از راه رسیده شامگاه
بخشیده
به سوتِ ستاره ها
دشت را
همه نگاه...
دو سه گامش
تا درخت
که با شیطنت می کشد سرک
سویِ آن چراغِ نه چندان
به دور دست
خانه ی من است...
اکنون شیهه می کشند
به درگاه
اسبانِ ارابه یِ
بانویِ سیاهگاه...
آراسته ام
به پیشواز
میز را
شاخه ها
سر خم کرده اند سوی جام ها
لبالب از باده ی حیات
فردا را در انتظار...
شطّ شراب را
شناور
خاموش و خراب
خُمره ی دیوژن است به طواف
در پنهانگاه
آن جا
پشتِ مخفیِ درخت
در خانه ام
که چشمانش
پیداتر می درخشند
به فراخوان
بامداد را
به صبحانه ای
با نان تازه ای از آفتاب.../ هاشم حسینی، از دفترِ "پرنده هنوز می خواند..."
زمان و مکانِ عکس: شامگاه، ورودی ماهدشت رو به خانه ام...
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم آبان ۱۴۰۳ ساعت 21:54 توسط هاشم حسینی
|