گشت در خود

بیا و بنگر!
 
 
یک
 
هر گاه از دست خودم خسته می شوم، پیاده روی می کنم. به پارک هایی که خنده ها و بازی  کودکان گل داده، سر می زنم؛ کنار بازنشسته هایی می نشینم که نسبت به هفته ی گذشته، از شمار آن ها یکی کم شده؛ از کنار میوه فروشی رد می شوم که با هم بحث سیاسی داریم؛ خرما/ماهی فروش اهوازی را از دور می بینم که پنج شنبه ها با هم قرار دیدار داریم...
آری، هر روز که دست هام مرا پس می زنند و گندنای تکرار روح ام را می آزارد، از خودم بیرون می زنم...باید کشف تازه ای کنم. امروز به کتابخانه های عمومی سر نمی زنم....هم چنان پیاده می روم...باید آدم های تازه ای بیابم...نباید جایی بروم و یا کسی را نزدیکان و بستگان/ آشنایی را ببینم، حتی متنفذ که مجبور شوم خودم نباشم، نقش بازی کنم...من دارم پی تیکه های پازل های گمشده ام می گردم..
-" خانم اجازه بدید اون پلاستیک سنگینتان را من بگیرم... تا سر کوچه اتان..."
 تا دم خانه اش رسیده ایم...
-"هوا داره گرم می شه...خواب ام نامرتبه....بچه ها پریده اند رفته اند اون ور آب..."
دارم بر می گردم که این سه نوجوان را می بینم. سه رفیق. سه تفنگدار. دارند موسیقی گوش می کنند. سخنانی از دنیای نو...بی خیال این همه موعظه و نصایح به قول خودشان آب دوغ خیاری...بوی پول، داد و ستد، دروغ نمی دهند...
-"اجازه میدین یه عکس ازتون بگیرم؟"
شیطون کوچولوی بغل دیوار سرش را با ریشخند شک تکان می دهد:
-"که چی بشه!؟"
-"عکستون تو این دنیای دیوونه ی دیوونه ی دیوونه، دست به دست بچرخه، برسه به دست آدم خوبا..."
-"بت من؟" 
- "بِردمن..."
-"اجازه هست بشینم کنارتون؟"
-"بشین...خونه، خونه ی خودته!"
می شینم. داریم رو به نیم روز آخرین روز بهار می رویم.  کم کم به لاژورد درون بر می گردم. بوی آدمیزاد به لاش خسته ام خورده... دارم جان می گیرم...بلند می شویم...از ناهارهای مورد علاقه امان می گوییم...
بر می گردم به جانب کوهستان اتاق ام. دست هایم را می یابم.
برگ ها ماهیان سبزاند...و من بر سطرهای سیاه خیابان، سپید می نویسم: "به تو می رسم ای نایافته، گمداده...دارم می آیم."
*
هاشم حسینی
93-بهار96

مردم از فهم درست....

فرزندان و گذشته/حال/آینده ی ما
از روزنوشت ها به نازنینی نادیده/ درست دیدن، درست اندیشیدن و راه درست را آزادوار بر گزیدن
*
نازنین! معتبرترین معیار برای ارزیابی اعتقادات و ادعاهای هم شهری امان را باید در رفتارهای روزانه اش دید. چگونه زندگی کرده، واکنش اش به استبداد چگونه بوده و آیا کارنامه ی قبولی از روزگار گرفته است؟
   خوانده ایم که "خشایار شاه" هنگامی که توفان های بی رحم، کشتی های جنگی اش را در هم می کوبیدند و او ناتوان و درمانده، شکست را پیش رو می دید، با خشم بر امواج شلاق می کشید و به آن ها فرمان می داد که از او اطاعت کنند! 
   شاه سلطان حسین صفوی هنگامی که خبردار شد "تزار/سزار" روسیه دندان طمع برای آب های گرم خلیج پارس تیز کرده و دارد به پشت کاخ شاهی نزدیک می شود، هم چنان که در حرمسرا و در میان فوجی از زنان و کنیزکان  -  خمار و خراب، مشغول کشیدن قلیان مبارک بود، با خشمی شاهانه، نی قلیان مرصع اش را بر یک متکا فرود می آورد و فریاد می زد: "ای سزار بدجنس، ای متجاوز گرفتار در فساد دنیا...ترا باید به سزای اعمالت برسانم..." او آنقدر به کتک زدن متکا یا همان "سزار" بی نوا ادامه می داد و هیاهو راه می انداخت تا این که "سوگلی خانوم" واسطه می شد سلطان سلطانان مستحضر به دعا و شفاعت علما، از سر تقصیرات "سزار" فلک برگشته بگذرد... 
   و در اشاره به هیاهوی همین انتخابات شهر  و روستای رفته، پیرزنی دانا و گزیده گو، گفته:" ...در تعجبم! یارو بی خبر از پستوی خانه اش و ناتوان از تعرض خانه خودی ها به دستمالی خانم اش، چگونه بی شرمانه نومزد شده و ادعا کرده که می خواهد شورای شهری را مدیریت کند و حلال مشکلات گردد!"
   حالا حکایت مدعی ماست که فکر می کند همه چیز را می داند و تنها در ذهن تنگ و تاریک اش و بر مبنای شنیده هایش( چون کمتر اهل مطالعه همه جانبه و بی تعصب است)، در باره ی نوشته های مستند و ادبیات متعهد و افشاگر حکم ابطال می دهد.
   علم تاریخ بر مبنای قوانین به اثبات رسیده، از پویایی جوامع رو به "مدینه ی فاضله" سخن می گوید. ده کشور تاپ تن دنیا مؤید این ادعایند. گذشته چراغ راه آینده است، اما در گذشته ماندن و یا برای برون رفت از تنگناهای کنونی به الگوهای منسوخ روی آوردن، نشانه ی ناآگاهی، غرض ورزی و یا برخوردذبه سان شاه محکوم به شکست صفوی است. ذهن های تک بعدی و منفعل، در برخورد با واقعیت های پیچیده، از آن جا که عاجز از درک صورت مسئله هستند، بخش هایی از آن را خط می زنند تا صورت مسئله را باب دل خود تغییر دهند و به نتیجه گیری دلخواه برسند...
   در ارزیابی ها و تحلیل های اجتماعی باید منطق و فلسفه دانست، تاریخ را بی تعصب خواند و آزادوار، به داوری نشست. از درست اندیشی، انتقاد پذیری و تعدد افکار استقبال کرد و آگاه بود که تابع فرضیات اغفال کننده نشد. گذرا به نمونه ای مهم اشاره کنم: اسناد افشاء شده در سال های اخیر نشان داده که دشمنان منافع ملی ایران، در خارج و داخل، برای تخلیه توان انقلابی، جنگ تحمیلی راه انداختند، نیروهای مخلص را ترور، افراد کارشناس را با اتهام های مختلف و انگ زنی های جوراجور از صحنه به در بردند تا راه برای اقتدار دزدان، عوام فریبان و نوکران احانب فراهم کنند. یکی از سناریوهای "گوادلوپ" آن بوده که شرایط باید چنان مدیریت گردد تا مردم مستأصل، برای نظام سرنگون شده ی ما آه حسرت بکشند. همان طور که در انتخابات ریاست جمهوری اخیر، همان ها- در لباس و شعار تازه، برای بردن مردم به گذشته ی مورد نظر غارت و چپاول "احمدی نژادی" خود، دم از چند برابر کردن رقم یارانه ها زدند...اما نتایج نشان داده، مردم با همه ی فشارها و تنگناهای تحمیلی، رو به اشکال نوین حکومتی آینده نظر دارند نه گذشته ای شرم آور و تحقیرآمیز.
   یکی از علل اقتدار ایالات متحده ی آمریکا و کشورهای اروپایی، توجه آن ها به "سیاه نمایی های" منتقدانشان بوده تا با آگاهی از آن ها به حل معضلات بپردازند؛ و با پرهیز از در غلتیدن به گذشته ی پر اشتباه و یافتن راه های برون رفت از تنگناها و موانع کنونی، زمینه ها و زیرساخت های معیشت مورد رضایت شهروندانشان را فراهم کنند. ادبیات آمریکا، شاهکارهایی دارد از تراژدی و طنز در انتقاد از جامعه، که راهنمای درست اندیشی مردم بوده است. شهروندان و دولت مردان، در پناه روشنایی ادبیات خود دریافتند که نژاد پرستی، خشونت و جنگ طلبی، نه تنها ضد بشری بوده، بلکه راه سعادت فردی و اجتماعی آن ها را می بندد. جایزه ی نوبل ادبی سال 2016 را به ادیب آمریکایی، این خنیاگر آزادی داده اند که در روزگار جنگ تحمیلی ویتنام توسط دولت های منفور فرانسه و آمریکا، با گیتار و آوای بهشتی خود، مانع رفتن و کشته شدن جوانان کشورش در آن جنگ ویرانگر شد. آیا مردم و دولتمردان مردمی، او را متهم به "سیاه نمایی" کردند؟ اما در باره ی خود م بگویم: من تعصب و تکیه به یک ایدئولوژی، جانبداری از یک
سازمان و حزب را نشانه ی ناآگاهی و خودارضاعی فکری می دانم. هر اعتقاد و اندیشه ای، حتا متفاوت با باورهای من/تو/او باید مهم و محترم شناخته شود. آری، از تجارب تاریخی که به بهای سنگینی به دست آمده اند، فروتنانه می آموزیم: به آن اعتقاد و ایدئولوژی توجه کنیم که با خود در تناقض نبوده و در گذر زمان مهر ابطال نخورده باشد... من که هوادار هیچ حزب و گروهی نیستم، بر این باورم که تنها بر مبنای خرد جمعی و اشتراک مساعی عقاید می توان مشکلات را به طور سریع وصحیح حل کرد. 
   دوستی به من زنگ زد و از سر خیرخواهی گفت شاید نشان دادن آن فقر و نداری و آن آدم های بی خانمان، باعث سرشکستگی بچه ها و نوه هایشان بشود...گفتم بسیاری از مردان بزرگ/ معروف و حتی میلیاردرها به گذشته ی خود با افتخار نازیده اند، چون نشان داده آن ها چه درایت و کفایتی داشته اند که توانسته اند با تدبیر و پشتکار به این مدارج برسند...
    شرم و عصیان نسل کنونی، فرزندان کم حرف اما آگاه، آن است که پدران و مادرانشان در دهه های رفته، دوگانه برخورد کرده اند. ریا ورزیده اند. نام هایی بر آن ها گذاشته اند که از آن ها متنفرند و خود در میان دوستان و در فضای سایبری، با نام های دلخواهشان شناخته شده اند..می گویند: "پدران رنگ عوض کرده ی نان به نرخ روزخور  ما، در بیرون فقیه زمان اند و در پیام ها، جوانمرد و اصلاح طلب و آزادی خواه، اما چون "...به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. کاش والدین ما به اندازه ی انگشت کوچک پای "مم طاهر"صداقت می داشتند و یک ذره از حوانمردی "مختار" می آموختند.. "
   فرزندانی از نسل امروز،  با همه ی مصیبت های وارده و ادعاهای والدینشان، فرق بین خادم و خائن را تشخیص می دهند. از خود/ آدم فروشی بزرگترهایشان به تنگ آمده اند. معاملات با دنیا و دین پدران فرصت طلب و پشت پا زدن آن ها به ارزش های انسانی را دریافته اند و در آینده با تنفر از آن ها یاد خواهند کرد...جهان در حال توسعه شتابان، بر مبنای "دانایی توانایی" پیش می رود و الگوهای گذشته را برای اجرای جامعه ای بهزیست، ناکافی می داند. "بیچاره رهروی که عمل بر مجاز کرد"؛ بلیط تاریخ گذشته در دست دارد و بدبخت آن که در ایستگاهی متروکه،  چشم به عقب، رو به قطار دودی تمدن خواب دیده اش، "در انتظار گودو" ست!
 
بگذریم: "درخانه اگر کس است، یک حرف بس است..."
*
هاشم حسینی
93-بهار96

سیمین غلامی: شاعر، نویسنده و فعال در قلمروی نمایش

نمونه گزین از شعر خوزستان/20
 
*
...هراسانم از این بازی، گریزانم از این حیرت...
*
سیمین غلامی( ۱۳۵۷، بهبهان) شاعر نواندیشی است که در قالب های کلاسیک و آزاد شعر می سراید و در حال نگارش رمانی در باره ی زندگی زن رنج کشیده ای در یکی از مناطق نفتخیز جنوب است که در چنگال پدرسالاری و خرافه ی نهادینه شده، به بردگی مرسوم و موسوم به زناشویی کشیده می شود.
   او که لیسانس بازیگری تئاتر از دانشکده‌ی هنرهای زیبا را دارد، در زمینه‌ی نمایش/ادبیات نمایشی(نویسنده ی نمایش نامه های "اتاق تاریک" و "ترس آبی"و چند نمایش نامه ی رادیویی دیگر که از برنامه ی قصه ی شب و چند برنامه ی مختلف پخش شدند) سینما و ادبیات فعالیت می کند.
 
برش هایی از چند سروده ی او و یک غزل تر و با طروات:
 
 
یک
 
دوستت دارم هم چون آتش
میان مرغزاران یخ زده از برف...
 
 
دو
 
...
عبور می کنم
زنی که چشم هایش
شبیه خانه های مورچگان آب دیده
سوسوی کم رنگ سال ها و روزهای رفته اند...
 
 
سه
 
در گیسوان ام
پرنده ای عشق را آواز می خواند
و در چشمان ام
مهتاب غم انگیزترین افسانه ها را
برای کودکانه ترین قلب های جهان
ترانه می کند...
 
 
چهار
 
حال من سخت خراب است بفرما چه کنم؟
نقشه ها نقش بر آب است بفرما چه کنم؟
 
دیده در آینه ی جام نمی بیند دوست
جام خالی ز شراب است، بفرما چه کنم؟
 
«سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت»
دل ز عشق تو کباب است بفرما چه کنم؟
 
روز و شب در غم تو خون ز جگر می بارم
خانه ام غرق در آب است بفرما چه کنم؟
 
محض دیدار تو صد راه که من تاخته ام
پای دل بند رکاب است، بفرما چه کنم؟
 
«در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن»
شوق را جهد جواب است بفرما چه کنم؟
 
کاش از کوی تو ای دوست نسیمی آید
گریه بر مرده ثواب است، بفرما چه کنم؟
 
*
>>تاریخ و تحلیل خوزستان
 
*
هاشم حسینی
92-بهار96

بخش چهارم از دفتر دوباره سلام هفتکل/رمان نفرین نفت

"خدارحم" علیه "خدارحم"
بخش چهارم
 
50 سال پیش از این
 
خواندیم که غریبه ای کلاه کابوی به سر و عینک تیره به چشم، آمده جلوی تنها ساختمان "بانک ملی" هفتکل ..."مم طاهر" به "خدارحم حسینی نژاد"، رئیس بانک هشدار می دهد مواظب حمله و تیراندازی باشد. کارکنان بانک سرگرم کار خودشان هستند؛ و او که 24 ساعت شبانه روز، در خانه و محل کار- خواب و بیداری، همیشه شبح هولناک "ساواک" را دور و بر خود می بیند، درمانده و هراسان پشت میز دراز و پوشیده از مدارک و اسناد رها می شود...
 
