پدر در تاب خاطرات دختر✍️
چمدان خاکستریِ احمد محمود/ سارک اعطا . - تهران: نشر ثالث، ۱۴۰۲
چاپ دوم، ۴۴۰ نسخه
مجموعه ی چرخ گردون/ روایت های غیر داستانی(؟!)👇
بهار خوانده ها/ ۱۷۹
Spring Book Review/ 179
کاربرد کمینه ای از کلمات برای نمایش این همه لایه های متکاثر در تنگنای زندگی و کشاکش ذهن و زبان، از استعدادی خودویژه و خلّاقیتی نویدبخش خبر می دهد.
دختر-راوی، دُردانه ی نویسنده ی "مدار صفر درجه" است که در یک نامه، ستایشش از او شعر می شود:
سارک جانم، کبوترک خوشگلکم سلام...(ص.۹۷)
دختری که بی تکلًف، ولی با حسّ تعهُدی ستودنی می نویسد:
"......خیلی وقت است که می خواهم بنویسم، نمی شود، نمی شود. دغدغه ی نوشتن را داشته ام سال های سال.
سال های سال است که دغدغه ی مصایب زندگی غالب است و ننوشته ام. عمری بماند و باشد تا بنویسم این مصایب را روزی، شاید به درد کسی بخورد و جایی آدمی مثل من، مثل ما پایش شاید گیر نکند و دست هایش.
یک سالی هست که می خواهم بنویسم..." ۱۸
"...وقت زیادی ندارم. وقت زیادی نمانده است. این که تمام شود، از مصایب و این ها هم خواهم نوشت. شاید به درد کسی بخورد روزی." ۱۹
فرزندی خلف که می نویسد:
...با [مدار]زندگی کردم. با مرگ نوذر اشک ریختم و از او خواستم داستان را عوض کند...(۱۰۲)
و آونگ وار با چه تبحّری و بسیار بار پربار، گذشته ی به حسرت نشسته را با اکنونِ پر آب چشم چه ماهرانه گره می زند و کلام را به ملال نمی کشاند. ضرباهنگ های این جملات خوش، همانند خطِ شکسته ای زیبا، خواننده را بر ماشین زمان جادویی ش می نشاند و به پس و پیش می راند.
دختر دوست داشتنی بابا این افتخار را داشته که خواننده ی نخست آثار پدر و حتّا رفیق شفیقش، شادروان ابراهیم یونسی باشد.
"باباجون" شوخ طبع و شکیبای آن دخترک شیرین رفتار، اکنون "احمد محمود" از کاشانه پرکشیده است:
"پسر من و بهزاد، امّا به پدرم می گفت "آقا جون" از زبان من.
پسرم که متولد شد، آقا جون شصت و چهار ساله بود. باز هم جوان بوده و باز هم داداش احمد، نه پدر بزرگ. داداش احمد زود ازدواج کرد. زود پدر شد. زود نویسنده شد. زود بزرگ شد. زود پدر بزرگ شد و زود ما را رها کرد و رفت. حق داشت برود. خسته شده بود دیگر.
گریه ام می گیرد. خیلی وقت است که برای آقا جون گریه نکرده ام. خیلی وقت است که سر مزارش نرفته ام..." ۹-۳۸
چند نمونه از امتیازهای ارزشمند کتاب:
۱
بازنمایی زنده و بی سوگیری شخصیت هایی معروف مانند ابراهیم یونسی رمان نویس و مترجم(۶، ۱۰، ۱۲،۴۱، ۵۰، ۵۵، ۷۳، ۹۹)؛ رامسری مدیر نشر معین(۹۹)، بهارلو(۹-۹۸، ۱۵)؛ محمود دولت آبادی(۶-۷۵، ۶)؛ احمد شاملو(ص.۶)؛ لیلی گلستان(۱۶) و...
