1392 شاد می آید...

سال نو مبارک
بر چهره ی گل

نسیم نوروز خوش است

 

 

Happy Noruz!

Let’s be kind & Fruitful in new Iranian Year

 

سال نو مبارکپ!

بر چهره ی گل

نسیم نوروز خوش است

 

 

Happy Noruz!

Let’s be kind & Fruitful in new Iranian Year

 

امروز آخرین سه شنبه ی سال 1391 است...

از سپیده دم امروز که لاله های باغچه ی کوجکمان سر برون آوردند، دانستم که تا شامگاه که در کوچه امان، هیمه های آتش را می آوند، کودکان تاب از دست خواهند داد...

از توفان های خاک گرم و حساسیت زای برومی اهواز که پریدم این جا، روستای البرز؛ بادهای سرد، راز های برف را تا دامنه فرو ریختند...

روبرو در پارک، دخترک که نوه ی باغبان است همراه پاپی بی قرار همراهش، چمن را در پی نقطه های سرخ آتش می کاود...

و هم چنان بر سطرهای این دفتر نقطه های آخرین شن سال فرو می ریزند...

تا پیمان دوباره با ترانه ی آتش...

بدرودی سرشار از درودهای دیدار...

با آرزوی بهروزی در نوروز پیروز فردا...ه. ح.

دوباره با هنوز و همیشه ی هفتکل...

برشی از ۱۰ دقیقه از آخرین روز سال به پیشباز نوروز 50 سال پیش در هفتکل...

***

...در راستای لوله های نفت که از بلندی های دره تلو تا آیادان می رفتند، اکنون این جا، پیرامون جاروکارا، ابریشم سبز و نقطه های سرخ لاله می درخشند...

پشت تُل قبرستان بچه تا میدون طیاره، میان ساقه های سربلند گندم و جو؛ حلقه های قاب ریز اجتماع کرده بودند...

ابرام قاب هایش را رنگ کرده بود و آن ها اسب های دست آموزی بودند به فرمان او...

صدای خیبر می آمد که از مملو گنگه می خواست بغل دستش بماند تا بانوی بُرد همراهش کند...

بوی شکلات و دارچین و باوینه و عطر ادکلن بامبوس موزول می آمد و دهن چرچیل پر از گندم برشته بود...سطح میدون طیاره براق می درخشید و از نشست بالیون خبری نبود...

زنی سیاهپوش پیاده از کنار جماعت رد شد و رفت تا پیاده دست گلی و پیمان دوباره ای را بر سر آرامگاه سرباز سشهید میهن سرکار استوار گنجی بگذارد...

- بچه بر اون کتابتُ  بخون چی ایستادهای زل زدی به ما...

پسرک می رود رو به بازار.. میوه ها می درخشند و فضای بازار از عطر عود ها سر مست است...

سیروس کریمی به سراغش می آید:

- اومد!

- کجاست؟

- دم دکون ملک قنبری...

- بریم

تمام طیبعت ایران، رنگارنگ و زنده در کارت پستال ها اکلیل زده بر در و دیوار مغازه می درخشند...

عمو نوروز لبخند می زند.

نازیلیا در حال خرید کارت تبریک های عید است. گردن سپید کشیده ای دارد و موهای گوگوشی.

بر می گردد و سیروس و مرا می نگرد. لبخنذی می زند.

کنار پلک راستش ستاره خال کهربایی رنگی می درخشد

آقایان چه فرمایشی داشتند؟

- کی؟ ما؟

- بله شما دو تا...

- ما... کارت تبریک می خواستیم...

نازیلیا لبخند می زند. دو کارت مشابه را از هم باز می کند و یکی را به من می دهد...

چمنزاری سبز و کلبه ای بر بلندا و کوه ها: سرکشیده در ته افق...

مردی عبوس که راننده ی نازیلیاست می آید...

پول می دهد و آن ها راه می افتند بروند...

- پدرش سی نی یر استاف شرکت نفته...

سیروس دستم را می گیرد. داغ و خیس.

بیرون می زنیم.

رد بوی نازیلیا را می گیریم تا بنگله و درست تا درگاه و در تلاقی با پارس سگش که به سوی ما می آید...

 

 

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی...

نقش می زند به دشت

نغمه می دهد به باد

چکه چکه ابر

دم به دم درنگ

نور

روز

رنگ

چکاوک است

که

 پیکر می تکاند

از خستگیِ سنگ...

