پیشخوان دکتر شفا...2
روز دانشجو
درخشش آن سه قطره خون پرخروش گرامی باد
به مناسبت16 آذر، روز دانشجو
تاريخِ سه قطره خون
محمد صادقي / روزنامه اطلاعات
دکتر محمد رضا شفيعي کدکني در بررسي فضاي ادبي-اجتماعي ايران پس از کودتاي 28 مرداد يکي از درونمايه ها و تم هاي حاکم بر شعر اين دوره را مسأله ستيز ميان "اميد" و "نوميدي" مي داند.1 به تعبير وي، شاعران را در اين دوره مي توان به دو دسته تقسيم کرد. عده زيادي را مي توان شاعران نااميد و مأيوس نام نهاد که پرچمدارشان مهدي اخوان ثالث است، و عده اي اندک شاعراني بودند که تسليم فضاي يأس آلود آن روزگار نشدند و "تنفس درياي زنده را" پيوسته در درون شب مي شنيدند که سياوش کسرايي نمونه خوبي از آنها مي باشد.
شعر "زمستان" سروده اخوان ثالث به عبارتي نمونه بارز يأس، سرخوردگي و پژمردگي ميان مردم و بويژه روشنفکران جامعه است، که ائتلافِ سياه (دربار، ارتش و دولت هاي انگليس و آمريکا) در 28 مرداد، آرزوهاي سپيدشان را براي ايراني آزاد و آباد درنورديده بود. در برابر شعري که حکايت از سرخوردگي شديد در ميان مردم داشت و بازگوکننده رنج و اندوه شان بود، و مي توان گفت، زبان حال بيشتر مردم بود، شعري هم بود که تسليم وضعيت موجود نشده و يأس را بر نمي تابيد. هرچند اين صدا از متن جامعه به گوش نمي رسيد و همچون لبخندي بر فراز شب هاي تيره، کم سو و بي رمق بود، اما به زودي فضاي زمستاني جامعه را که آغشته از آهنگ موزون حُزن بود، دگرگون ساخت.
کودتاي 28 مرداد، ضربه اي محکم بر پيکر جامعه اي نواخته بود که در آغاز راه بود، راه دشوار استقلال، آزادي و استقرار حاکميت مردم، و در اين راه پر پيچ و خم، به روزهاي سپيد چشم دوخته و دل بسته بود. سيزده ماه پس از قيام ملي 30 تير 1331 که دکتر محمد مصدق توانسته بود در جبهه داخلي با فداکاري ها و جانفشاني هاي مردم و با اعلام رأي ديوان دادگستري بين المللي مبني بر عدم صلاحيت ديوان در رسيدگي به شکايت انگلستان در مورد صنعت نفت ايران در جبهه جهاني پيروز گردد، چنان تنها ماند و در تنگنا قرار گرفت که پايان بندي اندوهگين دوره زمامداري اش براي هميشه همچون بغضي در گلوي تاريخ فشرده شد و شوک ناشي از آن، سال ها جامعه ايران را در خود فرو برد. اما کودتاگران و همراهانشان هيچ گاه و به هيچ وسيله اي نتوانستند از زير بار اين ننگ رها شوند. هرچند پس از کودتا، مقاومت هايي نشان داده شد اما فضاي پژمرده جامعه همچنان دوام داشت تا سرانجام با شکل گيري گروه هاي سياسي جديد، آرايش ديگري در فضاي سياسي و اجتماعي ايران رقم خورد و اعتراض ها به وضعيت موجود استمرار يافت و با درنيافتن وضعيت جامعه از سوي حکومت پهلوي و ادامه روش هاي سرکوبگرانه موج تازه اي با تکيه بر شيوه هاي غيرمسالمت آميز سربرآورد. حکومت پهلوي زماني به عمق اين ماجرا پي برد که به قول شاعر «هر صبح و هر سپيده، ميدان تير بود» و ديگر کار از کار گذشته بود.
...آخرين کشاکش دروني قدرت در زمان پهلوي دوم، با استعفاي نخست وزير وقت، دکتر علي اميني (27 تير 1341) سرآغاز فصلي ديگر را در نظام شاهنشاهي ايران رقم زد، فصلي که با سرکوب مخالفان و تکيه بر نهاد امنيتي ساواک، و افزايش اختناق شناخته مي شود و در حالي که استمرار فضاي امنيتي و بستن پنجره ها و دريچه هاي سياسي و اکتفا به پنجره هاي کاخ نياوران، احساس کاذب ايمن بودن و اطمينان بخشي را در ذهن شاه و اطرافيان اش بوجود آورده بود، در نيمه دوم دهه چهل، با تجديدنظر در چند و چون مبارزه، فضا به گونه اي رقم خورد که خواب خوش از چشمان محافظان استبداد براي هميشه ربوده شد و فضايي که در ستيز ميان زمستانِ اخوان و آرش کمانگيرِ کسرايي، امتداد يافت سرانجام به صداهايي صريح تر منجر شد و شاعران نوپرداز، ترجيع ارغواني واژه ها را به باد سحرگاهان سپردند تا پيغام آشنا به آشنا برسد:
«كاشفان چشمه
كاشفان فروتن شوكران
جويندگان شادي
در مجري آتشفشان ها
شعبده بازان لبخند
در شبكلاه درد
با جاپايي ژرف تر از شادي
در گذرگاه پرندگان.
