پشکل یا ستاره؟ Dung or Star

پِشکِل یاوران و ستاره باوران...
شما کدام طرف ایستاده اید؟

دالو ماه طلا و کارزار انتخاباتی/هاشم حسینی✍️۸

پِشکل رفته آسموون
آساره جاش خاکِسّوون
از سایت فرا زمینیِ دالو ماه طلا
www.daloo. com

دالو ماه طلا دوباره پشت تریبون قرار می گیرد و گوید:
چند سخنران دیگر هم از شهرهای مسجدسلیمان، لالی و اندیکا داریم که با داده های روشنگرانه اشان به پیش پای ما پرتو افشانی خواهند کرد.
پیش از سخنرانیِ پروفسور مهیار کُرِ ساتیار، جوان دانشمندمان که در روستای "چشمه گل" متولد شد و پس از تکمیل تحصیلات در خارج، اکنون برگشته و روستای دودمانی مدرن کرده است؛ ذکر چند نکته را لازم می دانم. آقا مهیار با استفاده از پانل های سلولار خورشیدی، "چشمه گل" را برخوردار از برق و کلیّه ی وسایل الکترونیکی پیشرفته کرده است. این روستای ۲۴۰ نفری از اینترنت بی واسطه ی ماهواره ای پرقدرت و دریافتِ کلیّه ی شبکه های تلویزیونی، از طریق موبایل و دستگاه تلویزیون؛ و البته بدون نیاز به دیش و رسیور هم استفاده می کند. موضوع سخنرانی او این است:

"هوش مصنوعی وافشای درونیات مغز فندقی ها"

تا ایشان آماده شوند و تشریف بیاورند، از آ مرداس، خواهش می کنم ما را با نقل خاطره ی حدود ۵۰ سال پیش خود از کلانتر خوشنام منطقه ی جانکی، سوار ماشین زمان کنند و به قلب تاریخ ببرند...

بفرمایید.

آ مزداس بالا می آید و چنین روایت می کند:
کلانتر رحمان که یادش در دل ها همیشه زنده ست، از استراتژیست های نظامی جنگ "دشتِ شیر" بودند.
او تازه صبحانه خورده و تنها در کتابخانه ی قلعه اش نشسته بود، داشت با کتاب حافظ برای یکی از مهمانان جونقانی اش فال می گرفت...من هم که آن موقع 15 سال داشتم، نامه ای از کدخدای روستای چشمه گل را برده بودم خدمتش. فرمود بمان صبحانه بخور و برگرد.
پیشکارش برای ما شیر چای و گرده ی تازه با عسل و کره آورده بود...
ایشان از مهمانش خواست نیّت کند و انگشت را لای صفحات کتاب ببرد. غزلی درآمد با این بیت:
زیرکی را گفتم این احوال بین! خندید و گفت:
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی...
اما او هنوز غزل را به پایان نبرده بود که صدای هراسان مَلُو، چوپان روستا در راهرو می پیچد:
- کلانتر! کلانتر!
کلانتر رو به او فریاد زد:
- چه خبره مَلُو؟ چی شده؟
- خُ دیدُم کلانتر...
- چه خوابی؟ خیر باشه؟
- نه! جونوم به قربونت! همه ش شَرَّه!
- بیا نزدیکتر گَپ بزن!
مَلُو با ترس و لرز می آید دم در می ایستد. کلانتر برایش چای می ریزد.
چوپان مضطرب روی زمین می نشیند و هورت هورت کشان لیوان چای را می نوشد. دو سه حبه نقل و پولکی بر می دارد و در جیب می گذارد.
- پهلوون! می گفتی...خوابت چی بود؟
- خُ بَد، خُ شَر... کلانتر! ئی ترسُم بگوم، شاید بدت بیا...
- نترس بگو!
- نترُم!
- پیا! شیرِ نر! تو که با خرس کشتی گرفتی! از چه ئی ترسی؟