 

نوروز

دیروز و هنوز را

پیروز

دو گام تا ترانه ی آتش

ایستاده بر آستانه

تا تو

بر درگاه

دریچه ی دل را بگشایی به روشنا

جاده های بلندا

که

 ستیغ های سربلندی

راستی

درستیُ دوستی را

گشته اند خدنگ...ه.ح.

 

 

فریده لاشایی سخن می گوید...بررسی یک کتاب ارزشمند

دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی دوست دلی غمگین است...( پروین اعتصامی)

شال بامو!

شغال آمد!

Jackal came!

فریده لاشایی(1391-1323)/ تهران: بازتاب نگار، 1387

چاپ چهارم

 

پیش از آن که نگاه هایی شتابزده به کتاب خواندنی، اطلاع رسان و ماندگار "شال بامو!" ی فریده لاشایی بیندازیم، بخشی از پاسخ او را با هم می خوانیم از مصاحبه مهدی میرمحمدی (روزنامه ی بهار 22 اسفند 91) با او و زیر عنوان" عجب عمری کردیم!":

"نه... نه. من همان آدم بودم. خیلی هم تغییری نکردم. در زندان ( دهه ی 50 شمسی) هم همان قدر متعهد بودم که بیرون متعهد بودم. سروصدایم برای اعتراض بلند می‌شد، اما بیشتر به دلیل دوستی و معرفت بود. جگرم کباب می‌شد وقتی می‌دیدم که بچه‌ها را له و لورده کرده‌اند. این جیغ‌ودادها دلیل سیاسی نداشت. از اروپا تازه آمده بودم در مقابل فضای زندان مثل این بود که از کره ماه آمده باشید. یک چیزهایی درباره زندان شنیده بودم، اما خب دیدن فرق می‌کند. یک‌بار خانمی را بعد از شکنجه به اتاق آوردند. دندان‌هایش از شدت بلایی که به سرش آمده بود قفل شده بود. پایش قاچ خورده بود و چرک کرده بود. اعتراض به چنین صحنه‌ای نیازی به سیاسی‌بودن ندارد. فقط کافی است کمی آدم باشید..."

کتاب حدیث نفس نویسنده ایست که واژه ها را رنگ و نقش تازه زده است. روایت های کودکی و برزخ های بریدن از زادگاه و رفتن به دیار غریب، بازگشت به زاد بوم و هراس در آوارهای جنگ تحمیلی...پناه آوردن به هنر...شکنجه گاه های پهلوی و اشاره به متخصصان شکنجه رسولی عضدی و حسینی، کار در میان مردم فرودست و ترجمه هایی از برتولت برشت.

فریده لاشایی نقاش، مترجم و مبارز اجتماعی هنوز به درستی شناسانده نشده است...

از آثار به چاپ رسیده ی او:

نجواهای شبانه / ناتالیا گینزبورگ

زد / واسیلی واسیلیکوس

روزهای کمون / برتولد برشت

زن نیک سچوان / برتولد برشت

ارباب پونتیلا / برتولد

گل های هیروشیما / اوا هریس

لبخند فروخته شده / جیمز کروتس

کتاب پرتوهایی به تاریخ معاصر ایران است. در این کتاب کم حجم، اقیانوس هایی از یادمان ها و افتخارات احترام بر انگیز تاریخی در غلیان است.

توصیف مختصر اما عمیق او را از شخصیت نخست وزیر کودتا زده بخوانیم:

فرزندان نسل پروین نیز برای رستم زمانه اشان مایه گذاشتند و شعرر سرودند، رستمی که جسمی علیل داشت و همواره مریض احوال بود و کابینه اش را پیرامون تخت خوابش تشکیل می داد و ابایی نداشت که همه او را زیر پتو در حال رد و امضای اسنادی ببینند که هر چه بود بی تردید به نفع ملت بود. رستمی که برای آخرین بار، بارقه ای از آتش بیداد ها به جلوه در آورد، آنگاه که فرزندان همان پروین ها می سرودند که:

دکتر مصدق

من تی دخیلم

بشویی هوا

با مویی زمین

من تره بمیرم... 55

یا واکنش مردم به دخالت ها و رجز خوانی های دولت امپراتوری انگلستان را این گونه گزارش آورده است:

آی انگلیسی می ویر جا جین جیره جیسکی

وابده تی هارت و پورتا

 

ای انگلیسی پیش من جوجه یی... دست از هارت و پورتت بردار 55

او که در گذر از رنج های اودیسه ای تلخ- هجرت به بلاد فرنگ، تن به رفتن، با نگاهی به واپس می سپرد، می گوید:

