مردی از جنوب داستان✍️
از یک بررسی به گفت و گو👇
بهروز ناصری(۱۳۳۹، مسجد سلیمان) دارنده ی کارشناسی زبان انگلیسی(۱۳۷۲) هم چنان در این سهم مان از معیشتی دشوار، پیگیرانه پیش می رود و می نویسد. کلمه ها و صف آرایی آن ها برایش گذشتن از صحاری سوزان، عروج سنگلاخ ها به جستجوی سکوهایی برای چشم اندازهای روایت است. آری:
گفت و لُطف شبح پیش رویش، شناور در برکه های کلماتِ به کشف، در رودخانه ی خاموش، اما خروشان درون...به پیش می رود.
مگر می شود نویسنده این حریم، پناهگاه و مرهم را از دست بدهد؟
ویل دورانت نوشته: رودخانه کشاورزی( agriculture) را زایاند- البته به همت زنان که در پی غریزه ی زهدانشان، دانه را درشکم خاک نشاندند- و کشاورزی فرهنگ(culture) را به تاریخ هدیه داده...
هم چنان که مارک تواین بر کرانه های می سی سی پی، داستان هایش را بازآفرید، ویلیام فاکنر هم در تسخیر روح این رودخانه، به سیالیّت روایت رسید و نوشت:
"می سی سی پی را نشناسی، از شناخت دنیا غافلی!"
اکنون این رودخانه ی نجیب و گاه به خشمی عنان گسیخته ی تِمبی به میدان آمده است...
بهروز ناصری که در صناعتِ نوشتن خلّاق، صاحب نظر است، گاهی که دل و دماغی باشد و مخاطبانی جویا، نشستی را راهبری کرده است.
در مجموعه داستان "رودخانه ی تِمبی"(تهران:قو، ۱۳۹۸) لحن، روال روایت، شخصیت پردازی و تعلیق های خاصی آفریده شده است. هشت داستان کتاب عبارتند از:
سگ ها درمه> شکوفه های زرد> عبور از عرض جاده> پلنگ> تلفن> دست گلی از کنار رودخانه تِمبی >شکار گراز> پای لب گور.
او که در یک محیط نفتی/صنعتی زاده و بالیده شده، در موقعیت مکانی و زمانی(setting) ساختار بازآفریده ی خود نویسنده ای بومی/اقلیمی/ جنوبیست. با این حال، دغدغدغه هایش انسانی جهانی است. برش های نویسنده از دیواره های صُلب هزارتوی جغرافیای مسجدسلیمان به کشف لایه های تازه ای می رسد و در دشت های سراب زده ی پیرامونش، درونیات آدم ها را با پرهیز از ورود به نگرش های سیاسی اعتراضیشان می کاود. اکنون که در می یابم در تدارک انتشار کتاب دومش "کمپ چینی ها"ست، به یقین بیشتری می رسم که او برای ما از زندگیِ پروژه ای، بسیار حکایت نادیده و نشنیده دارد.
صبغه ی بومی(local color) یعنی نام ها، طرز بیان راوی و گفتار شخصیت ها، نگاه آدم ها و سیر و سلوک جنوبی/بختیاریشان، روند هشت داستان را پیش برده، هر کدام را به دیگری و کلیت آن ها پیوند داده، چشم اندازها را گیرا و دیدنی ساخته است.
نوشتار منحصر به فرد "رودخانه ی تِمبی" که برخوردار از ایجاز بکر توصیف، به شاعرانگی طبیعت می رسد و آن حُزن سمج روح را باز می نماید، توقع خواننده را بالا می برد تا از نویسنده بخواهد باز هم بیشتر روایت کند.
یکی از شخصیت های اصلی این کتاب، یعنی بازتاب درونیات نویسنده، خودِ رودخانه ی تِمبی است.
خواننده ی این هشت داستان کوتاه حس می کند به تک گویی های نویسنده با خودش گوش می دهد.
