Parents & Kids

..

کتابی که خواندنش همراه با تفکر و تحلیل برای هر کس(پدران و مادران، بابا/ ماما بزرگ ها، عمه/ خاله ها، دایی/ عموها، شریک های زندگی، دوست خانوادگی و...) که با نسل جدید ایرانی پیوند دارد، بایسته است. نویسنده می گوید:
" و من [پسرم!] هر کاری از دستم بر می آمد انجام داده ام تا به تو یاد دهم که هرگز نباید از زن های قوی بترسی. خودم با قوی ترین زنی که سرِ راهم قرار گرفت، ازدواج کردم."
اندرز بابا فردریک بَکمَن به پسرش
✍️💐🕊
از تابستان خوانده ها/ ۱۶۱
Summer Book Review/ 161
کتابِ
"تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید در باره ی دنیا بداند"/ فردریک بکمن . - تهران: کتاب کوله پشتی، ۱۳۹۹
چاپ سوم
شماره تلفن ناشر: ۰۲۱۶۶۵۹۴۸۱۰ و ۰۲۱۶۶۵۹۷۶۱۳

فردریک بکمن(۱۹۸۱) در این کتاب با شیرینی و طنزِ خاصی دو دنیای متفاوت والدین و فرزندان را فاتحانه می کاود و نشان می دهد که دارا بودن شناخت کافی در این دو زمینه و برخورداری از مواهب آن به زندگی های خوشبخت، ناوابسته، مفید و خلّاق هر دو نسل می انجامد. ترجمه ی ستودنی حسین تهرانی(۱۳۴۱) از سوئدی به پارسی: روان، امینانه و آموزنده است.
نویسنده در پیشانی نوشت کتاب آورده:
"[پسرم!] این کتاب به مادر بزرگت تقدیم می شود؛ چون به من یاد داد کلمات را دوست داشته باشم.
و به تو،
به خاطر سایر چیزها."

در ادب پارسی، کتاب های وصایا و نصایحِ والدین به اولاد جایگاه ویژه ای دارد. از نیایش های اشو زرتشت تا شاهکارهای ادبیات ملی ما(شاهنامه، پنج گنج نظامی، گلستان و بوستان سعدی و ابیاتی از حافظ و...) تا مرزبان نامه و قابوس نامه، به عنوان نمونه، با دغدغه های نسل گذشته نسبت به نسل نوآمده ی در حال رحیل به سوی آرمان ها و آماج های خاص خودش رو به رو بوده ایم. در فرهنگ اروپایی با توجه به شکافِ اجتناب ناپذیر بین نسل کهنه و نسل آینده(generation gap)، هشدار داده می شود:
پدران و مادران!
بین خوشبخت شدن فرزندانتان و شناخت واقع بینانه شما از آن ها رابطه ی معناداری وجود دارد. در همین راستا، از یاد نبریم که در ده کشور متعالی/ top ten اسکاندیناوی، حق شهروندی افزون بر امکانات/ تسهیلات رایگانِ سکونت، آموزش و بهداشت؛ از سهم "سرانه ی خوشبختی" برخوردار است.
البته نبود/ کمبود بدیهیات اولیه ی معیشتی در کشورهای خاورمیانه، از میزان مسئولیت والدین در شناخت فرزندان و پرورش بهینه ی آن ها نمی کاهد.
پدر/راوی کتابِ "تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید در باره ی دنیا بداند"، نه از اَشراف و نورچشمی هاست و نه تازه به دوران رسیده ای انگل زاده. او به عنوان پدری آگاه، مبتکر و خلاق بر آن است فرزندش را همراه با محافظتی نامحسوس، راحت بگذارد کودکی کند، خود تصمیمی را بیاموزد، شاهراه نوجوانی را به سلامت طی کند و به عنوان جوانی نه سربار خانواده و جامعه، بلکه عضو مفید جامعه ی مدنی، خود و عشقش را از سرانه ی خوشبختی کامیاب سازد. این روندِ زندگی که با دانش روز می تپد و متکی به دولت سکولارِ قانون مند بوده و آزمون موفقیتش را از سر گذرانده، آن "مدینه ی فاضله/ اتوپیا"ی به راستی موجود است که بر خلاف حاکمیت واپس نگر و مزاحم عمل می کند. بسیاری از پدران و مادران دور و برمان، به عنون مالک/ مستبد عمل می کنند.
در همین ایران خودمان که "عده ای"(امیدوارم خواننده ی این نوشتار جزو آن ها نباشد!)خوشبخت بارآوردن فرزندان خودخواه و از خود راضی را در حفظ منافع شخصی می دانند و نسبت به آن ها به چشم اموال مادام العمر نگریسته و خود را مالک همیشگی آن ها می دانند، و با تعریف تحلیلی منطقی از اموال، ازدواج، فرزند وحقوق و آینده اش، خوشبختی، حقوق اجتماعی/ مدنی/ شهروندگری بیگانه اند. رفتار این والدین انتقال دهنده ی استبداد خانوادگیِ به ارث برده نه منطقی/ انسانی است و نه منطبق با دانش و ضروریات زمانه. "این عده" ی خودشیفته، روزگارِ فرزند/ انشان را هر چند برخوردار از برندهای روز، خودروهای گران و تسهیلات گوناگون هستند، سیاه کرده اند.

