Pics Fair

عکس: ثبت ابدی لحظه ای ست که شهادت می دهد...✍️👇
به مناسبت نمایشگاه عکسِ ۴۰ اثر،
از ۲۸ بهمن تا سوم اسفند ۱۴۰۱
نمایشگاه گردان: استاد مریم جهان مهر

یکی از دستاوردهای امروز سفرم به اوکسین، همراه با رفیقِ شفیقم امین، تماشای عکس های اندیشه برانگیز، زیبا و روایتگر هنرمندان خوزستانیِ نام برده در زیر، در عمارت هوزای(پیشتر، ساختمان ارامنه) در خیابان شریف زاده، نبش موسوی منطقه ی ۲۴ متری بوده است:
ناهید قیصر بازفت، الهه اسکندری، بهار بدری، بهزاد کیانی فر، پریسا کیانی، ترنم شکری، حسین اشرف السادات، حسین شانه ساز، دینا غزنوی، زینب جولاییان، سید علی فاخر، عادل مسلمانی، علی رستگار، نرگس نیّری، فاطمه یار احمدی، فردوس مزرعه، فرزاد پایان،محمدیساسی منفرد، مریم پورشب، مریم کریم زاده، مریم کاظمی، مهدی دانشور، مهدی شهریارفر، علی باروت کوب، مهدی لرکی، مهدی ناظر زاده، نسترن مومن زاده، نگین امینی، هستی حسن زاده.
پیشاپیش باید سپاسگزار سه جانِ شیفته ی هنر و مردم این شهر باشیم که در گذر از تنگناها، کوشا و عاشق کار می کنند:
۱
سرکار بانو شیدا دانیالیان که این ساختمانِ تاریخی و روبه فراموشی را جانی تازه از رنگ و عطر بخشیده تا پیوندگاه اهل هنر و مِهر باشد.
۲
استاد تندیسگر، مسلم ذهراوی که با ذهنی خلّاق و دستانی آفرینشگر، دیوار عمارت را بازآفرین تندیس هایی زیبا و نمایش جنگ افتخارآمیز منیوری(مقاومت عشایر نجیب و فهیم عرب در برابر متجاوزان انگلیسی،۱۲۹۴ شمسی) ساخته تا مستندی تماشایی از غیرت ملی باشد...
۳
استاد مریم جهان مهر که سراپا شورِ خدمت، در تربیت هنرآموزان و روشن نگه داشتن چراغ هنر می کوشد.

این نمایشگاه، جلوگاهِ عکس هایی است، بیانگر نماهای مستندِ زندگی، پرتره های تلاش خوزیان و تیک تاک امید در نگاه ها:
دختر کوچولوی دَوان، ساعتی که سفره ی وقت قهوه است؛ اقتدار دستان مردِ عرب نشسته جلوی فرش ها، بی بیِ در حالت پخت نان که پر از اعتمادِ به نفس، فریاد می زند "ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم..." ؛ چروک های پر از حکایتِ مردی با پسزمینه ی سیاه، قایقران لمیده در آرامش بلم و...

در اهمیّت هنر عکاسی به دو نمونه ی تاریخی اشاره می کنم:
۱
عکس شربت گُل/ دخترِ افغان(۱۲ ساله در دسامبر ۱۹۸۴)که توسط استیو مک کری، عکاس معروف آمریکایی گرفته شد. نگاهِ زیبا و منحصر به فرد این عکس، دخترِ محروم را به عنوانِ مونالیزای جهان سوم شناسانده و به ثبت تاریخ رسانده است.
۲
عکسِ تکان دهنده ی کیم فو، دختر ۹ ساله ی ویتنامی(۶۵٪ بدن سوخته بر اثر بمباران ناپالم) که توسط نیک اوت، عکاس آسوشیتدپرس(۱۹۷۲) گرفته شد و مسیر جنگ ویتنام-آمریکا را به نفع مردم ویتنام تغییر داد.

در این فرصت پر خیر و برکت، مجال گفت و گو با استادِ مریم جهانمهر مدیر آکادمی و بیزینس وُمن موفق، هم چنین با بانوی جامعه شناس و عکاس: فردوس مزرعه؛ و عکاس مبتکر: مریم کاظمی پیش آمد که از آن ها بسیار آموختم و توان تازه ای از امید به آینده ی روشن یافتم...
استاد جهانمهر: هر عکس از هر زاویه، برداشت ها و تفسیرهای تازه ای می زاید... مگر نه آن که عکاسی هنریست در ارائه ی نمایی از زندگی که هیچ گاه دوباره تکرار نمی شود؟
فردوس مزرعه: کوشیده ام در راستای عکاسی مستند، جامعه شناسی را به عکاسی پیوند بزنم...یعنی نمایشِ برش های ریزی از زندگی مردم که از چشم ها پنهان مانده است...
مریم کاظمی: با تلفیق شخصیت اشیاء، روایت های تازه ای از زندگی را در عکس هایم تحویل بیننده می دهم...

