتي بعد زنگ دانشکده به صدا درآمد و دانشجويان از کلاس هاي خود خارج شده به طرف سرسراها و طبقات همکف رفتند. برخورد بين دانشجويان و سربازان از دانشکده فني که مرکز عمده فعاليت هاي دانشگاه بود شروع شد، به همين دليل دستگاه قصد داشت با سرکوب دانشجويان اين دانشکده زهرچشم خود را نشان دهد و ديگر دانشجويان دانشکده ها را سرجايشان بنشاند.»6 

همچنين وي در کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» براي نشان دادن صحنه اصلي برخوردهاي روز 16 آذر روايت يکي از شاگردان خود در دانشکده فني را نيز آورده که خواندني است:«آن روز صبح، با شنيدن صداي زنگ دانشکده از کلاس ها خارج شديم و به طرف سرسرا و طبقه همکف رفتيم. آقاي مهندس عبدالحسين خليلي که در آن زمان رياست دانشکده فني را داشتند، وسط سرسرا، در مقابل پله ها ايستاده بودند، من به طرف ايشان رفتم و دليل زنگ غيرعادي را سوال کردم. ايشان گفتند «اين مملکت به وجود شما و تحصيلات شما احتياج ندارد. به منزل هايتان برويد» ما از پله ها سرازير شديم و به سرسراي طبقه همکف، که دانشجويان آن طبقه در آن جمع شده بودند، رسيديدم. من متوجه شدم تعدادي سرباز، در حدود 20 نفر، در ضلع شمالي سرسرا، نزديک ديوار موضع گرفتـه‌اند و جلوي راهروي شمالي و راهروهاي ورودي به آزمايشگاه جنوبي و کارگاه هاي نجاري را بسته اند. از دانشجوياني که کلاس هايشان در طبقه همکف بود، دليل ورود سربازان را به آنجا پرسيدم، گفتند "در وسط درس، در کلاس عمومي، که آقاي دکتر شمسي مشغول تدريس بودند، چند نفر سرباز، همراه فرمانده خودشان، بدون اجازه و رعايت احترام کلاس درس، با اسلحه وارد کلاس شده و چند نفر از دانشجويان با اشاره انگشت از روي صندلي هاي خود بيرون آورده و به بهانه اينکه اين افراد قبل از ورود به ساختمان دانشکده، سربازان را مسخره کرده اند، با خود مي برند. آقاي دکتر شــــمسي موضوع را به اطلاع رياست دانشکده مي رساند و آقاي مهندس خليلي، دستور زدن زنگ و تعطيل دانشکده را مي دهند. در آن روز تعداد دانشجويان دانشکده فني 400 نفر بود. همگي ما، در سرسراي طبقه همکف جمع شده بوديم سرسراي همکف دانشکده داراي شش ستون مربعي شکل بود. من بين در ورودي دانشکده در ضلع شرقي و ستون ها ايستاده بودم. در اين موقع يکي از دانشجويان شعار "مرگ بر شاه" داد، همه ما اين شعار را با صداي بلند تکرار کرديم. سربازاني که در دو ضلع شمالي و جنوبي سرسرا مستقر بودند، با مسلسل هاي خود، چند رگبار به سقف شليک کردند. دانشجويان که به دام افتاده بودند با شتاب به طرف سه محل خروجي، يکي به طرف کتابخانه، عده اي به طرف راهروهاي زيرزمين در ضلع غربي سرسرا و عده اي هم به سمت در خروجي در ضلع شرقي هجوم بردند. من که به در خروجي نزديک تر بودم، همراه سايرين از در سرسرا خارج شديم و به طرف استخر دويديم و در پشت ديوارهاي سنگي اطراف استخر قرار گرفتيم. کساني که در سرسرا و روي پله هاي بين طبقه همکف و اول باقي مانده بودند و نتوانستند از سرسرا خارج شوند، چهار نفر بودند: مصطفي بزرگ نيا، شريعت رضوي، احمد قندچي و محمود محمودي، که دانشجوي دانشکده افسري بود و در دانشکده فني درس مي خواند. سه نفر اول، خودشان را در پشت ستون ها پنهان کرده بودند، محمود محمودي با لباس نظامي روي پله مشرف به ديوار قرار داشت. محمودي، شرح واقعه را بعداً به اين شکل براي ما تعريف کرد: سربازان پس از خروح همه دانشجويان به سه نفري که در پشت ستون ها پنهان شده بودند دستور مي دهند از آنجا خارج شوند، آنها هم در حالي که دست هايشان را روي سرشان گذاشته بودند، خارج مي شوند. محمودي که ناظر جريان بوده و همچنان روي پله ها متوقف مانده بود گفت «سربازان بدون هيچ برخوردي با آن سه نفر، آنها را به رگبار مسلسل بستند، به طوري که بدن آنها پاره پاره شد.» بنابراين هيچ درگيري و يا گلاويزشدن با سربازان مطرح نبوده و اتهام توهين و مسخره کردن سربازان از سوي دانشجويان، يک اتهام واهي بود و اين عمل وحشيانه در دانشکده ما براي نشان دادن سبعيت رژيم کودتا و ساکت کردن دانشگاه تهران انجام گرفت.»7

در پي اين اقدام جنايت آميز، روز 16 آذر با ريخته شدن خون سه دانشجو در دانشکده فني دانشگاه تهران، و چنانچه مشهور است به ابتکار کنفدراسيون دانشجويان خارج از کشور "روز دانشجو" خوانده شد و هر سال و با وجود فشارهاي حکومت شاه، دانشجويان ياد و خاطره کشته شدگان را گرامي داشته و کلاس هاي خود را تعطيل کرده و نسبت به اين موضوع حساسيت فراواني از خود نشان مي دادند. براي نمونه يکي از دانشجويان دانشکده فني در اشاره به آن دوران و 16 آذر خاطره اي نقل مي کند که اهميت اين موضوع را نزد دانشجويان و استادان دانشگاه برجسته مي سازد:«هر سال و در سالروز 16 آذر دانشکده فني دانشگاه تهران در هر شرايطي تعطيل مي گرديد حتي اگر به زنداني شدن چند نفر هم مي انجاميد. بعضي از دانشکده ها نيز با اين اقدام همراهي مي کردند. رسم اين بود که ساعت 8 صبح در محلي که تيراندازي شده بود، دانشجويي مي ايستاد و اعلام مي کرد که امروز و به مناسبت شهادت دانشجويان به کلاس نخواهيم رفت و کلاس ها را تعطيل خواهيم کرد. يادم هست يک سال، 16 آذر همزمان با روز جمعه شد. جمعه هم در دانشگاه خبري نبود و دانشجويان هم نبودند. مهندس بازرگان روز شنبه (فرداي 16 آذر) که به کلاس درس آمد، اعلام کرد؛ چون ديروز 16 آذر بود و ما نتوانستيم دانشکده را تعطيل کنيم، و حفظ احترام اين روز بسيار ضروري است من امروز درس را تعطيل مي کنم. در آن زمان اين اقدام، اقدام شجاعانه اي بود»8

با نگاه به اين سير تاريخي مي توان نتيجه گرفت که 16 آذر نقطه عطفي در تاريخ مبارزات آزاديخواهانه و جنبش دانشجويي ايران است که ماهيت جنبش را هم به لحاظ استراتژيک و هم به لحاظ تاکتيکي متحول کرد. اين سند تاريخي، همواره پس از 16 آذر بازنگري شده و مرحله به مرحله در جنبش هاي اجتماعي ايران از آن بهره گرفته شده است. به نظر مي رسد بهره گيري از اين سند تاريخي اگرچه جنبه هاي گوناگوني داشته اما دو شعار اصلي "استقلال" و "آزادي" که تا بهمن 1357 به طور همه جانبه شعار مردم ايران شد از 16 آذر و رخدادهاي پس از آن، برآمده است. 

پي نوشت:

1. شفيعي کدکني، محمد رضا، تاريخ ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، تهران، سخن، 1380، ص 63 

2. اسلامي ندوشن، محمد علي، روزها (جلد چهارم) تهران، يزدان، 1391، ص 19 

3. نجاتي، غلامرضا، جنبش ملي شدن صنعت نفت و کودتاي 28 مرداد 1332، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1387 (چاپ هشتم) ص 279 

4. سحابي، عزت الله، ناگفته هاي انقلاب و مباحث بنيادين ملي، تهران، گام نو، 1379، صص 100-98 

5. روزنامه اطلاعات، 13 اسفند 1357، شماره 15799، گفت و گو با آيت الله سيد رضا زنجاني 

6. بازرگان، مهدي، شصت سال خدمت و مقاومت، (خاطرات مهندس مهدي بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتي) تهران، موسسه خدمات فرهنگي رســا، 1377، صص 315-314 

7. پيشين، صص 316-315 

8. براي مطالعه بيشتر نگاه کنيد به گفت و گوي نگارنده با هاشم صباغيان

- مجله انديشه پويا-شماره سوم، شهريور و مهر 1391

پیشخوان دکتر شفا...1

مجله ی امروز تندرستی را با این باور بیاغازیم:

تندرستی پیکر

شادابی جان

پیشخوان امروز دکتر شفا در 4 شماره:

1:ساعت 10 صبح

2: نیمروز

3: ساعت 4 پسینگاه

4: ساعت 6 شامگاه

تا دیدار دوباره بدرودی سرشار از باران امید و شکوفه باران امید

خواندنی های پراکنده...

 

 نگاره ها

۱

درها بو می کشند

ابرها به هق هق

بر این بشقاب داغ

سرک

و دارکوب خانه نشین

کُنج کتابخانه

وبلاگ چوبی اش را ارتقاء می بخشد...

 

زنی برهنه

که نسبش به سهراب گلستانه نشین می رسد

از لباده های پارسایان سکه ور می چیند

کبوتروار برای کودکان بی شامش

 و پس آن گاه زیر چتر سوراخ سوراخ شده ی من

شامگاه را شماره می گیرد

در آن سوی پل

و هم چنان می پرسد از  عامو حبیب نشسته در تلاقی پل و میدان

که نان بیات می خورد همراه نوشابه ای شرمنده

" زمانی جان!

لبخند های اصل را کجا می فروشند؟

بوی آرش را

آخرین آه

از سینه ی نعیم

که سنگواره ای شده

مانده در جیب تو ؟

شاعر بخوان

ترنمی!

حافظه ی نخل را دستی بکش

 گاومیش را شبنمی بپاش بی لکه های نفرین نفت!

و برای من حکایت کن که

این همه بیابان را

که پاشیده بر  این خیابان؟"

تحریر شد در برومی به وخت باران

ساعت ۲۴ درجه ی سلسیوس...ه. ح.

از مطبوعه ها
املا: صفر...!

داستان سه اشتباه تایپی كه خسارت‌هاي میلیون دلاری به بار آوردند

ابوالفضل الله‌دادي 

تهران امروز 



درست است که می‌گویند انسان ممکن الخطاست، اما الزاما نباید جایزالخطا باشد که! این روزها که توي کیف هر بچه مدرسه‌ای هم یک نوت‌بوک پیدا می‌شود و بچه‌ها انشای مدرسه‌شان را در محیط «ورد» تایپ کرده و با انواع افزونه‌ها و نرم‌افزارهای ویراستاری، غلط‌گیری می‌کنند خیلی عجیب است که در متون مهم و حتی رسانه‌ها و در سطح وسیع با اشتباه املایی مواجه شویم، بخصوص وقتی که یک اشتباه املایی ساده منجر به خسارت‌های میلیون دلاری شود. با اين همه هستند كساني كه با يك اشتباه ساده املايي خسارت‌هاي ميليون دلاري هم به بار آورده‌اند. وقتي املاي كلمه‌اي در متن‌هاي كاغذي يا در نوشته‌هاي اينترنتي غلط ديده مي‌شود، در مجموع باعث مي‌شود اعتبار نويسنده يا متن مورد ترديد قرار گيرد. این مطلب، داستان سه سهل‌انگاری‌اي را شرح مي‌دهد كه بسيار گران تمام شده‌اند. 



وقتی سکه يك پول سیاه شد! 

اشتباه تايپي هرجايي قابل قبول است و شايد قابل اصلاح، اما فكرش را بكنيد كه روي سكه يا اسكناسي كه در دست داريد اشتباه تايپي ببينيد! چه مي‌كنيد؟ شايد فكر كنيد پول‌هايتان تقلبي است اما حقيقت مي‌تواند چيز ديگري باشد؛چيزي درحد يك رسوايي. سال 2008 هنگامی که مسئولان مربوطه در كشورشيلي مشغول ضرب سکه بودند معلوم نیست حواسشان چرا و چگونه پرت می‌شود که اسم کشورشان را به اشتباه روی سکه تایپ می‌کنند؛ یعنی به جای نوشتن Chile می‌نویسند Chiie و البته متوجه گافی که داده‌اند هم نمی‌شوند و سکه‌ها را وارد بازار می‌کنند. این حواس پرتی را یک کلکسیونر علاقه‌مند به جمع‌آوری انواع سکه به گوش مسئولان می‌رساند. البته دیگر کار از کار گذشته و حدود یک میلیون و نیم سکه وارد بازار شده بوده. این اتفاق علاوه بر اینکه یک آبروریزی به وسعت یک کشور در برداشت باعث اخراج شدن تمام کارمندانی شد که به نوعی در این اتفاق دخیل بوده‌اند. 


یک اشتباه نه‌چندان کوچولو! 

در یک شرایط به شدت بحرانی درست هنگامی که همه دنیا روی شما زوم کرده‌اند – مثلا انتخابات ریاست جمهوری – تنها در یک ایالت 130 هزار تعرفه رای طراحی و چاپ می‌کنید آن وقت اسم رئیس جمهوری احتمالی را اشتباه تایپ می‌کنید، البته اگر کسی شیطنت نکرده باشد! آن کسی هم که می‌خواهد فرمان نهایی پرینت و تکثیر را بدهد حتی نیم نگاهی به فایل مربوطه نمی‌اندازد و فرمان تکثیر را در تعداد زیاد می‌دهد 

– البته اگر باز هم پای شیطنت در میان نباشد – و بدین ترتیب در آخرین انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا اسم باراک اوباما را اشتباه تایپ می‌کنند و حرف C در کلمه Barack فراموش می‌شود. مسئولان اجرایی ستاد انتخابات ايالات متحده یکی، دو روز قبل از انتخابات متوجه اشتباه شده و با مسئول چاپ و تکثیر تعرفه‌ها تماس می‌گیرند. البته دیگر کار از کار گذشته بوده و همه تعرفه‌ها برای روز رای‌گیری حاضر شده‌اند. مسئول چاپ می‌گوید حاضر است تعرفه‌ها را دوباره چاپ کند اما پرداخت هزینه مجدد با مسئولان ایالت خواهد بود و در این اوضاع گرانی و بحران اقتصادي... خودتان بقیه‌اش را حدس بزنید. 