به چند نمونه از هنرآفرینی هایش اشاره می کنم:
- ...می دوم سمت خانه. دسته کلید را توی مشت فشار می دهم. خم می شوم و سنگی بر می دارم. کمر راست نکرده سنگ را می اندازم سمتشان. دندان های گرگی شان چفت می شود...ص.۱۱، سگ ها در مه
- درختان بلوط سر به توی خود، در کمرکش کوه و کنار جاده ما را می بینند. انگار قرن ها در سکوت فکر می کنند...ص. ۲۳، شکوفه های زرد
- ماشین ها قیژ قیژ از سمت راستمان می گذشتند...ص. ۴۱، عبور از عرض جاده
- زن لیوان شربت را کنار دست مینا گذاشت. نگاهش ماسید روی صورت او، با دقت خاصی گفت:
- شربتت را بخور. من چی داشتم که بخوام پنهان کنم؟ ص.۵۱، پلنگ
- صدات نمی آد پسرم[!]، بلندتر بگو[!] اون جا چه قدر سر و صدا هست! انگار یه گله اسب وحشی را اسیر کرده باشن. چه خبر شده مگه؟ ص. ۵۵، تلفن
- آها این هم رودخانه ی تمبی، عجب! آب رو نگاه کن[!] چقدر کم شده. این وقت سال توف می زد. خیلی ها می ترسیدند شنا کنند تو این رودخونه. از بس بی رحم بود...ص. ۷۲، رودخانه ی تمبی
- ...عادل گفته بود شب که بشه دیگه نمیان این طرف، میرن پشت اون کوه. دست دراز کرد سمت کوه های آفتابزن. گفت اگه کج کردن سمت کوه های نفت سفید، یکی رو اقلن گیر می ندازم...ص. ۷۸، شکار گراز
- گرد و غبار جلوتر از جمعیّت پیش می آمد. مرد و زن و بچه در لباس های سیاه دنبال تخته ای که بر دوش چند مرد بود، روان بودند...ص. ۹۲، پای لب گور
پیش از آن که گفت و گو را شروع کنیم، لازم می دانم اشاره ای به کتاب "هتل مارکوپولو"(خسرو دوامی، تهران: نشر نیلوفر، ۱۳۸۳):مجموعه داستانِ خوش فرم با بیان گروتسکِ اعتراضی و رخ نمایی های یک راننده تاکسی در غربت کنم که با بازگوییِ روزهای پارتیزانی اش، رویدادهایی پنهان مانده از چشمِ تاریخ عاطفی این خطه ما را شگفت زده می کند. با خواندن چند سطر از آن، نظر بهروزِ عزیز را دریابم.
"...و یا همین روایت مربوط به رودخانه ی تِمبی و برکه ی خون آلود و ماهی های تکه تکه شده ی روی آب که اتفاقی محال است...ص. ۲۳
یک سال بعد از پیوستن پدرتان به تشکیلات مسجد سلیمان، اطلاعات ضد و نقیضی از وضعیت آن جا به ما می رسید...ص. ۲۷
روایت فریبرز از واقعه ی رودخانه ی تمبی و ماهی ها پر از تناقض است...هر کدام از دو طرف، در امتداد رودخانه حرکت کردیم. چند دقیقه بعد صدای انفجار دینامیت ها را از سمت برکه شنیدم. زردی ها و سرخی ها دویده بودند توی آسمان و شکل هایی مبهم و متغیر ساخته بودند...ص.۳۳
بهروز جان! چه طوره؟
- عالیه! حرف نداره...نویسنده روایت خاصی ارایه داده...
کتاب "هتل مارکوپولو" در ۱۳۸۳ به چاپ رسیده...از آن خبر داشتی؟
- آره خوانده بودمش...موقعی که خواستم مجموعه داستانم را به چاپ برسانم، دنبال نامی دیگر بودم آن هم در وضعیتی که دو داستان آن حذف شده بودند. مثلن عنوان کتابم را بگذارم: "از کنار رودخانه ی تِمبی"، اما نشد...