"روز، سفری است طولانی. از این لحظه به آن لحظه راه می سپری. توی اتاق می گردی و یک ساعت دیگر سپری می شود...راه، لحظه ای سبز روشن است و پر از طراوت. لحظه ای بعد خستگی راه می گیردت و کم کم سوادِ خاکستری سفر نمایان می شود... این لحظه را هم طی کن. طی کن و شب فرا خواهد رسید و تو آرام خواهی یافت. در تاریکی مدفون نشو. فردا دوباره فرا خواهد رسید. رنگ و بویی نو خواهد داشت. به این همه می ارزد. می ارزد؟

به گذراندن توده های تاریکی از سر؟" ص. 136

او صادقانه از خود و دوست داشته هایش می نویسد:

"... چند تا داستان و شعر برای دوستان روشنفکرم خواندم، از جمله برای محمد رضا اصلانی که توی فیلمش بازی کوچکی داشتم- چون قبولش داشتم و به حسن نظرش معتقد بودم. همین محمدرضا با ناراحتی گفت: حیف تو که این همه در گیر مسائل شخصی ات هستی. ای خانم سوبژکتیف، دنیا بر این روال که تو می بینی نمی چرخد، همه چیز حساب و کتاب مشخصی دارد، روند تاریخ تعیین کننده است، نه این لحظه یی که تویش گیر کرده ای. اگر استالین نبود تمام روسیه را هیتلر قورت داده بود. نمی دانی چه طور پشت دروازه های سن پترز بورگ پوشکین ایستاد و آن را به استالینگراد فادیف تبدیل کرد؟" 116

 

نام های بعضی از نفرات که از ان ها در کتاب یاد شده است:

نیما، ملک الشعرای بهار، محمد تقی خان پسیان، برشت، دکتر محمد مصدق،  سهراب سپهری، احمد رضا احمدی، گوگوش

نمونه هایی از نام جاها:

لنگرود، استانبول؛ ایالات متحده ی آمریکا، لاهیجان، ترکیه، آنتالیا، دفتر مجله ی تماشا

نام کتاب از یک تصنیف مردمی گرفته شده است:

شال بامو

شال بامو

شال پِر و مار بامو

شال بامو درِ سر...او...اَ

دستمال نقده به سر...او...اَ

شال گیه من موشم...او...اَ

شمه مورغان نکوشم...او...اَ

شغال آمد. شغال آمد.پدر و مادر شغال آمدند. شغال آمد دم در. دستمال نقده به سر. شغال می گوید من موشم مرغان شما را نمی کشم. 17

نثر نویسنده با گزاره های شخصی او غنا یافته است:

ترسی غریزی از سرنوشتی محتوم، خاص زنان این سرزمین. 37

 کتاب فاقد نمایه ی پایانی است.

آدینه را در یاب!

این روز

رودخانه ای از گدازه ها

ترانه ای 

نه!

رویایی نا تمام

گرگرفته ی تن رفتگان

البته

نه از دنیاست!

 

آدینه را دریاب!

پرگار هستی توست

گردان بر نقطه ی من

که همانا

ماست...ه.ح.

هشششششششششششششششدار

کشتار با سوسیس، کالباس و همبرگر

 