   "هیچ گاه نمی خواستم کارمند بانک بشوم. اسکناس های آلوده...زونکن های راکد....خسته م . کجایی آموزگار زندگی، ای که حکم پدر ما را داشتی، جناب "استاد خشنودی" که در "دبیرستان رودکی" به ما درس اخلاق، انضباط، جوانمردی و مهمتر: هوشیاری اجتماعی می دادی؟
ما را که به روی صحنه می فرستادی، شخصیتی پویا پیدا می کردیم....کجایید "حجاب"، "طهماسبی"..."علی یار زارعی"..."هوشنگ احمدی سرشت"...؟
"جوانبخت" دوست داشتنی، بیا و یک بار دیگر رو به تماشاگرانِ تر و تمیز سه تیغه ی عطر ادکلن زده و خانم های کت و دامنی با شکوه، بایست و فریاد بزن:
آری آری زندگی زیباست...
 
چه حافظه ای داشتی "جوانبخت" جان! چه دکلاماسیونی!
اما من آن مأمور لباس شخصی را ته سالن نمایش "نیرو"می دیدم که ما را زیر نظر داشت..."
بانک خلوت است. نگاهی به میز کارمند دستگیرشده اش، "محمد باقر آل علی" می اندازد. خاموش و از حرکت افتاده...
به پا می خیزد و در نقش خود فرو می رود:
" بودن یا نبودن...مسئله این است....خدارحم! هاملت وار رفتار نکن.  تصمیم ات را بگیر..  بانک را ول کن. برو دنبال شعر و قصه و نمایش.
فضای تکراری هر روزه ی دریافت و پرداخت .. ارقام بی بو و بی خاصیت... ترس و لرز آخر وقت که حساب ها با هم بخوانند...تراز بدهکار بستانکار...اما احوال خودم تراز نیست. نه، می روم تهران.  با گروه "رضا علامه زاده" که برادر خانم رئیس سابق بانک، آقای دلفانی است و کار تئاتر می کند ، و پارسال نوروز با خانواده اش آمدند هفتکل، زندگی هنری تازه ای را شروع می کنم .."
هنوز در این دنیای آرمانی اش قرار نگرفته که صدای "به به نژاد" را می شنود به خواندن "یار یار..."
ابرام" هم چنان با لب و لوچه ی خیس اسکناس می شمارد: نوعی عادت شهوانی نهادینه ی لمس اسکناس ها...
اسکناس ها مانند همین آدم ها هستند: بعضی ها چروکیده، سر و رو نشسته و بعضی ها دستمالی شده...اما اسکناس های پاک، خشک که گاه عطرهای ناشناخته ی اغواگرانه ای هم دارند، انسان های حسابی هستند...
   دوباره پشت میز می نشیند. "ممل بارون" که انگار خبر خوشی داشته باشد، به سوی او می آید. مثل همیشه، دهان پت و پهن شتری اش، انگار که یکی از پیج ها افتاده باشد، لق و نوسان دار، در حال آسیاب است.
-" جناب رئیس، غریبه رفت!"
-"رفت؟!"
همه برای اطمینان خاطر، به بیرون نگاه می کنند کسی دیگر رو به روی بانک نایستاده است.
متوجه ی مشت "ممل بارون" می شود:
-"رئیس! بفرما گندم برشته و کلخونگ."
-" آقا جان، صد بار گفته ام: پرستیژ بانک را حفظ کنید...جلوی مشتری چیزی نخورید و نیاشامید.. "
-" قربان حالا که مشتری نداریم. این ها را هم آورده م شما میل کنید و از این همه فکر و خیال بیرون بیایید...."
-" نه من از این ها میل ندارم."
 
دریییییییینگگگ!
صدای بی موقع تلفن، همه را به خود می آورد. موریانه ی وحشت به جان اش می افتد.
"ساواک"، "محمد باقر آل علی" را هفته ی گذشته دستگیر کرد. آیا او در مورد من هم چیزی هم گفته؟
درییییییینگگگ!
کارمندان کنجکاو همه به او خیره شده اند 
 با دستی لرزان گوشی را بر می دارد... 
*
عکس: (دی ماه 1346، گروه نمایش "دبیرستان رودکی" در سالن باشگاه نیرو هفتکل. ردیف جلو نشسته، از چپ: استاد خشنودی، ناظم "دبیرستان رودکی"، کارگردان و مدیر مبتکر فعالیت های هنری....در وسط، نشسته از چپ، نفر اول "علی یار زارعی" و نفر سوم 'خدارحم حسینی نژاد" با کراوات، نفر بعدی کنار او، "هوشنگ احمدی سرشت" با کراوات.. نفر اول نشسته سمت راست: "جوانبخت" اجرا کننده ی منظومه ی آرش کمانگیر، سروده ی شاعر ملی، "سیاوش کسرایی")
 
 *
ادامه دارد~~~
با درودی پر دیدار، 
بخش پنجم را شبانگاه چهارشنبه 31 خرداد 96 بخوانید و با این شماره:
09163106368
 خادم خود را از دیدگاه ها، انتقادات و رهنمودهایتان بهرمند سازید.😍

دکتر محمد مصدق...مهندس استاد میر حسین موسوی

دوبیتی زیر را با یادکرد از دکتر محمد مصدق(1345-1261) قهرمان ملی رادی و راستی ایران که سال ها در "احمد آباد" در حصر خانگی سرنیزه و ارتجاع بود، به جناب آقای میرحسین موسوی(1320)نخست وزیر(نقاش، معمار و سیاستمداری اخلاق مدار) درستکار سال های خدمت به مردم و جبهه های افتخارآمیز جنگ تحمیلی تقدیم می دارم:
🌹
به راه دشت رفتم ماه با من
به شب تنها، غمت همراه با من
بگفتم با کبوترهای کوهی:
"خوشا پروازتان هر گاه با من..."
 
هاشم حسینی
کرج
90-بهار96

فرزانه آذرمهر: بتول مومن

نمونه گزین از شعر خوزستان/19
 
*
هستی "آذر" ز قعر آتش است...(ص.231، سیلاب)
 
چو یاری بیند "آذر" از خداوند/ نباشد باکش از زنجیر و از بند...(ص.29، دیر نیست)
 
*
فرزانه آذرمهر(1314، اهواز) شاعر عشق، ایران دوستی آمیخته با آزادی و سربلندی شهروندان، فرهیختگی زن ایرانی رها از قید و بندهای پدرسالاری و ایمن از ترفندهای خرافه و جهل...
   زندگینامه ی مفصّل خانم آذرمهر(بتول مومن)، لیست کامل آثارش(شعر، داستان، پژوهش های فولکلوریک، نوشته ها برای کودکان)، خاطرات ادبی دست کم پنجاه سال پیش، همراه با دیدگاه های ادبی/زیبایی شناختی او را در کتاب "تاریخ و تحلیل شعر خوزستان" ارائه خواهم داد.
   حافظه ی توانمند و سرشار از اطلاعات دست اول او از فعالیت های ادبی در خوزستان و تهران و دوستی اش با شاعران معروف، شگفت آور است...
   نخستین سروده ی او (یوسف و زلیخا)در پانزده سالگی به چاپ رسید. او از همان زمان با صفحات ادبی مجلاتی مانند "اطلاعات هفتگی"، "سپید و سیاه"، "تهران مصور" و "کاویان" همکاری داشت.
   با هم برش هایی از سروده های او را می خوانیم:
 
 
یک
...
اگر یوسف دریده پیرهن شد/ زلیخا پاره گردانید تن را
ملامت ار کشد روزی زلیخا/ بیارزد عشق یوسف داشتن را(88، زهره در خورشید)
 
دو
 
همه عمرُم به هجرون و سفر بی /تموم عمر مُ وا دردسر بی
نمی نالُم ز هجران و صبوری/ از اون نالُم که یارُم با دگر بی(135، گلهای بهاری)
 
 
سه
 
در رثای عماد خراسانی:
...
شد چراغ جمع مشتاقان خموش/ دیگر "آذر"، آن نوا ناید به گوش...(66، زهره در خورشید)
 
 
چهار
 
عشق اندر دل چو جا بنمود گفت: /" هر دل افسرده را خوش می کنم"
عقل دستی بر کمر زد، گفت:"رو!/ من تو را مغبون و ناخوش می کنم"
عشق بر احوال او خندید و گفت:/ "رو تو بیرون شو که جا خوش می کنم
عقل را کاری به کار عشق نیست / عاشقان را مست و سرخوش می کنم
دل زمن یاری چو جوید، من ورا / با امید وصل دل خوش می کنم"(48، دیر نیست)
 
*
>> "تاریخ و تحلیل شعر خوزستان"
 
*
هاشم حسینی
87-بهار96

دوباره سلام هفتکل! دفتری از کتاب نفرین نفت

"خدارحم" علیه "خدارحم"
بخش دوم
 
خواندیم: غریبه ای قدبلند که عینک تیره به چشم دارد و زیر کمربند پهن و سرخ رنگ اش پیشتو/کلت/ ششلول / هفت تیری پنهان کرده، بامداد که هنوز دکان های تنها راسته ی بازار هفتکل باز نکرده اند، با شتاب به سوی بانک ملی می رود...
 
غریبه متوجه است که "مم طاهر" در حال خوردن قاچ سرخ هندوانه، او را زیر نظر دارد. "مم طاهر" هم حتم دارد که غریبه بختیاری است، از دشت جانکی...
" نُفتِ ش و شیواش ایگو از هَمی وِلاته....اما....اَلبَت..."
   غریبه سیگاری می گیراند و نگاهی به کوچه کنار دست اش می اندازد، منتهی به محله ی "مهر آباد"، در دامنه ی کوه و کمر- رو به "سرچشمه" که اگر از آن جا، شیب را بالا بروی، دیگر وارد دشت و کهسار بختیاری می شوی...
   غریبه خاکستر سرِ سیگارش را به درون کوچه که می تکاند، "مم طاهر" دیگر مطمئن می شود او دارد "به سر دسته ی قشون پشت کُه علامت ایده، آماده ی سی حلمه..."
   قاچ سوم هندوانه را که می برد، رئیس بانک را می بیند در حال خوش و بش با "مرادی" دکاندار...
-"بهش بگوم یا نگوم؟  نه، ایگوم.. "
رئیس حالا همراه با "مرادی"، دارد به سوی داروخانه ی "محمدی" می رود. رفیق اش "عبدرحیم فلوتی" را که سال ها پیش در اجرای نمایش های "دبیرستان رودکی" به مدیریت و کارگردانی استاد "محمد خشنودی" در شعر خوانی روی سن، برایش نی می زد و حالا خیاط مدیست شهر است و به خنده می بیند؛ دستی به سلام برایش  تکان می دهد...
   غریبه و "مم طاهر" و بازاری ها می دانند که "خدارحم حسینی" تعامل نزدیکی با بازاری ها و مردم عادی دارد . در رده بندی شهروندان هنوز "مشکوک ساواک" ، آمده: "...به او پست بدهید، اما مراقبش باشید...باید وفاداری اش به مملکت و پدر تاجدار، کاملا توسط رابط ها به اثبات برسد... "
غریبه به او نگاه می اندازد و به خوبی می داند پدر او در آبادان از طرفداران "دکتر مصدق" بوده و هنوز هم برای او آه می کشد... 
   گزارش های موثق ساواک هم چنین نشان می دهد:  به نشانی "خدارحم حسینی" - دانش آموز فعال کتابخانه و نمایش "دبیرستان رودکی" و ساکن جاروکارا"- مجلات ادبی "خوشه" و "فردوسی" و "سخن" و "نگین" می آمده...او با زنجانی، عنصر نامطلوب در ارتباط بوده و برادرش موقعی که در کلاس نهم دبیرستان بود، در مسجد علیه رژیم سخنرانی کرد و اوضاع شهر که به هم ریخت، او را دستگیر کردند....
 
"مم طاهر"بر می خیزد. زنبیل را به دیوار تکیه می دهد. قاچ هندوانه را نزدیک منقار مرغ می گذارد. دیگر نگاهی به غریبه نمی اندازد. راه می افتد به سوی رئیس بانک. تند اما کجکی.
-" حواست بو...یکی ایخو تیر در کنه...نرو داخل بانک..."
   رئیس بانک می خندد. مرادی و رضوان و محمدی هم... که ایستاده اند حلقه زده، رو به کوچه ی خیاطی "عبدرحیم فلوتی".
-" خان! کی می خواهد تیر اندازی کند؟"
-" مو نُ نوم....نرو مِنِه بانک..."
-" نمی شود که...من باید بدانم چی می خواد اتفاق بیفتد..."
-" تو نرو.. بِل بانک دمبر آ بو!"
رضوان می خندد، اما رئیس بانک نگران است.
   حالا متوجه ی غریبه می شود که دست چپ اش رفته زیر پهنای کمبربند اش و دست دیگر مشت شده در جیب شلوار لی...
*
عکس: 1352، خدارحم حسینی(نفر دوم از راست)، رئیس بانک ملی هفتکل در میان بازاری ها...آن که می خندد، آقای مرادی - با اصالت قشقایی، از دکانداران خوشنام دهه ی پنجاه شمسی هفتکل است.
*
ادامه دارد

بررسی کتاب

بهارخوانده ها/ یادداشت 99م
 
*
خودزندگی نامه نوشت دین باوری صادق در اعتقاد و عمل
 
*
ماجراها/خاطرات من(ذهن و زبان محمد زید بهبهانی) . - اهواز: نشر تراوا، 1391
جلد نخست، مصور(سیاه و سپید)، 1000 نسخه، 12000  تومان، بدون نمایه(اعلام) پایانی و منابع
شماره های تماس ناشر جهت سفارش دریافت کتاب:
-0611-3383121 09161136785
 