کلانتر که غزل هشدار دهنده ی حافط را خوانده، به هراس می افتد. اختیار از دست می دهد و بر سر مَلُو فریاد می کشد:
- جون بکن بگو چه دیدی...باید برسی به گله!
- سرِ تیام*!
مَلُو حبه ای بر می دارد و تند تند می جود.
- کلانتر! خُ دیدُم مینه دشت بیدُم*...باد خنک...بو خَشِ کنگر و توله، باوینه، بُن سُر، قارچ...همه چی خَشِ خَش. یه مرتبه دنیا چِواسه**** واوید!!
- بعدش؟
- بالا "درّه ی دالو" بیدُم. آسمون یه مرتبه افتاد به گرومبه. اُرِ***** سیاه اومد بالا سرِ مال. هوا پرِ خاکه زغال. راهِ نفسُم بند...یه مرتبه با همی تیا خُم دیدُم که هر چه آساره به آسمون بید، ریخت سر گِلِ سیاه. بعد هر چه پِشکِل داخل زباله دونی بید، بال زیدن رفتن آسمون! نشستن جا آساره ها!
کلانتر همی حَلا که حرفِشِ ایزنُم، ئی ترسُم، ئی لرزُم...
مَلُو تند بلند می شود و انگار کار خطایی کرده، پا به فرار می گذارد.
کلانتر رو به مهمانش می کند:
- باید بترسیم، باید بلرزیم...
- چرا کلانتر؟
- آدما بی سر و پا بالا می روند و شایسته ها به روز سیاه می نشینند...
- پس واقعن باید بترسیم، باید بلرزیم...
- اما نباید دست روی دست بگذاریم.
..../ ادامه دارد

واژه ها:
*تیه: چشم>>تیام: چشم هایم
روستای چشمه گل
**مینه: میان، داخل
***داخل دشت بودم
****چواسه: وارونه، برگشته
*****اُر: ابر

الکشن و سلکشن...

دالو ماه طلا و کارزار انتخاباتی/ هاشم حسینی✍️۶

به مارماهی مانی
نه ماری، نه ماهی!
از سایت فرا زمینیِ دالو ماه طلا
(daloo. com)

پس از سخنرانیِ خبرنگارعکاس بی مرز، آقای انگنا بلوطیان، بی بی ماه طلا بالا آمد و اطلاع داد که چند دقیقه ی دیگر یکی از رای بازان حرفه ای استان می آید و چند چشمه از شیرین کاری های خود را برای حضّار شرح می دهد.
بی بی در تکمیل اظهارات آقای انگنا بلوطیان، ذکر چند نکته را لازم دانست:
۱. خیر و صلاح مردم و مملکت از نظر آشتی ملی ایجاب می کند، هیچ کدام از نمایندگان فعلی مجلس کاندید نشوند. چرا؟
تا عاقبت به خیر بشوند! البته خودشان بهتر می دانند چه کرده اند. و صد البته برای آن که رستگار دنیا و آخرت بشوند، پیشنهاد می کنیم(از جانب مردم به غارت رفته) که نصف آورده ی خود در مدت نمایندگی را به یک حساب مشترک شهر/ شهرهای حوزه ی انتخابیه بریزند. این حساب مشترک مشتمل بر نام سه نفر شهروند حقیقی حقوقیست: یک فرهنگی، یک اهل کسب و کار/ اداری و مسئول کتابخانه ی عمومی. البته هرکدام از این ها با رای شهروندان مرتبط با کار یا تعاملات شغلی/ شهری برگزیده می شوند. این راَی گیری در یک کانال رسمی دور از نفوذ مافیای فضای مجازی نخودگان هر آش انجام می شود.
پس دوباره یادآور می شویم خیر و صلاح حاکمیت و ملت در این دور انتخابات آن است که هیچ مسئول، مدیر و نماینده ی فعلی مجلس کاندید نشود.
برای آن که این کار خیر روال خداپسندانه ی خود را طی کند، ورود امام جمعه/ نماینده ی ولایت فقیه ممنوع است. آن ها بهتر است وارد قضایای مادی نشوند و فقط بروند کوهستان نزدیک شهر در یک غار گوشه ی انزوا اختیار کنند و از خدای میثم تمار، ابوذر غفّاری و شهیدان استغفار بطللند...
۲‌. آقایان و خانم های بر صدر تصمیمات استان مرفه، اما محروم نشسته!
در این رکود تورمی و گرانی عنان گسیخته، بودجه های تنبل خانه های شهرهای خوزستان را قطع و مبالغ باقیمانده ی آن ها را به تکمیل پروژه های ناتمام تخصیص دهید. این لیست را افقه الفقهای اقتصادی استان می تواند برای جبران مافات تهیّه کند و حسن نیتش را به گاومیش ها، بلوط ها و نخل های استان نشان دهد.
۳. و یک هشدار به ‌بیشترِ کانال بازها، این بچه پر روها با عناوین فریبنده:
اگر وجدانتان را نفروخته اید و کور حقیقت بین نشده اید، چرا برای انتخاب یک فرد شایسته، دور از هو و گاله ی طایفه گرایی، اتفاق نظر ندارید؟ صداقت معرّف درستی راه است.
Honesty is the best policy...