نتایج تکان دهنده ی 13 سال پژوهش در آزمایشگاه های اروپا

نتايج تحقيق گسترده ای که در مدت سيزده سال در ده کشور اروپايي انجام شده، نشان مي‌دهد گوشت هاي فراوري شده مثل کالباس و سوسيس خطر بيماريهاي قلبي-عروقي و سرطان را افزايش مي‌دهند و با کاهش مصرف اين فراورده ها، اين خطر به ميزان قابل توجهي کاهش پيدا مي‌کند
پژوهشگران حدود نيم ميليون نفر( 35 تا 70 ساله) را در ده کشور اروپايي در مدت 13 سال زير نظر داشتند و نتايج اين تحقيق را در نشزيه”بي ام سي مديسين” منتشر کرده اند. اين تحقيق براي اولين بار شواهد محکم علمي درباره رابطه بيماريهاي قلبي با خوردن گوشت فراوري شده فراهم کرده است
سبک زندگي 
اين پژوهش نشان مي‌دهد کساني که زياد گوشت فراوري شده مي‌خورند، معمولا سبک زندگي ناسالمي دارند، سيگار مي‌کشند، کم ورزش مي‌کنند، چاق هستند و بيشتر الکل مي‌نوشند (فقط مردان). در مدتي که اين تحقيق در جريان بود، حدود ده هزار نفر بعلت بيماريهاي قلبي، سرطان و بيماريهاي تنفسي فوت کردند. پروفسور سابين رورمان استاد دانشگاه زوريخ که پژوهشگر ارشد اين تحقيق بوده مي‌گويد:” خوردن گوشت به مقدار زياد -بخصوص گوشت فراوري شده- با سبک زندگي ناسالم ربط دارد.” پژوهشگران متوجه شدند خطر مرگ زودرس در کساني که روزانه 160 گرم يا بيشتر گوشت فراوري شده مي‌خوردند در مدت اين 13 سال 44 درصد بيشتر در معرض خطر مرگ بودند: بيشتر بعلت بيماريهاي قلبي و بعد بعلت سرطان. دکتر رورمان مي‌گويد:”ما تخمين مي‌زنيم اگر مصرف گوشت فراوري شده به روزي کمتر از 20 گرم برسد از 3 درصد مرگهاي زودرس پيشگيري مي‌شود.” "بعد از حذف سيگار کشيدن، چاقي، و ديگر عوامل تاثيرگذار باز هم فکر مي‌کنيم که گوشت فراوري شده خطر بيماري را افزايش مي‌دهد.” "ترک سيگار مهمتر از کاهش مصرف گوشت است با اين حال من توصيه مي‌کنم مردم کمتر گوشت بخورند.” دکتر ريچل تامپسون از صندوق جهاني تحقيقات سرطان مي‌گويد:”ما شواهد محکمي داريم که نشان مي‌دهد خوردن گوشت فراوري شده مثل سوسيس، کالباس، هات داگ و بيکن خطر سرطان روده را زياد مي‌کند”. اگر ميزان مصرف گوشت فراوري شده به کمتر از 10 درصد کاهش پيدا کند سالانه از 4000 مورد سرطان روده پيشگيري مي‌شود
گوشت فرآوري شده 
سوسيس، کالباس، هات داگ، بيکن و ديگر فراورده‌هاي گوشتي صنعتي، فراوري شده به شمار مي‌روند. اورسولا آرنز از پژوهشگران انجمن ديابت بريتانيا در توصيف گوشت فراوري شده مي‌گويد:”بايد کاري روي گوشت انجام شده باشد تا مثلا عمر نگهداري آن افزايش پيدا کند يا مزه آن تغيير پيدا کند يا آن را اشتها انگيزتر کند”. "شيوه‌هاي سنتي مثل نمک سود کردن يا دودي کردن” در محصولاتي که بصورت آماده از بيرون خريداري شود، فراوري قلمداد مي‌شوند. به گفته او سوسيس و کالباس مرغوب هم در تعريف گوشت فراوري شده قرار مي‌گيرد. به اين ترتيب همبرگر آماده که از سوپرمارکت خريده مي‌شود و فقط بايد سرخ شود گوشت فراوري شده است اما گوشت تازه که از قصابي خريداري و چرخ مي‌شود و در خانه از آن همبرگر درست مي‌شود در تعريف گوشت فراوري شده نمي‌گنجد
سبک زندگي سالم بيش از نوع مواد غذايي در سلامت تاثير مي‌گذارد 
آنچه بايد مد نظر گرفته شود مواد نگهدارنده و رنگهاي مصنوعي است که در توليدات کارخانه اي استفاده مي‌شوند و براي سلامت مضر هستند
گوشت بخوريم يا نخوريم: پژوهشگران يادآور شده اند مصرف گوشت قرمز نبايد بکلي کنار گذاشته شود چون سبزيجات و ديگر مواد غذايي تمام نيازهاي تغذيه اي را برآورده نمي‌کنند. اورسولا آرنز مي‌گويد:”بيشتر مردم نيازي ندارند مصرف گوشت تازه را کم کنند. به آنهايي که هر روز مقدار زيادي گوشت تازه مي‌خورند توصيه مي‌شود اعتدال را رعايت کنند.” گوشت قرمز غني از پروتئين، آهن، روي، ويتامين آ و ويتامين ب است. فولات(اسيد فوليک) و آهني که از گوشت قرمز به بدن مي‌رسد بيشتر از حبوبات و سبزيجات جذب مي‌شود. هرچند آهن براي جلوگيري از کم خوني ضروري است اما آهن زياد باعث توليد موادي مي‌شود که خطر سرطان روده بزرگ را افزايش مي‌دهند. گوشت قرمز، چربي اشباع شده و کلسترول زياد دارد که خطر بيماريهاي قلبي را افزايش مي‌دهد. اين مواد در گوشت فراوري شده بيشتر وجود دارند. با اين حال پژوهشها نشان مي‌دهند مصرف معتدل گوشت قرمز اگر با سبک زندگي سالم همراه باشد باعث افزايش خطر بيماريهايي مثل بيماريهاي قلبي و سرطان نمي‌شود. تريسي پارکر متخصص تغذيه در بنياد قلب بريتانيا مي‌گويد:” گوشت قرمز هنوز هم بخشي از يک رژيم غذاي متعادل است.