*
کتاب "ماجراها/خاطرات من: ذهن و زبان محمد زید بهبهانی" (درگذشت، فروردین1396- زاده در مهر 1308)  منبع معتبر و ارزشمندی برای بازشناخت لایه های پنهان مانده ی سلطنت پهلوی، رویدادهای اعتراضی سال  های پیش از انقلاب 57 و فعالیت های یک مسلمان مخلص و فعال در روند مبارزات با ساز و کار و عوامل حاکمیت "طاغوتی"، حزب توده ی ایران و بهاییت است.
   شادروان محمد زید بهبهانی در آغاز کتاب می نویسد: "...خاطراتم در بر گیرنده حوادث مهم و فرازها و بزنگاه های بزرگی است که می تواند برای جویندگان حقیقت، تجربه های ارزنده ای باشد و به خصوص برای نسل جوان آرمان گرا که بر بال های آرزو نشسته و می خواهند جهان را به میل خود آنگونه که تصور می کنند بسازند و مدینه ی فاضله ی موعود را تحقق بخشند، نمونه آموزنده ای باشد." (ص. 13، فصل اول: حکایت ها و شکایت ها)
   نویسنده که طبع شعر دارد و در محضر علمای دین، ادبیات عرب خوانده، گزارش هایی خواندنی(که گاه لحن داستانی به خود می گیرند) از شرایط فرهنگی زادگاه اش، معشور(بندر ماهشهر) در سال های مصیبت بار جنگ جهانی، خاطرات تلخ تبعید و زندان،  اوضاع مناطق نفت خیز جنوب( محل های اشتغال در شرکت ملی نفت ایران)، فعالیت های مذهبی خود(سخنرانی و تبلیغ) و شرح دقیق از اعتصاب نفتگران در ماه های پایانی حکومت پهلوی، روزهای پیروزی "انقلاب اسلامی" در جنوب ایران، تصدی منصب دادستانی انقلاب اسلامی، ساواکی ها و مشکلاتش با افراد فرصت طلب در جمهوری اسلامی می دهد...
   او با بسیاری از شخصیت های دینی/ ملی ارتباط های دور و نزدیک دارد و از کسانی مانند شادروانان بازرگان، طالقانی و منتظری به نیکی یاد می کند. یادکرد او از شادروان دکتر مصدق احترام آمیز است: "...ابرمرد تاریخ مبارزه با استعمار، دکتر محمد مصدق - رحمت الله علیه..."(31)
   به راستی و به گواهی آنان که محمد زید بهبهانی را می شناسند، یک روز از- دست کم هفتاد سال عمر او بدون فکر و ذکر برای تعالی اسلام، کوشش های خستگی ناپذیر برای تحقق اهداف آیت الله خمینی(ره) و افشاگری ماهیت رژیم پهلوی، دشمنان دین اسلام و دولت های استعماری انگلیس و آمریکا، فعالیت های انقلابی مخفی و آشکار؛ فراموش کردن منافع فردی و تسهیلات خانواده و..نگذشت. اما جالب آن که صلاحیت او برای احراز نمایندگی مجلس شورای اسلامی رد می شود و او به گوشه نشینی روی می آورد...
   نمونه ای از نوشتار او: "...{در اشاره به "داستان اعتصابات"  کارکنان مناطق نفت خیز جنوب} عده ی قلیلی از کارکنان متخصص غیر اعتصابی که افراد مؤثر در تولید و صدور نفت بودند و هنوز به اعتصاب نپیوسته و به سر کار می رفتند..را برای این که وادار به اعتصاب کنم تا جریان صادرات نفت به کلی قطع شود...به آنان پیغام داده شد چنان چه به عمل ضد انقلابی خود و تخلف از امر امام دست برندارند و باز هم به سر کارشان بروند، هر بلایی به سرشان آمد، مقصر خودشان خواهند بود. مقارن این التیماتوم، شبانه به پشت منزل بعضی از آنان بمب گذاشته شد و چند سه راه ی نارنجکی دست ساز منفجر گردید...(ص. 275)
   کتاب با وجود اصرار ناشر به افراد متولی و ویراستار معتمد نویسنده که نسخه ای بدون اشتباهات چاپی و اشعار ناقص و این همه کاستی ها و تنگناها ارائه دهند، به اصرار چاپ شده و اکنون نیاز به بازبینی همه جانبه دارد...
    امید آن که جلد دوم آن از این همه بلیات و بدیهیات نابخردی در امان بماند.
 
*
هاشم حسینی
کرج
دوشنبه، پسینگاه
84-بهار96

یک فیمینیست از ژرفای جامعه

در بهشت زمینی "همه گل"
 
 هنوز زنده است؟ لبخند می زند؟ هوای درمانده  ها، از راه مانده ها و دیوانه ها را دارد؟
 
آن کوچه ی تنگ و بی درخت، محروم از آب و برق و امکانات اولیه معیشتی، با حضور این زن زیبا و خنده رو بهشت بود....
 تابستان های بی آبی که از نیمروز تا پسینگاه و شامگاه، بادبزن های دستی از حرکت باز نمی ایستادند، او زنان را به خواندن و خنده وا می داشت... و مردان را امیدوارانه به تماشا...
دهه ی چهل شمسی را می گویم که لوله های قطور طلای سیاه از پشت محله ی ما - "جاروکارا"، به سوی جیب های گشاد و خسیس سرمایه می خزیدند و ما را سهمی از آن همه ثروت نبوده...
   فقر بود و فشار زندگی؛ "گل محمد" همیشه فراری از دست امنیه ها، در تاریکی شب، با سر و روی سیاه از خاکه های زغال قاچاق، به "پخار" - آشپزخانه ی اشتراکی محله می آمد تا سر و تن بشوید...
"عامو پرویز" - این خان در به در که ایل تبارانش در جنگی نابرابر برای حفظ پایگاه خود، مغضوب شاه دست نشانده شده بودند، از دست "همه گل" خوراکی و چای و سیگار می گرفت...
در عرق ریزان پسینگاه های داغ تابستان، زمان از حرکت می ایستاد. از کولر و تلویزیون خبری نبود. زن ها و کودکان به سایه های گداخته پناه می آوردند. هنوز تا آمدن تانکر آب شیرین، ساعت ها مانده بود و شیر لوله ی عمومی آب خشک، چرا که در روز فقط دو ساعت بیشتر آب نداشت...
اما ناگهان سر و صدا و قهقهه ی زن ها فضا را می شکافت..."همه گل"  می خواند و زن ها همسرایی می کردند.
او ذوق و نبوغ بازیگری خیره کننده ای داشت. انگار 50 سال پیش، همین ظهر رفته ی امروز است:
شوهر مهربان "همه گل" ، "عامو زاهد" خسته از کار، دوچرخه را گوشه ای نهاده و بی خیال شوری عرق فرو رفته در چشم ها، در خواب عمیق فرو رفته است...
قرار است، همین که سر و کله ی "مم طاهر" -آواره ی بی خانمان پیدا شد، زن ها کل و هو بزنند... به پیشواز او بروند...بخوانند و برقصند و دست نومزدش "همه گل" را در دست او بگذارند... 
 "همه گل"  با مهارت تمام نقشش را اجرا می کند... فضا آن چنان انسانی، فارغ از ریا و عبوس زهد است که "همه گل" پا پیش می گذارد تا مرد رویاهایش، پهلوان "مم طاهر" را ببوسد ...
 
"همه گل"  دختر "کا حسن" است: پیر مردی ریز نقش، کم حرف، اما پرکار که در دهه ی هشتم زندگی اش، هم چنان پتک می زند؛ با مناعت طبع، ساعت ها در برابر کوره ی آتشین گچ پزی می ایستد تا دست نیاز به سوی کسی دراز نکند.  
   "همه گل" ، پیر بیوه ی بی فرزند، "خاله شاه زینب" حاضر جواب- گنج ضرب المثل و ترانه های بختیاری را هم سرپرستی می کند ...
می گویند بعضی آدم ها بهشتی هستند. درسته، اما من حتم دارم که "همه گل" خود بهشتی است. چرا؟ چون هر جا حضور می یافت، از لب ها اخم و ناامیدی را ور می چید و آن سنگستان را بهشت همیاری و خنده و پیوند می ساخت.  
 دهه ی چهل شمسی بود، سال های پر تب و تاب پس از کودتا؛ و "جارو کار" محل سکونت بختیاری ها بود و مأمن خان های در به در ...بالا بلندی خوش تیپ به نام "عامو پرویز" بود و فعالیت بچه هایی کتابخوان و معترض مانند گرمسیری و احمدی سرشت و حفیظ ممبینی... و پچ پچ فرار چریک های سیاهکل در شهر پیچیده بود و ترس و لرز حکومت از این که روزی مبادا بختیاری ها سر به شورش بر دارند ...از دره تهلو(دره ی آب تلخ) سر بر آورند و لوله های قطور نفت را تصاحب کنند..
و مگر نه این که "همه گل چهرازی" زن ها و مردها را دور خود جمع می کند؟ پس، مأمور آگاهی، "سروان افشار وسپا"، مرتب به محله ی جارو کارا سرک می کشد و از طریق خبرجین هایش، تخم و ترکه های ژنرال جیکاک انگلیسی ، معروف به "سید جیکاک" که هنوز خانه اش، بنگله ی جیکاک، بر بلندی تپه ی رو به "توف شیرین" باقی مانده، کسب خبر می کند...
 
تابستان 1346  که کارنامه ی قبولی ششم ابتدایی را گرفته و به همراه عموهایم -اهل روستای "ترک او"  عازم کار، پس از برداشت محصول به آبادان هستند، به خانه ی خواهرم "حکیمه" ، در کوی  "هزاری ها"ی شرکت نفتی آبادان می روم.. اما هنوز هفته ای نگذشته که دلتنگ هفتکل می شوم و محله ی "جاروکارا"...
-"می خوام بروم جاروکارا..."
آبادانی ها تعحب می کنند. "آخر آن جا هیچی نداره...این جا همه چیز فراوان: یخچال و سینما و تلویزیون و فوتبال و خوراکی های خوشمزه..  جاروکارای داغ و خشک و فقر زده چه دارد؟"
"من دلتنگ آشپزخانه ی اشتراکی، ترانه خوانی های زن ها، فایزخوانی شبانه ی "گل محمد" و لبخند محو "عامو پرویز" هستم و حضور همه جانبه ی مادری زیبا و هنرمند که خوراکی های خوشمزه می پزد و نومزد "مم طاهر " است که با آن قوری و مرغ همیشه در زنبیل، از بالا تا پایین حکومت را به فحش های آبدار می بندد..."
 
وقتی همین امروز، با عجله از سفر دور دست به هفتکل می رسم، از مادر می پرسم: 
"ننه، همه گل کجاست؟ صدای خنده هاش نمیاد...."
به کوچه می دوم....به دیوارها دست می کشم که دیگر داغ از آن دل های مالا مال از محبت 
نیستند... سرمازده ی مرگ اند به دوغاب دروغ و ریا آلوده، بی حضور مادرانی که هر کدام جای دیگری را پر می کردند...بی  خنده های "خاله شاه زینب"، "ماه پری"، "زهرا گنگه" و "دی احمد"، "دی فلامرز "، "دی خومکار"...و به رهبری "همه گل"...
 
بهار نیست. "همه گل" رفته و بهشت را با خود برده است.. 
*
هاشم حسینی
دوشنبه 02:10 بامداد
84-بهار96
 

Fasting

اندر آداب آن که چگونه سالم و ایمن افطار کنیم...
با شیطنت می پرسد:
-"روزه ای؟"
-"آشکار است که:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است / آری! افطار رطب در رمضان مستحب است/ روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه/ بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است..."🍎

Fasting

اندر آداب آن که چگونه سالم و ایمن افطار کنیم...
با شیطنت می پرسد:
-"روزه ای؟"
-"آشکار است که:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است / آری! افطار رطب در رمضان مستحب است/ روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه/ بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است..."🍎

بخش سوم رمان نفرین نفت

*هفتکل: جغرافیایی سرگردان* 
 
بخش هایی گزینه از کتاب "نفرین نفت"/دفتر " دوباره سلام هفتکل!" که برای نخستین بار منتشر  می گردد...
*
3
بیرون بکش این همه نام را
از زیر سنگ های سینه ها.../ه.ح.
*
"ساعت شیش صبح  آماده می شیم برا صبحانه و حرکت در مسیر شلوغ سایت به موازات مینی بوس ها و اتوبوس های خواب آلود که با مرکب مرگ کورس می بندند. ساعت چند دقیقه قبل یا بعد از هفت(عددی بسیار نحس برای من که هفتکلی هستم) به در ضریح حضور و غیاب می رسیم و  کلیچ/ انگشت می زنیم برای ادامه ی بقا تا کار را به عنوان شهروندان درجه هیچ شروع کنیم...من این بالا، باید دست کم هشت ساعت دوام بیارم تا جوش مخزن ناتمام را به پایان برسانم.... آری رفیق! اینه بهای کار... برای تحمل این هوای لبالب از دوده و سولفور و ریزمرگ ها چه کار می کنیم؟ خب معلومه دوپینگ!  ملوان زبل سبزشو گوارای وجود می کرد و ما دوزخیان بهشت موعود آقایان، خشکه شو می زنیم تو رگ! و تا ساعت هفت ( عدد را باش!) شامگاه شرجی و پشه و دود مقدس انبوه فلرها؛ مدام جیز و جیز تا بر می گردیم به خوابگاه...بخوریم و بیاشامیم و البته اسراف نکنیم! و بعد بخوابیم تا سیزیف وار روز دیگری را به نام بت های پر معجز دلار و یورو و پاوند قدیسان قدرت بیاغازیم..."
بر بلندای مخزن C کنار بمانی جعفری، استاد جوشکار و دو دستیار هفشجونی اش ایستاده ام، سراپاگوش...جوشکارانی که به قول پیمانکار تریده: "تاریخ مصرف اینا...زیاد زیاد دو ساله...بعد معتاد می شن و خمار...و دیگه ناتوان از راه رفتن تا چه برسه به بالا رفتن از پله ها...حتی زیر پا خودشون می شاشن..." او هر دفعه مرا در مرکز اسناد می بیند، می خواهد اسناد صورت وضعیت اش را زودتر مهر و اسکن کنم بفرستم تهران، پول بشه...
از مخزن پایین می آیم، خیس و با آخرین نفس ها...نسخه های جدید نقشه ها را جدا می کنم.. اسکن...ارسال الکترونیکی...150 نامه ی ورودی و همین تعداد ارسالی...وقت نمی کنم برای ناهار بروم باید آپ دیت باشم که اگر تهرانی های خوش نشین وارد وب سایت شدند، همه ی ورودی ها و خروجی های مکاتباتی، کلیم ها، کامنت ها، مشخصات فنی جدید و...را ببینند...
"اگر عقب بیفتی، کلکت کنده س...هر آن ممکن است بگویند فردا دیگه نیا سر کار...تموم. بخصوص وقتی کارها رو غلتک افتاده و دیگر گیری برای نور چشمی ها وجود ندارد ..."
صدای بوق مینی بوس: "ساعت هفته، حرکت. "
در تاریکی پیش می روم. آدم ها چون نقطه های خیس نور سرگردانند. خوم را روی صندلی رها می کنم...
"رسیدیم . شب به خیر لورا!"
 
سلانه سلانه خیس و خراب راه می افتم به طرف اتاق خواب ام...
"سید!"
صدا آشناست. با این چشم های نزدیک بین بدون عینک(که در شرجی نمی توان زد) کسی را نمی بینم. شبح را تشخیص نمی دهم...
راه می افتم.
"سید من هستم: زنجانی!" کورمال به طرف منبع صدا می روم: زنجانی؟ در عسلویه؟! "چطور اومدی این جا؟!" همان دهان پر لبخند آشنایی که نشان از تعصب هم شهری گری می دهد:
"با سیاه هرمزی اومدم... اوناهاش...."
عینک را می زنم...در میان مه، سیاه هرمزی را می بینم، هم چنان شیک، سه تیغه، شق و رق و فرز که دارد با پاره لنگی، شیشه ها و بدنه سواری اش را برق می اندازد...
"بفرمایید داخل.. امشب آلبوم زیر خاکی هفتکل را با هم ورق می زنیم!" 
"تشکر سید...زیاد مزاحم نمی شیم. داشتیم رد می شدیم، گفتیم سری بزنیم."
زنجانی بی قرار شنیدن حکایت از یاد رفته ای است:
"خواستیم بدونیم حکایت خدارحم چهارلنگ و خدارحم حسینی رئیس بانگ ملی هفتکل در جریان به تأخیر افتادن حقوق فرهنگیان در سال 60 چی بود که برادران همه کاره ی شهر: مطهری و اکبیر شروع کردن به دادن ناسزا به حکومت...
وارد اتاق می شویم.. سیاه هرمزی به یادم می آورد که در دهه ی چهل آقای زنجانی، این بلک لیست شده از طرف عوامل انگلیسی/جیکاک در شرکت نفت؛  توفشرینی با مرام که حتی با اوتانت، دبیر کل سازمان ملل هم مکاتبه داشت، کاندید مجلس شورای ملی شد از شهر هفتکل؛ و خدارحم حسینی با یک سواری مجهز به بلندگو، کار تبلیغات او را به عهده گرفت..  
می نشینیم به گفت و گویی طولانی...آری، شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد...
دو حکایت پی آیند: "خدارحم علیه خدارحم" و "دو خدارحم در کنار هم" خواهد بود....
 