حتی ناسا هم ممکن است اشتباه کند 

بیست و دوم جولای سال 1962 فضاپیمای «مرینر يك» به فضا پرتاب شد و به این ترتیب ماجرای گران‌قیمت‌ترین «خط تیره» تاریخ رقم خورد. ماجرا از این قرار است که در برنامه‌نویسی این فضاپیما از زبان برنامه نویسی «فرترن» استفاده شده بود که یک زبان سطح بالا برای انجام محاسبات ریاضی علمی- مهندسی است. اما دانشمندان فراموش کرده بودند در محاسباتشان یک خط تیره کوچولو را لحاظ کنند و همین اتفاق باعث تغییر مسیر فضاپیما شد. «مرینر يك» که قرار بود اولین فضاپیمای بین سیاره‌ای آمریکا باشد به جای اینکه سر از فضا در بیاورد در عوض با سر در اقیانوس اطلس سقوط کرد. اين اتفاق علاوه بر ابعاد مختلفي كه داشت به گزارش ناسا، بالغ بر 80 میلیون دلار خسارت مالی در بر داشت. 


اگرچه برخي اشتباه‌هاي املايي را غلط‌هاي تايپي تشكيل مي‌دهند اما برخي از اين غلط‌ها ممكن است معناي يك متن را كاملا تغيير دهند. براساس مقاله‌اي كه در نوامبر سال 2011 در سي‌ان‌ان منتشر شد، شركت‌هاي بريتانيايي سالانه ميليون‌ها دلار از فروش خود را به دليل غلط‌هاي املايي از دست مي‌دهند. بررسي‌ها نشان مي‌دهد كه كاربران اينترنتي به سادگي مي‌توانند از خير يك سايت اينترنتي بگذرند و وقتي با يك غلط املايي برخورد مي‌كنند بسياري از آنها اعتماد خود را به محتواي توليدي سايت‌ها از دست مي‌دهند. در مواردي كه غلط‌هاي املايي معناي متن را تغيير مي‌دهد و نتيجه آن ضررهاي احتمالا مادي شهروندان را درپي خواهد داشت، نه تنها اعتبار يك گروه يا شركت را زير سوال مي‌برد، بلكه پا را فراتر از يك اشتباه ساده گذاشته و مي‌تواند به يك فاجعه اقتصادي تغيير شكل مي‌دهد. در عصر مدرن كه املا و گرامر كلمات و جمله‌ها با نرم‌افزارهاي ويرايشي انجام مي‌شود، ساده‌ترين كار آن است كه قبل از فشار دادن دكمه ارسال، هر متني با اين نرم‌افزارها بررسي شود. با اين حال افراد بسياري اين مرحله پيش‌پاافتاده را فراموش مي‌كنند. بررسي متون پيش از انتشار آنها نه تنها به خريدن زمان كمك مي‌كند كه احتمالا هم از ميزان قابل‌توجهي ضرر مادي جلوگيري مي‌كند و هم شغلتان را نجات مي‌دهد! 

 

 ناتوان از ساختن، خراب می کنند!

ممنوعيت پخش فيلم راه چاره نيست

لگد هم چنان بر کالبد محتضر سینمای ایرونی از سوی فیلمفارسی سازان با غیرت!

... ه. ح.

پیام به مطبوعات


درباره فيلم «من مادر هستم» بايد بگويم طلاق در همه جوامع وجود دارد و گريبانگير معدودي از افراد مي‌شود؛ دزدي هم همين طور است. آيا نشان دادن دزدي يا خيانت در فيلم به معني ترويج آنها در جامعه است؟ اگر چنين است ديگر نبايد درباره ستمكاران و ديكتاتورهايي چون هيتلر فيلمي ساخته شود و به نمايش درآيد.

در فيلم، اين آزادي وجود دارد كه پديده‌هاي مثبت و منفي نشان داده شود و بيننده درباره آنها به قضاوت بنشيند، ولي ممنوعيت پخش فيلم راه درمان نيست و اگر كساني فكر مي‌كنند به اين مسائل نبايد پرداخته شود، خودشان فيلم بسازند و ببينند كه آيا مي‌توانند دو ساعت افراد را در خانه نگه دارند و يا آنها را از تماشاي ماهواره‌ها بازدارند؟ ايراد گرفتن از ديگران آسانترين كارها است!

از علاقه‌مندان به سينما / روزنامه ی اطلاعات

 

سه سال است که رمان ترجمه نکرده‌ام

عبدالله کوثری


ما در مقام یک صنف مشکلاتی داریم که روزبه روز به آن افزوده می‌شود و از طرفی هم اعتماد مردم به کتاب کم کم سلب می‌شود و من نمی‌دانم تکلیف مترجمی که می‌خواهد در این شرایط کار بکند چیست؟ در حال حاضر شرایط به گونه‌ای است که انتخاب کتاب برای ترجمه از خود ترجمه دشوارتر شده است، به‌خصوص در رمان سخت‌گیری به حدی رسیده است که خط‌ و ربط منطقی داستان کاملا به هم می‌خورد و مترجم ناچار می‌شود کتاب ترجمه شده را بدون معنا به خواننده تحویل دهد.
اگر بخواهم به عنوان یک مترجم به این شرایط تن بدهم که نتیجه همین اسفبار فعلی می‌شود و اگر هم به ممیزی رایج تن ندهم که حاصل یک‌سال زحمتم از میان می‌رود. من به دلیل همین وضعیت موجود در سه سال اخیر اصلا رمان ترجمه نکرده‌ام.
بالاخره باید قبول کرد آثاری که برای ترجمه انتخاب می‌شوند از فرهنگ دیگری می‌آیند و قرار نیست عینا شبیه فرهنگ ما باشند اما باید بدانیم همه اینها آثار فرهنگی برجسته‌ای هستند و من مترجم بعد از 50 سال کار در زمینه ادبیات و ترجمه می‌توانم اثر مبتذل را از اثر ارزشمند تشخیص دهم.
در این شرایط نباید مسئولان به مسایلی توجه کنند که جز لطمه زدن به کتاب سود دیگری در بر نخواهد داشت. ما در مقام یک صنف حق داریم این مشکل اساسی خود را که روز به روز بیشتر می‌شود را مطرح کنیم، چراکه اعتبار کتاب روز به روز بین خوانندگان از بین می‌رود. 

نامه‌ اعتراض نویسندگان به شرایط ممیزی


نامه سرگشاده‌ای با امضای بیش از صد نویسنده و شاعر و مترجم ایرانی منتشر شده است، نامه‌ای که بیش از هر چیز حاکی از نگرانی اهالی قلم در باب افول و نزول شأن کتاب است. 
این نامه که چهره‌هایی همچون بابک احمدی، محمد قائد، عبدالله کوثری، جواد مجابی، محمود استادمحمد، علی باباچاهی، سیمین بهبهانی، یونس تراکمه، جاهد جهانشاهی، فرخنده حاجی‌زاده، علی‌اشرف درویشیان، محمدحسن شهسواری، سیدعلی صالحی، فرزانه طاهری، علی عبداللهی، محمود معتقدی و روح‌الله مهدی‌پورعمرانی، پوران فرخزاد، ناهید کبیری، داریوش معمار و... آن را امضا کرده‌اند، در بخش‌هایی از این نامه با اشاره به اثرات مخرب مجوز پیش از نشر و اعمال ممیزی روی کتاب‌ها گفته شده است: «اگر پنج سال پیش تیراژ دو هزار نسخه‌ای تیراژی معمول بود، اکنون این تیراژ به کمتر از یک‌هزار نسخه رسیده است؛ آن هم در جامعه‌ای که بیش از 75میلیون جمعیت دارد و 70درصد این جمعیت جوان‌اند؛ جوانانی تشنه دانستن و کشف کردن.»
«امیر حسین‌زادگان» مدیر انتشارات ققنوس درباره این خواسته جمعی که یکشنبه شب منتشر شده است، می‌گوید: «این همان اتفاقی است که درباره مطبوعات و مجلات رخ می‌دهد، اما در حوزه کتاب انگار که شبیه رویا باشد. در واقع سال‌ها پیش یعنی در دوران اصلاحات هم این بحث در وزارت ارشاد مطرح شد و ناشران خواستار این بودند که کتاب‌ها با مسئولیت ناشر و مولف منتشر شوند و بعد اگر مسئله‌‌ای مبنی بر تخطی بود مسئله را از طریق قانون حل کنیم. اما همان وقت هم نشد و حالا هم که دیگر ماجرا شکل دیگری دارد.»با این حال بسیاری دیگر همچون امضاکنندگان این بیانیه خواهان لغو «مجوز چاپ کتاب» هستند. جواد مجابی یکی از امضاکنندگان این بیانیه می‌گوید که من به عنوان نویسنده در حدود پنج، شش هزار صفحه کتاب نوشته‌ام که در وزارت ارشاد مانده و هنوز جوابی نگرفته نتیجه این عمل هم تنها قطع رابطه من با مخاطبان من است و مانند من ده‌ها نویسنده دیگر نیز در این شرایط هستند و علاوه بر قطع ارتباط با مخاطب زندگی مالی نویسنده نیز مختل می‌شود. تیراژ کتاب‌های کمک درسی را نباید به پای ادبیات گذاشت.
در تمام دنیا نویسنده کتاب می‌نویسد و مردم تصمیم می‌گیرند که از آن استقبال کنند یا نه و ممیزی نقشی در آن ندارد. این یک بده بستان فکری است.» در تمام این سال‌ها جز دوره کوتاهی که بحث بر سر بود و نبود ممیزی مطرح بود، دغدغه اصلی ناشران ایرانی کم کردن اعمال سلیقه‌های شخصی در پروسه پیش تولید و بررسی‌هایی است که در اداره کتاب صورت می‌گیرد. همه اینها در حالی است که به‌زودی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جدای از اعمال بررسی‌های پیش از انتشار در اداره کتاب هیات نظارت بر ضوابط چاپ و نشر کتاب را هم فعال خواهد کرد، هیاتی که با حضور پنج عضو قصد دارند نظارت‌ها و شیوه ممیزی و اصلاح را شکلی جامع‌تر ببخشند و احتمالا بر ‌هزارتویی که تا رسیدن کتاب به ویترین کتاب‌فروشی‌ها باید طی شود، هفت‌خوانی تازه‌تر اضافه خواهد شد.

 

هشدار!

آیا من افسرده ام؟

يکي از بيماريهاي رواني بسيار شايع در عصر کنوني بيماري افسردگي است در حالي که نيمي از بيماران از بيماري خود اطلاع ندارند.اين بيماري در تمام سنين و در زنان و مردان ديده مي‌شود از سوي ديگر اين بيماري به دليل پيچيدگي که در انواع آن وجود دارد گاه به غلط تشخيص داده مي‌شود.
سه دسته عمده افسردگي افسردگي شديد(عمده)، پايدار يا خفيف(مزمن) و اختلال دو قطبي وجود دارد که ممکن است بيماران انواع متفاوت از علائم و نشانه‌ها را داشته باشند که با همپوشاني گروههاي مختلف همراه باشد. افسردگي شديد، شامل علايمي است که در تمام طول روز و در تمام روزها به مدت حداقل دو هفته يا ماهها در بيمار وجود دارد و شامل نشانه‌ها و رفتارهايي است که عملکرد شغلي، روابط بين فردي و رفتارهاي اجتماعي را تحت تاثير قرار داده و شخص را بطور کلي از محيط خود دور مي‌سازد که در طي اين مدت فرد حداقل چهار علامت را تجربه مي‌کند.تغيير اشتها که ممکن است به صورت افزايش يا کاهش وزن نمايان شود، بي خوابي و يا پرخوابي، تاخير در گفتار و يا انجام وظايف و يا برعکس عدم آرامش و بي قراري، در بيشتر اوقات احساس خمودي و کمبود انرژي، مشکلات عدم تمرکز و تصميم گيري، احساس پوچي يا احساس گناهکاري، افکار خودکشي يا اقدام به خودکشي از علايم افسردگي شديد است.افسردگي مزمن در مدت طولاني تري فرد را گرفتار مي‌کند و در واقع علايم بيماري در بزرگسالان حداقل دو سال و در کودکان و نوجوانان حدود يکسال ادامه دارد و البته بر خلاف افسردگي شديد که علايم در تمام طول روز ادامه دارد در اين نوع از افسردگي فرد فقط در ساعاتي از روز احساس غمگيني و بي حوصلگي را تجربه مي‌کند.
گاهي طول دوره بيماري افسردگي مزمن به طور متوسط به پنج سال هم مي‌رسد که اين دسته از بيماران افزايش يا کاهش اشتها، بي خوابي يا پرخوابي، خستگي مفرط يا فاقد انرژي بودن،اعتماد به نفس پايين، مشکل در تمرکز يا تصميم گيري و نا اميدي را در مدت طولاني با خود به همراه دارند.به گفته روانشناسان اين نوع افسردگي اغلب در سنين نوجواني يا اوايل جواني اتفاق مي‌افتد.
اختلال دو قطبي نيز از انواع ديگري افسردگي است که با دو فاز احساسي کاملا متفاوت مشخص مي‌شود به گونه اي که فرد در برخي از مواقع احساس سرخوشي، خود بزرگ بيني و رفتارهاي ناپايدار به همراه خوشحالي شديد دارد و در برخي مواقع علايم افسردگي (بي علاقگي، بي حوصله گي را از خود بروز مي‌دهد.ايده‌هاي خود بزرگ بيني و يا افزايش بيش از اندازه در اعتماد به نفس، نياز کمتر به خواب، يک احساس اضطرار در صحبت کردن، افکار پراکنده و فاقد تمرکز، افزايش فعاليت براي به انجام رساندن يک هدف و يا بيان آن با تحريک پذيري شديد، افزايش حس لذت جويي که ممکن است به صورت افزايش شديد ميل جنسي، خوشگذراني و ولگردي که معمولا با عاقبتي بد همراه است از علايم اين نوع بيماري است.بسياري از روانشناسان معتقدند که افسردگي از طريق مصرف دارو و مشاوره قابل درمان است.
داروهاي ضد افسردگي عدم تعادل شيميايي در مغز را که باعث افسردگي مي‌شود، اصلاح مي‌کنند.تاثير داروهاثي ضد افسردگي بر هر فردي متفاوت است. بنابراين حتي اگر يک دارو بر بيماري فردي تاثيري نداشته باشد، ممکن است داروي ضدافسردگي ديگر بر او موثر باشد.البته مدت زمان نياز به مصرف دارو به ميزان افسردگي بستگي دارد.
شمس الدين کهاني يک روانشناس باليني در گفت و گو با ايرنا در مورد عدم درمان افسردگي مي‌گويد: خطر اصلي درمان نکردن افسردگي، خودکشي است بر اين اساس براي درمان به موقع اين بيماري بايد علايم را جدي گرفت.وي ادامه مي‌دهد: درمان افسردگي ممکن است شامل داروهاي ضد افسردگي، مشاوره تخصصي، درمانهاي رفتار شناختي و يا ترکيبي از اينها باشد.کهاني مي‌گويد: در درمان افسردگيهاي خفيف تا متوسط ممکن است مشاوره ي تخصصي کافي باشد اما چنانچه علايم اوليه بيماري شديد باشند احتمالا دارو و مشاوره تخصصي بايد صورت گيرد.
وي اضافه مي‌کند: اگر علايم هشدار دهنده اي مانند افکار خود کشي يا خطر آسيب به خود يا ديگران يا علايم شديدتري مانند فاصله گرفتن از جهان واقع يا جنون و يا سوء مصرف بيش از حد الکل و داروها وجود داشته باشند، بايد بيمار بستري شود.به گفته کهاني، افسردگي معمولا به وسيله دارو، مشاوره يا روان درماني يا ترکيبي از آن‌ها با موفقيت درمان مي‌شود.
وي در مورد شناسايي علايم افسردگي مي‌گويد: افسرده بودن خلق و خوي در بيشتر روزها، تقريباا در همه روزها از علايم بيماري افسردگي است.وي به افراد توصيه مي‌کند تا با ديدن علايمي که دال بر افسردگي است حتما به پزشک مراجعه کنند.کهاني، کاهش آشکار علاقه يا ميل به هر نوع فعاليت در زندگي، کاهش يا افزايش قابل توجه وزن بر اثر کاهش يا افزايش اشتهاي غذا خوردن، بي خوابي يا پرخوابي در غالب شب ها، افزايش يا کاهش اعمال رواني حرکتي يا فعاليت‌هاي ذهني، خستگي يا کاهش انرژي، احساس بي ارزشي يا گناهکار بودن، کاهش توان انديشيدن يا تمرکز ذهن و تصميم گيري، انديشيدن به مرگ ( نه ترسيدن از آن) و به خودکشي، بدون داشتن طرحي براي آن، يا اقدام به خودکشي با طرحي از پيش ريخته را از علايم جدي دانست که افراد بايد با مشاهده هر يک از اين علايم بايد به پزشک مراجعه کنند.اين روانشناس باليني ادامه مي‌دهد: صرف نظر از مسائل ژنتيکي، حل نشدن مشکلات اقتصادي خانواده‌ها نيز باعث بروز افسردگي مي‌شود.کهاني مي‌افزايد: علايمي چون بي حوصلگي، کاهش انرژي، بد خوابي، فقدان تمرکز و اشتها، گريه، افت کاري، مشکلات شغلي و خانوادگي،عصبانيت و تحريک پذيري از علايم بارز افسردگي به شمار مي‌رود که بسيار ديده مي‌شود.به گفته وي مسايل محيطي از ديگر عوامل بروز افسردگي است چرا که اگر انسان ها، از بهداشت رواني مناسبي برخوردار باشند، اين سلامت رواني در زندگي فردي و اجتماعي آن‌ها بسيار تاثيرگذار خواهد بود.اين روانشناس باليني مي‌گويد: چنانچه افراد با زندگي در محيط غير بهداشتي و ناسالم مستعد ابتلا به بيماري مي‌شوند، برهم خوردن شرايط محيطي نيز مي‌تواند در بهداشت رواني آنان تاثير بگذارد./روزنامه ابتکار