و من بر این باورم که هر عکس "خوب": ثبت ابدی لحظه ای است که با بیانی خودویژه، راز و رمزهای زندگی را باز می گوید./ هاشم حسینی، اوکسین، عمارت هوزای، بیست و نهم بهمن ۱۴۰۱
🏞🌴🕊
PS
پس نوشت:
سپاس از مهندس امین رحیمی عزیزم که همیارانه، عکس های این گزارش را گرفته است.

The first & the last kisses

نخستین

بوسه

بود

با

چشمانمان
و

آخرین
به وداع

با انگشتانمان..../ هاشم حسینی، عاشقانه های بی تاریخ

The first kiss of our eyes

And

The last one of

Our farewell fingers

✍️💌🕊

Hashem Hossaini, Undated Love poems

💐

Relying not the Gap Generation

نه شکاف، تکیه گاهِ نسل ها🌹✍️💌

هدف از این یاددشت، چند پدیده روزانه بوده؛ یکی دیدن خودرونوشتی پشت یک وانت:
"جنگل سوخته را وعده ی باران ندهید..."
که در ذهنم وارونه اش کرده، به صورت یک غزل مخالف با مضمون آن در آورده ام، با این مطلع:
جنگل سوخته را وعده ی باران بدهید
بر سر راه، از امید چراغی بنهید
و دیگر آن که استعمار و ارتجاع برای چنگ انداختن بر منافع ملی، به ایجاد شکاف بین پیران و جوانان به اشکال مختلف روی آورده اند. آری بسیار می شنویم که خام اندیشی و بی برنامگی پدران، بیچارگی را نصیب فرزندان ساخته است...این اپیدمی ناامیدی از سوی دلالان مرگ و جهل است تا عده ای خود را
...نسلِ سوخته....بدانند و غارتگران با به وجود آوردن تفرقه بین دو جمعیت کثیر کشور، فضای غارتگری خود را امن سازند.
با انداختن شعارهایی از این دست به سرِ زبان جوانان آن ها دچار بدبینی و یاَس شده، بی آرزو مانده و به انفعال می افتند.
نسل سوخته کدامست؟
تاریخ تمدن بشر سرشار از دگرگونی، شکست و پیروزی، ایستایی و پویایی است. تجارب به دست آمده از کشورهای اروپایی که جنگ های ویرانگری را از سر گذرانده اند، بیانگر وحدت و همگرایی پدران و فرزندانست. آن ها دریافته اند که متکی به هم، شاخ و برگ می دهند و میوه آزادگی و بهروزی را نصیب آیندگان می سازند
زنده یاد ه. الف. سایه چه خوش سروده:
گفتم اگر پدر نتوانست يا نخواست/من /همواركرد خواهم گيتی را...
فرزند من! به عُجب*جوانی تو اين مگوی/من خواستم ولی نتوانستم/تا خود چه خواهی و چه توانی.../ شعر پند رودکی، هوشنگ ابتهاج

و چند روز پیش درخت سوخته ی در حال احتضاری را دیدم که تکیه به دو درخت تناور و نیرومند داشت جانی تازه می یافت.
از یاد نبریم که هیچ درختی خود را آتش نمی زند تا نسل سوخته ای به بار آورد...
آری همین شاعر شاید در راستای شعرهای آرش کمانگیر:
جنگلی هستی تو ای انسان!
و درخت سیاوش کسرایی بوده که سروده:
تو در من زنده ای
من در تو
ما هرگز نمی میریم...
بیایید نگاهی به ماندگاریِ ازلی ابدی طبیعت بیندازیم: اجزا و ذرات ماندگار آن بر مدار توحید واقعی که همانا همگرایی است هستی یافته اند؛ یعنی عشق به وجوهِ اشتراک هم دیگر با وجود همه ی نشانگان تفاوت بینابینی!
/ ه. ح. >روزنوشت های شبحِ در گشت و گذار سرزمین محروسه/
چهارشنبه، نوزدهم بهمن ۱۴۰۱
Tuesday, Feb. 08th, 2023

*عُجب: غرور بی جا

My dear Aunt, zainab

سینه ی او اجاق محبتِ هم چنان گرم و مترنم...