ادامه دارد
*
هاشم حسینی/ کتاب "نفرین نفت"

انقلابی عاشق، شاعر سرکش

بهار خوانده ها/ یادداشت 98م
*
مارکس شاعر: انسانگرایی عاشق
*
عاشقانه های مارکس/ کارل مارکس؛ مترجم: محمد صادق رئیسی .- تهران: پیام امروز، 1395
*
نمی توان صلاحیت های کارل مارکس(1883-1818) را به عنوان فیلسوف، اقتصاددان، جامعه شناس، روزنامه نگار، ادیب صاحب نظر و سوسیالیستی انقلابی / تشکیلاتی نادیده گرفت. او در آثار و لحظه لحظه ی زندگی اش، تجسم صادقانه ی باوری خدشه ناپذیر به انسان رها از قید و بندهای سرمایه داری، بهره مند از نتایج کار خود و اداره کننده ی دولت بهزیست بود. او از 19 سالگی شعر می سرود و تا پایان زندگی پربارش، ادبیات جهان را می خواند. او حتی برای بازشناخت "شیوه ی تولید آسیایی" به یادگیری زبان پارسی روی آورد...
   اما اینک دفتری از سروده های عاشقانه ی مردی که دلدار / همسرش "جنی فون ویستفالن" را دیوانه وار دوست می داشت(دو روح در یک تن شادمان... ص. 109)و در گذر سالیان، "ترانه ها برای جنی" را نگاشت:
أن گاه تنها تو می توانی در قلب ها بدمی/ آنگاه هر هجای نام ات باید به سخن در آیند/آن گاه که به هر نت، نوایی خوش می بخشی...(ص.30)
مارکس انقلابی و دشمن آشتی ناپذیر بهره کشی از انسان زیر هر نام، ایدئولوژی و اعتقاد، عاشق است:
...'جنی' عشق است/'جنی' نام عشق من است/دنیای من است...(32)
و حقا که این زن همراه، با وجود فقر، تبعیدها، در به دری ها و تهدیدهای دولت های سرمایه داری، عاشقانه به راه مارکس سازش ناپذیر وفادار ماند...
مارکس در سروده ی خوش خوان اش، "آفرینش" ، رهنمود می دهد:
تنها برای عشق شکوفا باشید...(43)
   با خواندن اشعار مارکس در می یابیم که او باصناعت شعری، بوطیقای زیبایی شناختی آن آشنایی داشته و با استفاده از زیر و بم های زبان آلمانی، تلمیحات(به ویژه اسطورهای جهانی)، طنازی و بازآفرینی ایماژهایی از روزگارش، سروده هایی زیبا و خواندنی برای آماج و آرمان اش، انسان آزاد به ارث گذاشته است. یادمان باشد که این سروده ها متعلق به دست کم 180 سال پیش است.
اما یک نکته:  چرا "فهرست نویسی فیپا" این کتاب ادبی را جزو اقتصاد سوسیالیستی رقم زده است؟! بگذریم.
گواره ای به عنوان حسن ختام از عاشقانه ی کارل مارکس، کاشف قوانین علمی انباشت "سرمایه":
عشق من/ درد این گونه می سوزاندت/ من در نفس ام تو را آه کشیدم...(از شعر "عشق شبانه"23)
*
هاشم حسینی
کرج
شامگاه آدینه، 81-بهار96

انقلابی عاشق، شاعر سرکش

بهار خوانده ها/ یادداشت 98م
*
مارکس شاعر: انسانگرایی عاشق
*
عاشقانه های مارکس/ کارل مارکس؛ مترجم: محمد صادق رئیسی .- تهران: پیام امروز، 1395
*
نمی توان صلاحیت های کارل مارکس(1883-1818) را به عنوان فیلسوف، اقتصاددان، جامعه شناس، روزنامه نگار، ادیب صاحب نظر و سوسیالیستی انقلابی / تشکیلاتی نادیده گرفت. او در آثار و لحظه لحظه ی زندگی اش، تجسم صادقانه ی باوری خدشه ناپذیر به انسان رها از قید و بندهای سرمایه داری، بهره مند از نتایج کار خود و اداره کننده ی دولت بهزیست بود. او از 19 سالگی شعر می سرود و تا پایان زندگی پربارش، ادبیات جهان را می خواند. او حتی برای بازشناخت "شیوه ی تولید آسیایی" به یادگیری زبان پارسی روی آورد...
   اما اینک دفتری از سروده های عاشقانه ی مردی که دلدار / همسرش "جنی فون ویستفالن" را دیوانه وار دوست می داشت(دو روح در یک تن شادمان... ص. 109)و در گذر سالیان، "ترانه ها برای جنی" را نگاشت:
أن گاه تنها تو می توانی در قلب ها بدمی/ آنگاه هر هجای نام ات باید به سخن در آیند/آن گاه که به هر نت، نوایی خوش می بخشی...(ص.30)
مارکس انقلابی و دشمن آشتی ناپذیر بهره کشی از انسان زیر هر نام، ایدئولوژی و اعتقاد، عاشق است:
...'جنی' عشق است/'جنی' نام عشق من است/دنیای من است...(32)
و حقا که این زن همراه، با وجود فقر، تبعیدها، در به دری ها و تهدیدهای دولت های سرمایه داری، عاشقانه به راه مارکس سازش ناپذیر وفادار ماند...
مارکس در سروده ی خوش خوان اش، "آفرینش" ، رهنمود می دهد:
تنها برای عشق شکوفا باشید...(43)
   با خواندن اشعار مارکس در می یابیم که او باصناعت شعری، بوطیقای زیبایی شناختی آن آشنایی داشته و با استفاده از زیر و بم های زبان آلمانی، تلمیحات(به ویژه اسطورهای جهانی)، طنازی و بازآفرینی ایماژهایی از روزگارش، سروده هایی زیبا و خواندنی برای آماج و آرمان اش، انسان آزاد به ارث گذاشته است. یادمان باشد که این سروده ها متعلق به دست کم 180 سال پیش است.
اما یک نکته:  چرا "فهرست نویسی فیپا" این کتاب ادبی را جزو اقتصاد سوسیالیستی رقم زده است؟! بگذریم.
گواره ای به عنوان حسن ختام از عاشقانه ی کارل مارکس، کاشف قوانین علمی انباشت "سرمایه":
عشق من/ درد این گونه می سوزاندت/ من در نفس ام تو را آه کشیدم...(از شعر "عشق شبانه"23)
*
هاشم حسینی
کرج
شامگاه آدینه، 81-بهار96

بخش دوم یک رمان نفتی

*هفتکل: جغرافیایی سرگردان* 
 
بخش هایی گزینه از کتاب "نفرین نفت"/دفتر " دوباره سلام هفتکل!" که برای نخستین بار منتشر  می گردد...
*
2
با این کله ی داغ بی قرار
خالکوب نام ها
هر شب 
در پناه رواندازی از یادمان ها
بی تاب
به خواب می روم.../ه.ح.
 
سوار سرویس پتروشیمی "میتی نول" می شوم. هم کاران خواب اند. در برقی باز و بسته که می شود، دیگر از شرجی خبری نیست، اما تشباد که از سمت کوه رو به دریا می وزد، وارد فضای خنک کولر دار می شود و چشم هایم را می سوزاند...
حدود نیم ساعت در راه هستیم تا از منطقه ی شیرینو به سایت برسیم. 
می ایستد. تاورها، مخزن ها، پایپ رک ها و جنبش مورچه وار کارگرها...
انگشت حضور را می زنیم. به دستگاه نگاه می کنم که قلبی را می ماند به تیک تاک...تیک...
هنوز پیاده نشده ام که صداهایی درهم، به پچ پچ، مرا صدا می زنند.
بر می گردم، واپس. کسی نیست. مینی بوس بر گشته به تراس بالا.
راه می افتم میان بر، تا از پشت مخازن Aو B سریعتر خودم را به دفترم، "مرکز کنترل اسناد" DCC برسانم.
هنوز کار شروع نشده است. جوانی سبزه رو میان قامت که خط نازک پشت لب دارد، لباس کار پوشیده و کلاه ایمنی بر سر، مرتب و مجهز، می خواهداز پله های تاور اول 64 متری سایت بالا برود. نگاه ام به کارت شناسایی سینه اش می افتد: "علی بارسانی".
"علی بارسانی؟! بچه ی نازنین توفشیرین که درست روز پیروزی انقلاب 57، در اهواز، گاراژ حاج نسرین آسیاباد، در میان شعله های آتش تیر خورد و سوخت؟"
اما او بی خیال، پله ها را بالا می رود.
"عجب! او این جا چه کار می کند؟"
باد گرم می وزد. بدن ام به غرق نشسته...بی خیال!
می روم که از میان اسلب ها و کومه های میلگرد و لوله پلیت بپیچم رو به مسیر کانکس های نقلیه و اداری که می بینم، غلام یزدانی و پدر عیدی زلفی با آن سبیل های پرپشت، کپن پور، کارمند شرکت نفت هفتکل- فراری بعد از کودتای 32، 
هوشنگ احمدی که آرامگاهش، در آغوش مادر، بر سر تپه ی قبرستان فارسیمدان های توفشیرین زیارتگاهی است- نشان مهر میهن و مادر، کلاسور مهندسی در دست دارد: مجهز و ملبس به لوازم ایمنی...آن ها از رو به رو می آیند و رد می شوند...و پشت سرشان، صفی از هفتکلی ها: باقری سندیکالیست، "بچه رومز" که برای "توفیق" می نوشت و بیش از نیم قرن پیش ایستاد به اعتراض برابر دکتر اقبال که حکم آورده بود هفتکل نفت زاد را متروکه بسازد؛ و کا حسن، با پتک هم چنان بر دوش- پیرمرد همیشه به کار تا آخرین نفس ها که هیچ گاه در روزگار نوجوانی ام در دهه ی چهل، او را نشسته و منفعل ندیدم. او ساکن محله ی 'جاروکارا" بود، پشت "پخار شماره 15"، با کوره ی گچ پزی اش در دهانه ی ورود به دره "تهلو" / "سرچشمه" که در مسیرش چند چاه خودکار نفت قرار دارند...
"این ها از کی آمده اند این جا، مشغول کار شده اند؟"
خودم را به امور اداری می رسانم.
"این ها که نام چنتاشون را گفتی، بسیار فعال، کار بلد و درستکار هستند...کاش در پروژه ها، به جای این همه "عادم" سفارشی آویزون بالا دستی ها که به جای بهره وری کار، فقط و فقط به فکر حفظ موقعیت خود هستند، از این هفتکلی ها، نمونه های دیگری هم نه تنها در این جا که در هر جاهای ایران عزیز می داشتیم...."
 
ادامه دارد
*
هاشم حسینی/ کتاب "نفرین نفت"

زبان حال در به دری در پی گمشده اش

: غم و درد غریبی کشته زاروم**

خزان عمر سوزانده بهاروم**
بیابون تا بیابون هر خیابون**
نشون از کی بگیروم بوی یاروم/ هاشم حسینی: کتاب شعر اودیسه به ساعت سنگ

زبان حال در به دری در پی گمشده اش

: غم و درد غریبی کشته زاروم**

خزان عمر سوزانده بهاروم**
بیابون تا بیابون هر خیابون**
نشون از کی بگیروم بوی یاروم/ هاشم حسینی: کتاب شعر اودیسه به ساعت سنگ

پاره بخش هایی از رمان نفرین نفت

*هفتکل جغرافیایی سرگردان* 
 
بخش هایی گزینه از کتاب "نفرین نفت"/دفتر " دوباره سلام هفتکل!" که برای نخستین بار منتشر  می گردد...
*یک*
می خواهم دیگر به گذشته فکر نکنم. برای همین از هر چه شهر است، پناه آورده ام به پروژه ها- در پناه لوله های قطور نفت و گاز، گوش به هم سرایی کمپرسورها می دهم و شیفته ی پیچ و مهره های به هم وابسته و متحد مانده ام.. دور... رفته ام در کوه و کمر و این اواخر عسلویه: حمام سونای سم...
چشم ها از عرق می سوزد...به اتاقک ام پناه می آورم...دوش آب سرد و درازکش.. خیس و خراب، خسته و بی خبر از عالم و آدم، کم کم خواب نازنین می آید، پناهگاه فرار از آن چه نباید باشد و نباید ترا بیالاید...
تق تق...
صدا شدت می یابد. انگار کسی دستگیره ی در را می چرخاند. نیم خیز می شوم. به سوی پنجره می روم. خیابان خوابگاه کارکنان پتروشیمی "میتی نول" در سکوت و شرجی مرگباری فرو رفته است... بیرون خیس و خلوت. از این جا می توانم پشت در را ببینم. کسی نیست.
"ساعت چنده؟" از خودم می پرسم.
"یک ساعت اون طرف نیمه شب!"غریبه از پشت در، با پوزخند جواب می دهد. 
"این صدا آشناست!"
"خب، معلومه که آشنا باشه..."
"عجب!" 
"مشتی رجب!" 
بیرون را می کاوم، اما هیچ کس پیدا نمی دهد."  'مشتی رجب؟' یعنی داره سر به سر من میذاره؟"
به سوی در می روم، آن را باز می کنم. مه غلیظی شیشه های عینک ام را می پوشاند. از سوی دریا بوی ماهی مرده می آید.  عینک را بر می دارم. چراغ ها در دریای خیابان به شرجی نشسته شناورند...از گشت شهرک خبری نیست.
 "راستی خواب بودم یا بیدار؟"
"خوب معلومه!" صدا از پشت محوطه می آید. دل به دریا می زنم. به آن سو می روم.
او را می بینم... بی خیال شرجی و پشه و خواب، به موتور هوندای 125 اش تکیه داده، و با آرامش به سیگارش پک می زند.
نزدیک تر می شوم. خودشه. قد بلند با همان بوی زمخت سیگار زر. "شناختی؟"
"شناختم. .اما تو کجا این جا کجا؟" منتظرم با پوزخند دیگری سر به سرم بگذارد، اما سکوت کرده، چرا؟ نمی دانم.
"می گفتن تو مردی!"
به جای جواب، به سیگارش پک می زند.
در این گرمای دست کم سی درجه ی سه ساعت و اندی مانده به شروع کار، همان کاپشن چرم  سیاه را بر تن دارد؛ همان شلوار لی و همان کلاه گیس...
"از کجا میایی؟" می خندد و دود غلیظ را در ابر شناور خوابگاه رها می کند...
حالا می توانم بر ترک بند موتورش، کتاب هایی را ببینم پیچیده در لفاف پلاستیکی...
"آوردمشون برا خودت....یکی شون امانت خان چهارلنگه...همون شاهنامه نزد پدرم ملا ممد که توف شیرین، محله ی فارسیمدان نزدیک خونه صحراگرد سکونت داشت و دهه ی 50، درست سه سال پیش از انقلاب، تو از خونه اتان همان نزدیکی- پس از ناهار، دزکی - دور از چشم جیکوها، عوامل ساواک مانند ابرام آلبرده، می رفتی پیشش و براش شاهنامه می خوندی...حالا یادت اومد؟"
"یادم بوده...مال خیلی وخت پیشه این حرفا...اما بگو چرا اومدی این جا، نرفتی هفتکل؟"
"کدوم هفتکل؟! هفتکل کار و مردانگی اون زمان یا هفتکل گوشت قربونی حالا که غارتی ها به هر اسمی، گند گند از لاش لاغرش می کنن برای منافع هاشون؟"
"خب، به من چی؟ من که افتاده م این جا غریب؟"
" اومده م از طرف همه ی درگذشته ها بهت بگم: تو باید بنویسی...همه ی اون روزها را.. "
"که چی؟"
" نمی بینی این غارتی ها را؟ چه به روز آدم ها، لینا و بنگله ها و محله ها آورده ن...برنامه یک چیزه: گذشته پاک بشه و از هفتکل چیزی نمونه...جز خاطراتی در کله ها...آدم هایی که دلشون را به چند عکس و خاطره  خوش کنن، اما بدون همبستگی عملی و مؤثر، بدون همراهی و همیاری... و این ها هم گز و پیمون می کنند و می برند..."
"یعنی هفتکل شده جغرافیای سرگردان؟"
"آره...این کتاب های روی ترک بند را بردار...و اما گذشته را برای نجات آینده بنویس... به این جماعت پراکنده، درم داران بی کرم هفتکل: پولدارای گدا، خارج نشینان بی درد و مرفه، بگو هفتکل چند تصویر جدا جدا نیست...اون روزگار همه چیز منش و بزرگی داشت. الگوهای ما پهلوان هایی جوانمرد بودند مانند منگشتی امیری..  آموزگاران و دبیران دلسوز، پاره هایی از شهر که دانش آموزان، فرزندانشون بودند...گداها، دیوانه ها، آواره ها که عاقل و روراست بودند...شهر کار، پر از اسطور... اهالی پشت هر آدم اسم و رسم دار می ایستادند..."
و او می گوید و می گوید و صبح می شود و صدای بوق سرویس کارکنان در فضا می پیچد و من رگه های خورشید را می بینم که از بلندای زاگرس بر سطح دریای پارس می دمد...کتاب ها در دستم هستند و این شاهنامه ی پیچیده در ترمه، به یادگار...
   تا به خودم بیایم و بگویم "بیا در اتاق ام به استراحت تا بروم و برگردم..."
می بینم سوار موتور شده، با همان لبخند.. سیگار شعله گوشه ی لب اش...گاز می دهد و به سوی اموا ج خروش ان دور می شود...√ ادامه دارد
*
هاشم حسینی/ کتاب "نفرین نفت"