در برابر تندر مي ايستند
خانه را روشن مي كنند،
و مي ميرند»
اگر در سير تحولات پس از کودتا بينديشيم در مي يابيم، شاه که حکومت را به تمامي در دست گرفته و بر سرنوشت ملت مسلط گرديده بود، چنان عمل کرد که به مرور زمان، همه را بر عليه خود شوراند و مخالفان را بر ضد خود يکپارچه ساخت، و به عبارتي، خودش، در سقوط و سرنگوني اش نقش برجسته اي را ايفا کرد. او که مي پنداشت (در گفت و گو با گاردين، 19 ژانويه 1974) همه با جان و دل پشت سرش هستند! در ادامه، و با گسترش موج اعتراض ها و نارضايتي ها، مجبور به ترک کشور شد و حکومت اش نيز سرنگون گرديد. به نظر مي آيد، براي فهم دقيق آنچه در 16 آذر 1332 رخ داد، نمي توان بستر تاريخي اين رخداد را ناديده انگاشت. بازخواني 16 آذر منهاي بازخواني نهضت ملي ايران، کودتاي 28 مرداد و شکل گيري نهضت مقاومت ملي چندان ممکن به نظر نمي رسد. در اين باره روايت دکتر محمد علي اسلامي ندوشن در جلد چهارم کتاب "روزها" که به تازگي از پاريس به تهران بازگشته بوده است جاي بسي انديشيدن دارد:«چون برگشتم، تهران بعد از كودتا حالت بق داشت، در خود فرو رفته. بُهتي كه بر كشور حكمفرما شده بود، مردم را به اطاعت و انضباط فرا مي خواند، ولي پنهان نمي ماند كه نوعي حالت كدورت و جرم گرفتگي بر روح مردم حاكم است. حالت رضا به قضا. من چون در دوران مصدق از ايران دور بودم، تجربه دست اول از آن نداشتم، ولي مي شنيدم كه ايران سرزنده و پرهيجــان بوده، ايراني احساس ميكرده كه بازيافت شخصيت كرده... انسان بر حسب ذات خود، ميل دارد که ابراز شخصيت بکند، ولو تنگدست باشد، ولو گرسنه باشد. در زمان برگشت من که دو سال و چند ماه از 28 مرداد گذشته بود، من اين احساس فروبستگي را در مردم مي ديدم. حتي احساسي شبيه به شرمندگي و قصور، که چرا تن به کودتا داده بودند. آنان در زمان مصدق شايد بيش از حد احساسات به خرج داده بودند.»2
پس از کودتاي 28 مرداد، فضل الله زاهدي نخست وزير دولت کودتا، در نخستين گام فرمانداري نظامي را براي دستگيري و سرکوب اعضاي نهضت ملي (وزيران و همکاران دولت مصدق، نمايندگان فراکسيون نهضت ملي، سران نيروي سوم و حزب ملت ايران همچون خليل ملکي، داريوش فروهر و...) به کار گرفت. دادگاه هاي نمايشي برگزار کرد و آزاديخواهان را به اعدام، زندان و تبعيد محکوم کرد. ژنرال آيزنهاور نيز که کمک دولت آمريکا به دولت مصدق را «بي انصافي در حق ماليات دهندگان آمريکايي» مي دانست، يک ماه پس از کودتاي 28 مرداد و در پاسخ به درخواست کمک مالي از سوي زاهدي، با پرداخت 23400000 دلار کمک فني موافقت کرد و چند روز بعد نيز مبلغ 45 ميليون دلار کمک فوري و ضروري در اختيار دولت کودتا قرار داد.3
با شکل گيري وضعيت جديد، برخي از ياران مصدق تشکيلاتي را با نام «نهضت مقاومت ملي» پايه گذاري کرده و کوشيدند با تکيه بر سه اصل (1.ادامه نهضت ملي و اعاده استقلال و حکومت ملي 2.مبارزه با هرگونه استعمار خارجي 3.مبارزه عليه حکومت هاي دست نشانده خارجي و عمال فاسد) نيروهاي پراکنده ملي را جمع کرده و در برابر دولت کودتا ايستاده و تبليغات کودتاچيان را بي اثر سازند. مهندس عزت الله سحابي درباره تشکيل نشست هاي نهضت مقاومت ملي و برگزاري تظـاهرات به منظور مقابله با دولت زاهدي مي گويد:«اواخر شهريور و اوايل مهر بود که جلساتي در منزل پدر من تشکيل مي شد و آنجا فهميديم که اين جلسات مربوط به کميته نهضت مقاومت است... آنهايي که الان من خوب يادم هست، آقاي زنجاني، پدر من و مهندس بازرگان بودند. همچنين مرحوم رحيم عطايي و حاج راسخ افشار بود که از تجار بازار بود. حاج غلامحسين اتفاق که او هم از تجار بازار بود اما او مرتب در جلسات شرکت نمي کرد ولي در تأمين مخارج مالي سهيم بود و مرحوم عباس رادنيا و شاپور بختيار و همچنين از حزب ايران گاه گاهي آقاي گيتي بين مي آمد. مهندس حسيبي آن موقع فراري و مخفي بود... جلسات مربوط به نهضت مقاومت را که در منزل ما معمولاً برگزار مي شد توسط اين اشخاص تشکيل مي شد. براي بيستم مهرماه نهضت مقاومت اعلام کرد که يک اعتصاب عمومي را برنامه ريزي کرده است. اعتصاب در اعتراض به برنامه هاي دولت کودتا بود و قرار بود بازار و مدارس و دانشکده ها تعطيل شود... به دليل عدم موفقيت کامل اعتصاب، قرار شد اعتصاب ديگري در 21 آبان انجام شود. اين موضوع مصادف با ورود دنيس رايت به عنوان اولين کاردار سفارت انگليس بعد از کودتا بود... اعتصاب 21 آبان که مرکز فعاليت هاي آن انجمنهاي اسلامي دانشجويان بود خيلي سر و صدا کرد و با موفقيت همراه بود. »4
نخستين مقاومت در 16 مهر 1332 و در اعتراض به محاکمه مصدق، شايگان و رضوي شکل مي گيرد. بازار، مدرسه ها و دانشگاه در تهران تعطيل مي شود و براي نخستين بار بعد از کودتا جمعيتي از مردم و دانشجويان به خيابان ها مي آيند که به درگيري هايي مي انجامد و عده اي دستگير و مجروح مي شوند. در 21 مهر هم اين اعتراض باز تکرار مي شود با وجودي که به دليل اخلالگري حزب توده کارخانه ها تعطيل نمي شوند و رانندگان اتوبوس ها دست از کار نمي کشند جمعيت قابل توجهي از مسيرهاي مختلف به حرکت در مي آيد که بخش مهمي از اين حرکت اعتراضي با هدايت دانشجويان دانشگاه انجام مي پذيرد و و با درگيري هاي شديدي پايان مي گيرد. دولت زاهدي هم نسبت به اعتراض هاي خياباني 21 آبان واکنش تندي نشان داده و شمــــاري از دانشجويان، دانش آموزان، کارگران و... را بازداشت و به پادگان هاي نظامي (جي و مهرآباد) منتقل مي کند و عده اي را هم به جزيره خارک تبعيد مي کند.