از یاد نبریم که در جامعه ی سوئد و کشورهای همانند، مسئله ی جنسیتی حل شده و این که پدری تجارب خود را خطاب به پسرش کتاب کرده است، به طور نسبی و تا حد زیادی، فرزند دختر دیگری را هم در بر می گیرد.
نمونه ای از متن کتاب:
"...وظیفه ی تکامل این است که هر نسلی را عاقل تر، قوی تر و سریع تر از نسل قبلی کند.‌‌.‌.باید بدانی، برایم آسان نیست که به تو یاد دهم مرد بودن یعنی چه. آن چه از دستم بربیاید، انجام خواهم داد. سعی خواهم کرد این مکان افسانه ای[میهن] را که حاصل اختراعات تکنولوژی برتر و انقلاب دموکراتیک و پیشرفت خارق العاده در رشته ی پزشکی و شبکه های اطلاعاتی ای است که در سراسر دنیا گسترش یافته اند، برایت توضیح دهم..." ص. ۶۷

با آرزوی آن که در راه رسیدن به جامعه ی مدرن و سکولار ایران، هر کس به سهم خود هر چند ناچیز، پیش گام باشد.
آمین، با توسل به حضرت حافظ:
حقا کزین غمان برسد مژده ی امان>>گر سالکی به عهد امانت وفا کند...💐✌️🏞
P.S./ . پ . ن
این نوشته و کتاب را تقدیم می کنم به "دوریکا"ی عزیز و پسرِ چهار ساله ی شیرین زبان، کنجکاو و پرسشگرش "داریا"...
🌷💌💫
هاشم حسینی/ آدینه، ۷ روز مانده تا "گِردِه واری" تابستان ۱۴۰۱
Sep. 16, 2022

Dialog

...که؟
چه حک کرده
بر اشکم زمین؟
که از کیان سال پیش از این
کتابت کلاغ
کشانده است کاج را به این یقین
که سبزِ انتظار را
ز تن به در نکرده است؟/ هاشم حسینی: عاشقانه های بی تاریخ
🌴💌🕊
این سروده را- "برگ سبزی تحفه ی درویش"، به پیشگاه "کبوتر" دانا و زیبا تقدیم می دارم که همواره "به آور" بوده و چهره ی زمین را مادرانه پاکیزه خواسته است.

Another Undated Love Song

هر بامداد
بی قرار
این‌دل بیدار
پرنده ی دلم
سرک می کشد به آن سرا
که نامش از آن توست...

هر شامگاه
بی شمار
نقطه ها
سیاه
پیام آورانِ اندوهان و آه
هجوم می آورند
به درگاه این بی پناه
که کامش از آن توست...