ادبیات ناوابسته، سازش ناپذیر و نامیرا

آشنایی و آشتی با ادبیات (2)
 
*
ادبیات: آموزشگاه، پناهگاه، راهنما و سلاح مبارزه با استبداد
*
چرا همه ی ملت ها، بدون استثناء ادبیات دارند؟ چرا فرهیختگی یک ملت را با میراث ادبی اش می سنجند؟چرا سفیران کشورها پیش از ورود به کشور مورد نظر، نخست با ادبیات آن جا آشنا می شوند و پیوسته این پیوند را برقرار، گسترش و ژرفش می دهند؟ ادبیات چیست؟ چه نقشی در زندگی فرد و جامعه دارد؟
   ادبیات به عنوان سازند مهم تمدن و فرهنگ یک جامعه، در عالی ترین شکل زیبای کلام(زبان:آثار منظوم و منثور)، آیینه ی خلقیات، آرزوها و آرمان های یک کشور است. ادیبان، نمایندگان واقعی وجدان جامعه و آیینه دار زیبایی ها، کژی ها و کاستی آن اند. برای شناخت درست سرشت و رویکرد ادبیات، بایسته است تکلیف ادبیات را از حکومت و قدرت  جدا کنیم. ادبیات پژواک آرزوها و اعتراض های یک ملت است و نمی تواند مدافع ستم، خرد ستیزی، تضعیف کرامت انسانی و در کنار دیکتاتور، ستایشگر بماند.     زندگی حافظ، عبید زاکانی، ابن یمین، نیما، هدایت، احمد محمود، فروغ فرخ زاد، سیمین بهبهانی(به عنوان نمونه از ایران)؛ و: مارک تواین، ارنست همینگوی، ویلیام فالکنر و باب دیلن(ایالات متحده ی امریکا)؛ آلکساندر پوشکین، لئون تالستوی، ماکسیم گورکی و چخوف(روسیه)؛ گوته، گونتر گراس، هرمان هسه و هاینریش بول (آلمان)؛ ویکتور هوگو، آلبر کامو، ژاک پره ور و آندره ژید(فرانسه)؛ میگوئل دو سروانتس، رامون خیمنس، فدریکو گارسیا لورکا و آنتونیو ماچادو(اسپانیا)؛ خورخه لوییس بورخس، گابریل گارسیا مارکز، خوزه مارتی و پابلو نرودا(امریکای لاتین) و....بیانگر مبارزه مستمر انسان در راه رسیدن به صلح، آزادی، مهرورزی و درک زیبایی و عشق است.
 
   انتوان چخوف(1904-1860) هنگام تحصیل در رشته پزشکی دریافت که مهم تر از علاج جسم مردم روسیه ی تزاری، باید به مداوای جان و روح و رفتار آن ها روی آورد.  او با نوشتن داستان های کوتاه طنز و نمایشنامه های زیبا، مبارزه با ریا، فساد اشراف، سرسپردگی برده وار مأموران دولت را وظیفه ی ملی/ جهانی خود قرار داد و پیام جهان آزاد و زیبای انسانی را داد. عبید زاکانی هم در این راستا، با خامه ی ویرانگر خود، جنگی هم چنان برقرار با حماقت عوام، عوام فریبی وعاظ السلاطین/ قاضیان و حکام خودکامه را شروع کرد. منظومه ی "موش و گربه" او که به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده و مورد اقتباس قرار گرفته، با زبانی طنز و شیرین، روایتگر بی داد و هزار ترفند سوداگران دین و دولت است. 
   شهسوار سخن، چه شیرین گفته: 
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن قرآن را
 
   با دو حکایت از مولانا عبید زاکانی در زیر، این دفتر را در جان شیفته ی دانایی و دوستی و رستگاری تو گشوده می دارم، تا خود پی جوی ادبیات واقعی گردی و هستی را از گزند ناراستی، صاحبان زور و زر و تزویر ایمن بداری و عمر را به شادکامی و تندرستی بگذرانی:
آسایش دو گیتی(این دنیا و آخرت) تفسیر این دو حرف است:
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا / حافظ
   پس، دو حکایت عبید را با هم می خوانیم تا شنبه ی آینده، در رکاب اندیشه، به دیدار ادبیات شگفت انگیز ایالات متحده ی امریکا برویم.
 
1
درویشی به در دیهی(روستایی) رسید، جمعی کدخدایان را دید آن جا نشسته، گفت: "چیزی بدهید و گرنه با شما نیز آن کنم که با آن دیگر کردم."
ایشان بترسیدند، گفتند مبادا این ولیّی یا ساحری باشد و خرابیی از او به ما رسد. آن چه خواست بدو بدادند. بعد از آن، از او پرسیدند: " با آن ده دیگر چه کردی؟"
 گفت: "آن جا سوال (تقاضا)کردم، هیچ به من ندادند، آن ده رها کردم و این جا آمدم. اگر شما نیز چیزی به من نمی دادید، این ده رها می کردم و به ده دیگر می رفتم."
 
2
 شخصی از مولانا عضدالدین پرسید: "چطور است كه در زمان خلفا، مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می‌كردند و اكنون نمی‌كنند؟" گفت: "مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است كه نه از خدایشان به یاد می‌آید و نه از پیغامبر."
 
*
هاشم حسینی
کرج
76-بهار96

کهنه واگویه ای آشفته

بهار خوانده ها/ یادداشت 97م
 
*
"چه گویی؟ ترا مهم ترین کار  آن است که بدانی قلم را حقیقت چیست مقبول کدام بود و مردود کدام."/ عین القضات همدانی(اندیشمند سده ی چهارم شمسی/ یازدهم میلادی)
 
*
سگ خارجی/ سمیرا رشیدپور .- تهران: ققنوس، 1395
1100 نسخه
آیا باید هر نوشتار/ کتاب را خواند؟
   هر جوینده ی ادبی، بنا به صناعت و رسالت پیشه ی خود، ناچار است در عصر انفجار اطلاعات و ضرورت برخورداری از دستاوردهای تازه و روزآمد، مهندسی نخواندن آثار  تقلیدی، جعلی(فیک/fake) و بی کیفیت را بیاموزد. نه! "هر کتاب به یک بار خواندنش می ارزد"، سخنی عوام فریبانه و انحرافی است. آن که مدعی نام آوری در ادبیات است باید یک صد شاهکار جهانی، کلاسیک های ادبی(دست کم ده عنوان از آن ها) و کتاب های مقبول جامعه ی ادبی کشورش (کتاب های دهخدا، جمالزاده، هدایت، چوبک، بزرگ علوی، احمد محمود، دانشور و دولت آبادی، به عنوان نمونه)در یک صد ساله ی اخیر را بخواند. پس در این راستا، ملزم به اتلاف وقت در پی کتاب های "سفارشی" بی کیفیت، "منحط" و بی فایده نیست.
   لازم است منظور خود از دو واژه ی "سفارشی" و "منحط"را روشن سازم. از آن جا که هر قدرت حاکم، در روند و لابیرنتی پیچیده، فرهنگ محافظ و مدافع خود را انتشار می دهد، متولیانه ادبیات مورد نظر خود را سفارش می دهد، مدبرانه مانع  ظهور ادبیات ناوابسته شده و با توسل به انگاره ها و نظریه ها مختلف، افراد مستعد برای اجرای منویات خود را به طور رسمی و غیر رسمی، آشکار و پنهان، در جهت گسترش و نفوذ ادبیات مورد نظرش به کار می گیرد، باید منشاء و مقصد هر کتاب را مشخص کرد...
   هر نوشتاری (در این جا ادبی) که فاقد تلذذ ادبی، سترون از عناصر و المان های زیبایی شناختی، فاقد نوآوری، محروم از انعکاس مشخصه های روزگار خود بوده و در برابر تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آینده، جنبه ی ارتجاعی، انحرافی و بازدارنده داشته باشد، "منحط" (decadent)است. "...آری، من بر این باورم: هر اثر ادبی اصیل می تواند آن چنان به آینده نقب بزند و بر سکوهای پی آیند زمان بنشیند. "که از باد و باران نیابد گزند"(فردوسی). تاریخ دستاوردهای داستان / قصه ی ایران و دیگر کشورهای جهان، گویای این انگاره است.
   رمانچه(نوولت یا داستان بلند) سگ خارجی سمیرا رشیدپور(1362) که با انتخاب آقای درخشان، در کانال و نشست زیر نظرش برای بررسی معرفی گردید، گزارش اتوبیوگرافیک جنگ است، آمیخته با سرگردانی. راوی(سمیه/سمیرا)، در میان شخصیت هایی ناقص: پراکنده و سرکش، منفعل و ناهم خوان که رام خامه ی نویسنده نیستند.  او نه به جستجو و رسیدن، بلکه دوری و نفی هستی می پردازد. سمیرا که در خانواده ای جنگ زده و تا حدی فقیر زاده شده و در سرآغاز کتاب اش نوشته "به برادرانم"، بر آن است از آن چه هست(چیستی فردیت خود: نام، شناسنامه، جایگاه خانوادگی و موقعیت های اجتماعی) و مصایب بر سر او آمده بگریزد. "سگ خارجی" می توانست رمان خوش ساختی درآید، بازآفرینی رنج های یک دختر/زن جامعه ی پدر سالار که در گذر از رنج های جنگ و نابسامانی های اجتماعی فرهنگی بر آن است رو به فردایی روشن، "گردیه" وار به میدان تنگناها در آید و داد خود بستاند...اما انبوه آدم ها و رویدادهای ناپیوند، عرصه را بر آفرینشگر تنگ کرده اند.
   برونه(فرم) کتاب، ناتوان از زبانی زایا و ادبیتی پویا، به بی راهه افتاده  و به بن بست می رسد. نویسنده با استمداد از عباراتی رمانتیک در پیشانی نوشت فصل ها بر آن است ضعف شخصیت پروری، نبود پی رنگ("ساختار داستان بر پیرنگ - رابطه ی علت و معلولی استوار است."ص. 213 / سیما داد: فرهنگ اصطلاحات ادبی، مروارید، 1382) و تعلیق، محرومیت از دیالوگ های شخصیت محور و فقدان پویایی تصویر و توصیف را بپوشاند.
   در گزارش داستان واره (به عنوان نمونه در کارهای مصطفی مستور و مهدی یزدانی خرم) که راوی به بیرون کشیدن پشت سرهم محتویات صندوق ذهنی خود رو می آورد، شخصیت ها و اشیاء جان ندارند و در نتیجه جهان ادبی تازه و خودویژه ای پدید نمی آید. مستور/ یزدانی خرم/ رشیدپور، با استفاده از کلیشه های فرهنگ غالب(جنگ، باورهای به ظاهر دینی، تعارض با دگر اندیشی، پیروز میدان ماندن، و استفاده از کولاژ نام ها و عبارات معروف در کتاب خود؛ و...)و تقلاهای بی ثمر در تقلید از ترفندهای داستان نویسی باختر زمین(اروپا و امریکا)به نوعی خود ارضایی روشنفکری، اما ناکامی در خلاقیت داستان نویسی می رسند.
   نبود ویرایشی صناعی ادبی، فقر نشانه گذاری جملات و فصل بندی های نامتوازن(فصل نخست 48 صفحه و فصل دوم 10 صفحه)، جملات نامربوط و نادرستی زمان فعل ها(ص. 84)، کاربرد مکرر صفت(صص.14، 16،19، 57 ) و مصرف زبان بدوی و خطی داستان سرایی؛ "سگ خارجی" را در حد یک نوشتار کهنه و ناهمسو با تپش داستان نویسی مدرن ایران نگاه می دارد. 
   اشاره های خبری و نه داستانی به چرک و پلشتی، کتاب را تا درگاه ناتورالیسم می کش
اند و خواننده را در آرزوی رسیدن به حتی رگه هایی از افسون داستان سرایی زولا و یا چوبک، مأیوس و آخر سر، عصبانی می سازد.
   چند نمونه از ترکیب ها، عبارات و جملات کتاب:
غم انگیزی بیدار شدن(1
4)، مرگ بوی بدی دارد(19)، نیمه شب های پرهراسمان(57)، خانه ام تلخ است بوی تابوت می دهد.(پیشانی نوشت فصل چهار)، فقط داد می زد یا صاحب زمان(صص. 21 دو بار، 22و 52)، امام زاده حمزه رضا(105)، مامان فریاد می زد یا صاحب زمان(118)، به مامان بگو نذرش را ادا کند.(119)، این کاغذهای بزرگ  طبله کرده از جوهر خودکار، جایی تلمبار می شوند.(123،)؛ می خواهم پنجره های مینی بوس را باز کنم ولی سفت است. (31)
   امیدوارم خانم سمیرا رشید پور و آقایان ابراهیم دمشناس و درخشان این اشاره ها را نه ایرادات دشمنانه، بلکه دغدغه های یک خواننده ی حرفه ای آثار ادبی بدانند که منتظر است خانم سمیرا رشیدپور دیر یا زود شاهکارش را بیرون دهد...
   و دوباره آن پیشنهادم در نشست چهارشنبه دهم خرداد 96 را در این جا تکرار می کنم: بیاییم در این نشست ها به بررسی  شاهکارهای ادبی بپردازیم و به موازات آن ها، بخش هایی از کتاب آماده ی چاپ خود و یا همه ی آن را پیشاپیش در معرض قضاوت و نقد دلسوزان ادبی قرار دهیم (نه به به گویان که دنبال یارگیری برای مقاصد و منافع شخصی خود هستند ) تا بتوانیم دور از وسوسه های شبح شهرت، بر کاستی ها و کژی های آن چیره گردیم. 
 