اما براي سالم ماندن بهتر است از گوشت کم چربي و روش هاي پخت سالمتر مثل کباب کردن استفاده شود”. "اگر هم گوشت فراوري شده زياد مي‌خوري، بکوشید با مصرف انواع ديگر مواد غذايي پروتئيني مثل مرغ، ماهي، حبوبات و عدس آن را متنوع تر کنيد”.

پیشباز...

چند گام مانده تا ترانه ی آتش؟

بو!

بو!

با زینت دگر آمده

زده چادر به کوه و دشت

گوشه و کنار شهر

فروردین.


بنگر!

شعله های لاله می درخشند بر سینه های ورم کرده

کوه...

لبخند لاژورد یاسمن و سوسن را بنوش سیر!

مالامال از طلای نرگس زرین و پاک

رستاخیز دشت را بخوان به راه...


نوروز

بی حضور سرمایه

اسکناس

سکه های زنگار بسته خون

آمده

نقش بسته بر گونه های یار!

...

هاشم حسینی

برومی، اهواز

باز...هنوز...دوباره...با سایه ی همراهم ..

از سروده ها

یادداشت ها در باره ی شهری که دوستش داشته ام، گاه به صورت رمان درآمده اند(نفرین نفت)، و جاهایی در کشف باستانیت عاطفه ی این نفت شهر روستایی، نواخت و نوا پیدا کرده اند و زمانی در روزان پیآیندِ "دوباره سلام هفتکل!" گردیدند...

این یکی نهال را امروز صبح از زیر بالشم بیرون کشیدم، پیشکش به نادر و مجید و شهاب و رفیعی و دوقلوهای اندیشمند و هنرمندش... و:

ایرج  کریمی عزیزم و بیژنش،

به همه با احترام و بوسه...ه. ح.

بست زن

 

دوش

شناور در شط ستاره

ملاقه ی آسمان ها را بر داشتم تا

تکه های پیکر هفتکل را

پراکنده در عطر یادمان ها

بردارم و

با اعجاز  نوروز به هم بچسبانم

پیروز و رستگار

رها و نیرومند

 

این پازل تن در نمی دهد به تکمیل اما!

دوستان

تک تک افتاده اند

دور از هم

بیگانه

به هر گوشه

دو دستان

چسبیده کلاه خود

از یاد برده

دیاران یاری و راستی

یاران را...

 

دوش

پیرار

امشب و

فردا شب و

پس فردا

تکه های پیکر هفتکل را

پراکنده در عطر یادمان ها

بر می دارم و

با اعجاز  نوروز به هم می چسبانم

تا پیروز و رستگار

رها و نیرومند

برقرار بماند

هر جا

باز هم دوباره هنوز هفتکل...1

از سروده ها

یادداشت های در باره ی شهری که دوستش داشته ام، گاه به صورت رمان درآمده اند(نفرین نفت)، و جاهایی در کشف باستانیت عاطفه ی این نفتشهر روستایی، نواخت و نوا پیدا کرده اند و زمانی در روزان پیآیندِ "دوباره سلام هفتکل!" گردیدند...

این یکی نهال را امروز صبح از زیر بالشم بیرون کشیدم، پیشکش به نادر و مجید و شهاب و رفیعی و دوقلوهای اندیشمند و هنرمندش... و:

ایرج  کریمی عزیزم و بیژنش،

به همه با احترام و بوسه...ه. ح.

بست زن

 

دوش

شناور در شط ستاره

ملاقه ی آسمان ها را بر داشتم تا

تکه های پیکر هفتکل را

پراکنده در عطر یادمان ها

بردارم و

با اعجاز  نوروز به هم بچسبانم

پیروز و رستگار

رها و نیرومند

 

این پازل تن در نمی دهد به تکمیل اما!

دوستان

تک تک افتاده اند

دور از هم

بیگانه

به هر گوشه

دو دستان

چسبیده کلاه خود

از یاد برده

دیاران یاری و راستی

یاران را...