دوباره...هنوز...باز هم هفتکل!

منوچهر افشاری: توفشرین، سینما سیار، سینما کارگری و آدم هایی که دیگر رفته اند...

یکی از شهروندان فرهیخته که تاریخ ستایش برانگیز هفتکل را با خود زنده نگاه داشته، منوچهر افشاری است، زاده ی توفشرین هفتکل و فرزند شادروان احمد (لال احمد) افشاری...

این هفته پای بخش گزیده ای از یادمان های او می نشینیم: بیش از نیم قرن پیش هفتکل، توفشرین...

 "...اولین لحظه هائی که چشم های من به روی   پرده نقره ای سینما گشوده شد، به سال های حدود 42 الی 43 می رسد .واز همان زمان بود که متوجه شدم آنچه را که در محور زمان ومکان  دیدنی نیست در سینما می توان دید . جائی که واقعیت و خیال دست در دست هم داده  تا نهفته های  ذهن بشری را بکاوند و عالمی در حد شعور و تخیل بشر را به صحنه نمایش بگذارند .  نخستین صحنه هائی که از برابر دیدگان من عبور می کرد  خبر از آینده ای می داد که عمری مرا با خود  به ورطه واقعیت های پیرامون هفتمین هنر  ذوق بشر خواهد کشاند . 

فیلم به نمایش در امده از ژانر وسترن سینمای آمریکا بود به نام حرفه ای ها  ساخته ریچارد بروکس و با بازی  لی ماروین،  برت لانکستر،جک پالانس ، رابرت رایان، وودی استراگ و کلودیا کاردیناله . 

  پوستر ایرانی آن دارای طرحی ضربدری از دوردیف خشاب  فشنگ  بود که عکس جهار هنرپیشه فیلم  یعنی  لی ماروین و برت لانکستر و وودی استراگ و کلودیا کاردیناله در چهار جهت اصلی  شمال و جنوب و شرق و غرب  آن قرار داشت و نام ها در زیر ... 

پوستر را برادرم آورد و ما آن را بر روی دیوار دکان ما که در آن وقت مستاجر دکان مرحوم  مشهدی فرامرز مرادی بودیم  چسباندیم و تا سال ها  خود نمائی می کرد ... بعد ها هم یک پوستر از فیلم ایرانی  علی بابا و چهل دزد  بغداد  به ان اضافه شد .ضمن اینکه هنوز از  فیلم ایرانی  شناختی نداشتم ....فیلم در   سینمای کارمندی  به نمایش در امده بود و من به همراه برادر بزرگترم حسن  با دوچرخه ای که داشت خود را  به بیرون سالن تابستانی سینما ی کارمندی شرکت نفت  رساندیم  و ایستاده  فیلم را تماشا کردیم . و چند روز بعد هم باز دو باره  فیلم را درسینمای کارگری شرکت نفت هفتکل   که برای عموم آزاد بود در شرایط بهتر دیدیم . پس از دیدن  فیلم بود که احساس کردم آن چه که روی پرده سینما دیده ام  به راحتی  در عالم واقع  دست نیافتنی است  و من هر روز محو تماشای پوستر فیلم  و گفتگوها، مشتریان مغازه  را  با عکس آن ها مقایسه می کردم که ببینم  چه کسانی به  این چهار هنرپیشه شبیه هستند و هر کس کوچکترین  شباهتی به یکی از آن ها داشت، از او خوشم می امد...

 و دیگر  دیدن فیلم  برای من  فقط به  همان  لحظه نمایش تمام نمی شد بلکه  بعد از ان بود ،که دست از سر من برنمی داشت  و مرا به دنیای  رویا و خیال سیر می داد . و منی که در توفشیرینِ هفتکل  زندگی می کردم آن هم در آن سن وسال، دنیای بسیار کوچکی داشتم و محدوده ی سفر م هم  در تابستان  یا به اهواز  یا به امیدیه بود...  پس این  صحنه و نمایش دستاورد کوچکی برایم نبود ودیگر مشغله ذهنی من شده بود فیلم وسینما...

 بعداز فیلم حرفه ای ها  یکی دو تا دیگر  فیلم به همراه برادرم در سینمای کارگری  دیدم  فیلم هائی از گلن فورد و الویس پریسلی و .......تا مدتی دیگر شرایط سینما رفتن  برای من به همراه  برادرم میسر نشد ضمن اینکه  برای سینما رفتن می بایست مسیر توفشیرین تا شهر هفتکل  را با پای پیاده می رفتیم و برمی گشتیم . و سینما هم در سمت شرق بازار هفتکل بود . و بلیط آن هم سه و شش ریالی بود (که بچه ها از بلیط سه ریالی  استفاده می کردند . و بزرگتر ها  بلیط شش ریالی ) و قبل از نمایش فیلم هم  جلوی ورودی سینما غوغائی بود  و شور و هیجان خاصی داشت. و گاهی اوقات هم برخی از از افراد بی پول به خاطر اینکه مجانی فیلم را تماشا کنند،  شروع به سروصدا و درگیری می کردند . سینما دوسانس نمایش داشت و سانس دوم بیشتر خانوادگی بود .

   تا قبل از تعطیلی  سینمای کارگری  شرکت نفت  با گریه و زاری  به همراه برخی از اهالی توفشیرین به سینما می رفتم. و فیلم هائی مانند : کلبه عموتم ، کت بالو ، دوازده مرد خبیث و تعدادی دیگر را دیدم .

         ابرام کل رمضون

     یکی از کسانی  که با او به سینما می رفتم ، ابراهیم  پیسپاریان  پسر مرحوم کل رمضان  بود  که معروف به ابرام کل رمضون بود. خانواده وی که از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتند. آن ها با درست کردن قابلمه و سیخ و چاقو و مقاش و وسایل اهن الات  زندگی خود را می گذراندند... اما او علاقمند  به سینما رفتن بود و  از  اشتیاق من به سینما خبر داشت  هر وقت فیلم خوبی می اوردند که دوست داشت به سینما برود به سراغ من می امد  و قبل از دیدن  فیلم  انقدر از فیلم تعریف می کرد و ندیده به دروغ داستانی را سر هم می کرد تا  مرا  به سینما رفتن تشویق کندو علت ان هم این بود  که  در یکی از روز ها که با هم به سینما می رفتیم من متوجه شدم که او اصلا" پول خرید بلیط را ندارد و بلیط ها هم  3و 6 ريالی بود و خانواده من  به من 5 ريال می دادند که 3 ريال را بلیط  بخرم و 2 ريال را هم صرف تنقلات کنم... متصدی فروش و وارسی بلیط  مرحوم چهرازی  بود که گاه گاهی آن هائی را  که بلیط نداشتند، می گذاشت  داخل سینما شوند و ابرام  هم برخی اوقات از این طریق وارد سینما می شد ...

   بعد ها هم ، دیگر سینما   با خروج شرکت نفت تعطیل شد و حسرت فیلم و نمایش ، در دل من و سایر همشهریان  ماند .

     پرده نقره ای سینما تمام فکر و ذکر مرا به خود  گرفته بود  ولی افسوس  که دیگر دست نیافتنی شده بود . یک الی دو مرتبه  از طرف بهداشت  یک سینمای سیار  به محله طوفشیرین امد و فیلم هائی مستند در رابطه  با آفات و بیماریها (پشه مالاریا )و رعایت نکات بهداشتی  را به مردم اموزش می داد  . که این هم یاد و خاطره  سینما  را دوباره برایم زنده می کرد .

    بعد ها پای رادیو  کم کم به خانه ها کشیده شد و ما هم با خرید  یک رادیو  ترانزیستوری  دل مشغول  رادیو  شدیم ومن مرتب  به دوستان می گفتم که رادیو هم مانند  سینما است  ولی با این تفاوت  که  فقط صدای ان  را پخش می کند . و برنامه  داستان های شب   همه کسانی را که رادیو داشتند  بخود مشغول می کرد . داستان های  جانی دالر و داستان پریزاد  از دیگر داستان ها  بیشتر مرا جذب می کرد  در هر صورت  رادیو در دست خانواده می چرخید  از مرحوم پدرم  که  در قید رادیو  بی بی سی و اخبار سراسری بود و من و خواهر بزرگم  که دلبند  داستان شب بودیم  و روز ها هم  با صدای خواننده ها ی ان دوران  سر گرم می شدیم . 

 ارتش و سینما  

  سال 1348  با ورود  ارتش  به هفتکل  کم کم  سینمای شهر (کارگری سابق ) راه افتاد و کارکنان ارتشی  پیگیر  آوردن فیلم  از سینما های  اهواز شدند  و با  فیلم  بن هور  که  بطور رایگان  به نمایش درامد،  سینما افتتاح شد و بعد از ان  بود که فیلم های ایرانی  هم روی پرده امد

و بلیط سینما   10 و 15 و 20 ريالی بود و با دیدن  پرده نمایش  فیلم ایرانیچرخ وفلک  با عکس ها و  بازی  فردین و بیک ایمانوردی و فروزان و شهلا ریاحی و............ دریچه تازه ای  برویم گشوده شد. و با دیدن این فیلم متوجه شدم  که غیر از فیلم های  خارجی   که با فرهنگ  ما فاصله دارد  ، فیلم هائی هم ساخته می شود  که صحبت ها و رقص و آواز و لباس پوشیدن  ان ها  به خودمان خیلی نزدیک است و بیشتر  به دل می نشیند . وفیلم  ابتدا  بچگی های فردین را با بازی مجید فرید فر و کودکی فروزان را لیلا فروهر ، نشان می داد و بعد که بزرگ می شد ند. فیلم  فردین را  با رفیق  خلاف کارش  بیک ایمانوردی  و  با دختر مورد علاقه اش یعنی فروزان  به نمایش می گذاشت  و اخر فیلم هم ، همه چیز   به  خوبی و خوشی  تمام می شد .  

...

     و فیلم های دیگر:   تنگنا  ، رضاموتوری  ،  رگبار ،  خاک و  تنگسیر ، گوزن ها و  .............................از ارزش های سینمای کشور شدند

   هرهفته یا هر دوهفته یکبار  با هزار درد سر باید پدرم را راضی می کردم که بگذارد به سینما بروم . زیرا با سینما رفتن من خیلی مخالف  بخصوص با وضعیت نا به سامان شهر هفتکل که همه طور خطری  جوانان را  تهدید می کرد . و اگر می توانستم کسی را پیدا کنم که با او به سینما بروم مشکل حل بود  و من هم مترصد رضایت افراد بزرگ سالی  بودم که می خواستند به سینما بروند .  از جمله عمویم مرحوم شهباز افشار ،که او هم کمتر از ما به سینما علاقه مند نبود و پسرش جواد ،و معترض ما  همسر او بود که مرتب او را سرزنش می کرد. که چی افتادی با بچه ها هی به سینما می روی  و او هم گوشش به این حرف ها بدهکار نبود .

  دکان ما با توجه به علاقه من  به سینما ،کانونی شده بود برای  اطلاع رسانی  مربوط به اکران  فیلم ها ،و   فیلم های دیده شده توسط بچه ها برای ان هائی که نمی توانستند به سینما بروند . تعریف می شد .

        یکی از روز هائی که توانستم رضایت  پدرم را جلب کنم  که به سینما بروم  ، متوجه شدم  که از بچه های محل  کسی  به سینما  نمی رود  و تنها رفتنم   مورد قبول  خانواده نبود  و متر صد  کسی بودم  که  بیاید و به سینما  برویم  ولی هرچه   به سراغ  بچه  ها رفتم  همه می گفتند که برنامه  سینما رفتن  نداریم و بی پولیم... و  من  که مهمترین  شق  قضیه رضایت  پدرم  بود   کسب شده بود ولی متاسفانه کسی را به عنوان  همراه  نداشتم  که با  او به سینما بروم  و زمان  بد جوری  در حال گذران بود  که  یک هو فکری  به سرم زد  که  پول بلیط  یکی را  جور کنم تا با من  به سینما بیاید  و نزدیک ترین فرد   ناصر  پسر  صاحب  مغازه مان بود  که دم دست بود  با عجله  به سراغش  رفتم  و به او  گفتم  من پول بلیط  تو را می دهم   اگر می خواهی  بیا با هم به سینما بروییم .و در همین هنگام که با اوصحبت می کردم و او داشت آماده می شد که به سینما برویم  پدرش و خود او به من گفتند که بعدا"  پولت  را  نداریم  بدهیم و نیائی  بگی  پولم را بده  و من  گفتم  نه  با با،  من  او را  با حساب  خودم دعوت  به سینما کرده ام ...