*
هاشم حسینی
کرج
75-بهار96

کهنه واگویه ای آشفته

بهار خوانده ها/ یادداشت 97م
 
*
"چه گویی؟ ترا مهم ترین کار  آن است که بدانی قلم را حقیقت چیست مقبول کدام بود و مردود کدام."/ عین القضات همدانی(اندیشمند سده ی چهارم شمسی/ یازدهم میلادی)
 
*
سگ خارجی/ سمیرا رشیدپور .- تهران: ققنوس، 1395
1100 نسخه
آیا باید هر نوشتار/ کتاب را خواند؟
   هر جوینده ی ادبی، بنا به صناعت و رسالت پیشه ی خود، ناچار است در عصر انفجار اطلاعات و ضرورت برخورداری از دستاوردهای تازه و روزآمد، مهندسی نخواندن آثار  تقلیدی، جعلی(فیک/fake) و بی کیفیت را بیاموزد. نه! "هر کتاب به یک بار خواندنش می ارزد"، سخنی عوام فریبانه و انحرافی است. آن که مدعی نام آوری در ادبیات است باید یک صد شاهکار جهانی، کلاسیک های ادبی(دست کم ده عنوان از آن ها) و کتاب های مقبول جامعه ی ادبی کشورش (کتاب های دهخدا، جمالزاده، هدایت، چوبک، بزرگ علوی، احمد محمود، دانشور و دولت آبادی، به عنوان نمونه)در یک صد ساله ی اخیر را بخواند. پس در این راستا، ملزم به اتلاف وقت در پی کتاب های "سفارشی" بی کیفیت، "منحط" و بی فایده نیست.
   لازم است منظور خود از دو واژه ی "سفارشی" و "منحط"را روشن سازم. از آن جا که هر قدرت حاکم، در روند و لابیرنتی پیچیده، فرهنگ محافظ و مدافع خود را انتشار می دهد، متولیانه ادبیات مورد نظر خود را سفارش می دهد، مدبرانه مانع  ظهور ادبیات ناوابسته شده و با توسل به انگاره ها و نظریه ها مختلف، افراد مستعد برای اجرای منویات خود را به طور رسمی و غیر رسمی، آشکار و پنهان، در جهت گسترش و نفوذ ادبیات مورد نظرش به کار می گیرد، باید منشاء و مقصد هر کتاب را مشخص کرد...
   هر نوشتاری (در این جا ادبی) که فاقد تلذذ ادبی، سترون از عناصر و المان های زیبایی شناختی، فاقد نوآوری، محروم از انعکاس مشخصه های روزگار خود بوده و در برابر تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آینده، جنبه ی ارتجاعی، انحرافی و بازدارنده داشته باشد، "منحط" (decadent)است. "...آری، من بر این باورم: هر اثر ادبی اصیل می تواند آن چنان به آینده نقب بزند و بر سکوهای پی آیند زمان بنشیند. "که از باد و باران نیابد گزند"(فردوسی). تاریخ دستاوردهای داستان / قصه ی ایران و دیگر کشورهای جهان، گویای این انگاره است.
   رمانچه(نوولت یا داستان بلند) سگ خارجی سمیرا رشیدپور(1362) که با انتخاب آقای درخشان، در کانال و نشست زیر نظرش برای بررسی معرفی گردید، گزارش اتوبیوگرافیک جنگ است، آمیخته با سرگردانی. راوی(سمیه/سمیرا)، در میان شخصیت هایی ناقص: پراکنده و سرکش، منفعل و ناهم خوان که رام خامه ی نویسنده نیستند.  او نه به جستجو و رسیدن، بلکه دوری و نفی هستی می پردازد. سمیرا که در خانواده ای جنگ زده و تا حدی فقیر زاده شده و در سرآغاز کتاب اش نوشته "به برادرانم"، بر آن است از آن چه هست(چیستی فردیت خود: نام، شناسنامه، جایگاه خانوادگی و موقعیت های اجتماعی) و مصایب بر سر او آمده بگریزد. "سگ خارجی" می توانست رمان خوش ساختی درآید، بازآفرینی رنج های یک دختر/زن جامعه ی پدر سالار که در گذر از رنج های جنگ و نابسامانی های اجتماعی فرهنگی بر آن است رو به فردایی روشن، "گردیه" وار به میدان تنگناها در آید و داد خود بستاند...اما انبوه آدم ها و رویدادهای ناپیوند، عرصه را بر آفرینشگر تنگ کرده اند.
   برونه(فرم) کتاب، ناتوان از زبانی زایا و ادبیتی پویا، به بی راهه افتاده  و به بن بست می رسد. نویسنده با استمداد از عباراتی رمانتیک در پیشانی نوشت فصل ها بر آن است ضعف شخصیت پروری، نبود پی رنگ("ساختار داستان بر پیرنگ - رابطه ی علت و معلولی استوار است."ص. 213 / سیما داد: فرهنگ اصطلاحات ادبی، مروارید، 1382) و تعلیق، محرومیت از دیالوگ های شخصیت محور و فقدان پویایی تصویر و توصیف را بپوشاند.
   در گزارش داستان واره (به عنوان نمونه در کارهای مصطفی مستور و مهدی یزدانی خرم) که راوی به بیرون کشیدن پشت سرهم محتویات صندوق ذهنی خود رو می آورد، شخصیت ها و اشیاء جان ندارند و در نتیجه جهان ادبی تازه و خودویژه ای پدید نمی آید. مستور/ یزدانی خرم/ رشیدپور، با استفاده از کلیشه های فرهنگ غالب(جنگ، باورهای به ظاهر دینی، تعارض با دگر اندیشی، پیروز میدان ماندن، و استفاده از کولاژ نام ها و عبارات معروف در کتاب خود؛ و...)و تقلاهای بی ثمر در تقلید از ترفندهای داستان نویسی باختر زمین(اروپا و امریکا)به نوعی خود ارضایی روشنفکری، اما ناکامی در خلاقیت داستان نویسی می رسند.
   نبود ویرایشی صناعی ادبی، فقر نشانه گذاری جملات و فصل بندی های نامتوازن(فصل نخست 48 صفحه و فصل دوم 10 صفحه)، جملات نامربوط و نادرستی زمان فعل ها(ص. 84)، کاربرد مکرر صفت(صص.14، 16،19، 57 ) و مصرف زبان بدوی و خطی داستان سرایی؛ "سگ خارجی" را در حد یک نوشتار کهنه و ناهمسو با تپش داستان نویسی مدرن ایران نگاه می دارد. 
   اشاره های خبری و نه داستانی به چرک و پلشتی، کتاب را تا درگاه ناتورالیسم می کش
اند و خواننده را در آرزوی رسیدن به حتی رگه هایی از افسون داستان سرایی زولا و یا چوبک، مأیوس و آخر سر، عصبانی می سازد.
   چند نمونه از ترکیب ها، عبارات و جملات کتاب:
غم انگیزی بیدار شدن(1
4)، مرگ بوی بدی دارد(19)، نیمه شب های پرهراسمان(57)، خانه ام تلخ است بوی تابوت می دهد.(پیشانی نوشت فصل چهار)، فقط داد می زد یا صاحب زمان(صص. 21 دو بار، 22و 52)، امام زاده حمزه رضا(105)، مامان فریاد می زد یا صاحب زمان(118)، به مامان بگو نذرش را ادا کند.(119)، این کاغذهای بزرگ  طبله کرده از جوهر خودکار، جایی تلمبار می شوند.(123،)؛ می خواهم پنجره های مینی بوس را باز کنم ولی سفت است. (31)
   امیدوارم خانم سمیرا رشید پور و آقایان ابراهیم دمشناس و درخشان این اشاره ها را نه ایرادات دشمنانه، بلکه دغدغه های یک خواننده ی حرفه ای آثار ادبی بدانند که منتظر است خانم سمیرا رشیدپور دیر یا زود شاهکارش را بیرون دهد...
   و دوباره آن پیشنهادم در نشست چهارشنبه دهم خرداد 96 را در این جا تکرار می کنم: بیاییم در این نشست ها به بررسی  شاهکارهای ادبی بپردازیم و به موازات آن ها، بخش هایی از کتاب آماده ی چاپ خود و یا همه ی آن را پیشاپیش در معرض قضاوت و نقد دلسوزان ادبی قرار دهیم (نه به به گویان که دنبال یارگیری برای مقاصد و منافع شخصی خود هستند ) تا بتوانیم دور از وسوسه های شبح شهرت، بر کاستی ها و کژی های آن چیره گردیم. 
 
*
هاشم حسینی
کرج
75-بهار96

This Wasteland of Reputation

یادداشت ها پشت چراغ قرمز سانسور/ یک
*
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی...حافظ
*
شبحی در ایران در گشت و گذار است، شبح "شهرت". از محافل و کارگاه های ادبی "معلوم الحال" گرفته تا بعضی از کانال های شعر و داستان مشخص، حسینیه های ادبی،  مجلات مدعی مالکیت فضای نوشتاری مملکت محروسه: رنگین نامه های روشنفکری، صفحات هنر و ادبیات "روزنامه هایی" که موریانه های نفوذ در آن ها به بده بستان مشغول هستند  تا شمار شناخته شده ای از ناشران، دلالان مدعی شاعری رابط بین سرگشتگان و ناشران و "تعدادی" از پدرخوانده های جوایز ادبی؛ دوالپای شهرت هم چنان قربانی می گیرد.
   روزگار شگفتی است. افسون شهرت ما را وسوسه می کند که هر چه زودتر کتابی چاپ کنیم. پیامبران مدعی ختمیت در شعر و داستان بر این باورند که بی گذر از رنج نوشتن و تحمل عرق ریزان روح، با چاپ یک کتاب و بازتاب آن در جامعه، هر چه سریع تر مشهور شوند؛ و اگر شانس یاری کند، یکی از جوایز ادبی وطنی و یا در صورتی که معاندان و حاسدان بگذارند،  شاهد نوبل ادبی را در آغوش بگیرند. 
   سراب شهرت، خواب و قرار از شیدایان گرفته است، آن هم در سرزمینی که در  کروموزم اهالی اش، شعر خانه خودی شده است.
   در گشت و گذاری پیمایشی که در سی امین نمایشگاه کتاب تهران(از 13 تا 23 اردیبهشت 96) داشتم، با مراحعات متعدد و متفاوت به غرفه های چهار ناشر پیمانکار نشر نوشته های  "شاعر "ان و  "نویسنده" گان شهرستانی و گفت و گوهای متنوع با مسؤولان آن ها، به نتایجی رسیدم که به چند نمونه اشاره می کنم:
1. کتاب ها با سرمایه ی شخصی "نویسنده" گان و "شاعر"ان چاپ می شوند.
2. کیفیت ادبی این آثار و میزان ویرایش آن ها در حد بسیار نازلی است.
3. میانگین شمارگان این آثار 200 نسخه بوده و در مواردی توزیع آن ها به عهده سرمایه گذار بوده است.
4. بیشتر این کتاب ها با عدم اقبال جامعه ی ادبی و حتا "شاعر"ان و "نویسنده"گان کتاب چاپ کرده توسط همان
 ناشر رو به رو بوده اند.
5. بین چند چهره ی شناخته معروف مدعی شاعری / مبدع نظریه های تازه ی شعری و یک یا دو ناشر، روابط دلالی و حق کمیسیونی بر قرار بوده است. 
6. اختلافات و در مواردی مشاجره و شکایت بین پدیدآورنده و ناشر ، لایه های پنهان جایگاه قدرت مدارانه ی یک یا دو ناشر را مشخص کرده است.
   اما چند پرسش:
1.  چرا ناشران صاحب نام و پیشکسوت(مانند "سخن"، "توس"، "طهوری" و...) از چاپ  کتاب بی کیفیت و نازل، حتی با سرمایه گذاری پدیدآورنده ی آن سرباز می زنند؟
2. آیا این گزاره را می پذیریم که بر پایه ی داده های به دست آمده در سه دهه ی اخیر، چاپ یک کتاب می تواند سند بی سوادی، بی استعدادی و نافرهیختگی پدیدآورنده ی آن باشد؟
   دوستان صاحب قریحه ی بی پشتیبان و ناوابسته که کتابی آماده ی چاپ در دست دارند، با بن بست های مکرر انتشار رو به رو هستند. آن ها بدون سرمایه و حتی در تنگنای معیشتی، می پرسند در این اوضاع، سالم ترین اقدام برای پیوند با مخاطب کدام است؟
   کوتاه و گویا، روشن و صریح باید گفت: حالیا، در این آشفته بازار مافیایی، از چاپ کتاب خود داری کنید. همه یا بخش(هایی) از کتاب خود را در وبلاگ اختصاصی اتان درج نموده و مطمئن باشید اگر حرفی تازه برای گفتن داشته باشید، جوینده به سوی گنج شما خواهد آمد. ناشر اصیل و اهل، زودتر از هر کس دیگر، می داند که محصول ادبی شما پربار است و خواهان بسیار دارد، پس بی درنگ برای چاپ و انتشار آن، شرافتمندانه با شما قرارداد می بندد.
    و اما گام بعدی: در صورت امکان، برای برخورداری از دیدگاه های دوستان و منتقدان، نمونه ای از کارتان را در فیس بوک/ تلگرام/اینستاگرام منتشر کنید و منتظر واکنش ها به آن بمانید. داده های به دست آمده را فروتنانه و واقعگرایانه تحلیل و نتیجه گیری کنید.  یادمان باشد که بی رحم ترین منتقدان پدیدآورندگان شاهکارهای ادبی، خود آن ها بودند.  
   پس، در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...به امتحان اش می ارزد. بیایید به نام ادبیات مستقل و ملی، دکان دلالان و ناشران سوداگر ضد ادبیات را تخته کنیم و عطای شهرت حقارت آمیز این روزگار روسپی پرور را به لقای فریبنده اش ببخشیم...
 