آيت الله سيد رضا زنجاني نيز يکي از پايه گذاران نهضت مقاومت ملي است که در برابر دولت زاهدي ايستادگي کرده و براي اعتراض به وضعيت موجود شجاعانه پا به ميدان مي گذارد و به تعبير خودش «48 ساعت بعد از کودتاي 28 مرداد» اين مقاومت را آغاز مي کند. وي در آن دوران بسيار فعال بوده و چنانچه در گفت و گو با روزنامه اطلاعات5 ابراز مي دارد؛ براي نمونه در 20 آبان دستور تعطيلي بازار را مي دهد که با موفقيت انجام مي پذيرد به همين دليل دولت واکنش بسيار شديدي نشان داده و در چند نقطه سقف بازار را خراب مي کنند که به ايجاد وحشت ميان بازاري ها مي انجامد.
اما با وجود برخوردهاي خشن از سوي دولت زاهدي و فرمانداري نظامي وقت، اعتراض ها کاهش نمي يابد تا اينکه روز 16 آذر فرا مي رسد. مهندس مهدي بازرگان که خود از اعضاي نهضت مقاومت ملي به شمار ميآيد درباره 16 آذر مي گويد:«تظاهرات 16 آذر بسيار گسترده تر، پر سر و صدا و تکان دهنده بود، برخورد نيروهاي انتظامي و امنيتي با دانشجويان در محوطه دانشگاه در آن روز با تدارکات طرفين صورت گرفت و برخلاف برخوردهاي پيش که بيشتر افراد پليس به مأموريت متفرق کردن دانشجويان به اطراف دانشگاه اعزام مي شدند و با آنها درگيري پيدا مي کردند، اين دفعه نظاميان و سربازان با تدارک قبلي به مأموريت اشغال دانشگاه و سرکوب شديد دانشجويان فرستاده شده بودند، تصور مي کنم قصد دولت اين بود که با وارد ساختن يک ضربه شديد و کوبنده، از مشکل دانشگاه که به صورت يک پايگاه ضد رژيم درآمده بود، خود را خلاص کند. تفصيل قضيه از اين قرار است؛ تظاهرات دانشجويان در اعتراض به تجديد روابط دولت با انگليس و نيز اعتراض به ورود ريچارد نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا به ايران، از روز شنبه 14 آذر با ايراد سخنراني در کلاس ها شروع شد.
عصر آن روز در دانشکده حقوق، علوم، دندانپزشکي، فني و دانشکده هاي داروسازي و پزشکي تظاهرات پرشوري انجام پذيرفت. روز دوشنبه 16 آذر، عده زيادي از افراد نظامي وارد محوطه دانشگاه شدند. دانشجويان به کلاس هاي خود رفته بودند و تظاهرات مي کردند، ساعتي بعد زنگ دانشکده به صدا درآمد و دانشجويان از کلاس هاي خود خارج شده به طرف سرسراها و طبقات همکف رفتند. برخورد بين دانشجويان و سربازان از دانشکده فني که مرکز عمده فعاليت هاي دانشگاه بود شروع شد، به همين دليل دستگاه قصد داشت با سرکوب دانشجويان اين دانشکده زهرچشم خود را نشان دهد و ديگر دانشجويان دانشکده ها را سرجايشان بنشاند.»6
همچنين وي در کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» براي نشان دادن صحنه اصلي برخوردهاي روز 16 آذر روايت يکي از شاگردان خود در دانشکده فني را نيز آورده که خواندني است:«آن روز صبح، با شنيدن صداي زنگ دانشکده از کلاس ها خارج شديم و به طرف سرسرا و طبقه همکف رفتيم. آقاي مهندس عبدالحسين خليلي که در آن زمان رياست دانشکده فني را داشتند، وسط سرسرا، در مقابل پله ها ايستاده بودند، من به طرف ايشان رفتم و دليل زنگ غيرعادي را سوال کردم. ايشان گفتند «اين مملکت به وجود شما و تحصيلات شما احتياج ندارد. به منزل هايتان برويد» ما از پله ها سرازير شديم و به سرسراي طبقه همکف، که دانشجويان آن طبقه در آن جمع شده بودند، رسيديدم. من متوجه شدم تعدادي سرباز، در حدود 20 نفر، در ضلع شمالي سرسرا، نزديک ديوار موضع گرفتـهاند و جلوي راهروي شمالي و راهروهاي ورودي به آزمايشگاه جنوبي و کارگاه هاي نجاري را بسته اند. از دانشجوياني که کلاس هايشان در طبقه همکف بود، دليل ورود سربازان را به آنجا پرسيدم، گفتند "در وسط درس، در کلاس عمومي، که آقاي دکتر شمسي مشغول تدريس بودند، چند نفر سرباز، همراه فرمانده خودشان، بدون اجازه و رعايت احترام کلاس درس، با اسلحه وارد کلاس شده و چند نفر از دانشجويان با اشاره انگشت از روي صندلي هاي خود بيرون آورده و به بهانه اينکه اين افراد قبل از ورود به ساختمان دانشکده، سربازان را مسخره کرده اند، با خود مي برند. آقاي دکتر شــــمسي موضوع را به اطلاع رياست دانشکده مي رساند و آقاي مهندس خليلي، دستور زدن زنگ و تعطيل دانشکده را مي