 و خلاصه  ما آماده شد یم  و با هم  به  سینما رفتیم  وآن روز گذشت و در فکر  هفته اینده بودم  که   سینما  چه  فیلمی  می اورد و  چطور  پدرم  را راضی کنم  و پدرم  هم  که به هر راهی  متوسل  شده بود  که  مرا از سینما  رفتن  باز دارد ،  موفق نشده  بود و حاضر بود  با پول  و دو چرخه و چیز های  مختلف   مانع  اینکار من شود  که  نتیجه  نمی گرفت  و من هم  مانده  بودم  که  چطور  رضایت  همیشگی  او را  بدست  بیاورم   زیرا خانواده های  دیگر  کمتر  به  این کار  اهمیت می دادند و مشکل  انها بیشتر  تهیه  پول سینما  بود. مشکلی   که من تا ان موقع نداشتم

 چند هفته  بعد  در یکی از روز ها که می خواستم به سینما بروم  بعد از هزار مرتبه  خون دل خوردن و کسب  رضایت پدر ، ،دیدم که او   تاکتیک جدیدی زد و گفت  حالا که می خواهی بری سینما ، من  پول سینما رفتن ندارم إ و او یک دفعه  مرا کیش و مات کرد درست  سر بزن گاه إ حالا زمان برایم ارزش داشت و لی پول نداشتم. مانده بودم  که چه کنم ؟  که یاد ناصر افتادم و به سراغش  رفتم و به او گفتم  :بابام اجازه داده بیام سینما ولی  پول بهم نمی ده  اگه پول  داری؟ توهم حالا منو دعوت کن سینما ؟ که دیدم  گفت  من  اینکار را نمی کنم إ و من قبلا" به تو گفتم  که بعدا" من پول تو را نمی دهم إو دیدم  که  زمان می گذرد و من  بلا تکلیف هستم و پدرم هم گوش به زنگ بود ببیند من چه می کنم . اگه زودتر می دانستم که برنامه بابام این است منهم  خودم  را  برای  اینکا  اماده می کردم ولی اکنون زمان کافی نداشتم  که خوب فکر کنم و تصمیم بگیرم . و حوصله چک و چونه باکسی راهم نداشتم و به ناصر گفتم  من سرم نمی شود باید پول مرا بدهی و خانواده او هم  هر کاری کردند نتوانستند مرا رد کنند و من بنای داد وفریاد را گذاشتم و یک سنگ بزرگ برداشتم و از آن ها فاصله گرفتم  و گفتم  اگه  پولم را ندهی  با این سنگ و سنگ های دیگه  خانه شما را سنگ باران می کنم و با سر و صدا  واحتیاط قسمت بالای درب خانه انها را نشانه گرفتم  به طوری که سنگ به کسی نخورد ولی صدا داشته باشد  و سنگ  را رها کردم   با صدای سنگ   فریاد خانواده  آن ها بلند  شد و به طرف  مغازه  پدرم  امدند و آنوقت  بود که  پدرم دید  تاکتیک او  نتیجه ندارد  با عصبانیت و یک  10 ريالی به طرفم پرت کرد  که من هم آن را برداشتم و با ناصر و بقیه بچه ها رفتم سینما . و چند مر تبه  دیگر  هم  باز که  پدرم  گفت  من پول  برا سینما نمی دهم  .من هم می گفتم  من از پسر همسایه  پول طلب کارم و دو تا سنگ برمیداشتم و می گفتم  الان می رو و خانه همسایه  را دم سنگ می دهم و برای بار دوم  هم  یک مرتبه  کار به اینجا کشید  و این مسئله  برای من و ناصر داشت مشکل ساز می شد تا اینکه با وساطت  پسر عموی های او  احمد و محمد قرار گذاشتیم  که ما هر وقت به سینما میرویم  ناصر 2 ريال به من بدهد تا  10 ريال تمام بشود و او یک بار 2ريال داد و دیگر  قضیه پیگیری نشد . و مشکل من با پدرم  سر سینما رفتن و نرفتن ادامه داشت .

        جمشید

          یکی دیگر از مواقعی که مشکل تنها نرفتن به سینما را داشتم . روزی بود  که مجوز سینما  رفتن  را گرفته بودم ولی کسی همراه نداشتم  و بر حسب اتفاق  ان روز کسی  به  سینما نمی خواست برود  و منهم  که دو تومان داشتم  به فکرم رسید که می توانم  کسی را با خود به سینما ببرم  چون بلیط ها 10 و 15 و 20  ریالی بود  و با دو تا بلیط  10 ریالی  می توانم  مسئله را حل کنم در همین  حین  جمشید  پسر همسایه  را دیدم  و به او گفتم  که نمی ائی به سینما برویم  و او گفت : پول ندارم بلیط بخرم و من به او گفتم  اگه من پول بلیط تو را بدهم  آیا تو با من به سینما می ائی  و او گفت  بله . و قرار سینما رفتن  بسته شد و هر دو اماده رفتن شدیم  و جمشید هم  برای اینکه  دست خالی  نباشد مقداری  آجیل  با خود از خانه اورد و در مسیر  راه از توفشیرین  تا بازار که5-6 کیلومتر بود  را در  ظهر گرما  حدود ساعت  3 و 4  پیاده طی کردیم تا به سینما رسیدیم . و قتی  به سینما رسیدیم   به باجه خرید بلیط که رفتیم  بلیط فروش گفت بلیط ها  همه 15 و 20 ریالی هستند و بلیط 10 ريالی  نداریم و ما  با مانع بزرگی  برخورد  کردیم  البته  قبلا" هم گاه گاهی این مسئله بوجود می امد، ولی ان روز  برنامه ما قفل شده بود و مانده بودیم  که چه کنیم  نیم ساعتی را  جلوی درب  سینما  پرسه زدیم  تا شاید  بلیط 10  ریالی  هم بفروشند  ولی هیچ افاده ای نداشت و فیلم هم داشت پخش می شد و وقتی  یاد  این مسئله افتادم  که اگر  بگذارم روز دیگر  به سینما بروم  باز درد سر خانواده  را دارم تا اجازه بگیرم و در همین اوضاع و احوال  جمشید گفت  بیا تو  برو سینما و من برمی گردم توفشیرین  و این مسئله  برایم  ناراحت کننده بود ودر هر صورت تصمیم  برهمین منوال گرفته شد  که من سینما بروم  و جمشید برود خانه...

  و آن روز  من بی همراهی جمشید به سینما رفتم  ولی یاد  آن  همیشه  آزارم می دهد ...

راستی این سینما  چه ها که با من نکرد ..."  

 

دوباره...هنوز... هفتکل و گذشته ای که برای آینده نفس می کشد...

منوچهر افشاری: توفشرین، سینما سیار، سینما کارگری و آدم هایی که دیگر رفته اند...

یکی از شهروندان فرهیخته که تاریخ ستایش برانگیز هفتکل را با خود زنده نگاه داشته، منوچهر افشاری است، زاده ی توفشرین هفتکل و فرزند شادروان احمد (لال احمد) افشاری...

این هفته پای بخش گزیده ای از یادمان های او می نشینیم: بیش از نیم قرن پیش هفتکل، توفشرین...

 "...اولین لحظه هائی که چشم های من به روی   پرده نقره ای سینما  گشوده شد، به سال های حدود 42 الی 43 می رسد .واز همان زمان بود که متوجه شدم آنچه را که در محور زمان ومکان  دیدنی نیست در سینما می توان دید . جائی که واقعیت و خیال دست در دست هم داده  تا نهفته های  ذهن بشری را بکاوند و عالمی در حد شعور و تخیل بشر را به صحنه نمایش بگذارند .  نخستین صحنه هائی که از برابر دیدگان من عبور می کرد  خبر از آینده ای می داد که عمری مرا با خود  به ورطه واقعیت های پیرامون هفتمین هنر  ذوق بشر خواهد کشاند . 

فیلم به نمایش در امده از ژانر وسترن سینمای آمریکا بود به نام حرفه ای ها  ساخته ریچارد بروکس و با بازی  لی ماروین،  برت لانکستر،جک پالانس ، رابرت رایان، وودی استراگ و کلودیا کاردیناله . 

  پوستر ایرانی آن دارای طرحی ضربدری از دوردیف خشاب  فشنگ  بود که عکس جهار هنرپیشه فیلم  یعنی  لی ماروین و برت لانکستر و وودی استراگ و کلودیا کاردیناله در چهار جهت اصلی  شمال و جنوب و شرق و غرب  آن قرار داشت و نام ها در زیر ... 

پوستر را برادرم آورد و ما آن را بر روی دیوار دکان ما که در آن وقت مستاجر دکان مرحوم  مشهدی فرامرز مرادی بودیم  چسباندیم و تا سال ها  خود نمائی می کرد ... بعد ها هم یک پوستر از فیلم ایرانی  علی بابا و چهل دزد  بغداد  به ان اضافه شد .ضمن اینکه هنوز از  فیلم ایرانی  شناختی نداشتم ....فیلم در   سینمای کارمندی  به نمایش در امده بود و من به همراه برادر بزرگترم حسن  با دوچرخه ای که داشت خود را  به بیرون سالن تابستانی سینما ی کارمندی شرکت نفت  رساندیم  و ایستاده  فیلم را تماشا کردیم . و چند روز بعد هم باز دو باره  فیلم را درسینمای کارگری شرکت نفت هفتکل   که برای عموم آزاد بود در شرایط بهتر دیدیم . پس از دیدن  فیلم بود که احساس کردم آن چه که روی پرده سینما دیده ام  به راحتی  در عالم واقع  دست نیافتنی است  و من هر روز محو تماشای  پوستر فیلم  و گفتگوها، مشتریان مغازه  را  با عکس آن ها مقایسه می کردم که ببینم  چه کسانی به  این چهار هنرپیشه شبیه هستند و هر کس کوچکترین  شباهتی به یکی از آن ها داشت، از او خوشم می امد...

 و دیگر  دیدن فیلم  برای من  فقط به  همان  لحظه نمایش تمام نمی شد  بلکه  بعد از ان بود ،که دست از سر من برنمی داشت  و مرا به دنیای  رویا و خیال سیر می داد . و منی که در توفشیرینِ هفتکل  زندگی می کردم آن هم در آن سن وسال، دنیای بسیار کوچکی داشتم و محدوده ی سفر م هم  در تابستان  یا به اهواز  یا به امیدیه بود...  پس این  صحنه و نمایش  دستاورد کوچکی برایم نبود ودیگر مشغله ذهنی من شده بود فیلم وسینما...

 بعداز فیلم حرفه ای ها  یکی دو تا دیگر  فیلم به همراه برادرم در سینمای کارگری  دیدم  فیلم هائی از گلن فورد و الویس پریسلی و .......تا مدتی دیگر شرایط سینما رفتن  برای من به همراه  برادرم میسر نشد ضمن اینکه  برای سینما رفتن می بایست مسیر توفشیرین تا شهر هفتکل  را با پای پیاده می رفتیم و برمی گشتیم . و سینما هم در سمت شرق بازار هفتکل بود . و بلیط آن هم سه و شش ریالی بود (که بچه ها از بلیط سه ریالی  استفاده می کردند . و بزرگتر ها  بلیط شش ریالی ) و قبل از نمایش فیلم هم  جلوی ورودی سینما غوغائی بود  و شور و هیجان خاصی داشت. و گاهی اوقات هم برخی از از افراد بی پول به خاطر اینکه مجانی فیلم را تماشا کنند،  شروع به سروصدا و درگیری می کردند . سینما دوسانس نمایش داشت و سانس دوم بیشتر خانوادگی بود .

   تا قبل از تعطیلی  سینمای کارگری  شرکت نفت  با گریه و زاری  به همراه برخی از اهالی توفشیرین به سینما می رفتم. و فیلم هائی مانند : کلبه عموتم ، کت بالو ، دوازده مرد خبیث و تعدادی دیگر را دیدم .

         ابرام کل رمضون

     یکی از کسانی  که با او به سینما می رفتم ، ابراهیم  پیسپاریان  پسر مرحوم کل رمضان  بود  که معروف به ابرام کل رمضون بود. خانواده وی که از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتند. آن ها با درست کردن قابلمه و سیخ و چاقو و مقاش و وسایل اهن الات  زندگی خود را می گذراندند... اما او علاقمند  به سینما رفتن بود و  از  اشتیاق من به سینما خبر داشت  هر وقت فیلم خوبی می اوردند که دوست داشت به سینما برود به سراغ من می امد  و قبل از دیدن  فیلم  انقدر از فیلم تعریف می کرد و ندیده به دروغ  داستانی را سر هم می کرد تا  مرا  به سینما رفتن تشویق کندو علت ان هم این بود  که  در یکی از روز ها که با هم به سینما می رفتیم من متوجه شدم که او اصلا" پول خرید بلیط را ندارد و بلیط ها هم  3و 6 ريالی بود و خانواده من  به من 5 ريال می دادند که 3 ريال را بلیط  بخرم و 2 ريال را هم صرف تنقلات کنم... متصدی فروش و وارسی بلیط  مرحوم چهرازی  بود که گاه گاهی آن هائی را  که بلیط نداشتند، می گذاشت  داخل سینما شوند و ابرام  هم برخی اوقات از این طریق وارد سینما می شد ...

   بعد ها هم ، دیگر سینما   با خروج شرکت نفت تعطیل شد و حسرت فیلم و نمایش ، در دل من و سایر همشهریان  ماند .

     پرده نقره ای سینما تمام فکر و ذکر مرا به خود  گرفته بود  ولی افسوس  که دیگر دست نیافتنی شده بود . یک الی دو مرتبه  از طرف بهداشت  یک سینمای سیار  به محله طوفشیرین امد و فیلم هائی مستند در رابطه  با آفات و بیماریها (پشه مالاریا )و رعایت نکات بهداشتی  را به مردم اموزش می داد  . که این هم یاد و خاطره  سینما  را دوباره برایم زنده می کرد .

    بعد ها پای رادیو  کم کم به خانه ها کشیده شد و ما هم با خرید  یک رادیو  ترانزیستوری  دل مشغول  رادیو  شدیم ومن مرتب  به دوستان می گفتم که رادیو هم مانند  سینما است  ولی با این تفاوت  که  فقط صدای  ان  را پخش می کند . و برنامه  داستان های شب   همه کسانی را که رادیو داشتند  بخود مشغول می کرد . داستان های  جانی دالر و داستان پریزاد  از دیگر داستان ها  بیشتر مرا جذب می کرد  در هر صورت  رادیو در دست خانواده می چرخید  از مرحوم پدرم  که  در قید رادیو  بی بی سی و اخبار سراسری بود و من و خواهر بزرگم  که دلبند  داستان شب بودیم  و روز ها هم  با صدای خواننده ها ی ان دوران  سر گرم می شدیم . 