با نیّت زیارتت
به بستر امواج خواب می زند
در گذر از توفان
بی پارو و بادبان
این بلم
دلم
تا سپیده دم
به آن جا رسد که دوامش از آن توست..../ هاشم حسینی، عاشقانه های بی تاریخ

My beloved

پرسید در چه حالی
آن مه مرا به راهی
گفتم:
-"به جستجویم
عشقی رسد
وصالی..."
گفتا:
-"دگر نمانی
تنها به بی پناهی
پیشم اگر بمانی..."
گفتم به شادمانی:
-" اینک مرا تو 'آن'ی
بنشانده ای کنارت
بی نام و بی نشانی..."

آن گاه در نهانی
شامی چنان که دانی
هر بوسه ای که می داد
شیرین عسل
چه نانی!

اینک منم به خلوت
با خود مراست حالی
خوانم به خوش مجالی:
-"آندم که با تو باشم
یک سال هست روزی
واندم که بی تو باشم
یک لحظه هست سالی..."/ هاشم حسینی، عاشقانه های بی تاریخ
✉️🌷🕊
پس نوشت/PS:
۱
این سروده برای دوریکای زیبا و داناست، مرا پناه، حامی و همیار..."یار ما آن دارد و این نیز هم..."
۲
چهار سطر/ مصراع آخر از حضرت حافظ است.

Abadanian Kid, Part 19

پیش به سویِ ناهار اوبادانی
🕊🎖✍
فصل نوزدهمِ رمان در دست انتشارِ "بِچِ ی اوبادان"
🌷
دایی که دارد به سوی آشپزخانه می رود، زیر لب آخرین جمله را زمزمه می کند:
"...دانکو! خیلی کار داریم..."
با او همراه می شوم. سر را بر می گرداند:
- خب، جناب دانکوی ظهور کرده پس از پنجاه و پنج سال!
بگو ببینم از بعدِ عامو عبودیِ زندانی در اوبادان دیگه چی می دونی؟
- از اون جا به بعدش، نوار مغزیم خالیه‌‌...هیچی نشون نمی ده...بابام‌ بازنشسته که شد، سال چهل، به شهر کوچکِ هفتکل نقل مکان کردیم...نشستم کلاس اول دبستان آسماری.‌..
دایی سر را تکان می دهد:
- و من رفتم کلاس هفتم دبیرستان رازی اوبادان...

دیگر چیزی نمی گوید. منتظر می مانم روایتِ بعد از دستگیری، زندانی شدن و آخر و عاقبتِ عامو عبودی را دامه دهد. نمی دهد. فکرش جای دیگریست‌.

وارد آشپزخانه می شویم. می خواهد ترتیب ناهار را بدهد.
می پرسم:
- آقا لفته از چه غذایی بیشتر از همه خوشش میاد؟
- حَشُو! ماهی یا مرغ شکم گرفته...
می ایستد. انگشت اشاره اش را رو به من می گیرد:
- لفته نصفش سرِ باباش رفته که جوونمرگ شد... نصفِ دیگه ش سرِ دَدَم...از ماهی حشو/ شکم گرفته ی تنوری خوشش میاد...سوپِ مورد علاقه ش آب ترشیه، دانه های انار، ناردونگ...ننه ش می گه لفته نصفش بختیاریه، نصفش عرب...

درِ یخچال را باز می کند. ظرف کریستالی را که در آن دو ماهی شوریده سایز متوسطِ به خوبی ادویه خور شده قرار دارد، بیرون می کشد.‌
کاسه ی کریستال آب تمر را هم به سرِ میز آشپزی می آورد.
این هم ظرف سبزی...
- حالا وقتشه شکم هاشان را از سبزی مخصوص پر کنیم...
نگاهم می کند به خنده:
- فامیل نزدیک! اون دو تا توری کباب را بیار...
می آورم و کنجکاوانه می پرسم:
- چی تو این شیشه شکم گنده هست؟
- ربِ نار ...محصول بَلَواس...با خودمون می بریمش پاتوقِ خان مقتدر، آقای لفته ی اوبادانی تا از اون بریزه روی برش های ماهی برشته و نوش جان کنه....