دهند. در آن روز تعداد دانشجويان دانشکده فني 400 نفر بود. همگي ما، در سرسراي طبقه همکف جمع شده بوديم سرسراي همکف دانشکده داراي شش ستون مربعي شکل بود. من بين در ورودي دانشکده در ضلع شرقي و ستون ها ايستاده بودم. در اين موقع يکي از دانشجويان شعار "مرگ بر شاه" داد، همه ما اين شعار را با صداي بلند تکرار کرديم. سربازاني که در دو ضلع شمالي و جنوبي سرسرا مستقر بودند، با مسلسل هاي خود، چند رگبار به سقف شليک کردند. دانشجويان که به دام افتاده بودند با شتاب به طرف سه محل خروجي، يکي به طرف کتابخانه، عده اي به طرف راهروهاي زيرزمين در ضلع غربي سرسرا و عده اي هم به سمت در خروجي در ضلع شرقي هجوم بردند. من که به در خروجي نزديک تر بودم، همراه سايرين از در سرسرا خارج شديم و به طرف استخر دويديم و در پشت ديوارهاي سنگي اطراف استخر قرار گرفتيم. کساني که در سرسرا و روي پله هاي بين طبقه همکف و اول باقي مانده بودند و نتوانستند از سرسرا خارج شوند، چهار نفر بودند: مصطفي بزرگ نيا، شريعت رضوي، احمد قندچي و محمود محمودي، که دانشجوي دانشکده افسري بود و در دانشکده فني درس مي خواند. سه نفر اول، خودشان را در پشت ستون ها پنهان کرده بودند، محمود محمودي با لباس نظامي روي پله مشرف به ديوار قرار داشت. محمودي، شرح واقعه را بعداً به اين شکل براي ما تعريف کرد: سربازان پس از خروح همه دانشجويان به سه نفري که در پشت ستون ها پنهان شده بودند دستور مي دهند از آنجا خارج شوند، آنها هم در حالي که دست هايشان را روي سرشان گذاشته بودند، خارج مي شوند. محمودي که ناظر جريان بوده و همچنان روي پله ها متوقف مانده بود گفت «سربازان بدون هيچ برخوردي با آن سه نفر، آنها را به رگبار مسلسل بستند، به طوري که بدن آنها پاره پاره شد.» بنابراين هيچ درگيري و يا گلاويزشدن با سربازان مطرح نبوده و اتهام توهين و مسخره کردن سربازان از سوي دانشجويان، يک اتهام واهي بود و اين عمل وحشيانه در دانشکده ما براي نشان دادن سبعيت رژيم کودتا و ساکت کردن دانشگاه تهران انجام گرفت.»7
در پي اين اقدام جنايت آميز، روز 16 آذر با ريخته شدن خون سه دانشجو در دانشکده فني دانشگاه تهران، و چنانچه مشهور است به ابتکار کنفدراسيون دانشجويان خارج از کشور "روز دانشجو" خوانده شد و هر سال و با وجود فشارهاي حکومت شاه، دانشجويان ياد و خاطره کشته شدگان را گرامي داشته و کلاس هاي خود را تعطيل کرده و نسبت به اين موضوع حساسيت فراواني از خود نشان مي دادند. براي نمونه يکي از دانشجويان دانشکده فني در اشاره به آن دوران و 16 آذر خاطره اي نقل مي کند که اهميت اين موضوع را نزد دانشجويان و استادان دانشگاه برجسته مي سازد:«هر سال و در سالروز 16 آذر دانشکده فني دانشگاه تهران در هر شرايطي تعطيل مي گرديد حتي اگر به زنداني شدن چند نفر هم مي انجاميد. بعضي از دانشکده ها نيز با اين اقدام همراهي مي کردند. رسم اين بود که ساعت 8 صبح در محلي که تيراندازي شده بود، دانشجويي مي ايستاد و اعلام مي کرد که امروز و به مناسبت شهادت دانشجويان به کلاس نخواهيم رفت و کلاس ها را تعطيل خواهيم کرد. يادم هست يک سال، 16 آذر همزمان با روز جمعه شد. جمعه هم در دانشگاه خبري نبود و دانشجويان هم نبودند. مهندس بازرگان روز شنبه (فرداي 16 آذر) که به کلاس درس آمد، اعلام کرد؛ چون ديروز 16 آذر بود و ما نتوانستيم دانشکده را تعطيل کنيم، و حفظ احترام اين روز بسيار ضروري است من امروز درس را تعطيل مي کنم. در آن زمان اين اقدام، اقدام شجاعانه اي بود»8
با نگاه به اين سير تاريخي مي توان نتيجه گرفت که 16 آذر نقطه عطفي در تاريخ مبارزات آزاديخواهانه و جنبش دانشجويي ايران است که ماهيت جنبش را هم به لحاظ استراتژيک و هم به لحاظ تاکتيکي متحول کرد. اين سند تاريخي، همواره پس از 16 آذر بازنگري شده و مرحله به مرحله در جنبش هاي اجتماعي ايران از آن بهره گرفته شده است. به نظر مي رسد بهره گيري از اين سند تاريخي اگرچه جنبه هاي گوناگوني داشته اما دو شعار اصلي "استقلال" و "آزادي" که تا بهمن 1357 به طور همه جانبه شعار مردم ايران شد از 16 آذر و رخدادهاي پس از آن، برآمده است.