 ارتش و سینما  

  سال 1348  با ورود  ارتش  به هفتکل  کم کم  سینمای شهر (کارگری سابق ) راه افتاد و کارکنان ارتشی  پیگیر  آوردن فیلم  از سینما های  اهواز شدند  و با  فیلم  بن هور  که  بطور رایگان  به نمایش درامد،  سینما افتتاح شد و بعد از ان  بود که فیلم های ایرانی  هم روی پرده امد

و بلیط سینما   10 و 15 و 20 ريالی بود و با دیدن  پرده نمایش  فیلم ایرانی چرخ وفلک  با عکس ها و  بازی  فردین و بیک ایمانوردی و فروزان و شهلا ریاحی و............ دریچه تازه ای  برویم گشوده شد. و با دیدن این فیلم  متوجه شدم  که غیر از فیلم های  خارجی   که با فرهنگ  ما فاصله دارد  ، فیلم هائی هم ساخته می شود  که صحبت ها و رقص و آواز و لباس پوشیدن  ان ها  به خودمان خیلی نزدیک است و بیشتر  به دل می نشیند . وفیلم  ابتدا  بچگی های فردین را با بازی مجید فرید فر و کودکی فروزان را لیلا فروهر ، نشان می داد و بعد که بزرگ می شد ند. فیلم  فردین را  با رفیق  خلاف کارش  بیک ایمانوردی  و  با دختر مورد علاقه اش یعنی فروزان  به نمایش می گذاشت  و اخر فیلم هم ، همه چیز   به  خوبی و خوشی  تمام می شد .  

...

     و فیلم های دیگر:   تنگنا  ، رضاموتوری  ،  رگبار ،  خاک و  تنگسیر ، گوزن ها و  .............................از ارزش های سینمای کشور شدند

   هرهفته یا هر دوهفته یکبار  با هزار درد سر باید پدرم را راضی می کردم  که بگذارد به سینما بروم . زیرا با سینما رفتن من خیلی مخالف  بخصوص با وضعیت نا به سامان شهر هفتکل که همه طور خطری  جوانان را  تهدید می کرد . و اگر می توانستم کسی را پیدا کنم که با او به سینما بروم  مشکل حل بود  و من هم مترصد رضایت افراد بزرگ سالی  بودم که می خواستند به سینما بروند .  از جمله عمویم مرحوم شهباز افشار ،که او هم کمتر از ما به سینما علاقه مند نبود و پسرش جواد ،و معترض ما  همسر او بود که مرتب او را سرزنش می کرد. که چی افتادی با بچه ها هی به سینما می روی  و او هم گوشش به این حرف ها بدهکار نبود .

  دکان ما با توجه به علاقه من  به سینما ،کانونی شده بود برای  اطلاع رسانی  مربوط به اکران  فیلم ها ،و   فیلم های دیده شده توسط بچه ها برای ان هائی که نمی توانستند به سینما بروند . تعریف می شد .

        یکی از روز هائی که توانستم رضایت  پدرم را جلب کنم  که به سینما بروم  ، متوجه شدم  که از بچه های محل  کسی  به سینما  نمی رود  و تنها رفتنم   مورد قبول  خانواده نبود  و متر صد  کسی بودم  که  بیاید و به سینما  برویم  ولی هرچه   به سراغ  بچه  ها رفتم  همه می گفتند که  برنامه  سینما رفتن  نداریم و بی پولیم... و  من  که مهمترین  شق  قضیه  رضایت  پدرم  بود   کسب شده بود ولی متاسفانه کسی را به عنوان  همراه  نداشتم  که با  او به سینما بروم  و زمان  بد جوری  در حال گذران بود  که  یک هو فکری  به سرم زد  که  پول بلیط  یکی را  جور کنم  تا با من  به سینما بیاید  و نزدیک ترین فرد   ناصر  پسر  صاحب  مغازه مان بود  که دم دست بود  با عجله  به سراغش  رفتم  و به او  گفتم  من پول بلیط  تو را می دهم   اگر می خواهی  بیا با هم به سینما بروییم .و در همین هنگام که با اوصحبت می کردم و او داشت آماده می شد که به سینما برویم  پدرش و خود او به من گفتند که بعدا"  پولت  را  نداریم  بدهیم و نیائی  بگی  پولم را بده  و من  گفتم  نه  با با،  من  او را  با حساب  خودم  دعوت  به سینما کرده ام ...

 و خلاصه  ما آماده شد یم  و با هم  به  سینما رفتیم  وآن روز گذشت و در فکر  هفته اینده بودم  که   سینما  چه  فیلمی  می اورد و  چطور  پدرم  را راضی کنم  و پدرم  هم  که به هر راهی  متوسل  شده بود  که  مرا از سینما  رفتن  باز دارد ،  موفق نشده  بود و حاضر بود  با پول  و دو چرخه و  چیز های  مختلف   مانع  اینکار من شود  که  نتیجه  نمی گرفت  و من هم  مانده  بودم  که  چطور  رضایت  همیشگی  او را  بدست  بیاورم   زیرا  خانواده های  دیگر  کمتر  به  این کار  اهمیت می دادند و مشکل  انها  بیشتر  تهیه  پول سینما  بود. مشکلی   که من تا ان موقع نداشتم

 چند هفته  بعد  در یکی از روز ها که می خواستم به سینما بروم  بعد از هزار مرتبه  خون دل خوردن و کسب  رضایت پدر ، ،دیدم که او   تاکتیک  جدیدی زد و گفت  حالا که می خواهی بری سینما ، من  پول سینما رفتن ندارم إ و او یک دفعه  مرا کیش و مات کرد درست  سر بزن گاه إ حالا زمان برایم ارزش داشت و لی پول نداشتم. مانده بودم  که چه کنم ؟  که یاد  ناصر افتادم و به سراغش  رفتم و به او گفتم  :بابام اجازه داده بیام سینما  ولی  پول بهم نمی ده  اگه پول  داری؟ توهم حالا منو دعوت کن سینما ؟  که دیدم  گفت  من  اینکار را نمی کنم إ و من قبلا" به تو گفتم  که بعدا" من پول تو را نمی دهم إو دیدم  که  زمان می گذرد و من  بلا تکلیف هستم و پدرم هم گوش به زنگ بود ببیند من چه می کنم . اگه زودتر می دانستم که برنامه بابام این است منهم  خودم  را  برای  اینکا  اماده می کردم ولی اکنون زمان کافی نداشتم  که خوب فکر کنم و تصمیم بگیرم . و حوصله  چک و چونه باکسی راهم نداشتم و به ناصر گفتم  من سرم نمی شود باید پول مرا بدهی و خانواده او هم  هر کاری کردند نتوانستند مرا رد کنند و من بنای داد وفریاد را گذاشتم و یک سنگ بزرگ برداشتم و از آن ها فاصله گرفتم  و گفتم  اگه  پولم را ندهی  با این سنگ و سنگ های دیگه  خانه شما را سنگ باران می کنم و با سر و صدا  واحتیاط قسمت بالای درب خانه انها را نشانه گرفتم  به طوری که سنگ به کسی نخورد ولی صدا داشته باشد  و سنگ  را رها کردم   با صدای سنگ   فریاد خانواده  آن ها بلند  شد و به طرف  مغازه  پدرم  امدند و آنوقت  بود که  پدرم دید  تاکتیک او  نتیجه ندارد  با عصبانیت و یک  10 ريالی به طرفم پرت کرد  که من هم آن را برداشتم و با ناصر و بقیه بچه ها رفتم سینما . و چند مر تبه  دیگر  هم  باز  که  پدرم  گفت  من پول  برا سینما نمی دهم  .من هم می گفتم  من از پسر همسایه  پول طلب کارم و دو تا سنگ برمیداشتم و می گفتم  الان می رو و خانه همسایه  را دم سنگ می دهم و برای بار دوم  هم  یک مرتبه  کار به اینجا کشید  و این مسئله  برای من و ناصر داشت مشکل ساز می شد تا اینکه با وساطت  پسر عموی های او  احمد و محمد قرار گذاشتیم  که ما هر وقت به سینما میرویم  ناصر 2 ريال به من بدهد تا  10 ريال تمام بشود و او یک بار 2ريال داد و دیگر  قضیه پیگیری نشد . و مشکل من با پدرم  سر سینما رفتن و نرفتن ادامه داشت .

        جمشید

          یکی دیگر از مواقعی که مشکل تنها نرفتن به سینما را داشتم . روزی بود  که مجوز سینما  رفتن  را گرفته بودم ولی کسی همراه  نداشتم  و بر حسب اتفاق  ان روز کسی  به  سینما نمی خواست برود  و منهم  که دو تومان داشتم  به فکرم رسید که می توانم  کسی را با خود به سینما ببرم  چون بلیط ها 10 و 15 و 20  ریالی بود  و با دو تا بلیط  10 ریالی  می توانم  مسئله را حل کنم در همین  حین  جمشید  پسر  همسایه  را دیدم  و به او گفتم  که نمی ائی به سینما برویم  و او گفت : پول ندارم بلیط بخرم و من به او گفتم  اگه من پول بلیط تو را بدهم  آیا تو با من به سینما می ائی  و او گفت  بله . و قرار سینما رفتن  بسته شد و هر دو اماده رفتن شدیم  و جمشید هم  برای اینکه  دست خالی  نباشد  مقداری  آجیل  با خود از خانه اورد و در مسیر  راه از توفشیرین  تا بازار  که5-6 کیلومتر بود  را در  ظهر گرما  حدود ساعت  3 و 4  پیاده طی کردیم  تا به سینما رسیدیم . و قتی  به سینما رسیدیم   به باجه خرید بلیط که رفتیم  بلیط فروش گفت بلیط ها  همه 15 و 20 ریالی هستند و بلیط 10 ريالی  نداریم و ما  با مانع بزرگی  برخورد  کردیم  البته  قبلا" هم گاه گاهی  این مسئله بوجود می امد، ولی ان روز  برنامه ما قفل شده بود و مانده بودیم  که چه کنیم  نیم ساعتی را  جلوی درب  سینما  پرسه زدیم  تا شاید  بلیط 10  ریالی  هم بفروشند  ولی هیچ افاده ای نداشت و فیلم هم داشت پخش می شد و وقتی  یاد  این مسئله افتادم  که اگر  بگذارم  روز دیگر  به سینما بروم  باز درد سر خانواده  را دارم تا اجازه بگیرم و در همین اوضاع و احوال  جمشید گفت  بیا تو  برو سینما و من برمی گردم توفشیرین  و این مسئله  برایم  ناراحت کننده بود ودر هر صورت تصمیم  برهمین منوال گرفته شد  که من سینما بروم  و جمشید برود خانه...

  و آن روز  من بی همراهی جمشید به سینما رفتم  ولی یاد  آن  همیشه  آزارم می دهد ...

راستی این سینما  چه ها که با من نکرد ..."  

 

دوباره...هنوز... هفتکل و گذشته ای که برای آینده نفس می کشد...

منوچهر افشاری: توفشرین، سینما سیار، سینما کارگری و آدم هایی که دیگر رفته اند...

یکی از شهروندان فرهیخته که تاریخ ستایش برانگیز هفتکل را با خود زنده نگاه داشته، منوچهر افشاری است، زاده ی توفشرین هفتکل و فرزند شادروان احمد (لال احمد) افشاری...

این هفته پای بخش گزیده ای از یادمان های او می نشینیم: بیش از نیم قرن پیش هفتکل، توفشرین...

 "...اولین لحظه هائی که چشم های من به روی   پرده نقره ای سینما  گشوده شد، به سال های حدود 42 الی 43 می رسد .واز همان زمان بود که متوجه شدم آنچه را که در محور زمان ومکان  دیدنی نیست در سینما می توان دید . جائی که واقعیت و خیال دست در دست هم داده  تا نهفته های  ذهن بشری را بکاوند و عالمی در حد شعور و تخیل بشر را به صحنه نمایش بگذارند .  نخستین صحنه هائی که از برابر دیدگان من عبور می کرد  خبر از آینده ای می داد که عمری مرا با خود  به ورطه واقعیت های پیرامون هفتمین هنر  ذوق بشر خواهد کشاند . 

فیلم به نمایش در امده از ژانر وسترن سینمای آمریکا بود به نام حرفه ای ها  ساخته ریچارد بروکس و با بازی  لی ماروین،  برت لانکستر،جک پالانس ، رابرت رایان، وودی استراگ و کلودیا کاردیناله . 

  پوستر ایرانی آن دارای طرحی ضربدری از دوردیف خشاب  فشنگ  بود که عکس جهار هنرپیشه فیلم  یعنی  لی ماروین و برت لانکستر و وودی استراگ و کلودیا کاردیناله در چهار جهت اصلی  شمال و جنوب و شرق و غرب  آن قرار داشت و نام ها در زیر ... 

پوستر را برادرم آورد و ما آن را بر روی دیوار دکان ما که در آن وقت مستاجر دکان مرحوم  مشهدی فرامرز مرادی بودیم  چسباندیم و تا سال ها  خود نمائی می کرد ... بعد ها هم یک پوستر از فیلم ایرانی  علی بابا و چهل دزد  بغداد  به ان اضافه شد .ضمن اینکه هنوز از  فیلم ایرانی  شناختی نداشتم ....فیلم در   سینمای کارمندی  به نمایش در امده بود و من به همراه برادر بزرگترم حسن  با دوچرخه ای که داشت خود را  به بیرون سالن تابستانی سینما ی کارمندی شرکت نفت  رساندیم  و ایستاده  فیلم را تماشا کردیم . و چند روز بعد هم باز دو باره  فیلم را درسینمای کارگری شرکت نفت هفتکل   که برای عموم آزاد بود در شرایط بهتر دیدیم . پس از دیدن  فیلم بود که احساس کردم آن چه که روی پرده سینما دیده ام  به راحتی  در عالم واقع  دست نیافتنی است  و من هر روز محو تماشای  پوستر فیلم  و گفتگوها، مشتریان مغازه  را  با عکس آن ها مقایسه می کردم که ببینم  چه کسانی به  این چهار هنرپیشه شبیه هستند و هر کس کوچکترین  شباهتی به یکی از آن ها داشت، از او خوشم می امد...

 و دیگر  دیدن فیلم  برای من  فقط به  همان  لحظه نمایش تمام نمی شد  بلکه  بعد از ان بود ،که دست از سر من برنمی داشت  و مرا به دنیای  رویا و خیال سیر می داد . و منی که در توفشیرینِ هفتکل  زندگی می کردم آن هم در آن سن وسال، دنیای بسیار کوچکی داشتم و محدوده ی سفر م هم  در تابستان  یا به اهواز  یا به امیدیه بود...  پس این  صحنه و نمایش  دستاورد کوچکی برایم نبود ودیگر مشغله ذهنی من شده بود فیلم وسینما...