منتظرم رویدادهای زندگیِ عبودی سیاه، عاموی آبادانی ها را بشنوم. چیزی نمی گوید.
دست به کارِ پر کردن شکم ماهی ها با سبزیِ مخصوص و پیاز خُرد شده، کشمش و گردو می شود...
روند آشپزی را با مهارت و بی شتاب انجام می دهد.
یک مرتبه، آن پرسش سمج در ذهنم نمی ماند، روی زبانم میاد:
- آقا! از آخر و عاقبت عبودی سیاه بگو!
سر بر می گردد، خاموش، با نگاهی پر از پرسش.
به سوی فر می رود و آتش را می گیراند.
ناهار را که عطر ادویه های آبادان می دهد رو به راه کرده است.
می دانم چند دقیقه دیگر باید راه بیفتیم برویم سراغ لفته، ناهار را همراه با لحن شیرین او بگواریم. اما بعدِ عبودی ناگفته مانده...

استارت.
خیابان ها خمیازه می کشند.
پیکاب قبراق و چالاک پیش می رود، دور می زند. می رود و می رود تا جلوی دکان می رسیم. تابلویی بر سر درش می درخشد، خوشامد می گوید:
سُفره اوبادانیا

ترمز دستی کشیده می شود:
- بریم داخل...ناهار که خوردیم، بقیه ی زندگیِ آقا عبودی از زندان اوبادان تا پناهگاهش بوشهر را برای خودت و لفته تعریف می کنم...

ادامه دارد...

Sayeh

"سایه" ی ماندگارِ خلاقیتی تابان...

از تابستان خوانده ها/۱۶۰
Summer Press Review/ 160

ماهنامه فرهنگ/ هنر/ادبیاتِ "تجربه"، شماره ی ۱۱ دوره ی جدید/۱۶۱ پیاپی شهریور ۱۴۰۱

صاحب امتیاز و مدیر مسئول:کتایون بناساز؛ سردبیر:پژمان موسوی
شمارگان:؟/ شماره تلفن: 02126202730

مجله ی "تجربه" در این شماره، "سایه" را چهره ی ماه دانسته، از این نگاه، روی جلد عزادارش نوشته:
یادنامه ای برای هوشنگ ابتهاج که "سایه"ی مردم بود/ شما ایران ما هستید

صدر نشینِ نوشتارهای خوب و بد، منصفانه و مغرضانه ی "تجربه"، سروده ی دلنشین بانو مریم مشرف است، استاد زبان و ادبیات پارسی، از سر سوک و ستایش:
هنوز مانده تا سیاهِ جانگزا
در آستان خانه میهمان شود
هنوز "عصر سایه" است و دلپذیر
دقایقی که شعر تر روان شود
شعاع شیبدار واژگان او
غذای روحِ تشنه ی جهان شود
زنند مرغکان او ترانه ای
که از شنیدنش دلم جوان شود
ولی دمی دگر که شب فرا رسد
مهیب هولناک دام جان شود
فرو برند سایه را به قعر شب
غمش غمش با مغز استخوان شود
به ماتمش سیه شوند دره ها
فغان جغد شب به آسمان شود
برادران و خواهران من! کجا
دگر کسی میان ما چنان شود؟
بدون آب و رنگ واژگان او
کجا دگر گلی چو "ارغوان" شود؟
نمی رود به زیر خاک "سایه"ای
که بر سریر مهر جاودان شود
به روی خاک می رود ترانه اش
که "یادگار سرو" را نشان شود/ ص. ۲۶