۲
نمایاندن شوخ طبعی های پدر با وجود رنج معیشت و عرق ریزان روح:
-نوشتن پیام های تلفنی مربوط به دختر با طنّازی:
ریاست محترمه سرکار علیه سارک خانم اونابه....منشی احمد اعطا/ امضا
-کادویِ تولّد، یک بستنی قیفی و یا یک بسته پفک برایت بخرم! ۹۸
۳
خلق اصطلاحات جدید:
مغز سرم فهمید...۱۱۰
ساربان اندوه و.....
۴
جان بخشی به اشیا:
آقا جون نشسته است جلوی چراغ سه فتیله ی آبی:
"سارک! کبریت..."...خدا را شکر نفت دارد...
پدر می گوید: "سارک! سیب زمینی..."
پیاز...تکه های بزرگ گوشت روی حلقه های پیاز...هویج...گوجه فرنگی...فلفل و زرد چوبه... ۶۶
-فنجان سفالی آبی آقاجون...۹۴
۵
سبک خودویژه ی سارک اعطا از هرگونه تقلید، مصادره به مطلوبِ دستاوردهای پدر و یا دیگران مبرّاست.
یک نمونه، بیان گروتسک اندوه:
می رویم نارمک، خانه ی آقاجون تا آماده ی مراسم مامان شویم، تشییع، سوم و هفتم. تا همه بیایند و بگویند: "خدا صبر بدهد." ۸۶
۶
نامه های بین دختر و پدر که گفت و لطف ها در خود دارند، کتاب دیگری را می طلبد. این اشاره ی اوست که برانگیزنده ی شعله ی انتظار خواننده ی مشتاقی مانند من است:
...نامه های پدر سر میز است. باید فکری برایشان بکنم تا از بین نرفته اند. تا از بین نرفته ام. باید اسکن شوند...۱۰۰
۷
خاکستر مرگ را در سبزینه ی حیات، لحنی ققنوسی می بخشد:
ساقه ی پتوس آن قدری رشد کرده که رسیده...به گلدان گیاه بی جان آگلونما، سمت راست میزِ تلویزیون۹۴
یا اشاره به سحر و فسون گل خرزهره در چند جای کتاب.
۸
این کتاب که توالیِ خطوطِ موازی برش هایی تاریخی نوستالژیک و روایتی زادبومی است، در گنجینه ی ادبیات اقلیمی/خوزی/ جنوبی قرار می گیرد.
اصطلاحات:
"مارضایی" خواندن که در بختیاری گاگریو(ه) است.
جترین، نان سرپا۲۱
"ایان چیه؟" در گویش دزفولی یعنی این دیگه چیه؟!
۹
نشان دادن زندگی یک نویسنده ی مستقل که با حق تاَلیف(ص. ۳۸) زندگی می کرده و در یک نامه از دخترش می خواهد:
"...زود ماَیوس نشو...امیدوار باش و اگر نوشتن را دوست داری، کار کن..." ۱۰۰
"...آرامش...لبخند در برابر ناملایمات که این گام بلندیست در راه اعتلای نفس و شخصیّت. چون اگر در مقابل مشکلات آرامش را حفظ کنی، عکس العملت منطقی و سنجیده خواهد بود و کم تر پشیمانی به بار خواهد آورد..." ۱۰۳
۱۰
بالا بردن فتیله ی چراغ مطالعه...
بایسته می دانم در راستای بهینگی چاپ ویراسته ی کتاب "چمدان خاکستریِ احمد محمود"، نکته هایی ناگزیر را معروض دارم:
۱
نشانه گذاری های مغفول مانده ی جملات در نمونه های آمده در بالا و فضا یا فاصله دهی بندها/ پاراگراف های بدوی چاپ شده را این جانب خود انجام داده ام.
شوربختانه، بدترین نوع صفحه بندی و غفلت در رعایت نشانه های جمله بندی و بیسوادی مسئول فروستِ "چرخ گردون" را در این اثر زیبا و گرانبها، اما با بد سلیقگی کادو پیچ و تا حدی مخدوش شده را شاهد هستم.
۲
در اشاره ی نویسنده به قابلمه ی روحی۶۸ و ۷۰(!؟) باید گفت
روی فلزی است و روحی صفت روح است...