 بعداز فیلم حرفه ای ها  یکی دو تا دیگر  فیلم به همراه برادرم در سینمای کارگری  دیدم  فیلم هائی از گلن فورد و الویس پریسلی و .......تا مدتی دیگر شرایط سینما رفتن  برای من به همراه  برادرم میسر نشد ضمن اینکه  برای سینما رفتن می بایست مسیر توفشیرین تا شهر هفتکل  را با پای پیاده می رفتیم و برمی گشتیم . و سینما هم در سمت شرق بازار هفتکل بود . و بلیط آن هم سه و شش ریالی بود (که بچه ها از بلیط سه ریالی  استفاده می کردند . و بزرگتر ها  بلیط شش ریالی ) و قبل از نمایش فیلم هم  جلوی ورودی سینما غوغائی بود  و شور و هیجان خاصی داشت. و گاهی اوقات هم برخی از از افراد بی پول به خاطر اینکه مجانی فیلم را تماشا کنند،  شروع به سروصدا و درگیری می کردند . سینما دوسانس نمایش داشت و سانس دوم بیشتر خانوادگی بود .

   تا قبل از تعطیلی  سینمای کارگری  شرکت نفت  با گریه و زاری  به همراه برخی از اهالی توفشیرین به سینما می رفتم. و فیلم هائی مانند : کلبه عموتم ، کت بالو ، دوازده مرد خبیث و تعدادی دیگر را دیدم .

         ابرام کل رمضون

     یکی از کسانی  که با او به سینما می رفتم ، ابراهیم  پیسپاریان  پسر مرحوم کل رمضان  بود  که معروف به ابرام کل رمضون بود. خانواده وی که از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتند. آن ها با درست کردن قابلمه و سیخ و چاقو و مقاش و وسایل اهن الات  زندگی خود را می گذراندند... اما او علاقمند  به سینما رفتن بود و  از  اشتیاق من به سینما خبر داشت  هر وقت فیلم خوبی می اوردند که دوست داشت به سینما برود به سراغ من می امد  و قبل از دیدن  فیلم  انقدر از فیلم تعریف می کرد و ندیده به دروغ  داستانی را سر هم می کرد تا  مرا  به سینما رفتن تشویق کندو علت ان هم این بود  که  در یکی از روز ها که با هم به سینما می رفتیم من متوجه شدم که او اصلا" پول خرید بلیط را ندارد و بلیط ها هم  3و 6 ريالی بود و خانواده من  به من 5 ريال می دادند که 3 ريال را بلیط  بخرم و 2 ريال را هم صرف تنقلات کنم... متصدی فروش و وارسی بلیط  مرحوم چهرازی  بود که گاه گاهی آن هائی را  که بلیط نداشتند، می گذاشت  داخل سینما شوند و ابرام  هم برخی اوقات از این طریق وارد سینما می شد ...

   بعد ها هم ، دیگر سینما   با خروج شرکت نفت تعطیل شد و حسرت فیلم و نمایش ، در دل من و سایر همشهریان  ماند .

     پرده نقره ای سینما تمام فکر و ذکر مرا به خود  گرفته بود  ولی افسوس  که دیگر دست نیافتنی شده بود . یک الی دو مرتبه  از طرف بهداشت  یک سینمای سیار  به محله طوفشیرین امد و فیلم هائی مستند در رابطه  با آفات و بیماریها (پشه مالاریا )و رعایت نکات بهداشتی  را به مردم اموزش می داد  . که این هم یاد و خاطره  سینما  را دوباره برایم زنده می کرد .

    بعد ها پای رادیو  کم کم به خانه ها کشیده شد و ما هم با خرید  یک رادیو  ترانزیستوری  دل مشغول  رادیو  شدیم ومن مرتب  به دوستان می گفتم که رادیو هم مانند  سینما است  ولی با این تفاوت  که  فقط صدای  ان  را پخش می کند . و برنامه  داستان های شب   همه کسانی را که رادیو داشتند  بخود مشغول می کرد . داستان های  جانی دالر و داستان پریزاد  از دیگر داستان ها  بیشتر مرا جذب می کرد  در هر صورت  رادیو در دست خانواده می چرخید  از مرحوم پدرم  که  در قید رادیو  بی بی سی و اخبار سراسری بود و من و خواهر بزرگم  که دلبند  داستان شب بودیم  و روز ها هم  با صدای خواننده ها ی ان دوران  سر گرم می شدیم . 

 ارتش و سینما  

  سال 1348  با ورود  ارتش  به هفتکل  کم کم  سینمای شهر (کارگری سابق ) راه افتاد و کارکنان ارتشی  پیگیر  آوردن فیلم  از سینما های  اهواز شدند  و با  فیلم  بن هور  که  بطور رایگان  به نمایش درامد،  سینما افتتاح شد و بعد از ان  بود که فیلم های ایرانی  هم روی پرده امد

و بلیط سینما   10 و 15 و 20 ريالی بود و با دیدن  پرده نمایش  فیلم ایرانی چرخ وفلک  با عکس ها و  بازی  فردین و بیک ایمانوردی و فروزان و شهلا ریاحی و............ دریچه تازه ای  برویم گشوده شد. و با دیدن این فیلم  متوجه شدم  که غیر از فیلم های  خارجی   که با فرهنگ  ما فاصله دارد  ، فیلم هائی هم ساخته می شود  که صحبت ها و رقص و آواز و لباس پوشیدن  ان ها  به خودمان خیلی نزدیک است و بیشتر  به دل می نشیند . وفیلم  ابتدا  بچگی های فردین را با بازی مجید فرید فر و کودکی فروزان را لیلا فروهر ، نشان می داد و بعد که بزرگ می شد ند. فیلم  فردین را  با رفیق  خلاف کارش  بیک ایمانوردی  و  با دختر مورد علاقه اش یعنی فروزان  به نمایش می گذاشت  و اخر فیلم هم ، همه چیز   به  خوبی و خوشی  تمام می شد .  

...

     و فیلم های دیگر:   تنگنا  ، رضاموتوری  ،  رگبار ،  خاک و  تنگسیر ، گوزن ها و  .............................از ارزش های سینمای کشور شدند

   هرهفته یا هر دوهفته یکبار  با هزار درد سر باید پدرم را راضی می کردم  که بگذارد به سینما بروم . زیرا با سینما رفتن من خیلی مخالف  بخصوص با وضعیت نا به سامان شهر هفتکل که همه طور خطری  جوانان را  تهدید می کرد . و اگر می توانستم کسی را پیدا کنم که با او به سینما بروم  مشکل حل بود  و من هم مترصد رضایت افراد بزرگ سالی  بودم که می خواستند به سینما بروند .  از جمله عمویم مرحوم شهباز افشار ،که او هم کمتر از ما به سینما علاقه مند نبود و پسرش جواد ،و معترض ما  همسر او بود که مرتب او را سرزنش می کرد. که چی افتادی با بچه ها هی به سینما می روی  و او هم گوشش به این حرف ها بدهکار نبود .

  دکان ما با توجه به علاقه من  به سینما ،کانونی شده بود برای  اطلاع رسانی  مربوط به اکران  فیلم ها ،و   فیلم های دیده شده توسط بچه ها برای ان هائی که نمی توانستند به سینما بروند . تعریف می شد .

        یکی از روز هائی که توانستم رضایت  پدرم را جلب کنم  که به سینما بروم  ، متوجه شدم  که از بچه های محل  کسی  به سینما  نمی رود  و تنها رفتنم   مورد قبول  خانواده نبود  و متر صد  کسی بودم  که  بیاید و به سینما  برویم  ولی هرچه   به سراغ  بچه  ها رفتم  همه می گفتند که  برنامه  سینما رفتن  نداریم و بی پولیم... و  من  که مهمترین  شق  قضیه  رضایت  پدرم  بود   کسب شده بود ولی متاسفانه کسی را به عنوان  همراه  نداشتم  که با  او به سینما بروم  و زمان  بد جوری  در حال گذران بود  که  یک هو فکری  به سرم زد  که  پول بلیط  یکی را  جور کنم  تا با من  به سینما بیاید  و نزدیک ترین فرد   ناصر  پسر  صاحب  مغازه مان بود  که دم دست بود  با عجله  به سراغش  رفتم  و به او  گفتم  من پول بلیط  تو را می دهم   اگر می خواهی  بیا با هم به سینما بروییم .و در همین هنگام که با اوصحبت می کردم و او داشت آماده می شد که به سینما برویم  پدرش و خود او به من گفتند که بعدا"  پولت  را  نداریم  بدهیم و نیائی  بگی  پولم را بده  و من  گفتم  نه  با با،  من  او را  با حساب  خودم  دعوت  به سینما کرده ام ...

 و خلاصه  ما آماده شد یم  و با هم  به  سینما رفتیم  وآن روز گذشت و در فکر  هفته اینده بودم  که   سینما  چه  فیلمی  می اورد و  چطور  پدرم  را راضی کنم  و پدرم  هم  که به هر راهی  متوسل  شده بود  که  مرا از سینما  رفتن  باز دارد ،  موفق نشده  بود و حاضر بود  با پول  و دو چرخه و  چیز های  مختلف   مانع  اینکار من شود  که  نتیجه  نمی گرفت  و من هم  مانده  بودم  که  چطور  رضایت  همیشگی  او را  بدست  بیاورم   زیرا  خانواده های  دیگر  کمتر  به  این کار  اهمیت می دادند و مشکل  انها  بیشتر  تهیه  پول سینما  بود. مشکلی   که من تا ان موقع نداشتم

 چند هفته  بعد  در یکی از روز ها که می خواستم به سینما بروم  بعد از هزار مرتبه  خون دل خوردن و کسب  رضایت پدر ، ،دیدم که او   تاکتیک  جدیدی زد و گفت  حالا که می خواهی بری سینما ، من  پول سینما رفتن ندارم إ و او یک دفعه  مرا کیش و مات کرد درست  سر بزن گاه إ حالا زمان برایم ارزش داشت و لی پول نداشتم. مانده بودم  که چه کنم ؟  که یاد  ناصر افتادم و به سراغش  رفتم و به او گفتم  :بابام اجازه داده بیام سینما  ولی  پول بهم نمی ده  اگه پول  داری؟ توهم حالا منو دعوت کن سینما ؟  که دیدم  گفت  من  اینکار را نمی کنم إ و من قبلا" به تو گفتم  که بعدا" من پول تو را نمی دهم إو دیدم  که  زمان می گذرد و من  بلا تکلیف هستم و پدرم هم گوش به زنگ بود ببیند من چه می کنم . اگه زودتر می دانستم که برنامه بابام این است منهم  خودم  را  برای  اینکا  اماده می کردم ولی اکنون زمان کافی نداشتم  که خوب فکر کنم و تصمیم بگیرم . و حوصله  چک و چونه باکسی راهم نداشتم و به ناصر گفتم  من سرم نمی شود باید پول مرا بدهی و خانواده او هم  هر کاری کردند نتوانستند مرا رد کنند و من بنای داد وفریاد را گذاشتم و یک سنگ بزرگ برداشتم و از آن ها فاصله گرفتم  و گفتم  اگه  پولم را ندهی  با این سنگ و سنگ های دیگه  خانه شما را سنگ باران می کنم و با سر و صدا  واحتیاط قسمت بالای درب خانه انها را نشانه گرفتم  به طوری که سنگ به کسی نخورد ولی صدا داشته باشد  و سنگ  را رها کردم   با صدای سنگ   فریاد خانواده  آن ها بلند  شد و به طرف  مغازه  پدرم  امدند و آنوقت  بود که  پدرم دید  تاکتیک او  نتیجه ندارد  با عصبانیت و یک  10 ريالی به طرفم پرت کرد  که من هم آن را برداشتم و با ناصر و بقیه بچه ها رفتم سینما . و چند مر تبه  دیگر  هم  باز  که  پدرم  گفت  من پول  برا سینما نمی دهم  .من هم می گفتم  من از پسر همسایه  پول طلب کارم و دو تا سنگ برمیداشتم و می گفتم  الان می رو و خانه همسایه  را دم سنگ می دهم و برای بار دوم  هم  یک مرتبه  کار به اینجا کشید  و این مسئله  برای من و ناصر داشت مشکل ساز می شد تا اینکه با وساطت  پسر عموی های او  احمد و محمد قرار گذاشتیم  که ما هر وقت به سینما میرویم  ناصر 2 ريال به من بدهد تا  10 ريال تمام بشود و او یک بار 2ريال داد و دیگر  قضیه پیگیری نشد . و مشکل من با پدرم  سر سینما رفتن و نرفتن ادامه داشت .

        جمشید

          یکی دیگر از مواقعی که مشکل تنها نرفتن به سینما را داشتم . روزی بود  که مجوز سینما  رفتن  را گرفته بودم ولی کسی همراه  نداشتم  و بر حسب اتفاق  ان روز کسی  به  سینما نمی خواست برود  و منهم  که دو تومان داشتم  به فکرم رسید که می توانم  کسی را با خود به سینما ببرم  چون بلیط ها 10 و 15 و 20  ریالی بود  و با دو تا بلیط  10 ریالی  می توانم  مسئله را حل کنم در همین  حین  جمشید  پسر  همسایه  را دیدم  و به او گفتم  که نمی ائی به سینما برویم  و او گفت : پول ندارم بلیط بخرم و من به او گفتم  اگه من پول بلیط تو را بدهم  آیا تو با من به سینما می ائی  و او گفت  بله . و قرار سینما رفتن  بسته شد و هر دو اماده رفتن شدیم  و جمشید هم  برای اینکه  دست خالی  نباشد  مقداری  آجیل  با خود از خانه اورد و در مسیر  راه از توفشیرین  تا بازار  که5-6 کیلومتر بود  را در  ظهر گرما  حدود ساعت  3 و 4  پیاده طی کردیم  تا به سینما رسیدیم . و قتی  به سینما رسیدیم   به باجه خرید بلیط که رفتیم  بلیط فروش گفت بلیط ها  همه 15 و 20 ریالی هستند و بلیط 10 ريالی  نداریم و ما  با مانع بزرگی  برخورد  کردیم  البته  قبلا" هم گاه گاهی  این مسئله بوجود می امد، ولی ان روز  برنامه ما قفل شده بود و مانده بودیم  که چه کنیم  نیم ساعتی را  جلوی درب  سینما  پرسه زدیم  تا شاید  بلیط 10  ریالی  هم بفروشند  ولی هیچ افاده ای نداشت و فیلم هم داشت پخش می شد و وقتی  یاد  این مسئله افتادم  که اگر  بگذارم  روز دیگر  به سینما بروم  باز درد سر خانواده  را دارم تا اجازه بگیرم و در همین اوضاع و احوال  جمشید گفت  بیا تو  برو سینما و من برمی گردم توفشیرین  و این مسئله  برایم  ناراحت کننده بود ودر هر صورت تصمیم  برهمین منوال گرفته شد  که من سینما بروم  و جمشید برود خانه...