۴. آهای مسئولان نه نر، نه مای استان!
اگر عاقبت اندیش و حداقل به فکر بقای مقام خود هستید، نام هر دارنده ی پست اجرایی در دوایر دولتی را لیست و علنی کنید. آن ها از همین حالا مانند "گا لُنگ"* برای نماینده شدن به این در و آن در می زنند، از جیب مردم محتاج می دزدند و خرج تبلیغات خود می کنند. یک از هزار وظایف انجام نداده ی خود را رپرتاژ آکهی می کنند و بر شهروندان منت می گذارند. بی شک، شرم و حیا نعمتیست که نصیب این جک و جونورها نشده...
تا دیر نشده، نام این دشمنان واقعی را از لیست کاندیدهای مجلسِ شریف، نجیب و حجیمِ خط بزنید...
بقیه ی پیشنهادها می ماند برای بعد...

جناب آقای صادق بسمِل زاده!
بفرمایید و ما را از تجارب حضور خود در کمپین های انتخاباتی ادوار گذشته، با شعار مخفی دار و دسته ی اتان "چاسِ** ناطق، رای خاتم" بهره مند کنید...
..
فردا متن اظهارات این رعیت شریف درج خواهد شد...
.../ هاشم حسینی
به پایان آمد این قسمت، حکایت هم چنان باقیست...ادامه دارد
☆☆☆
سه شنبه، بیست و یکم شهریور ۱۴۰۲
Sep. 12th, 2023
روستای چشمه گل

واژه ها:
* گا لُنگ: گاوی که سیری ناپذیر هر چه ببیند می خورد: میوه ها یا نان های ناهار خانه، پلاستیک، در یک مورد شناسنامه های افراد و...
این اصطلاح برای افراد تازه به دوران رسیده به کار می رود که از خوردن مال مردم با هر توجیه و ترفندی اِبا ندارند...
**چاس: چاشت، خوراکی، وعده ی غذایی روزانه مانند صبحانه، ناهار و شام

My Southern September

شهریورهای ساکت، خلوت و از زیر دوش شرجی بیرون آمده ی آبادان برای من پسرک تازه دبستانی پرده در پرده نقش و نگار بوده است...

گاهی می رفتم قصه هایم را برای بانوی نخل، تنها شنونده ی صبور بیان می کردم و شب بر بام کاه گلی خنک خانه امان در لین ۵ احمد آباد آبادان که پسینگاه، خواهر بزرگترم حکیمه، ساعتی پیش از پهن کردن رختخواب ها، آب پاشیش کرده بود، از ستاره ها می پرسیدم:
خدا چه قدر باران سهمیه ی گاومیش های ابوفالح در نظر گرفته که ما در کاسه های لعاب سبز، ماست لایه دارشان را با نان تنوریِ عمه صفورا بیرون آمده از تنورش در گوشه ی پشت بام می خوریم؟
...
شهریور خاموش و آرام این کودکِ اکنونِ خمیده زیر بار آن همه خاطرات شیرین را جنگامرگ ها به رگبارها بسته....یک سو از آتشبارهای دشمن خارجی و این سو از شبیخون های دشمنان داخلی.../ ه.ح.