معنیِ گُنج در پانوشت صفحه ی ۱۷ نوشته شده: "به دزفولی یعنی زنبور(؟!)
نه!
گُنج / گُنج سُر یعنی زنبور بی عسل. در زبانزد خوزی به آدم بد زبان مردم آزار می گویند: گُنج!
۳
سارک اعطا به یاد می آورد:
"...همان سال ها دوستی می آمد دنبالش با ماشین فولکس. سوار می شدند و می رفتند درکه..."۷۳
این وظیفه ی ویراستار ناشر بوده که به کمک نویسنده بیاید و حق مطلب را ادا کرده، به روشنگری بشتابد، نشان دهد آن دوستی که می آمد دنبالش کسی نبوده جز:
برزو نابت، نویسنده ی کتابِ خواندنی و آموزنده ی "محمود، پنج شنبه ها درکه"، نوعی داستان یادمان، توصیف شیرینِ کوه رفتن او با احمد محمود و ذکر مو به مو و تاریخنگاری شده ی دیدگاه های نویسنده ی "همسایه ها" و "درخت انجیر معابد" در باره ی زندگی، نویسندگی و...ذکر مواردی متعدّد؛ تا نقطه ی جمله ی پایانی زندگیش.
۴
رعایت ادب ایجاب می کند ناشر- ویراستار نام کامل اشخاص را حتّا به صورت نمایه ی پایانی همراه، با توضیحات ذکر کند.
نام کامل رامسری(ذکر شده در ص. ۹۹) این است:
محمدقاسم لیماصالح رامسری، مدیر نشر وزینِ "معین" که در سینه ی بی کینه ی خود تاریخ شفاهی شنیدنی از فراز و فرودها و تنگناهای عرصه ی نشر دارد.
۵
بی شک کمنیستند مانند من که بی صبرانه انتظار جلدهای تکمیلی این رمانِ ضد خاطرات را دارند ماندگار. اما پیشنهادی که پیشاپیش در راستای ادای دین به زنده یاد احمد محمود: نویسنده ی خلاّق و مقبول ایرانیان و بسیار معروف در خارج خطاب به سارک اعطا دارم، چاپ دوباره، اما بی شتابِ "چمدان خاکستری احمد محمود" است؛ با ویرایشی کارشناسانه، تکمیلی و اگر مقدور است توسط ناشری بی حاشیه مانندِ "معین" که با همتی والا، آثار پدر را نفیس و امین به رَف خانه ها رسانده است.
۶
و اما بهارلو کیست؟
محمد بهارلو(۱۳۳۴، آبادان)، منتقد و داستان نویس که با
سال های عقرب(۱۳۶۹) در باره ی دادخواهی های پرولتاریای آبادان خوش درخشیده و با رمان هان هایی از جمله "بانوی لیل"، "عشق کشی" و چاپ گزینه داستان های صادق هدایت نشان داده است بی هیاهو خادم امین ادبیات ناوابسته است.
۷
این اثرِ بی تکلّف، صمیمی و صریح در بازآفرینی پیوندهای عاطفی، توصیف های در حرکت، دم و بازدم جان های تنیده درهم و نمایشِ پرده هایی هرچند به شتاب از شخصیتِ نویسنده ای حرفه ای، بر خلاف برچسب پشت جلد کتاب از سوی ناشر که روایتی غیر داستانی قلمداد شده، سبک خودویژه ای از داستان نویسی ست که قلمروهای ناداستان/
non -fiction
را در می نورد، به بوده ها حس و حال، جان و جلا می بخشد، ام ابیهاوار پدر را از گاهواره ی مرگ بیرون می کشاند تا در تاب رقصانی بنشاند، بسته بر گردن ابدیت، به پژواک در گوشِ آینده...
هاشم حسینی،
پنج شنبه: ششم اردیبهشت ۱۴۰۳
April 25, 2024
+ نوشته شده در یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 15:34 توسط هاشم حسینی
|