از یاد نبریم که در هزاره ی سوم اینفوسفیر/infosphere، در روندی برآمده از گزاره ی "دهکده ی کوچک جهانی" تا انفجار اطلاعات، اکنون برنامه ریزان ناکام مصادره ی جهان زیر لوایِ آزمندیِ "جهانی سازی"، به تحریف حقایق و مصادره به مطلوب آن ها در تقلایند‌. باران اسیدی چند لحظه ای بهتان و انگ زنی به شاعری بی مدعا که خیرخواه مردمش و فرهنگ انسانی پیشرو بود تا وزوزهای متشاعرها و روشنفکرهای پشه کور، این ناکامان پس زده شده از آسمان شفاف باستانیت فرهنگ ایرانی، نشانگانی از این تحمیق سازمان داده شده است.
اما ادای احترام از سرِ اخلاصِ روزنامه نگار خوشنام، فریدون صدیقی: کوتاه و گویا در یک ستون، حق مطلب را ادا کرده است:
شما ایران ما هستید/ در باره ی "سایه" ای غنی تر از آفتاب

او در پایان نوشته ی نفیسه اش آورده:
"...آقای سایه ی غنی تر از آفتاب!...شما سرود ایران هستید. شما روزها و سوزهای ما هستید. شما حسرت گذشته ی ما نیستید، شوق حضور اکنون ما هستید. شما ایران ما هستید. سرای امید ما هستید." ص. ۲۱
از دیگر مطالب این شماره:
- علیه خود تخریبی/ میلاد حسینی
که حمله ی ایلغاری به "سایه" را در حدِ تخریب گنبد مسجد شیخ لطف اله و آتش زدن تخت جمشید و...دانسته است./ ص. ۱۶

- آن سرخ و سبزِ "سایه" بنفش و کبود شد/ نوشته ای از آسمان ریسمان و خودارضاعی فکری، در مایه ی مدح شبیه به ذمِ سعید برآبادی، این خاله زنک مطبوعاتی..‌/ص. ۱۸

- نگاهی به تاَثیر "سایه" بر موسیقی ایران/ خانم سما بابایی
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی...

- آیرونی در غزلِ "سایه"/ سید مهدی زرقانی
ص. ۲۵
نوشته ای که جای بسیار جوابیه دارد.

- سایه و نشر "کارنامه"/ محمود آموزگار
ص. ۲۶

- شاعری در میانه(از شعر عاشقانه تا شعر اجتماعی)/محمد رضا ذوالفقاری
- خاموشی وجدان جمعی بشر/ غفران بدخشانی، شاعر افغانستانی
ص. ۲۷

- آخرین بازمانده از آن جمع پراکنده/ پیمان طالبی، ص. ۲۸
□♡□
شاعرِ مبارز و سرافراز در میدان های جامعه، موسیقی، شعر و پژوهش، پیشتر بیانیه داده بود:
چه باک اگر به دلِ بی غمان نبردم راه
غم شکسته دلانم که مِی گسارندم
و به بدرود، سروده:
هرگز از مرگ نترسیدم من/ مگر امروز که لرزید دلم/ داشتم با کیوان/ دردِ دل می کردم/ یادم آمد ناگاه/ آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم...
✍🌷🕊
هاشم حسینی، کرج، پنج شنبه، ۷۲مین روزِ حضورِ تابستان ۱۴۰۱
Sep. 01st, 2022

Sheltering

...

پروانه در پی پرواز نور
می پرد از پیله ی قفس
شادکام به بیرون...

ناکام من!
که هر شب
به پیله ی تنهاییم
پناه می برم از شر روزگار دون
به اندرون..../هاشم حسینی
روزنوشت های یک شبح سرگردان

Professor Zahed Bigdeli

نماهایی از دانایی و توانایی، رهایی و رادی
🕊🦋✍
تابستان خوانده ها/ ۱۵۸
👇
از آغاجاری تا استرالیا/ زاهد بیگدلی . --- قم: عطر یاس، ۱۴۰۰
مصور، بدون نمایه
داستان زندگی(خودزندگینامه نوشت/ اتوبیوگرافی)، خاطرات، جنگ، تجربه ها، موفقیت های علمی، دستاوردهای تحصیلاتی شغلی...