پي نوشت:
1. شفيعي کدکني، محمد رضا، تاريخ ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، تهران، سخن، 1380، ص 63
2. اسلامي ندوشن، محمد علي، روزها (جلد چهارم) تهران، يزدان، 1391، ص 19
3. نجاتي، غلامرضا، جنبش ملي شدن صنعت نفت و کودتاي 28 مرداد 1332، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1387 (چاپ هشتم) ص 279
4. سحابي، عزت الله، ناگفته هاي انقلاب و مباحث بنيادين ملي، تهران، گام نو، 1379، صص 100-98
5. روزنامه اطلاعات، 13 اسفند 1357، شماره 15799، گفت و گو با آيت الله سيد رضا زنجاني
6. بازرگان، مهدي، شصت سال خدمت و مقاومت، (خاطرات مهندس مهدي بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتي) تهران، موسسه خدمات فرهنگي رســا، 1377، صص 315-314
7. پيشين، صص 316-315
8. براي مطالعه بيشتر نگاه کنيد به گفت و گوي نگارنده با هاشم صباغيان
- مجله انديشه پويا-شماره سوم، شهريور و مهر 1391
شعر "زمستان" سروده اخوان ثالث به عبارتي نمونه بارز يأس، سرخوردگي و پژمردگي ميان مردم و بويژه روشنفکران جامعه است، که ائتلافِ سياه (دربار، ارتش و دولت هاي انگليس و آمريکا) در 28 مرداد، آرزوهاي سپيدشان را براي ايراني آزاد و آباد درنورديده بود. در برابر شعري که حکايت از سرخوردگي شديد در ميان مردم داشت و بازگوکننده رنج و اندوه شان بود، و مي توان گفت، زبان حال بيشتر مردم بود، شعري هم بود که تسليم وضعيت موجود نشده و يأس را بر نمي تابيد. هرچند اين صدا از متن جامعه به گوش نمي رسيد و همچون لبخندي بر فراز شب هاي تيره، کم سو و بي رمق بود، اما به زودي فضاي زمستاني جامعه را که آغشته از آهنگ موزون حُزن بود، دگرگون ساخت.
کودتاي 28 مرداد، ضربه اي محکم بر پيکر جامعه اي نواخته بود که در آغاز راه بود، راه دشوار استقلال، آزادي و استقرار حاکميت مردم، و در اين راه پر پيچ و خم، به روزهاي سپيد چشم دوخته و دل بسته بود. سيزده ماه پس از قيام ملي 30 تير 1331 که دکتر محمد مصدق توانسته بود در جبهه داخلي با فداکاري ها و جانفشاني هاي مردم و با اعلام رأي ديوان دادگستري بين المللي مبني بر عدم صلاحيت ديوان در رسيدگي به شکايت انگلستان در مورد صنعت نفت ايران در جبهه جهاني پيروز گردد، چنان تنها ماند و در تنگنا قرار گرفت که پايان بندي اندوهگين دوره زمامداري اش براي هميشه همچون بغضي در گلوي تاريخ فشرده شد و شوک ناشي از آن، سال ها جامعه ايران را در خود فرو برد. اما کودتاگران و همراهانشان هيچ گاه و به هيچ وسيله اي نتوانستند از زير بار اين ننگ رها شوند. هرچند پس از کودتا، مقاومت هايي نشان داده شد اما فضاي پژمرده جامعه همچنان دوام داشت تا سرانجام با شکل گيري گروه هاي سياسي جديد، آرايش ديگري در فضاي سياسي و اجتماعي ايران رقم خورد و اعتراض ها به وضعيت موجود استمرار يافت و با درنيافتن وضعيت جامعه از سوي حکومت پهلوي و ادامه روش هاي سرکوبگرانه موج تازه اي با تکيه بر شيوه هاي غيرمسالمت آميز سربرآورد. حکومت پهلوي زماني به عمق اين ماجرا پي برد که به قول شاعر «هر صبح و هر سپيده، ميدان تير بود» و ديگر کار از کار گذشته بود.
...آخرين کشاکش دروني قدرت در زمان پهلوي دوم، با استعفاي نخست وزير وقت، دکتر علي اميني (27 تير 1341) سرآغاز فصلي ديگر را در نظام شاهنشاهي ايران رقم زد، فصلي که با سرکوب مخالفان و تکيه بر نهاد امنيتي ساواک، و افزايش اختناق شناخته مي شود و در حالي که استمرار فضاي امنيتي و بستن پنجره ها و دريچه هاي سياسي و اکتفا به پنجره هاي کاخ نياوران، احساس کاذب ايمن بودن و اطمينان بخشي را در ذهن شاه و اطرافيان اش بوجود آورده بود، در نيمه دوم دهه چهل، با تجديدنظر در چند و چون مبارزه، فضا به گونه اي رقم خورد که خواب خوش از چشمان محافظان استبداد براي هميشه ربوده شد و فضايي که در ستيز ميان زمستانِ اخوان و آرش کمانگيرِ کسرايي، امتداد يافت سرانجام به صداهايي صريح تر منجر شد و شاعران نوپرداز، ترجيع ارغواني واژه ها را به باد سحرگاهان سپردند تا پيغام آشنا به آشنا برسد:
«كاشفان چشمه
كاشفان فروتن شوكران
جويندگان شادي
در مجري آتشفشان ها
شعبده بازان لبخند
در شبكلاه درد
با جاپايي ژرف تر از شادي
در گذرگاه پرندگان.