پیشتر چه کارهایی از تو چاپ شده بود؟
- در کتاب "دال داستان": عبور گله...
- در جُنگ "مسجد سلیمان در آینه ی داستان/ داستان های کوتاه نویسندگان مسجددسلیمان" ؛ داستان "حمزه چانگ چیانگ چون" از مجموعه ی "کمپ چینی ها" یم درج شده...
و در مجله ی کاغدی "آتش": غبارهای دور.
خب، وقتشه پرسش های اصلی خودم را با تو مطرح کنم و بیشتر بیاموزم:
بهروز جان!
چند پرسش:
۱. قصه نویسی امروز ایران را چه گونه می بینی؟
- قصه نویسی از چه جنبه ای؟
اگر کیفیت کارها مد نظر باشد که داستانهای منتشر شده با کیفیت زیاد داریم. اگر کمیت مد نظرتان باشد، در حال حاضر داستان نوشتن هم مانند هر پدیده ای دیگر، در مواقع خاص، بالا پایین هایی را از سر می گذراند که در حال حاضر هم می تواند ساکت و سرد گوشه ای کز کرده باشد، نگاه کند از سر خستگی، دردمندی و دلتنگی تا آدم ها را ببیند که روی خوش نشان دهند که بتواند سفره دلش را بگستراند و...
۲. کارهای ترجمه هم داشته ای؟
- برای نوجوانان کتابی ترجمه و آماده ی چاپ کرده ام به نام: "مومیایی".
۳. در تقابل و مقایسه، کدام را موفق تر و مقبول تر در میان کتابخوان ها می بینی:
هوشنگ گلشیری یا احمد محمود؟
- شما دو نویسنده پرخواننده را نام بردید. هرکس هر کدام را بخواهد، میخواند یا به سلیقه یا به معرفی در راستای نوع سلیقه و علاقه خودش. ولی خواننده حقیقی بدون قصد موضعگیری چطور میتواند میان احمد محمود و گلشیری فاصله بیندازد؟ او که اهل خواندن است، میخواند؛ مگر برسد به غرض و مرض ها، تبلیغات، باند بازیهای ضد خلاقیت و...
از نظر آماری که اهالی کتابخوان کاری به تکنیک و زبانورزی ندارند. بنا به نوع سوال شما که از ابتدا" قصه خوانی" مطرح کردید احمد محمود اقبال عام دارد.
رویکرد دیگری بین اهالی داستاننویس رایج است که گلشیری را باید بخوانند و تاثیرش را بر تکنیک، فرم و زبان داستان تجربه کنند.
در نهایت بازمیگردد به همان اصل اساسی داستان نویسی، یعنی قصه محوری و تعلیق و گرهافکنی.
۴. آیا می شود داستان نویسی را تئوریزه کرد؟
- تئوریزه کردن کار داستان نیست؛ داستان را هم نمی شود تئوریزه کرد.
نویسنده زندگی میکند، داستان در هوا جاری است، او هم می قاپدشان؛ او که تیزبین است و گوش تیز تری دارد و باهوش تر است بهترین ها را میتواند.
با خواندن های مکرر به سمت نوع دیگری از احوالات میرود که در صداها، بوها، فهم و مجادله ها، بینش ها و بگو مگوها دریافت میکند؛ که تاثیرشان به روحیه ی او میچسبد، درگیر میشود، درونی میشوند. درنتیجه بر نوشتن او تاثیر میگذارند.
ولی با روخوانی تئوریها بخواهد نوعی داستان بنویسد فقط در حد همان نوشتن میماند و وقت دیگران را ضایع میکند. چون خلاقیت درونی ندارد، چون اگر فقط از تئوری ها رونویسی کند با نثر و زبان مکانیکی، در نتیجه اثرش مصنوع نیست، بلکه مصنوعی میشود.