My Late Uncle Haidar

..عامو حیدر کجایی؟
دل های خسته از دو رویی به لبخند تو محتاجند...✍️🥰

در نخستین تابستان کودکی ام که کلاس اول دبستان آسماری را تمام کرده و همراه با پدرِ زنده در دلم، به روستای زادگاهیش: تَرَک اُ(برگرفته از نام چشمه ای بیرون زده از ترک صخره) می رفتم، او را کشف کردم.
نشسته بر بلندا، "تَله دوون"، مردی بی خیالِ بی رحمی زمان... تندیسِ زیبای خنده و شوخی با عالَم و آدَم...
در آخرین دیدارم با روستای تَرَک اُ(فروردین ۱۴۰۲)، هنگام صعود از میدانک ورودی روستا به بلندا، به جایگاه این عارف یا فیلسوف بی کتاب و ادعا رسیدم که در رفتارش ثابت کرده بود غم دنیا را نباید خورد و حالی خوش باش، زیرا:
هر کو نکاشت مهر و زخوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبانِ لاله بود...
هشدار! که این قافله ی عمر عجب می گذرد...
۶ ماه پیش، چشم ها را بستم تا صدای مهرآمیز و پر حکمتش را بشنوم و او را در عالم خیال بار دیگر مجسم کنم و شادی را با جان خسته از رنج زمانه قسمت کنم...افسوس که نبودش. اما خوشا بر من که همسر همچنان مهربان و پارسایش را زیارت کردم، کنار فرزندان و نوه اش و دعاگوی عمو: آقا اسماعیل تَوَنجیری...
عامو حیدر، "زوربای" روستای ما، هم چنان در دل های بی کینه زنده است...او تنها با لب هایش نمی خندید، چشم ها، حرکت نمایشی سر و دست های او هم می خندیدند، می خنداندند و به جانِ دور و بری هایش، شادی و اندیشه را هدیه می دادند...
در آن نوروزِ رفته ی دهه ی چهل شمسی، دو تن از عموزاده هایش که با او قهر بودند، برای عید دیدنی به خانه اش نیامدند. او تا نیمروز مشتاقانه انتظار آمدنشان را کشید. اما نیامدند. پس، او بیرون آمد و از ته دل، آن بلندا بانگ زد:
- آهای مال پایین! حَلا قهرین اشکال نداره...ئیومدین چای شیرینیتون ئی خوردین، ئی رفتین... قهرتون هم داشتین....
عامو حیدر و آن عموهای خدابیامرز، دیگر بر زمین گام بر نمی دارند، اما من بر این باورم که آن ها بر چمنزار رو به بهشت ایستاده اند. فرشتگان آن ها را احاطه کرده اند و عامو حیدر، هم چنان آن ها را می خنداند.../ هاشم حسینی
پنج شنبه، ۱۶ شهریور: پانزده روز مانده تا پاییز...
September 2023

چه خبر دالو؟

دالو ماه طلا و کارزار انتخاباتی/ هاشم حسینی✍️۴

چکیده گزارشِ سخنرانیِ شهروندی از هَفکِل در لامردونِ (تالار همگانِ) روستای چشمه گلِ