در برابر تندر مي ايستند
خانه را روشن مي كنند،
و مي ميرند»
اگر در سير تحولات پس از کودتا بينديشيم در مي يابيم، شاه که حکومت را به تمامي در دست گرفته و بر سرنوشت ملت مسلط گرديده بود، چنان عمل کرد که به مرور زمان، همه را بر عليه خود شوراند و مخالفان را بر ضد خود يکپارچه ساخت، و به عبارتي، خودش، در سقوط و سرنگوني اش نقش برجسته اي را ايفا کرد. او که مي پنداشت (در گفت و گو با گاردين، 19 ژانويه 1974) همه با جان و دل پشت سرش هستند! در ادامه، و با گسترش موج اعتراض ها و نارضايتي ها، مجبور به ترک کشور شد و حکومت اش نيز سرنگون گرديد. به نظر مي آيد، براي فهم دقيق آنچه در 16 آذر 1332 رخ داد، نمي توان بستر تاريخي اين رخداد را ناديده انگاشت. بازخواني 16 آذر منهاي بازخواني نهضت ملي ايران، کودتاي 28 مرداد و شکل گيري نهضت مقاومت ملي چندان ممکن به نظر نمي رسد. در اين باره روايت دکتر محمد علي اسلامي ندوشن در جلد چهارم کتاب "روزها" که به تازگي از پاريس به تهران بازگشته بوده است جاي بسي انديشيدن دارد:«چون برگشتم، تهران بعد از كودتا حالت بق داشت، در خود فرو رفته. بُهتي كه بر كشور حكمفرما شده بود، مردم را به اطاعت و انضباط فرا مي خواند، ولي پنهان نمي ماند كه نوعي حالت كدورت و جرم گرفتگي بر روح مردم حاكم است. حالت رضا به قضا. من چون در دوران مصدق از ايران دور بودم، تجربه دست اول از آن نداشتم، ولي مي شنيدم كه ايران سرزنده و پرهيجــان بوده، ايراني احساس ميكرده كه بازيافت شخصيت كرده... انسان بر حسب ذات خود، ميل دارد که ابراز شخصيت بکند، ولو تنگدست باشد، ولو گرسنه باشد. در زمان برگشت من که دو سال و چند ماه از 28 مرداد گذشته بود، من اين احساس فروبستگي را در مردم مي ديدم. حتي احساسي شبيه به شرمندگي و قصور، که چرا تن به کودتا داده بودند. آنان در زمان مصدق شايد بيش از حد احساسات به خرج داده بودند.»2
پس از کودتاي 28 مرداد، فضل الله زاهدي نخست وزير دولت کودتا، در نخستين گام فرمانداري نظامي را براي دستگيري و سرکوب اعضاي نهضت ملي (وزيران و همکاران دولت مصدق، نمايندگان فراکسيون نهضت ملي، سران نيروي سوم و حزب ملت ايران همچون خليل ملکي، داريوش فروهر و...) به کار گرفت. دادگاه هاي نمايشي برگزار کرد و آزاديخواهان را به اعدام، زندان و تبعيد محکوم کرد. ژنرال آيزنهاور نيز که کمک دولت آمريکا به دولت مصدق را «بي انصافي در حق ماليات دهندگان آمريکايي» مي دانست، يک ماه پس از کودتاي 28 مرداد و در پاسخ به درخواست کمک مالي از سوي زاهدي، با پرداخت 23400000 دلار کمک فني موافقت کرد و چند روز بعد نيز مبلغ 45 ميليون دلار کمک فوري و ضروري در اختيار دولت کودتا قرار داد.3
با شکل گيري وضعيت جديد، برخي از ياران مصدق تشکيلاتي را با نام «نهضت مقاومت ملي» پايه گذاري کرده و کوشيدند با تکيه بر سه اصل (1.ادامه نهضت ملي و اعاده استقلال و حکومت ملي 2.مبارزه با هرگونه استعمار خارجي 3.مبارزه عليه حکومت هاي دست نشانده خارجي و عمال فاسد) نيروهاي پراکنده ملي را جمع کرده و در برابر دولت کودتا ايستاده و تبليغات کودتاچيان را بي اثر سازند. مهندس عزت الله سحابي درباره تشکيل نشست هاي نهضت مقاومت ملي و برگزاري تظـاهرات به منظور مقابله با دولت زاهدي مي گويد:«اواخر شهريور و اوايل مهر بود که جلساتي در منزل پدر من تشکيل مي شد و آنجا فهميديم که اين جلسات مربوط به کميته نهضت مقاومت است... آنهايي که الان من خوب يادم هست، آقاي زنجاني، پدر من و مهندس بازرگان بودند. همچنين مرحوم رحيم عطايي و حاج راسخ افشار بود که از تجار بازار بود. حاج غلامحسين اتفاق که او هم از تجار بازار بود اما او مرتب در جلسات شرکت نمي کرد ولي در تأمين مخارج مالي سهيم بود و مرحوم عباس رادنيا و شاپور بختيار و همچنين از حزب ايران گاه گاهي آقاي گيتي بين مي آمد. مهندس حسيبي آن موقع فراري و مخفي بود... جلسات مربوط به نهضت مقاومت را که در منزل ما معمولاً برگزار مي شد توسط اين اشخاص تشکيل مي شد. براي بيستم مهرماه نهضت مقاومت اعلام کرد که يک اعتصاب عمومي را برنامه ريزي کرده است. اعتصاب در اعتراض به برنامه هاي دولت کودتا بود و قرار بود بازار و مدارس و دانشکده ها تعطيل شود... به دليل عدم موفقيت کامل اعتصاب، قرار شد اعتصاب ديگري در 21 آبان انجام شود. اين موضوع مصادف با ورود دنيس رايت به عنوان اولين کاردار سفارت انگليس بعد از کودتا بود... اعتصاب 21 آبان که مرکز فعاليت هاي آن انجمنهاي اسلامي دانشجويان بود خيلي سر و صدا کرد و با موفقيت همراه بود. »4
نخستين مقاومت در 16 مهر 1332 و در اعتراض به محاکمه مصدق، شايگان و رضوي شکل مي گيرد. بازار، مدرسه ها و دانشگاه در تهران تعطيل مي شود و براي نخستين بار بعد از کودتا جمعيتي از مردم و دانشجويان به خيابان ها مي آيند که به درگيري هايي مي انجامد و عده اي دستگير و مجروح مي شوند. در 21 مهر هم اين اعتراض باز تکرار مي شود با وجودي که به دليل اخلالگري حزب توده کارخانه ها تعطيل نمي شوند و رانندگان اتوبوس ها دست از کار نمي کشند جمعيت قابل توجهي از مسيرهاي مختلف به حرکت در مي آيد که بخش مهمي از اين حرکت اعتراضي با هدايت دانشجويان دانشگاه انجام مي پذيرد و و با درگيري هاي شديدي پايان مي گيرد. دولت زاهدي هم نسبت به اعتراض هاي خياباني 21 آبان واکنش تندي نشان داده و شمــــاري از دانشجويان، دانش آموزان، کارگران و... را بازداشت و به پادگان هاي نظامي (جي و مهرآباد) منتقل مي کند و عده اي را هم به جزيره خارک تبعيد مي کند.