هاشم حسینی
کرج
73-بهار96

شاهنامه خوانی جمعی، ضرورتی ملی

آشنایی و آشتی با ادبیات(1)
*
هر شنبه شب، آشنایی با گنجی از ادبیات جهان
*
شاهنامه ی فردوسی: حماسه ی ملی ایرانیان، راهنمای خرد و داد جهانیان
*
چرا باید شاهنامه خوانی کنیم؟ چرا این شاهکار ادبی به بیشتر زبان های دنیا برگردانده شده و شخصیت های برجسته ای مانند گوته، ویکتور هوگو و خاورشناسان روسی، آلمانی، آمریکایی و فرانسوی در برابر آن سر به کرنش و ستایش فرود آورده اند؟ اهمیت شاهنامه کدام است؟
   دانشمندان مصری و اکنون بیشتر جوانان آن جا بر این باورند که اگر سراینده ای میهن دوست و فرزانه مانند حکیم توس، فردوسی می داشتند، زبان، فرهنگ و تمدن قبطی آن ها تسلیم یورش اعراب نمی شد و نابود نمی گردید. شاهنامه: شناسنامه ی اصیل ایرانیان و سفیر آن ها در خردورزی، صلح طلبی و داد و ستد فرهنگی با تمدن جهانی و  هشدار به متجاوزان، مبنی بر پهلوانی و مقاومت دلیرانه ی آن هاست. در جنگ جهانی دوم، سازمان اطلاعات و جاسوسی آلمان هیتلری گزارش داده بود که سربازان دلیر و تسلیم ناپذیر شوروی، در سنگرها، ادبیات و به ویژه دو کتاب را بیشتر از همه می خوانند: "جنگ صلح" لئون تالستوی روسی و "شاهنامه ی فردوسی" ایرانی.
   حکیم فردوسی که دستکم یک هزار و یک صد سال پیش از این در توس خراسان زاده شد( اواخرسده ی دهم میلادی) و 63 سال، پربار و خوشنام زیست(382-319) دریافت که برای ماندگاری فرهنگ و تمدن ایرانی و حفظ استقلال و اقتدار آن ها، بایسته است بیانیه ای(مانیفست) شاعرانه بیافریند تا در ذهن ها بماند و دل ها را شور و سرمستی ملی: آگاهانه و انسان گرایانه ببخشد.
هر آن کس که شاهنامه خوانی کند/ چه مرد و چه زن پهلوانی کند...
او از جوانی(پیش از سلطنت محمود غزنوی) دست به کار پژوهش در آثار پیشینیان شد و بدون چشم داشت مالی و شهرت، سی سال از عمر را بر سر این کار سترگ گذاشت. پدر او از دهقانان - طبقه ای بین کشاورزان و اشراف بود. از این رو، بی آن که دست نیاز به سوی کسی دراز کند، سرایش سی ساله ی شاهنامه را پی گرفت:
پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیاید گزند/ بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین، پارسی/ هر آن کس که دارد هش و رای و دین/ پس از مرگ بر من کند آفرین...
   گفته اند که هیچ آدم بدی نمی تواند شاعر خوب ملی و ماندگار در جهان شود. با خواندن شاهنامه، موضوعات و مضامین متنوع انسانی و البته برترین آن ها: خردورزی، عشق پاک، داد و دموکراسی و جوانمردی را در می یابیم و به این نتیجه می رسیم که شاعر/ حکیم توس می بایست دارای خصوصیات و خصال ارزشمندی مانند زیبایی شناسی، طرفداری از داد و پرهیز از آز و ریا بوده باشد...
   در سرآغاز داستان شکوهمند "بیژن و منیژه"، فردوسی که فضای تیره و تار حاکم را زمستان یخ زده ای می بیند، همانندسینماگری پرتوان و هنرمند، آن را توصیف می کند. همسرش که فرزانه زنی زیباست و او را به خوبی درک می کند، برایش میوه  و شراب می آورد، چنگ می نوازد و او را تشویق می کند تا رویدادهای روزگار "بیژن و منیژه" را به شعر در آورد:
ترسیم روزگار:
نموده ز هر سو به چشم اهرمن/ چو مار سیه باز کرده دهن...نبد هیچ پیدا، نشیب از فراز/ دلم تنگ شد زان شب دیرباز...
شاعر دلتنگ و تنها، رو به همسر همراه اش می آورد(زن آرمانی ایرانی):
بدان تنگی اندر، بجستم ز جای/ یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ/ برفت آن بت مهربانم ز باغ...می آورد و نار و ترنج و بهی/ ز دوده یکی جام شاهنشهی/ مرا گفت برخیز و دل شاد دار/ روان را ز درد و غم آزاد دار...
این زنانگی فرزانه او را از اندوه می رهاند:
دلم بر همه کام پیروز کرد/ که بر من شب تیره نوروز کرد...
(صص.434-433، متن کامل شاهنامه بر اساس چاپ مسکو، به کوشش دکتر سعید حمیدیان . - تهران: نشر قطره، چاپ هفتم 1385 )
  شاهنامه دارای سه بخش اصلی است: اسطوره ای(از کیومرس تا فریدون/ پهلوانی(دلاورانی مانند زال، رستم، گودرز و سهراب و...) و تاریخی(بهمن، همای، داراب تا حمله اسکندر مقدونی، اشکانیان تا ساسانیان و حمله ی اعراب...)
   اما چگونه شاهنامه خوانی کنیم تا از اثرات روزگار نابخرد و ستم افراد دون پرور در امان بمانیم؟ هم وطنانی هستند که می گویند متن شاهنامه گاه دشوار و دیرفهم است. برای حل این مشکل، پیشنهاد می کنم گروه های شاهنامه خوانی راه بیندازیم(آن چنان که در تهران و کرج و شهرهای دیگر ایران رایج است) تا در کنار هم، آن را با لذت بخوانیم و بشنویم، تفسیر و تشریح کنیم؛ همیاری و دانایی بیاموزیم و فراتر، پیوندهای انسانی را نیرومند سازیم.
   جالب است بدانیم که دانشمند پرآوازه ی ایالات متحده ی آمریکا، آلوین تافلر(2016-1928) که مشاور دولت بوده، نظریه ای دارد، مبنی بر این که: دانش توانایی و چیرگی می آورد:
Knowledge is power.
این انگاره همان اندرز فردوسی است که هزار سال پیش از او فرموده:
توانا بود، هر که دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود
   شگفت انگیز آن که فردوسی از دین/مذهب خاصی طرفداری نمی کند(مقاومت و جنگ رستم با
اسفندیار که نماینده ی دین حکومتی، زرتشتیگری است) بیانگر این ادعاست. حکیم توس از ایرانی می خواهد تن به ناراستی نیالاید و از راه جوانمردی منحرف نشود:
همه مردمی باید آیین تو/همه رادی و راستی دین تو...
   با خواندن و دریافت پیام های روشنگرانه ی شاهنامه، معیارها و محک های مطمئنی برای سنجش و ارزیابی افراد و حکومت ها به دست می آوریم. داستان نمادین ضحاک ماردوش که خوراک مارهایش، مغز جوانان است(ستیز بی رحمانه با دانایی)، توصیف روزگاری است که داد، راستی و همیاری انسانی در آن خوارگردیده و دزدان عوام فریب، با تکیه بر خرافه و وعده، حقوق مردم را پایمال و دارایی ملی را زیر عناوین فریبنده به غارت می برند:
نهان گشت آیین فرزانگان/ پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند/ نهان راستی، آشکارا گزند...
با بهترین آرزوها برای جان های شیفته ی ادبیات سرشار از زیبایی، خرد و عشق، همیاری و ستم ستیزی و ناراستی، در راستای رستگاری.
*
هاشم حسینی
کرج
68-بهار96🌹

توضیخ به خوانندگان منظومه ی مرثیه ی نفت

فرج و مصومه ی عزیز،
درودی بهارانه، سرشار از امید به دیدار
 
تلمیحات(allusions) یا اشارات به اشخاص و رویدادهای تاریخی، از جمله آرایه های ادبی هستند. در این بیت حافظ:
آن یار کزو گشت سر  دار بلند/ جرم اش آن بود که اسرار هویدا می کرد...
یار منظور منصور حلاج است(نخستین اگزیستانسیالیست تاریخ) که او را آخوندهای عوام فریب و قدرت طلب، فاسد و کافر خواندند و خلیفه را واداشتند حکم بر دار کردنش را صادر کند... او بی آن که از باور خود برگردد(انا الحق) در شوشتر سرافرازانه بر دار رفت...
تی اس الیوت هم در منظومه ی سرزمین هرز(Waste Land) تلمیحات بسیار دارد...
   بنا به هرمنوتیک متن، خواننده ی فرهیخته، در پی رمزگشایی و ادامه ی شعر/ داستان، با جستجو و تکمیل اثر، محصول ادبی را به سر منزل مقصود می رساند...
   یکی از نازنینان نادیده ام که سال های پیش منظومه ی (مرثیه ی نفت از دفتر مجموعه شعر "اودیسه به ساعت سنگ" ) را خوانده بود، از خارج آمد و به دیدن شهرهای نفرینی نفت: هفتکل و مسجد سلیمان رفت و به کشفیاتی فراتر دست یافت. ..
نام ها در این منظومه، اشاره به افراد قربانی نفت  و خاستگاه تاریخی نام هفتکل است (هفت +کل=نشانه، شهر 7 نشانه که بر تپه ی ورودی شهر دیده می شود و سراینده، به طنز قداست عدد 7 را به سخره می گیرد.. ) 
و یا: 7 خواهران: هفت کارتل/ تراست استعمارگر سرمایه داری است که در کشورهای نفت خیز، به کودتا و ارتجاع کمک می رسانند و حتی در خفا، سازمان های جاسوسی خصوصی و جوخه های اعدام دارند.. 
 
با بهترین آرزوها...
هاشم حسینی
کرج
68-بهار96💐

Oil & Blood

پنجم خرداد 1287: روز زایش نفت از اشکم زمین در ایران
*
شاخک های حساس سرمایه، پی نفت را گرفت، از "چیاسرخ" قصر شیرین تا تپه ی شب ها گرگرفته ی "ماماتین" بین رومز و دشت بهار(هفتکل) که روزگاری، مومیای پزشک فرعون، سینوهه را فراهم می کرد تا سرگردانی های رو به مرگ "رینولدز" در بلندی های هفتکل و نجات او با مشکول "کوهزاد" نامی از خطه ی بختیاری...و سپس بی درنگ مته های حریص سیری ناپذیر، چاه شماره یک می سلیمون و چاه شماره دوی هفتاکل را به نفت رساندند... 
پایین، دو بند از منظومه ی "مرثیه ی نفت"، در این راستاست.. /ه.ح 67-بهار96
 
1
هفتکل 
سفره ی تكانده نفت
پهن 
پوسيده
چسبيده بر دو سر نوك تپه ها
 
پنهان
كندوي خانه ها
لبالب از زمزمه و اعتراض
دره هاش
پر بوی پودنه
آميخته با بوی نفت
 
یک صد و نه سال پیش از این
من با سگم « كورو »
پی كار مي روم تا چادر ارباب رينولدز"
جوينده ی طلا – شوم سياه
در سبز ِدشت هاي روستا …
 
و او
با دكل های وحشت آورش
پرسه می زند در برابر چشمان مضطرب "كوروش"…
 
خان 
آماده به خدمت
مي خارد ريش و 
به خلوت
با دقت 
قرارداد "عالی جناب دارسی" را
پنهان ميكند ،
در صندوق موريانه …
و 
در خلسه و خيال 
گسيل مردان ايل را
هی می كند در پی لوله های نفت…
تا لندن مهد تمدن دنيا گردد …
و
هفتكل
سال ها گيج در بوی گاز
با لبان خشك و چاك 
آب شور بنوشد و 
شاكر از رحمت BP
بريتيش پتروليوم 
بشمارد اسكناس هاي سالی دو ماهُ
بيوه زنان تقاعد ماهانه
 
با دعایی در حق هفت خواهران مهربان
چشم انتظار بميرند…
 
خانزاده هاي انگليسی و ينگه دنيایی 
ديريست
از ياد برده اند صفای بُهون را
غافل از آنكه "لايارد"
اين نجيب زاده ی جذاب
تكيه داده به لامردون 
پيشتر به يغما برده بود 
اندرونه ي طلسم و نشان قوم …
 
 
 
هفت كل:
هفت نشانه
مبهوت مانده ي برهوت نفت …
شب ها در كوچه ها
« عمو پرويز »
اين ديوانه 
خان دربدر 
در فرار از داغ خيانت تبار 
هم چنان می گردد بی قرار…
 
"کابنگرو" تکیه داده در سایه ی پسینگاهی لوله های نفت
که می گریزند از پشت محله ی "جاروکارا"
هم چنان که لبه ی کلاه کابوی سالیانش را
پایین می کشد 
به نازی "غربت" می گوید:
- " ددو!  7 ، نمره ی بدبیاری نی
هفت شرکت نفتی فرنگی ها 
همه شان شانس...
تنها نفرین نفته که
ما را انداخته به ئی روز..."
 
«كا گرگلی»!
كجاست آن نور 
تابان از فراز تل 
دوار بر سر هفت نشانه ها؟
ديگر چرا ترا 
بردند به تهران 
در يك قفس به تماشا؟
 
هفت كل:
هفت نشانه و رويا
جاپاي رفتگان ناپيدا
 
هفتكل:
هفتِ نحس
نفرینگاه نفت
 
2
 
دیگر سوی تو نمی آیم
ای گهواره ی گرم رویا و یادمان 
در سرمامرگ نامرادی 
بی داد بی امان...
 