همین دیروز های ۵۰ سال پیش است امروز...
زن عامو زینب، فرز و دست پر، به جنب و جوش است. مهمان ها آمده اند. برادران و هم تبارانش، از روستا برای کار به آبادان هجوم آورده اند. چای می آورد. سفره می اندازد. شام مفصل برقرار می کند. هندوانه قاچ می کند...آرام ندارد نمی نشیند...
نیمه شب نگاهی به حیاط و بیرون می اندازد که این عزیزانِ بی شمارش دراز به دراز، سیر و پُر به خواب رفته اند...
اما زن عامو جان! من اکنون خوابم نمی برد.
چند ساعت پیش که با یونس جان، به خانه ات در "پاتریس لوموبا"ی تهران آمدیم و مرا شناختی و لبان زیبایت نام مرا در جانم به پژواک در آورد، به یادآوردم که هنوز زنده ام.
اما باور نمی کنم که آن کدبانوی بی نشست، اکنون در بستر افتاده است.

تو چه زحمت جان فرسایی به خودت می دهی، به چه تقلا می افتی- تکیه داده به بازوی نحیف و استخوانیت تا ما را خوشامد بگویی و به قول خودت خوب تماشایمان کنی...
نسیم صدایت در فضا عطر می پاشد:
- دا سیمین...سیمین...چایی بیار...شوم بکش...

و من که انگشتانت را می بوسم و تو پر مهر گونه های خیسم را نوازش می دهی، به کودکیم در لینای هزاری شاه آبادِ آبادان بر می گردم..
- دا کی اومدی؟ هفتکل همه خوب بودن؟ کارنامه اتِ گرفتی؟
و من می خواهم بگویم زن عامو کارنامه ی زندگیم پر از صفرهای کله گنده است...به گا رفتم!
این جا در سرمای چند درجه زیر صفر درون، با زخم های ناسور از ضربه های نارفیقان دون، قلبم با ریتم تندی می زند: زن عامو زینب....زن عامو زینب ...زن...عامو...

مگر خدا چند وظیفه به گردنت انداخته که از دخترانگیت تا ازدواج و مادرانگیت تا اکنون باید راست و درست انجامشان می دادی؟ چه شاهکارها که نکرده ای! اجاق خانه را در سینه گرم نگه داشته ای...
عامو را پس از بازنشستگی تا آخرین دمادم، با اِکرام، طعام و تیمار داشتی...کارنامه ات پیش خدا پر از ۲۰...

یادت مانده که چند سال پیش عموی شوخ و خوشباشمان، آ سید محمدعلی پس از عمل قلب به زیارتت آمد؟ و صمیمانه گفت:
- زن برار، زینب جان! حلالم کن...از دستت هزاربار نوشیدیم و خوردیم و هیچ کس اخم به قیافه ت ندید...افسوس که نتونسیم یکی از هزار دستگیری هاتِ جواب بدیم...شرمنده ی خداتیم...

در آن بامداد خلوت و خاموش تابستان خانه ی شرکتی است که تو صدا می زنی:
- دا علی! با هاشم قابلمه ببرین آش و نون بخرین بیارین...عموهاتون دارن بیدار می شن...

و من مفهوم زن و زندگی را در رفتار تو دیده ام و اکنون در وجود پرستار و تیماردارت "سیمین طلا"؛ به معنای واقعیش رسیده ام که مانند یک راهبه ی خادم خدا، جوانیش را به پای تو ایثار کرده است.
باید در برابر او سر خم کنم. دستش را ببوسم و بگویم: دختر عمو جان! چه فاتحانه /مادرانه زن عامو زینب دوست داشتنی ما را مراقب مانده ای...
حقا که تو نگهبان آتشی در این سرمای سیاهِ حاکم..../ هاشم حسینی: روزنوشت های شبحِ در گشت و گذارِ سرزمین محروسه/ شنبه، چهل و چهار روز مانده تا بهار....
Sat. , Feb. 04th, 2023

My still wise and kind granny

بی بی هر روز به من چه می گوید؟

ماماجی پیرِ پیر است، اما در چشمانش آسمان آسمان ستاره چشمک می زنند.
لباس هایش کهنه ی کهنه اند، اما همیشه از پاکیزگی می درخشند و در مِ ینا/ روسریش گل های رنگارنگ هر روز می شکفند...
و آخرین روزی که به بسترش می دوم و می بوسمش، کودکِ کودکم و هنوز به مدرسه نرفته ام که خِنگ و خودخواه شوم...