آيت الله سيد رضا زنجاني نيز يکي از پايه گذاران نهضت مقاومت ملي است که در برابر دولت زاهدي ايستادگي کرده و براي اعتراض به وضعيت موجود شجاعانه پا به ميدان مي گذارد و به تعبير خودش «48 ساعت بعد از کودتاي 28 مرداد» اين مقاومت را آغاز مي کند. وي در آن دوران بسيار فعال بوده و چنانچه در گفت و گو با روزنامه اطلاعات5 ابراز مي دارد؛ براي نمونه در 20 آبان دستور تعطيلي بازار را مي دهد که با موفقيت انجام مي پذيرد به همين دليل دولت واکنش بسيار شديدي نشان داده و در چند نقطه سقف بازار را خراب مي کنند که به ايجاد وحشت ميان بازاري ها مي انجامد.
اما با وجود برخوردهاي خشن از سوي دولت زاهدي و فرمانداري نظامي وقت، اعتراض ها کاهش نمي يابد تا اينکه روز 16 آذر فرا مي رسد. مهندس مهدي بازرگان که خود از اعضاي نهضت مقاومت ملي به شمار ميآيد درباره 16 آذر مي گويد:«تظاهرات 16 آذر بسيار گسترده تر، پر سر و صدا و تکان دهنده بود، برخورد نيروهاي انتظامي و امنيتي با دانشجويان در محوطه دانشگاه در آن روز با تدارکات طرفين صورت گرفت و برخلاف برخوردهاي پيش که بيشتر افراد پليس به مأموريت متفرق کردن دانشجويان به اطراف دانشگاه اعزام مي شدند و با آنها درگيري پيدا مي کردند، اين دفعه نظاميان و سربازان با تدارک قبلي به مأموريت اشغال دانشگاه و سرکوب شديد دانشجويان فرستاده شده بودند، تصور مي کنم قصد دولت اين بود که با وارد ساختن يک ضربه شديد و کوبنده، از مشکل دانشگاه که به صورت يک پايگاه ضد رژيم درآمده بود، خود را خلاص کند. تفصيل قضيه از اين قرار است؛ تظاهرات دانشجويان در اعتراض به تجديد روابط دولت با انگليس و نيز اعتراض به ورود ريچارد نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا به ايران، از روز شنبه 14 آذر با ايراد سخنراني در کلاس ها شروع شد.
عصر آن روز در دانشکده حقوق، علوم، دندانپزشکي، فني و دانشکده هاي داروسازي و پزشکي تظاهرات پرشوري انجام پذيرفت. روز دوشنبه 16 آذر، عده زيادي از افراد نظامي وارد محوطه دانشگاه شدند. دانشجويان به کلاس هاي خود رفته بودند و تظاهرات مي کردند، ساعتي بعد زنگ دانشکده به صدا درآمد و دانشجويان از کلاس هاي خود خارج شده به طرف سرسراها و طبقات همکف رفتند. برخورد بين دانشجويان و سربازان از دانشکده فني که مرکز عمده فعاليت هاي دانشگاه بود شروع شد، به همين دليل دستگاه قصد داشت با سرکوب دانشجويان اين دانشکده زهرچشم خود را نشان دهد و ديگر دانشجويان دانشکده ها را سرجايشان بنشاند.»6
همچنين وي در کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» براي نشان دادن صحنه اصلي برخوردهاي روز 16 آذر روايت يکي از شاگردان خود در دانشکده فني را نيز آورده که خواندني است:«آن روز صبح، با شنيدن صداي زنگ دانشکده از کلاس ها خارج شديم و به طرف سرسرا و طبقه همکف رفتيم. آقاي مهندس عبدالحسين خليلي که در آن زمان رياست دانشکده فني را داشتند، وسط سرسرا، در مقابل پله ها ايستاده بودند، من به طرف ايشان رفتم و دليل زنگ غيرعادي را سوال کردم. ايشان گفتند «اين مملکت به وجود شما و تحصيلات شما احتياج ندارد. به منزل هايتان برويد» ما از پله ها سرازير شديم و به سرسراي طبقه همکف، که دانشجويان آن طبقه در آن جمع شده بودند، رسيديدم. من متوجه شدم تعدادي سرباز، در حدود 20 نفر، در ضلع شمالي سرسرا، نزديک ديوار موضع گرفتـهاند و جلوي راهروي شمالي و راهروهاي ورودي به آزمايشگاه جنوبي و کارگاه هاي نجاري را بسته اند. از دانشجوياني که کلاس هايشان در طبقه همکف بود، دليل ورود سربازان را به آنجا پرسيدم، گفتند "در وسط درس، در کلاس عمومي، که آقاي دکتر شمسي مشغول تدريس بودند، چند نفر سرباز، همراه فرمانده خودشان، بدون اجازه و رعايت احترام کلاس درس، با اسلحه وارد کلاس شده و چند نفر از دانشجويان با اشاره انگشت از روي صندلي هاي خود بيرون آورده و به بهانه اينکه اين افراد قبل از ورود به ساختمان دانشکده، سربازان را مسخره کرده اند، با خود مي برند. آقاي دکتر شــــمسي موضوع را به اطلاع رياست دانشکده مي رساند و آقاي مهندس خليلي، دستور زدن زنگ و تعطيل دانشکده را مي دهند. در آن روز تعداد دانشجويان دانشکده فني 400 نفر بود. همگي ما، در سرسراي طبقه همکف جمع شده بوديم سرسراي همکف دانشکده داراي شش ستون مربعي شکل بود. من بين در ورودي دانشکده در ضلع شرقي و ستون ها ايستاده بودم. در اين موقع يکي از دانشجويان شعار "مرگ بر شاه" داد، همه ما اين شعار را با صداي بلند تکرار کرديم. سربازاني که در دو ضلع شمالي و جنوبي سرسرا مستقر بودند، با مسلسل هاي خود، چند رگبار به سقف شليک کردند. دانشجويان که به دام افتاده بودند