پروفسور زاهد بیگدلی،(۱۴۰۱- ۱۳۲۶)، دارنده ی مدارک کارشناسی زبان انگلیسی از دانشگاه جندی شاپور، کارشناسی ارشد در رشته ی کتابداری از دانشگاه تهران و دکترای دانش اطلاع رسانی و کتابداری از دانشگاه نیو ساوث ولز استرالیا؛ زاده ی منطقه ی نمره ۱۷( مجاور هفدهمین چاه نفت حفاری شده) در میدان جعفر بوده که در کنارِ امیدیه و میانکوه آغاجاری، جزو سه گانه ی آغاجاری به حساب می آید.
در باره ی خانواده می نویسد:
"پدرم [در اصل از منطقه ی بازفت چهارمحال بختیاری/ مهاجرت به پتک بَگدلی و سپس رامهرمز] کارگر حفاری در شرکت نفت...موقع فراغت شاهنامه، قرآن و جهانگیرنامه می خواند و چون نجاری هم می دانست، روزهای تعطیل را به نجاری می پرداخت..."ص. ۹
" او در کمال صحت و سلامت بود و چون اهل دود و سیگار نبود و سال های سال پس از بازنشستگی هم چنان فعالیت کاری و نجّاری داشت، [با]هیچ مشکلی از نظر سلامتی [رو به رو نبود]. ص. ۸۳
" مادرم علی رغم بیسوادی، بسیاری از گیاهان دارویی را می شناخت و از این طریق خدمات بسیار بزرگی به جامعه که اغلب اقوام و همسایگان و دوستان بودند، می نمود..."
ص. ۹

این جوانمرد خود ساخته، نهالی برآمده از اعماق، در روند تحصیل و کار، افتخار آفاق گردیده است.
کتاب او آیینه ی شفافی است بازتاب برش هایی رتوش نشده و گویا از زندگی ایرانی در سه دهه ی بازپسین حکومت پهلوی و چهار دهه ی اخیر ...

برای شناساندن اهمیت پدیدآورنده و اعتبار خاطراتش،‌ کلید واژه هایی را که بر مبنای متن کتاب برساخته ام، تقدیم خواننده ی جویای شناخت بهتر، نه ابتر از ایران ۷۰ سال اخیر می کنم:
اشرف پهلوی، رییس هیات امنای دانشگاه جندی شاپور، اعتراض ها و اعتصاب های دانشجویی، باتوم، خبرچین، پتروشیمیِ شاپور، وزارت اطلاعات و جهانگردی، آدم ناباب و بی ادبِ رییس اتحادیه ی هتلداران شهر اندیمشک، پیاز در مغازه ی طلافروشان، کشت و صنعت کارون /دیمچه شوشتر، مدیریت با ابهت مهندس آل یاسین و ترس مهندس پارک(اهل کشور کُره ای از او)، جَوِّ بسیار مذهبی و افراطی در جامعه و بیمارستان دانشگاه جندی شاپور، جاسوسی دینی، پیش نماز: نماز در ازای دریافت دستمزد نه رضای خدا، پرس و جوی رییس بیمارستان در باره ی افرادی که به نماز جماعت نمی آیند، مهر ۱۳۵۹ و عراقی ها در ۳۰ کیلومتری اهواز، آخرین پنج شنبه ی شهریور ۵۹ و پرواز ۶ جنگنده ی عراقی در ارتفاع پایین/ بمباران منطقه ی زیتون کارمندی اهواز، دروازه خزعلیه، جنگ تحمیلی بین حُکام کله شق و ندانم کار ایرانی و حکام عراقی، خمسه خمسه، انقلاب به اصطلاح فرهنگی ۱۳۶۰، گذشت و مردانگی دکتر دیانی، مدیر گروه کتابداری، درس ها از مدیریت استرالیایی، شهروند خوبِ سیدنی، دکتر کوچک: همسر ادیب و شاعرِ دکتر عصاره، خاطرات شیرین و آمورنده ی سال های زندگی و تحصیل دکتری در استرالیا، ترس و بی تفاوتی بعضی از استادان دانشگاه شهید چمران، بازنشستگی، لیست تجربیات کاری/ آموزشی/ سِمَت های اجرایی، سخنزانی ها، کتاب های چاپ شده، حق کشی، سرمشق خوبی برای جوانان و افراد دیگر جامعه، سربازی/ اجباری، نبود امکانات در آن زمان، مکتب، ملا، محله های کارگری و کارمندی، دختران و پسران ارمنی و آسوری، خودنویس، شلاق، ارشد/ مبصر، دی خلیفه/ مادر خلیفه، training school، خرمکوشک، نبود دبیر ریاضی، شهریور ۱۳۴۳، هفتکل، کلاه کج، دبیرستان دکتر فاطمی اهواز، محله ی لشکرآباد، سینما سعدی کمپلو اهواز، نشریه ی Torch.