  و آن روز  من بی همراهی جمشید به سینما رفتم  ولی یاد  آن  همیشه  آزارم می دهد ...

راستی این سینما  چه ها که با من نکرد ..."  

 

یک شنبه ی وارسی چند پیشامد...2

۱

علل نا امنی اخلاقی کدامند؟

مقصران تعرض به اماکن مقدس کیانند؟

                                  سرقت از امامزاده ها
              به شيوه تخريب ضريح و صندوق كمك هاى مردمى!
فرمانده انتظامى شهرستان محلات از دستگيرى يك سارق اماكن متبركه در اين شهرستان خبرداد. به گزارش ايسنا، فرامرز گودرزى در اين باره گفت: در پى تماس شهروندان با مركز فوريت هاى پليسى ۱۱۰ مبنى بر سرقت از امامزاد ه هاى «فضل»، «يحيى» و يك مسجد در شهرستان توسط سارق يا سارقان به  شيوه تخريب ضريح و صندوق كمك هاى مردمى، ماموران كلانترى مركز به محل اعزام شدند. وى افزود: ماموران با انجام تحقيقات در ميدان نماز شهرستان محلات شخصى را به عنوان مظنون دستگير و در بازرسى از وسايل همراه وى يك قيچى بزرگ آهنى و مبالغى پول كشف و وى را تحقيقات بيشتر به پليس آگاهى انتقال دادند. به گفته گودرزى، متهم پس از انتقال به مقر انتظامى در بازجويى ها به سرقت يك ميليون و ۵۰۰ هزار ريال وجه نقد از دو امامزاده و ۳۶۰ هزارريال از صندوق كمك هاى مردمى از مسجد اعتراف كرد. فرمانده انتظامى شهرستان محلات ادامه داد: با تحقيقات از متهم، وى علاوه بر اين سرقت ها به ۱۸ فقره سرقت موتورسيكلت در شهرستان هاى محلات و نيمور در طول سه سال گذشته، سه فقره سرقت كابل هاى هوايى اداره برق محلات، دو فقره سرقت از ساختمان هاى نيمه كاره و يك فقره سرقت طيور اعتراف كرد. گودرزى اضافه كرد: متهم در اظهارات خود به همدستى فرد ديگرى اهل و ساكن محلات اعتراف كرد كه اقدامات پليس براى دستگيرى وى ادامه دارد. 
 
۲

              قتل صاحب كاربه بهانه وصول طلب ۳۵ هزار تومانى!
كارآگاهان پليس آگاهى تهران بزرگ از دستگيرى كارگر ساختمانى خبر دادند كه به بهانه وصول طلب ۳۵هزار تومانيش آدم كشت. به گزارش ايسنا، در دهم آبان ماه سالجارى از طريق مركز فوريت هاى پليسى۱۱۰ وقوع يك فقره قتل در منطقه افسريه در يك ساختمان نيمه كاره به كلانترى ۱۵۶ افسريه اعلام شد كه با حضور مأموران كلانترى در محل وقوع جنايت و بررسى هاى اوليه مشخص شد فردى ۲۵ساله به نام «سعيد» براثر ضربات كلنگ به سر و همچنين چندين ضربه چاقو به ناحيه گردن و صورت توسط جوانى به نام «جمعه» ۱۷ ساله به قتل رسيده و قاتل از صحنه متوارى شده است. طرح مهار از سوى كلانترى آغاز و مشخصات بدست آمده از متهم در اختيار كليه واحدهاى گشت قرار گرفت و دقايقى بعد در حالى كه متهم قصد داشت تا پس از ارتكاب جنايت تهران را به مقصد شرق كشور ترك كند در مسير رفتن به سمت پايانه مسافرتى توسط مأموران شناسايى، دستگير و در بازرسى از دو عدد كيف دستى همراه وى چاقوى آغشته به خون مقتول نيز كشف شد. بادستگيرى متهم و تشكيل پرونده مقدماتى با موضوع «قتل عمد»، به دستور بازپرس شعبه اول ويژه قتل دادسراى امور جنايى تهران پرونده براى رسيدگى در اختيار اداره دهم پليس آگاهى تهران بزرگ قرار گرفت كه متهم ضمن اعتراف صريح به ارتكاب جنايت، انگيزه خود از ارتكاب جنايت و درگيرى با مقتول را طلب ۳۵ هزار تومانى خود عنوان كرد! و در اعترافات خود به كارآگاهان گفت كه به عنوان كارگر روزمزد نزد مقتول مشغول به كار شدم اما پس از پايان ساعت كار و زمانى كه براى گرفتن دستمزد به مقتول مراجعه كردم، وى از پرداخت حقوق خوددارى كرد و زمانى  كه اصرار مرا براى گرفتن پول مشاهده كرد مرا از ناحيه گردن مجروح كرد به گونه اى كه مجبور شدم تا براى مداوا و انجام اقدامات درمانى به مدت سه روز در بيمارستان شهداى هفتم تير بسترى شوم. متهم درباره نحوه ارتكاب جنايت نيز به كارآگاهان گفت كه شب حادثه، زمانى كه براى استراحت به ساختمان در حال ساخت (محل جنايت) رفته و در حالى كه قصد داشتم تا قبل از خواب به حمام بروم، متوجه شدم كه برخلاف هميشه اسماعيل آن شب را در ساختمان مانده است؛ به اتاقك نگهبانى رفته و سعيد را در حال استراحت ديدم و با ديدن اسماعيل بلافاصله تصميم به گرفتن انتقام و فرار گرفتم و به همين علت تمامى لباس ها و وسايل خود راداخل دو كيف دستى قرار داده و در حالى كه اسماعيل كاملا در خواب بود، ابتدا با كلنگ ضربه اى به سرش زده و بلافاصله چند ضربه چاقو نيز به صورت و گردنش زدم و براى آن كه ساير كارگران مانع فرار من از محل نشوند، چاقو را با خود برداشته و به سرعت از ساختمان خارج شدم، اما هنوز مسافت زيادى از محل دور نشده بودم كه توسط پليس دستگير شدم. 
 

یک شنبه ی وارسی چند پیشامد...1

چه کسانی مقصرند؟

چرا؟

زني در شهرستان مرودشت فارس همسرش را در خواب خفه کرد، اين زن هنگامي که قصد داشت جسد را به خارج از شهر منتقل کند، در بين راه تصادف مي کند.
به گزارش مهر، ماموران اداره آگاهي شهرستان مرودشت از وقوع يک مورد جنايت در اين شهرستان مطلع شدند. به دنبال گزارش اين جنايت ماموران در محل حاضر شده و جسد مردي را که در صندوق عقب خودرو بود، مشاهده کردند. اقدامات لازم انجام و جسد قرباني براي تعيين علت فوت به پزشکي قانوني انتقال يافت.پس از کشف اين جسد پرونده اي تشکيل و تحقيقات از سوي ماموران براي مشخص شدن راز قتل اين مرد آغاز شد. ماموران در محل جنايت، همسر قرباني را دستگير کردند.اين زن در بازجويي‌ها به قتل همسرش اعتراف کرد و مدعي شد به دليل اختلافات قبلي تعدادي قرص خواب آور در غذاي همسرش حل کره و پس از اينکه به خواب رفته، وي او را خفه کرده است.اين زن بيان کرد که چند ساعت بعد از قتل همسرش جسد او را داخل ماشين گذاشته و قصد انتقال آن به خارج از شهر را داشته که در ميان راه تصادف کرده و همين باعث موضوع منجر به افشاي اين جنايت شده است. وي هم اکنون در بازداشت به سر مي‌برد.

...

یشخوان ادبی هنری...2

بانوی بزرگواری که به فرهنگ ما اعتبار بخشیده است

 

فهیمهٔ رستگار (۱۳۹۱-۱۳۱۱) نویسنده، دوبلور، بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر 

فهیمه راستکار در سال ۱۳۱۱ در تهران زاده شد. او لیسانس خود را در رشتهٔ زبان فرانسه گرفت و بازی در تئاتر و فعالیت در دوبله را از نیمه دهه ۱۳۳۰ آغاز کرد. همچنین کار در سینما را از سال ۱۳۵۲ با فیلم «مغول‌ها» به کارگردانی پرویز کیمیاوی آغاز کرد. نجف دریابندری همسر او بود و در برخی آثار مانند کتاب مستطاب آشپزی با هم همکاری داشته‌اند. فهیمه راستکار پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۱ پس از گذراندن یک دوره بیماری طولانی در ۸۰ سالگی در منزل شخصی‌اش درگذشت.

فیلم‌شناسی 

بازیگری [ویرایش]

قطب الدین صادقی: آلزایمر ما و فراموشی بانوی بزرگوار

به گزارش خبرآنلاین، این استاد دانشگاه با اشاره به بیماری طولانی فهیمه راستکار گفت: «این هنرمند بزرگ اگرچه از چهار سال پیش به بیماری آلزایمر مبتلا شده بود، اما متاسفانه مسوولان، رسانه‌ها و جامعه هنری مدت‌ها بود که او را فراموش کرده بودند.»


صادقی با انتقاد از رویکردهای تبلیغاتی، زود گذر، مادی و دم دستی در عرصه هنر افزود: «توجه به نتیجه‌های فوری و البته سطحی در برنامه‌های فرهنگی و هنری، ما را از چهره‌های شاخص، بزرگ و ریشه دار دور می‌کند که فراموش کردن خانم راستکار یکی از تازه‌ترین غفلت‌ها از این نوع است.»


این کارگردان که در حال حاضر نمایش «مکبث» را روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر دارد، ادامه داد: «نگاه به آثار هنری به عنوان یک کالای مصرفی، دغدغه پولسازی، بزرگ کردن آدم‌های کوچک و... باعث می‌شود تا هنرمندان راستین را که عمری را صرف خدمت به مردم کرده‌اند، به راحتی از یاد ببریم.»

او با اشاره به اینکه هنرمندانی چون فهیمه راستکار حق بزرگی بر گردن نسل بعد از خود دارند، یادآور شد: «من سال 1348، در شهر سنندج در حالی که 17 سال داشتم، پای تماشای نمایش «پروار بندان» با کارگردانی محمدعلی جعفری و بازی داود رشیدی و فهیمه راستکار نشستم و از‌‌ همان زمان با کار این بانوی هنرمند آشنا شدم.»


صادقی در گفتگو با خبرآنلاین افزود: «در سال 1351 هم زمان که دانشجوی دانشکده هنرهای زیبا بودم، شاهد افتتاح تئا‌تر شهر با اجرای نمایش «باغ آلبالو» نوشته آنتوان چخوف و با کارگردانی آربی آوانسیان بودم که خانم راستکار در آن یکی از نقش‌های اصلی را بازی می‌کرد.»


این پژوهشگر و نویسنده تاکید کرد: «هنرمندانی چون فهیمه راستکار برای چهار دهه از استوانه‌های تئا‌تر ایران بودند که متاسفانه به مرور زمان به حاشیه رانده شدند و از یاد‌ها رفتند. از این اتفاق، بیشترین زیان را هنرهای نمایشی کشور خورد که خودش را از استعداد، توانایی‌های هنری و منش و اخلاق چنین بزرگانی محروم کرد.»


قطب الدین صادقی در توضیح هنر بازیگری فهیمه راستکار گفت: «صداقت، یکی از مهم‌ترین مشخصه‌های بازی این هنرمند بود که ریشه در اخلاق و رفتارش داشت و به تکنیک و هنر او نیز راه یافته بود.»


فهیمه راستکار، بازیگر و دوبلور پیشکسوت کشورمان، عصر روز پنج شنبه دوم آذر پس از یک دوره بیماری طولانی در تهران درگذشت و صبح روز بعد در بهشت سکینه کرج به خاک سپرده شد.

...

پیشخوان ادبی هنری ....1

سروده ی امروز

رزومه

CV

...

 شهروند درجه سه ای که در اجرای پروژه های درجه یک میهنش

مشتاقانهشرکت داشته است

بی سهمی از جغرافیای زیبای آن

شبانه روز

در سخت ترین شرایط ...ه.ح.

حضور برادر...

فاطی جون دوست نازنین ناهید،


اندوه نبود برادر  درد آور است اما یادمان های خوش او را چونان دسته های گل بر سینه های دوستداران همیشه اش بپاش...برای عزیزان پیرامون، امید و  همدلی را همیشگی کن...

بی شک، آن برادر خواستار شادمانی و بهروزی تو و خانواده ی دوست داشتنی ات بوده... انتظار برادر را براورده ساز...

با آرزوی شکوفایی نهال های رندگی ات...

پیشخوان دکتر شفا...1

ميوه خطرناکي به‌نام گريپ فروت!

پزشکان درباره ترکيب خطرناک اين ميوه و چند دارو هشدار دادند

‌ پزشکان هشدار داده‌اند که ناآگاهی از خطر ترکیب برخی از داروها با گریپ فروت ممکن است که خطرناک باشد. گریپ‌فروت از تجزیه برخی داروها در روده و کبد جلوگیری مي‌كند که مي‌تواند باعث مسمومیت دارویی (اوردوز) شود. محققانی که متوجه ارتباط گریپ فروت با تجزیه داروها شده‌اند مي‌گویند که شمار داروهایی که ترکیب آنها با این میوه ممکن است خطرناک باشد به سرعت رو به افزایش است. نتیجه این مطالعه در مجله انجمن پزشکی کانادا منتشر شده است. محققان موسسه تحقیق سلامت لاوسون در کانادا می‌گویند شمار داروهایی که ترکیب آنها با این میوه خطرناک تشخیص داده شده در سال ۲۰۰۸ میلادی ۱۷ قلم دارو بوده اما حال در سال ۲۰۱۲ لیست این داروها به ۴۳ قلم رسیده است. این داروها شامل داروهای فشار خون، سرطان و کاهش کلسترول هستند. همچنین داروهایی که برای کاستن از سیستم دفاعی بدن پس از جراحی‌های پیوندی برای بیماران تجویز می شود هم مي‌تواند با ترکیب گریپ فروت خطرناک باشد. ماده شیمیایی «فورانوکومارین» در این میوه، آنزیمی را که باعث تجزیه برخی از داروها می شود را از بین مي‌برد. این باعث می شود که دارو در بدن بماند و همراه با دفعات بعدی خوردن آن دارو، میزان بیشتری از آن به بدن سرازیر شود. داروی «فلدیپین» که یک داروی فشار خون است در بیمارانی که یک لیوان آب گریپ فروت نوشیدند سه برابر بیشتر از بیمارانی است که یک لیوان آب نوشیدند. البته عوارض جانبی آن متفاوت است و به نوع دارو بستگی دارد. مثلا ممکن است که بیمار دچار خونریزی معده شود یا ضربان قلبش نامنظم شود، كليه‌هایش دچار آسیب شود یا حتی بمیرد. دکتر «دیوید بیلی»، یکی از محققان مي‌گويد: «خوردن یک قرص با یک لیوان آب گریپ فروت مانند خوردن ۵ یا ۱۰ قرص با آب است.