دالو ماه طلا سخنران اول در نشست سران بی نام و نشانِ شهرهای تخمِ طلا، خودشون گدای سرزمین بلک لیست شده ی بختیاری، چنین کلام را آغاز کرد: گویَل دَدیَل! اجازه می خوام عرایضم را با نقل یکی از سخنان تاریخیِ بی وی ماه طلا بیاغازم که فرموده: " دا! ئی حضرات اسم بدنوم کنن. ئی دلالای رای دخول مجلس، نه بویی برده ن از ایمون، نه شرم و حیا از ایرون... بلایی بدتر از اینا سرتون ایارن که بزنن به سرخوتون و بگوین: ' نومی داشتُم به نیکی، در نهادمش به هیچی!' " (daloo. com) قصدُم تبلیغ نی، روشنگریه... که افراد صاف صادق گول این دار و دسته قمارباز را نخورند. حکایت ئی پیا کُلا خَل یادتون باشه، چه طور شال و قباش را گرفتند و عبا کردند تنش...نشوندنش سرِ چال سرد! از آبرو چولِ چول! نه حرمت طایفه ش را نگه داشتن نه حیا از عمامه ش کردن...البت، خوش ایخواس! هر که رفیق داله، خوراکش گوشتِ مُرداله! یکی از ئی تریده های صندوق راَی را ئی شناسم که خدمات خیانتبارش را با کوپن فروشی شروع کرد و دکتری تخصصیش را در آدم فروشی گرفته و حالا با توسل به تفرقه اندازی بین طوایف، در صدد بسته بندی نماینده ی مورد نظرش برای ارسال به مجلس شریفِ شورای اسلامیست...برادرِ همین آقا، در زمان جنگ، کارمند ساده ی بانک بود و کوپن صد نفر را از طریق نوچه هاش در بازار می فروخت. بعدش همزمان با ریاست، شد پیمانکار اجاره ی ماشین آلات سنگین در این استانِ نجیب و سر به زیر! او غیر از فروش ماهانه کوپن صد نفر مرده در بازار، با کوپن های ۱۴ نفری، مرغ و گوشت و قند و شکر هم(بدون رفتن درصف) برای خانواده ی محترم خودش می گرفت و باقی قضایا... آهای! آقایی که در کارزار انتخاباتیِ چهار سال پیش هفتکل، پوتین های ولی نعمتت را با روسری دات براق انداختی! اگر ته مونده ی وجدان و حیا شرف برات مونده، بیا بپرس: آقای وکیل الدوله! ماشین شاسی بلند چنتا گرفتی؟بپرس ازش تو که کف حقوق نمایندگیت ۱۰۰ میلیونه و با دریافتی های دیگه میلیاردی داری ذخیره می کنی، حداقل برای کسب آبرو می آمدی ده درصد این بچاپ بچاپ را در شهر تراز اول در خودکشی، اعتیاد، اختلاس و افسردگی، خرج کارآفرینی می کردی... به قول سِد شنبه خدابیامرزی، از ترکوتباران روستای ترَک آب: حضراتِ جیب دراز، ئی قدر دزدی ایکونن و سیراتی ندارن... باز هم دزی ایکونن، معلوم ئیده مملکتمون پیل زیاد داره که هی ئیدُزن و تمومی نداره! آهای بچه گدای دیروز! که خونه و زندگیت شمال تهرانه! داری بساز بفروشی می کنی، حداقل نصف دزیهات را می اومدی در هفتاکل آرمون به دل صرف عمران و آبادانیش می کردی نه خرج وارداتِ وازلین نانو ساز لوط برند برای باجناقا و لوازم آرایش و طلا جواهرات صیغه های شهر فرنگیت! خوب می ری تایلند ماساژت بده ن استخون سبک کنی...نتری بیایی هفکِل برای محروما با دادن وام کم بهره، خونه های ارزون قیمت بسازی؟! و ..." سخنرانی نماینده بدون محلس مردم هفتکل به جاهای باریک کشیده شد که خادم شما به عنوان گزارشگر، از نقل آن به علت کمبود جان خود داری و شما را دعوت می کنم به پادکست آن به سایت دالو دات کام مراجعه فرمایید. حُسنِ ختام این گزارش را با خواندن سطرهایی از کتابِ "تائوتچینگ" لائوتزو به پایان می برم: آن که به ابدیت واقف نیست، به سوی بدبختی رهسپار است. آن کس که دیگران را می شناسد، بیناست... بهترین سرباز نظامی نیست. بهترین جنگجو، بی رحم نیست. بهترین فاتح در جنگ شرکت نمی کند.../ هاشم حسینی به پایان آمد این قسمت، حکایت هم چنان باقیست...ادامه دارد ☆☆☆

یکشنبه، پنجم شهریور ۱۴۰۲

August 27th, 2023

روستای چشمه گل