نمونه ای از نثر شادروان دکتر زاهد بیگدلی:
"... روزی در دبیرستان پهلوی، یکی از دانش آموزان رشته ی ریاضی، در فراغتی که در کلاس پیش آمده بود[،]سوالی بسیار حساس و تیزبینانه از من کرد که برای لحظه ای از پاسخ آن درماندم. او پرسید: "چرا امثال شما زمانی که در دانشگاه هستید اعتراض و اعتصاب می کنید و به اصطلاح برای خلق سنگ بر سینه می کوبید. زندان می روید و از تحصیل باز می مانید، اما وقتی وارد جامعه بزرگ تر و محیط کاری می شوید[،] حق مردم را می خورید، تبعیض قائل می شوید و نسبت به حقوق مردم بی تفاوت می شوید؟"
ص. ۳۸
استاد نامیرای ما، با صداقت و شجاعت تمام در صفحه ی ۱۰۲، ویژگی های خود را در دو دسته خصیصه های مثبت و منفی شرح داده است. فاعتبروا یا اولی الابصار...

کتاب "از آغاجاری تا استرالیا" به عنوان هدیه ای گرانبها، در برگیرنده روایت صادقانه ی رویدادهای منحصر به فرد، رویگرفت اسناد و عکس های تاریخی(به عنوان نمونه، عکسی از دکتر عباس جامعی ریاست محترم دانشگاه جندی شاپور: نمونه ی والای دانش و مدیریت، پاکدستی و کیاست) دارای صفحه بندیِ در خور جایگاه آکادمیک و اجتماعی ایشان نبوده، سرشار از اشتباه های تایپی، کاستی های ویرایشی و برابر نادرست انگلیسیِ برای ترکیب "داستان زندگی" است. ناشر محترم با جدیت تمام، بی تفاوتی خود نسبت به ارزش های کتاب و ناشیگری در طبع و نشر آن را در معرض تماشا گذاشته است. شوربختانه آن که اگر استاد بیگدلی زنده می بود، یک ویراستار مجرب و متعهد می توانست به سهم خود کاستی های کتاب را بر طرف سازد و با طرح پرسش هایی مکمل، به غنای کتاب بیفزاید.
اینجانب که خود دانش آموخته ی دانشگاه جندی شاپور در دهه ی ۵۰ شمسی هستم و افتخار دوستی و شاگردی با آن زنده یاد را دارم، بسیاری از استادان نامبرده در کتاب را به خوبی می شناسم... از این رو، بایسته می دانم که بگویم درگذشت این دانشی مردِ یگانه، فقدانی تاسُّفبار است، پس، پیشنهاد می کنم و به عنوان زبان حالِ دوستداران کتاب و کتابداری انتظار دارم در راستای ارج و قدر او؛ همکاران نامبرده ی او در دانشگاه، شبی را به مناسبت سالگرد درگذشتش، به بزرگداشت او اختصاص دهند و ویژه نامه ای را در این زمینه منتشر سازند.

هاشم حسینی، اهواز: یک شنبه، ۶۱مین روز تابستان ۱۴۰۱
August 21st, 2022