درودی دوباره
اما بدرودی همیشه 
به 7 نشانه
زیرا شرمنده 
با این دستان خالی درمانده
به تو روی نمی توانم آورد
چرا که
از تقویم کودکان آرزومندت
روزهای فردا را کنده
دور ریخته اند
آن گاه که طاعون دروغ بر چشمان مادران نوک می زند
در هزارتوی فقری که سازمان داده اند
و نوادگان همه کاره ی "جیکاک "
فربه و بی شرم
نواله ها را می بلعند و به این سرا
پیوسته سرک می کشند.../
هاشم حسینی: "اودیسه به ساعت سنگ"

منبع ارزشمندی برای خوزستان شناسی

بهار خوانده ها/ یادداشت 96م
 
*
متن سریانی موسوم به "رویدادنامه ی خوزستان"، یکی از مهم ترین منابع تاریخی برای سال های پایانی حکومت ساسانی و بر آمدن اعراب مسلمان به شمار می آید.../ مقدمه ی کتاب
 
*
رویدادنامه سریانی موسوم به "رویدادنامه خوزستان": روایتی از آخرین سال های پادشاهی ساسانی/ ترجمه و تعلیقات: خداداد رضاخانی؛ سجاد امیری باوند پور . - تهران: حکمت سینا، 1395
مصور، همراه با متن اصلی سریانی+ نمایه ی پایانی+ کتاب نامه
19500 تومان
شماره ی ناشر: 66415879-021
 
*     
تورج دریایی، استاد تاریخ و دنیای باستان، سرپرست مرکز ایران شناسی ساموئل جردن دانشگاه کالیفرنیا در ارواین، نوشته است: "رویدادنامه ی موسوم به خوزستان، یکی از متون بسیار مهم برای شناخت تاریخ اواخر دوره ی ساسانی است...اهمیت این متن، از آن جاست که بر خلاف متون عربی و فارسی که از دید فاتحان و چند قرن  بعد از فروپاشی ساسانیان، در باره اواخر دوره ساسانی و شکست ساسانیان نوشته شده اند، این متن، دیدی متفاوت(از دیدگاه مسیحیان منطقه) و از زمانی نزدیک تر به پایان‌ ساسانیان دارد. شروع وقایع این متن از سال 589 میلادی، نشان دهنده ی چگونگی مشکلات سلسله ساسانی در پایان این دوران است و این که چگونه مسلمانان توانستند غرب این امپراتوری را در دست گیرند..."
(نوشتار پشت جلد)
    به راستی که خوزستان گهواره ی باستانی جوشش و رویش تمدن ایرانی بوده است. شگفتا که شادروان علامه محمد تقی شیخ شوشتری(1374-1281)، فقیه ناوابسته، مردمی  و خوشنام، در کتاب به پارسی در آمده ی خود، "قضاوت های مولا امیر المؤمنین حضرت علی (ع)" اشاره می فرمایند که شناخت تمدن ایران، بدون آشنایی با تاریخ شوشتر به جا مانده از روزگار باستان، امکان پذیر نیست. و در این راستا، شگفت انگیزتر آن که فرهیخته ای فقیه، از همین شهر، شیخ محمد علی شرف الدین شوشتری(1319)، سال هاست افزون بر آموزش و پژوهش، نگارش جستارهای بی شمار در پیوند با تاریخ و فرهنگ زادگاه اش؛ و برپاداری نمازهای جماعت، شوشتر شناسی اهل و فحل و راهنمای جهانگردان و دانشجویان؛ و مشاور محققان صاحب نامی مانند رومن گریشمن و احمد اقتداری (خوزستان، دیار شهریاران) بوده است.
   افزون بر پیش گفتار، راهنمای حرف نویسی الفبای سریانی، نقشه ها و مقدمه(زمینه های تاریخی این رویدادنامه، ساختار متن، نویسنده، زمان و مکان نگارش، نسخه شناسی، سوابق پژوهشی)؛ فصل های کتاب عبارتند از:
1. پادشاهی هرمزد و شورش بهرام چوبینه، 589 م.
2. سلطنت خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر}
3. مرگ یشوع یهب اول
4. گریگوری اهل کشکر و اختلاف نظر با سیریشوع
5. آغاز داستان جبرائیل اهل سنجار
6. خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر} و نعمان سوم
7. شورش فوکاس، فرار ثنودوسیوس، جنگ دارا
8. بازگشت به تاریخ کلیسا
9. داستان اختلاف بین رهبانان
10. بازگشت به تاریخ جنگ
11. لشکرکشی هرقل و مرگ خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر}
12. جانشینان خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر}
13. یزدگرد سوم و آغاز فتوحات اسلام
14. بخش هایی از تاریخ کلیسا
15. آغاز بخش الحاقی(؟)، روایت فتح خوزستان
16. عملیات خالدبن ولید در غرب
17. اطلاعات در مورد اعراب
 
پیوست ها:
1. فتح خوزستان: یک ارزیابی تاریخ نگارانه
2. متن سریانی
 
با نگاهی به چشم انداز رویدادهای پنجاه سال پایانی دودمان ساسانی که بیانگر اختلافات اشراف و سرداران، جاه طلبی های تفرقه برانگیز، فشار بر فرودستان و گسترش نارضایتی بوده؛ بازتاب های مستند و موثق آن ها را در این رویدادنامه می بینیم...سطر سطر و حتی کلماتی از این کتاب مستطاب گره گشا و روشنگر پژوهش های مستقل است. 
   اما برای آن که به سنجه ای تازه، در راستای رسیدن به جزییاتی مددرسان پویه ی پیمایشی خود نائل گردیم، جستجوی خود را رو به خوزستان به طور عام و شوشتر به طور خاص می گردانیم. جالب است که در نمایه ی پایانی این کتاب، نام/ مدخل خوزستان درج نگردیده است. هر چه لیشتر می خوانیم، در می یابیم که نقطه ی کانونی فتوحات اسلامی، شوشتر است. 
   مترجمان پژوهنده یادآور می گردند که سده ی ششم میلادی برای ساسانیان یک قرن غربی محسوب می شد(ص.22). پس درمی یابیم که پیوندهای یزدگرد نخست، شاه ساسانی با مسیحیان(جامعه ی مسیحیت نسطوری ساکن در ایران و بیشتر در شهرهای خوزستان مانند اهواز و شوشتر) باعث شده بود که روحانیت زردشتی او را "بزه کار" بنامند. "رویدادنامه..." شرح نزدیک به دوران از هم گسیخته ی پنجاه سال پایانی ساسانیان است. قیام بهرام چوبینه (که دودمان خود، "مهران" را اصیل تر از ساسانیان می دانست)علیه خسرو دوم اپرویز(شاه دوزنه: مریم رومی و شیرین آرامی/مسیحی) به جنگ خونین و ویرانگر ارتش ایرانی می انجامد که بعدها در کنار دیگر عوامل اجتماعی(مانند فشارهای طبقاتی، جاه طلبی ها و تضادهای بیابینی ٓاشراف و حکام؛ و استبداد دینی) به سقوط شاهنشاهی توسط فاتحان اسلامی می انجامد..."رویدادنامه..."  در واقعمکمل گزارش های تاریخی دانشمندانی مانند بلاذری و
طبری و سند مقابله ی معتبری برای ارزیابی این دوران پرآشوب و عبرت زاست. فتح خوزستان/ شوشتر پس از دوسال مقاومت در آن شرایط متشتت ملی، به رهبری ابوموسی اشعری صورت می گیرد. کتاب قدیمی ترین منبعی است که در آن نام پیامبر آخرین: حضرت محمد مصطفی (ص) درج گردیده و جزییات روشنگرانه ای در باره ی ساختار شهر شوشتر، خودکشی اهالی و حضور نسطوریان به دست می دهد.
   "آن ها تستر/شوشتر را گرفتند و خون مانند آب راه انداختند...و هرمزدان/هرمزان را زنده گرفتند" (ص. 101) اما گزارش بلاذری(ص. 248، فتوح البلدان، بنیاد فرهنگ ایران، 1345) سندی است پر آب چشم: " پارسیان {باشنده ی شوشتر} اهل و فرزند خود را می کشتند و به دجیل می افکندند تا اسیر تازیان نشوند..." (به نقل از پانوشت ص. 101)
   خوانش "رویدادنامه..." ، برگردانده از زبان اصلی و برخوردار از پانوشت های متعدد و مفصل، فرصتی مغتنم برای خوزستان شناسی است.
   امید است این نسخه ی نفیس و چشم نواز، در  چاپ آینده با بازبینی ویرایشی در زبان آن(در صورت نیاز موارد مشخص و پیشنهادهای برابرگذاری جداگانه ارسال می گردد) بیشتر پارسی گردد. و دیگر آن که نام آبراهه ی داریوش در شوشتر، هم چنان "نهر داریون"نام دارد.
*
هاشم حسینی
کرج
64-بهار96

منبع ارزشمندی برای خوزستان شناسی

بهار خوانده ها/ یادداشت 96م
 
*
متن سریانی موسوم به "رویدادنامه ی خوزستان"، یکی از مهم ترین منابع تاریخی برای سال های پایانی حکومت ساسانی و بر آمدن اعراب مسلمان به شمار می آید.../ مقدمه ی کتاب
 
*
رویدادنامه سریانی موسوم به "رویدادنامه خوزستان": روایتی از آخرین سال های پادشاهی ساسانی/ ترجمه و تعلیقات: خداداد رضاخانی؛ سجاد امیری باوند پور . - تهران: حکمت سینا، 1395
مصور، همراه با متن اصلی سریانی+ نمایه ی پایانی+ کتاب نامه
19500 تومان
شماره ی ناشر: 66415879-021
 
*     
تورج دریایی، استاد تاریخ و دنیای باستان، سرپرست مرکز ایران شناسی ساموئل جردن دانشگاه کالیفرنیا در ارواین، نوشته است: "رویدادنامه ی موسوم به خوزستان، یکی از متون بسیار مهم برای شناخت تاریخ اواخر دوره ی ساسانی است...اهمیت این متن، از آن جاست که بر خلاف متون عربی و فارسی که از دید فاتحان و چند قرن  بعد از فروپاشی ساسانیان، در باره اواخر دوره ساسانی و شکست ساسانیان نوشته شده اند، این متن، دیدی متفاوت(از دیدگاه مسیحیان منطقه) و از زمانی نزدیک تر به پایان‌ ساسانیان دارد. شروع وقایع این متن از سال 589 میلادی، نشان دهنده ی چگونگی مشکلات سلسله ساسانی در پایان این دوران است و این که چگونه مسلمانان توانستند غرب این امپراتوری را در دست گیرند..."
(نوشتار پشت جلد)
    به راستی که خوزستان گهواره ی باستانی جوشش و رویش تمدن ایرانی بوده است. شگفتا که شادروان علامه محمد تقی شیخ شوشتری(1374-1281)، فقیه ناوابسته، مردمی  و خوشنام، در کتاب به پارسی در آمده ی خود، "قضاوت های مولا امیر المؤمنین حضرت علی (ع)" اشاره می فرمایند که شناخت تمدن ایران، بدون آشنایی با تاریخ شوشتر به جا مانده از روزگار باستان، امکان پذیر نیست. و در این راستا، شگفت انگیزتر آن که فرهیخته ای فقیه، از همین شهر، شیخ محمد علی شرف الدین شوشتری(1319)، سال هاست افزون بر آموزش و پژوهش، نگارش جستارهای بی شمار در پیوند با تاریخ و فرهنگ زادگاه اش؛ و برپاداری نمازهای جماعت، شوشتر شناسی اهل و فحل و راهنمای جهانگردان و دانشجویان؛ و مشاور محققان صاحب نامی مانند رومن گریشمن و احمد اقتداری (خوزستان، دیار شهریاران) بوده است.
   افزون بر پیش گفتار، راهنمای حرف نویسی الفبای سریانی، نقشه ها و مقدمه(زمینه های تاریخی این رویدادنامه، ساختار متن، نویسنده، زمان و مکان نگارش، نسخه شناسی، سوابق پژوهشی)؛ فصل های کتاب عبارتند از:
1. پادشاهی هرمزد و شورش بهرام چوبینه، 589 م.
2. سلطنت خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر}
3. مرگ یشوع یهب اول
4. گریگوری اهل کشکر و اختلاف نظر با سیریشوع
5. آغاز داستان جبرائیل اهل سنجار
6. خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر} و نعمان سوم
7. شورش فوکاس، فرار ثنودوسیوس، جنگ دارا
8. بازگشت به تاریخ کلیسا
9. داستان اختلاف بین رهبانان
10. بازگشت به تاریخ جنگ
11. لشکرکشی هرقل و مرگ خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر}
12. جانشینان خسرو دوم اپرویز{شکست ناپذیر}
13. یزدگرد سوم و آغاز فتوحات اسلام
14. بخش هایی از تاریخ کلیسا
15. آغاز بخش الحاقی(؟)، روایت فتح خوزستان
16. عملیات خالدبن ولید در غرب
17. اطلاعات در مورد اعراب
 
پیوست ها:
1. فتح خوزستان: یک ارزیابی تاریخ نگارانه
2. متن سریانی
 
با نگاهی به چشم انداز رویدادهای پنجاه سال پایانی دودمان ساسانی که بیانگر اختلافات اشراف و سرداران، جاه طلبی های تفرقه برانگیز، فشار بر فرودستان و گسترش نارضایتی بوده؛ بازتاب های مستند و موثق آن ها را در این رویدادنامه می بینیم...سطر سطر و حتی کلماتی از این کتاب مستطاب گره گشا و روشنگر پژوهش های مستقل است. 
   اما برای آن که به سنجه ای تازه، در راستای رسیدن به جزییاتی مددرسان پویه ی پیمایشی خود نائل گردیم، جستجوی خود را رو به خوزستان به طور عام و شوشتر به طور خاص می گردانیم. جالب است که در نمایه ی پایانی این کتاب، نام/ مدخل خوزستان درج نگردیده است. هر چه لیشتر می خوانیم، در می یابیم که نقطه ی کانونی فتوحات اسلامی، شوشتر است. 
   مترجمان پژوهنده یادآور می گردند که سده ی ششم میلادی برای ساسانیان یک قرن غربی محسوب می شد(ص.22). پس درمی یابیم که پیوندهای یزدگرد نخست، شاه ساسانی با مسیحیان(جامعه ی مسیحیت نسطوری ساکن در ایران و بیشتر در شهرهای خوزستان مانند اهواز و شوشتر) باعث شده بود که روحانیت زردشتی او را "بزه کار" بنامند. "رویدادنامه..." شرح نزدیک به دوران از هم گسیخته ی پنجاه سال پایانی ساسانیان است. قیام بهرام چوبینه (که دودمان خود، "مهران" را اصیل تر از ساسانیان می دانست)علیه خسرو دوم اپرویز(شاه دوزنه: مریم رومی و شیرین آرامی/مسیحی) به جنگ خونین و ویرانگر ارتش ایرانی می انجامد که بعدها در کنار دیگر عوامل اجتماعی(مانند فشارهای طبقاتی، جاه طلبی ها و تضادهای بیابینی ٓاشراف و حکام؛ و استبداد دینی) به سقوط شاهنشاهی توسط فاتحان اسلامی می انجامد..."رویدادنامه..."  در واقعمکمل گزارش های تاریخی دانشمندانی مانند بلاذری و
طبری و سند مقابله ی معتبری برای ارزیابی این دوران پرآشوب و عبرت زاست. فتح خوزستان/ شوشتر پس از دوسال مقاومت در آن شرایط متشتت ملی، به رهبری ابوموسی اشعری صورت می گیرد. کتاب قدیمی ترین منبعی است که در آن نام پیامبر آخرین: حضرت محمد مصطفی (ص) درج گردیده و جزییات روشنگرانه ای در باره ی ساختار شهر شوشتر، خودکشی اهالی و حضور نسطوریان به دست می دهد.
   "آن ها تستر/شوشتر را گرفتند و خون مانند آب راه انداختند...و هرمزدان/هرمزان را زنده گرفتند" (ص. 101) اما گزارش بلاذری(ص. 248، فتوح البلدان، بنیاد فرهنگ ایران، 1345) سندی است پر آب چشم: " پارسیان {باشنده ی شوشتر} اهل و فرزند خود را می کشتند و به دجیل می افکندند تا اسیر تازیان نشوند..." (به نقل از پانوشت ص. 101)
   خوانش "رویدادنامه..." ، برگردانده از زبان اصلی و برخوردار از پانوشت های متعدد و مفصل، فرصتی مغتنم برای خوزستان شناسی است.
   امید است این نسخه ی نفیس و چشم نواز، در  چاپ آینده با بازبینی ویرایشی در زبان آن(در صورت نیاز موارد مشخص و پیشنهادهای برابرگذاری جداگانه ارسال می گردد) بیشتر پارسی گردد. و دیگر آن که نام آبراهه ی داریوش در شوشتر، هم چنان "نهر داریون"نام دارد.
*
هاشم حسینی
کرج
64-بهار96