با شتاب به طرف سه محل خروجي، يکي به طرف کتابخانه، عده اي به طرف راهروهاي زيرزمين در ضلع غربي سرسرا و عده اي هم به سمت در خروجي در ضلع شرقي هجوم بردند. من که به در خروجي نزديک تر بودم، همراه سايرين از در سرسرا خارج شديم و به طرف استخر دويديم و در پشت ديوارهاي سنگي اطراف استخر قرار گرفتيم. کساني که در سرسرا و روي پله هاي بين طبقه همکف و اول باقي مانده بودند و نتوانستند از سرسرا خارج شوند، چهار نفر بودند: مصطفي بزرگ نيا، شريعت رضوي، احمد قندچي و محمود محمودي، که دانشجوي دانشکده افسري بود و در دانشکده فني درس مي خواند. سه نفر اول، خودشان را در پشت ستون ها پنهان کرده بودند، محمود محمودي با لباس نظامي روي پله مشرف به ديوار قرار داشت. محمودي، شرح واقعه را بعداً به اين شکل براي ما تعريف کرد: سربازان پس از خروح همه دانشجويان به سه نفري که در پشت ستون ها پنهان شده بودند دستور مي دهند از آنجا خارج شوند، آنها هم در حالي که دست هايشان را روي سرشان گذاشته بودند، خارج مي شوند. محمودي که ناظر جريان بوده و همچنان روي پله ها متوقف مانده بود گفت «سربازان بدون هيچ برخوردي با آن سه نفر، آنها را به رگبار مسلسل بستند، به طوري که بدن آنها پاره پاره شد.» بنابراين هيچ درگيري و يا گلاويزشدن با سربازان مطرح نبوده و اتهام توهين و مسخره کردن سربازان از سوي دانشجويان، يک اتهام واهي بود و اين عمل وحشيانه در دانشکده ما براي نشان دادن سبعيت رژيم کودتا و ساکت کردن دانشگاه تهران انجام گرفت.»7
در پي اين اقدام جنايت آميز، روز 16 آذر با ريخته شدن خون سه دانشجو در دانشکده فني دانشگاه تهران، و چنانچه مشهور است به ابتکار کنفدراسيون دانشجويان خارج از کشور "روز دانشجو" خوانده شد و هر سال و با وجود فشارهاي حکومت شاه، دانشجويان ياد و خاطره کشته شدگان را گرامي داشته و کلاس هاي خود را تعطيل کرده و نسبت به اين موضوع حساسيت فراواني از خود نشان مي دادند. براي نمونه يکي از دانشجويان دانشکده فني در اشاره به آن دوران و 16 آذر خاطره اي نقل مي کند که اهميت اين موضوع را نزد دانشجويان و استادان دانشگاه برجسته مي سازد:«هر سال و در سالروز 16 آذر دانشکده فني دانشگاه تهران در هر شرايطي تعطيل مي گرديد حتي اگر به زنداني شدن چند نفر هم مي انجاميد. بعضي از دانشکده ها نيز با اين اقدام همراهي مي کردند. رسم اين بود که ساعت 8 صبح در محلي که تيراندازي شده بود، دانشجويي مي ايستاد و اعلام مي کرد که امروز و به مناسبت شهادت دانشجويان به کلاس نخواهيم رفت و کلاس ها را تعطيل خواهيم کرد. يادم هست يک سال، 16 آذر همزمان با روز جمعه شد. جمعه هم در دانشگاه خبري نبود و دانشجويان هم نبودند. مهندس بازرگان روز شنبه (فرداي 16 آذر) که به کلاس درس آمد، اعلام کرد؛ چون ديروز 16 آذر بود و ما نتوانستيم دانشکده را تعطيل کنيم، و حفظ احترام اين روز بسيار ضروري است من امروز درس را تعطيل مي کنم. در آن زمان اين اقدام، اقدام شجاعانه اي بود»8
با نگاه به اين سير تاريخي مي توان نتيجه گرفت که 16 آذر نقطه عطفي در تاريخ مبارزات آزاديخواهانه و جنبش دانشجويي ايران است که ماهيت جنبش را هم به لحاظ استراتژيک و هم به لحاظ تاکتيکي متحول کرد. اين سند تاريخي، همواره پس از 16 آذر بازنگري شده و مرحله به مرحله در جنبش هاي اجتماعي ايران از آن بهره گرفته شده است. به نظر مي رسد بهره گيري از اين سند تاريخي اگرچه جنبه هاي گوناگوني داشته اما دو شعار اصلي "استقلال" و "آزادي" که تا بهمن 1357 به طور همه جانبه شعار مردم ايران شد از 16 آذر و رخدادهاي پس از آن، برآمده است.
پي نوشت:
1. شفيعي کدکني، محمد رضا، تاريخ ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، تهران، سخن، 1380، ص 63
2. اسلامي ندوشن، محمد علي، روزها (جلد چهارم) تهران، يزدان، 1391، ص 19
3. نجاتي، غلامرضا، جنبش ملي شدن صنعت نفت و کودتاي 28 مرداد 1332، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1387 (چاپ هشتم) ص 279
4. سحابي، عزت الله، ناگفته هاي انقلاب و مباحث بنيادين ملي، تهران، گام نو، 1379، صص 100-98
5. روزنامه اطلاعات، 13 اسفند 1357، شماره 15799، گفت و گو با آيت الله سيد رضا زنجاني
6. بازرگان، مهدي، شصت سال خدمت و مقاومت، (خاطرات مهندس مهدي بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتي) تهران، موسسه خدمات فرهنگي رســا، 1377، صص 315-314
7. پيشين، صص 316-315
8. براي مطالعه بيشتر نگاه کنيد به گفت و گوي نگارنده با هاشم صباغيان
- مجله انديشه پويا-شماره سوم، شهريور و مهر 1391

+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 9:43 توسط هاشم حسینی
|