مردم می‌گویند که باور این موضوع برایشان دشوار است اما می‌توانم به شما نشان دهم که از نظر علمی امکان‌پذیر است.» او گفت: «در نتیجه بدون آنکه متوجه باشید تنها با نوشیدن یک لیوان گریپ فروت، به جای اینکه خود را درمان کنید سم وارد بدنتان مي‌كنید.» در این گزارش آمده است که جامعه پزشکی درباره ارتباط گریپ فروت با داروها معلومات لازم را ندارند. برخی دیگر از مرکبات مانند نارنج و لیمو ترش هم مي‌تواند چنین خطراتی را به‌دنبال داشته باشد. «نیل پتل»، از انجمن داروسازی سلطنتی بریتانیا مي‌گوید که گریپ‌فروت تنها خوردنی‌اي نیست که ممکن است با داروها اثر مخربی بر بدن بگذارد: «برای مثال اگر شیر با بعضی از آنتی بیوتیک‌ها با هم مصرف شود، باعث جلوگیری از جذب آنتی بیوتیک می‌شود.» او گفت: «هر چند برخی از این ترکیب‌ها خطرات بالینی ندارند، اما برخی دیگر مي‌توانند مشکلات جدی تری را ایجاد کنند.» به گفته «پتل» داروسازها بهترین اشخاص برای مشاوره درباره ترکیب رژیم غذایی و داروها هستند.

 

دو سروده

هاشم حسینی / باور

 

 فراسوی حصار

در گورگاه زندگان

دهانی زخمی پاسخ می دهد

به تاریکی هزاره ی هنوز:

"بی شک...

بدترین ما...

از...

بهترین شما...

بهتر."

 

Dialog / Hashem Hossaini



Our hands are talking
Promising
Kissing...

Our hands are exchanging the secrets
All the WORDS
LANGUAGES are unable to understand...

Nov. 28th, 2012

...


هاشم حسینی
باران/ سروده ی تازه

پر شیطنت
به بازی شیرینی
کودکم
دستش را از پنجره بیرون می برد زیر ستاره ها:
دانه های برف
ترانه ی باران

در خانه
اکنون که
دارد به خواب می رود
امن در آغوشم
گرم و نرم
اما پیله ی پرسشی سمج رهایش نمی کند
می پرسد: بابا
در فلسطین هم
باران می بارد؟

می گویم: عزیزم
شبانه روز
باران گلوله
آتش
بر گهواره ها
و سیلاب ها
بر گونه های مادران به خواب رفته
تا ابد
آری...

دوباره...باز هم ... اما

سلام ای سایه ی ماندگار

ای روح تمام رویاها

ای هفت نشانه

داغ باقیمانده از نفرین  ۷ خواهران

 

بنگر!

آن کودک همیشه

می گردد

می بیند

نمی یابد

هنوز  در این سینما

بر پرده ی سپید

می درخشد:

End End

یعنی ماجرا تمام؟

پسرک می گردد

می بیند

می نویسد

سطرهای دهان ها

خیابان را

 

خیمه گاه ها را دور می زند

می ایستد

 

یعنی تمام؟

ختم کلام؟

نه!

پسرک از میان انبوه سرهای سوگوار می گذرد

درست در شام غریبان اهل بیت

"کیست او؟"

پسرک سیه چرده

کوفی

شاید هم قریشی

رو به دریای مواج جمعیت  ندا در می دهد:

ـ "تازه رسیده ام از راه

یاران!

برادران!"

آشوبی

آرمش سازمان داده شده را به هم می ریزد

"ببینید!

اینان که صدایشان می زنم به این سو

همراهان

هم قطاران اویند

..."

سر ها می چرخند به هر سو

" کیانند آنان؟"

-" آنان همراهان امام

تازه از راه رسیده

بر سر پیمان

یاری گران

پیروزمندان این شکست پر افتخار

آزمون راستی و درستی فردا را

پشتیبان..."

دکتر شفا...3

در همین شهر خودمان، بابا بزرگ هم شهری روزبه که دستِ کم 110 سال سن دارد و در این ستیغ عمر سرحال و تندرست و پویاست، در پاسخ به پرسش من که راز درازنای عمر پر برکتش چیست، چنین گفته:

1. آسایش دو گیتی ، تفسیر این دو حرف است:   با دوستان مروت، با دشمنان مدارا...

2. حس مفید بودن خود را هر روز با انجام کردار نیک بارور سازید.

3. از اندیشه های بد در باره ی دیگران بپرهیزید. عشق بورزید که اسطرلاب اسرار خداست.

4. رضا به داده بده وز جبین گره بگشا...

5. هر روز 7 بار دم و بازدم عمیق،

6. نوشیدن آب و روی آوردن به خوراکی های ساده،

 7. خواب کافی: زودخوابی و زود بیداری

...

پیشخوان دکتر شفا...2


یادمان باشد 

 نمك زياد بيمارى زا است

پزشكان آمريكايى در يك مطالعه جديد تاكيد كردند كه مصرف زياد نمك به استخوان ها آسيب مى رساند و همچنين به راز بيمارى زايى مصرف زياد اين املاح پى برده اند. به گزارش ايسنا، جامعه پزشكى همواره توصيه مى كنند كه مصرف زياد نمك در رژيم غذايى روزانه خطر ابتلا به مشكلات پزشكى و بيمارى هايى نظير سنگ كليه و پوكى استخوان را تشديد مى كند. اين بار نيز كارشناسان علوم پزشكى دانشگاه آلبرتا در يك آزمايش جديد دريافته اند كه مصرف نمك زياد چگونه مى تواند به بافت هاى استخوانى آسيب جدى وارد كند. دكتر تود الكساندر و تيم كارشناسى وى در آزمايشات اخير دريافته اند كه ظاهرا دو عنصر سديم و كلسيم هر دو با يك مولكول مشابه در بدن تنظيم مى شوند. وقتى مصرف سديم بيش از اندازه و زياد باشد، بدن تلاش مى كند تا مقدار اضافى اين عنصر را از طريق ادرار دفع كند و چون مقدار هر دو عنصر با كمك يك مولكول تنظيم مى شود در نتيجه كلسيم نيز همراه سديم از بدن خارج مى شود. در نهايت اين فرآيند موجب تخليه ذخاير كلسيم از بدن مى شود. به گزارش روزنامه بمبئى ميرور، به همين ترتيب افزايش ميزان كلسيم در ادرار منجر به بروز سنگ هاى كليوى مى شود .

قاتلی خاموش

اورژانس كشور اعلام كرد: از ابتداى مهر ماه تا ۲۶ آبان ماه جارى در ۵۰ مورد گازگرفتگى با اورژانس ۱۱۵ تماس و به دنبال آن تيمهاى امدادى به محل حادثه اعزام شده اند. به گزارش مهر، مركز حوادث و فوريتهاى اورژانس كشور اعلام كرد:متاسفانه به رغم آموزشهاى انجام شده در خصوص پيشگيرى ازمسموميت با منوكسيد كربن،  با شروع فصل سرما و استفاده برخى از هموطنان ازبخاريها و وسايل گرمايشى غيراستاندارد، از ابتداى مهر ماه تا ۲۶ آبان ماه جارى در ۵۰ مورد گازگرفتگى با اورژانس ۱۱۵ تماس و به دنبال آن تيمهاى امدادى به محل حادثه اعزام شده اند. برپايه اين گزارش، تكنسينهاى اورژانس پيش بيمارستانى پس از ارائه خدمات پزشكى اوليه به افرادى كه دچارگازگرفتگى شده بودند ۱۰۴ نفر را جهت دريافت مراقبتهاى بيشتر به بيمارستان منتقل نمودند. ميانگين زمانى رسيدن آمبولانس و تيم امدادى بر بالين مسمومين ۷ دقيقه و ۲۴ ثانيه بوده است. براساس اين گزارش، از نشانه هاى مسموميت با گاز منوكسيد كربن مى توان به سردرد، سرگيجه، استفراغ، كاهش سطح هوشيارى و نهايتا اغما و مرگ اشاره كرد.

پیشخوان دکتر شفا...1

پیام یک بیمار از طریق روزنامه


چگونه براي يك قلم دارو ماهانه يك ميليون تومان بپردازم؟

مبتلا به بيماري «ام.اس» هستم و هفته‌اي يكبار بايد داروي «آوانكس» را تزريق كنم. قيمت اين دارو كه فقط در 3 داروخانه دولتي سيزدهم آبان، 29 فروردين و شهيد كاظمي عرضه مي‌شود تا چند روز پيش 290 هزار تومان بود، كه يكباره به 985 هزار تومان افزايش يافته است. مسئولان محترم دولت و وزارت بهداشت و درمان لطفاً پاسخ دهند با حقوق بازنشستگي چگونه مي‌توانم فقط براي يك قلم دارو حدود يك ميليون تومان در ماه بپردازم؟

بيمار مبتلا به ام اس/ اطلاعات

سکون

کم تحرکي، سالانه باعث مرگ ۲ميليون نفر مي شود .کارشناسان هشدار مي دهند که کم تحرکي سالانه باعث مرگ و مير دست کم ۲ميليون نفر مي شود. به گزارش فارس، دکتر مجدي بدران عضو انجمن آلرژي و ايمني و دانشکده کودکان دانشگاه عين شمس مصر در اين باره مي گويد: ورزش توانمندي هاي ذهني را بهبود مي بخشد و هوش را افزايش مي دهد.کساني که به طور منظم ورزش مي کنند نسبت به همسالان خود جوان تر هستند.وي افزود: بايد حداقل نيم ساعت در روز فعاليت بدني داشت حدود ۵۸درصد مردم جهان کم تحرک اند که اين امر فاکتور مشترک در بيماري هاي عصر معاصر است.

 رعايت سلامت تغذيه در نذرى ها

يك متخصص تغذيه گفت: در صورت استفاده از ظروف يكبار مصرف براى توزيع چاى و مواد غذايى گرم از ظروف يكبار مصرف گياهى استفاده شود. دكتر كوروش جعفريان در گفت وگو با ايسنا، با اشاره به اين مطلب كه ظروف يكبار مصرف سرطان زا است، افزود: استفاده از ظروف يك بار مصرف شيميايى براى نوشيدنى ها و غذاهاى داغ مانند چاى و شير حتى براى يك بار هم سرطان زا است و به جاى آن بايد از ظروف كاغذى كه پايه گياهى دارند استفاده شود. اين عضو هيات علمى دانشگاه علوم پزشكى تهران با بيان اين مطلب كه بايد سلامت مواد اوليه در نذرى ها رعايت شود، گفت:بيشترروغن هاى به كار رفته در نذرى ها جامد است و احتمال ابتلا به بيماريهاى قلبى را افزايش مى دهد و بايد سعى شود از روغن هاى سالم و غذاهاى كم چرب مصرف شود. وى بيان كرد: بعضى تكايا به منظور تهيه نذورات خود از مقدار زياد نمك براى غذا و يا از شكر براى تهيه شله زرد استفاده مى كنند كه مى تواند احتمال پرفشارى خون را افزايش دهد. دكتر جعفريان با بيان اينكه استفاده از مواد اوليه سالم و تازه به ويژه گوشت و فرآورده هاى آن براى طبخ غذا ضرورى است، اظهار داشت: اگر غذا بيش از اندازه و يا كم حرارت ديده باشد ارزش هاى غذايى خود را از دست داده و كيفيت لازم را نخواهد داشت.

 خیابان های قاتل

ظهر ديروز بر اثر بارش شديد باران و طوفان، با پاره شدن كابل برق وبرخورد با يك نوجوان ۱۶ساله، حادثه دلخراشى پديد آمد. به گزارش ايسنا، بر اثرباران و طوفان نسبتا شديد در بندرعباس و پاره شدن كابل برق يك نفر جان خود را از دست داد. دراين باره رضا يزدانى متخصص طب اورژانس بيمارستان شهيدمحمدى بندرعباس، گفت: ظاهرا اين نوجوان پسر ۱۶ساله در فلكه برق بندرعباس دچار حادثه برق گرفتگى ناشى از پاره شدن كابل برق شده است. وى ادامه داد: بدنبال بروز اين حادثه، اين فرد دچار ايست قلبى-تنفسى و برق گرفتگى شده و جان خود را از دست داده است. يزدانى خاطرنشان كرد: در بيمارستان نيز حدود ۴۵دقيقه احياى قلبى بر روى وى انجام شد كه نتيجه اى در بر نداشت. 

 

"چرا" باران...

از یادداشت هایی بر سطرهای خیس خیابان

یک

برومی را سراسر مه گرفته است. ۲۱ درجه به وخت بیابان در راستای بازوان لوله های متورم...

چرا انسان نمی تواند موجودی اجتماعی نباشد؟

دو

در خبرهای دیروز زیر عنوان "چرا"، بر آن بوده ام که فلش های روشنگرانه ی "چرا" ما را به تندرستی اندیشه و راهبری توسعه ی پایدار برسانند.

"چرا" سرآغاز استحکام کند و کاو در اعتقادات ارثی / خانگی / حکومتی و رسیدن به باور هوشمندانه است، سرآغاز بصیرت و انگیزه و پویه و باروری اندیشه و عمل...

شهروند بی باور، بمب متحرک تخریب ساخته ها و یافته های ملی است.

سه

در یکی از شرکت های دولتی، خبر درگذشت کارمند جوانی، میز به میز پخش می شود. مرحوم مغفور شب در خانه دچار انفارکتوس گردید و به سفری بی بازگشت، بی آن که فرصت حلالیت طلبی، سفارش و گفتگو داشته باشد، کله پا گردید. تمام. هپی اِند؟!

اما تحلیل این مرگ ما را به چند پرسش می رساند:

۱. به جز فرهنگ نادرست خورد و خوراک اکثر ما ایرانی ها، آیا استرس های کاری، تورم و ترس از بیکاری در انتظار ،باعث افزایش  فشار خون او نگردیده اند؟

۲. آیا نبود شایسته سالاری در ادارات، فشار کار بر کارشناسانی وظیفه شناس مانند این کارمند از دست رفته،یک نواختی روند کار، نبود تنوع و فقدان شادابی محیط کار و زندگی هم مزید بر عات نبوده اند؟ مقصران مستقیم و غیر مستقیم تنگناها و کمبودهای کشوری کیانند؟ 

۳. هزینه های فرهنگی صرف شده برای تربیت و آماده سازی کارکنانی از این دست را با چه بها و بازه ی زمانی  می توان جبران کرد؟

۴. سهم مرگ مدیران بی کفایت، وجود بی عدالتی شغلی/اجتماعی را تا چه حد رقم بزنیم؟

و پرسش های دیگری که تو خواننده ی تیزبین و فرهیخته در ذهن زیبایت پرورانده ای....

از یاد نبریم که پیشرفت های شتابان هزاره ی سوم اطلاع کره ( اینفوسفر)بیانگر حقیقتی علمی است که: "چرا"ها ستون های محکم سازه ی نامیرای بهروزی اجتماعی هستند....ه. ح.