ماماجی سرم را که روی سینه اش می گذارد و می بوسد، تنش آن قدر خوشبوست که اگر همه ی عطرهای دنیا را بیاورید تا ببویم و بگویم کدام یک از این هاست، با اطمینان به شما خواهم گفت هیچ کدام یا همه ی این ها را روی هم بگذارید، نیست. پیکرش عطر خداست...برندی منحصر به فرد!
ماماجی در گوشم زمزمه می کند:
کُروم! همیشه یادت بو! چیا سی ما، نه ما سی چیا...په، سی چیا داشته و نداشته غصه نی خوریم...حسادت نیکونیم... ظلم نیکونیم...
چیا ئی مَنِن، ما ایریم...*
ماماجی همیشه لبخند به لب دارد، حتا دیشب های به رویا و هم اکنون که رو به رویم ایستاده که من پر آب چشم دارم از او می نویسم...

در قلمروی مهر: ماماجی دانای دانایان و من نادانِ نادانان../هاشم حسینی، روزنوشت های شبح در گشت و گذار سرزمین محروسه👇
پنج شنبه ششم بهمن ۱۴۰۱
Thursday, Jan. 26th, 2023
✍️🌴

پس نوشت/ PS
*برگردان گفته ی بی بی:
پسرم! همیشه یادت باشد! چیزها(اشیاء) برای ما هستند نه ما برای آن ها...پس، برای چیزهای داشته و نداشته غصه نمی خوریم، حسادت نمی ورزیم و ظلم نمی کنیم...
چیزها می مانند، ما می رویم...

Iranian Homecoming

فراخوان بازگشت حتمی ایرانیان به میهن../ Iranians' Imminent Homecomjng Call

بی قرارم ای یاران!
پاره پاره های دلم
این رفته ها پرستو
نیامده به خانه
گلبرگ ها به دست باد
پراکنده به دنیا را
برگردانید به بوستانمان
ایران...❤️

بی خواب/خراب/رویابار/چشمان به راه
منتظرم ای مردم!
بگویید:
این اخگران شب زدا به میهن
باز آیند...❤️

آن سوی آب ها/اروپا/در جلگه های سبزِ آمریکا/هر کجا/حتا
/در ملتقای آتش و آب:آفریقا
در کافه های کاسموپولیتن پاریس
در گوشه های دنج نوشگاهی مردم سالار
کانادا/در سرزمین امن اذان/مالزیا
در آن نقطه ی نهایتِ برف/آلاسکا
در هر کجا که افتخار هست
بگوییدشان/ای دل برده ها
به این شاخسار شکسته
باز آیید...❤️

هنگام آن است که
این همه
پاره
پاره
پرنده
پیوسته در زیر پرچم ایران
همه
به آشیانه بازآیند..❤️

نامه های مرا/سرشار از این همه عطرِ نام را
پخش کنید بر بام های بلند ملت ها...❤️

خنیاگران!/بهر خدا/با هر زبان که می خواهید
می توانید/می دانید/بخوانید:
"بی قرارم ای یاران
پاره پاره های دلم
این رفته ها پرستو
نیامده به خانه
گلبرگ ها
پراکنده به دنیا را
برگردانید به بوستانمان
ایران.../ هاشم حسینی

The Hopeful Lamp

آن شامگاه
دیوارها
از تندران
لرزان
سرودخوان
اسطوره ها را
هر ناودان...
من و مادر
هیچ گاه در کودکی
نبوده
جدا از هم
بیدار مانده
پناهگامان
کلبه ای کوچک
هیمه سوز
کاهگلی
مهر را سامان...

ظلمات
سرد پر از درنده ی ناگاه
باد سرکش
به شیطنت با درگاه
منِ کنجکاو
پرسان:
- مامان!
ببندمش در این بی گاه؟

ایستاد
رو به پرده ها
باران
می درخشید
کهکشانیش
چشمان
پاسخم داد
مهربان:
- پسر جان!
نه!
از ته درّه ها می آیدم به گوش
گام ها
خسته
مسافری پویان
می کشد از سنگلاخ ها
رو به ما
زخمی
تنِ خسته را بالا
راهنماش
این شعله ی نامیرا
نفت سوز
لامپا...

برگشتم
سراپا چشم
رو به آن دور
در سیاهیِ کور
اما
دل فانوسی ش
پر نور...


پر امید
دوان دوان
چراغ
به تکان
دستان
مادرم در کنار
خندان

نقطه ی دور
می رسید نزدیک
کوله بارش
عطربارانِ کوهستان..../ هاشم حسینی: کتابِ "سرودهای سرزمینِ مصادره"✨️💐✌️