تئوریسین باید دنبال داستان نویس بدود تا از نویسنده خلاق بیاموزد و بیاموزد و از روی دستش تئوری هایش را بنویسد. و همین اتفاق هم میافتد.
اشکال کار اینجاست که داستان نویس به تئوریسین ها بها میدهد و نمی داند اصل خلاقیت را نویسنده داشته و تئوریسین از چشمه او نوشیده و تئوری اش را طرح ریخته است.
۵. از نوشته های بهرام حیدری بعد از لالی و...چه خبری داری؟
و کدام قصه نویس تر هستند:
بهرام حیدری یا منوچهر شفیانی؟
- از بهرام حیدری بعد از لالی داستان بهدردخوری نخواندم. خاطره داستان هاش از زندان، داستان تر از باقی کارهایش است و البته اثری که عباس معروفی شاهکار خواند، هنوز ندیده ام...
بهرام حیدری را چنان دوست داریم که اگر گزارش چوپانهای از یادرفته دیارمان را هم بنویسد، حتما میخوانیم و قطعا دوستشان خواهیم داشت.
فقط "قصهنویس" بکار میبرید، اگر منظور قصه پردازی داستان باشد که داستان بی قصه، غصه است.
شفیانی و حیدری هر دو قصهنویستر هستند؛ هر دو در کنار تجربه زیستهشان "آن" های داستانی را بخوبی گرفتهاند. گرچه شفیانی در ذهنیت داستانی مدرنتر است، بهطور مثال او داستان معلق در فضای زیستن " چات" را شکار میکند که نشانگر ذهن خلاق و مدرن ایشان است، نابغهای که حضورش در دنیا به سی سال نرسید.
با سپاس از پاسخ هایت، امیدوارم باز هم نشستی دست دهد تا پرسشگری کنیم و به دریافت های تازه برسیم.
بایسته می دانم به عنوان ادای دین خواننده ی کتابت، چند نکته را بازگویم.
با توجه به غنای داستان هایت، کاستی هایی چاپی، ویرایشی و صفحه آرایی آن، خشم خواننده را بر می انگیزد. به چند نمونه اشاره می کنم و پیشنهاد دارم حتمن به همت این ناشر و یا ناشری دیگر چاپ دوم کتاب را با نام مورد نظرت منتشر کنی. با این کار، کاستی ها را برطرف و آن دو داستان، به اضافه ی داستان تازه ای را هم جا دهی...
۱. نشانه گذاری ها رعایت نشده است.. مانند نشانه ی خطاب:
بابا چقدر مونده برسیم اصفهان؟ص. ۲۸👇
بابا! چه قدر...؟
یک نمونه ی دیگر:
- بابا بزرگ خودش گفت
ص. ۱۶ بدون نقطه ی پایان جمله
و پاسخ زیر آن:
البته بابا جون البته همین طوره۰👇
البته، بابا جون!...
۲. کاربرد "پارس کردن" برای صدای سگ ها، تکرار اهانت تحمیلی به زبان پارسی است.
۳. تنویندار کردن واژه های پارسی که در این روزگار به عمد رایج شده، حتا در گفتار، از نویسنده که پیشه اش توانمندی زبان مادریست، غیر منتظره است:
- خواهشاََ رد نکنین. ص. ۴۰👇
- جانِ من ردش نکنین!
۴. انگار قرن ها در سکوت فکر می کنند...ص. ۲۳،👇
انگار صدها ساله، ساکت تُو فکرن...
آری! زبان و ادبیات اصیل، جایگاه خود را تا سطح سلیقه های متوسط و این روزها مبتذل و منحط پایین نمی آورد./ هاشم حسینی
چهارم مهرماه ۱۴۰۲
Sep. 26, 2023
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم مهر ۱۴۰۲ ساعت 13:7 توسط هاشم حسینی
|