 

دوش

پیرار

امشب و

فردا شب و

پس فردا

تکه های پیکر هفتکل را

پراکنده در عطر یادمان ها

بر می دارم و

با اعجاز  نوروز به هم بپمی چسبانم

پیروز و رستگار

رها و نیرومند

 

از یادداشت هایم بر سطرهای خیابان

یک

نوروز در بازارهای اهواز...

فرستادگان رنگارنگ نوروز باستانی وارد اهواز شده اند...کوزه ها و سبزه ها و سینی های ابداعی هفت سین و شلوغی خیابان نادری... خانواده های در حال خرید...پوشاک ارزان فراوان و هجوم دست ها.

زن دستفروش شعرهایم دارد کُنار می فروشد...

سوار بر تاکسیِ مسیر "تپه ی چهار اسب به چهار راه" می شنوم که یکی می پرسد:

"آقا! شبِ چهار شنبه همین سه شنبه است یا اون سه شنبه؟"

"چطور؟"

"آخه امسال اسفند ۳۰ روزه..."

"گمونم اون سه شنبه باشه..."

راننده نوار توشمال را می گیراند و من یادم می آید که تمام تصاویر پیرامون لبالب از رنگ و امید هستند... قطره های اقیانوس امید بر گونه های کودکی که ازلیت لبخند را به خیابان بخشیده است، می درخشند خورشیدوار...

بساط فلافلی ها، باقلا و نخود...

بخشنامه ی استقبال از نوروز را چه کسی صادر کرده که پیر و جوان، زن و مرد این چنین به خیابان ها ریخته اند؟

دو

خودرو نوشته ها

- کو رفاقت؟ و صداقت؟

- عمر رفت و نرفتی از یادم..

-Romez

- به یاد مسعود بختیاری

- Wanted

- محکوم دیدارتم انسیه...

- اهوازیم

- خدایا دوزخت فرداست، چرا امروز می سوزیم؟

- به وقت تنگدستی آشنا بیگانه می گردد...

- یادت باشد یادم نمی رود:برای یک لحظه ایستادن هزار بار افتادم...

 

 

شنبه یکشنبه ی ی ادبی/ هنری ...1

یک سروده و دو خبر

حضور

برگ های دیگر

در گذرگاه های باد

در هزارتوی آینه ها

پراکنده

بی قرار

پرنده ها

دل هامان...ه.ح.

 

دو خبر

هزار سال ادبیات روسیه در لندن


هزار سال اد‌بیات روسیه عنوان نمایشگاهی است که این‌روزها تبد‌یل به یکی از جاذبه‌های گرد‌شگری لند‌ن شد‌ه است. از چخوف تا پلوین از تولستوی تا ناباکوف و از د‌استایوفسکی تا مایوکوفسکی راه بسیاری است؛ اما حالا همه آنچه اد‌بیات د‌استانی روسیه د‌ر طول قرن‌ها به د‌نیای اد‌بیات هد‌یه د‌اد‌ه است کنار هم نشسته‌اند‌. به گزارش گارد‌ین؛ همه آنچه از زند‌گی انسان و طبیعت و واگویه‌های د‌رونی بشر به اد‌بیات راه یافته است حتما رد‌پای اولیه‌اش د‌ر اد‌بیات روسیه است و حالا می‌توان د‌ر جشنواره « اسلو» این گنجینه‌ها را مرور کرد‌. آکاد‌می فرهنگ روسیکا امسال برای چهارمین‌بار پیاپی این جشنواره را برگزار می‌کند‌ و د‌ر طول این جشنواره 21‌روزه همه آنچه از نویسند‌گان روس زبان به جا ماند‌ه است را به د‌وستد‌اران اد‌بیات عرضه می‌کند‌. این جشنواره با اجرای نمایش‌های منثور پوشکین آغاز به کار می‌کند‌ و د‌ر شب افتتاحیه نیز اجرایی تئاتری از اثر سترگ تاراس بولبا به روی صحنه می‌رود‌؛ همچنین قرار است د‌یمیتری بایکوف، نویسند‌ه نامد‌ار روسیه، د‌ر محله پیکاد‌لی لند‌ن برنامه‌ای مفصل د‌رباره د‌استان‌های روسی را برگزار کند‌. فیلمی هم از «آنا چماکووا» فیلمساز روسی با عنوان «مرگ د‌ر پرنس، یا چخوف ما» را د‌رباره این چهره سرشناس جهان د‌استان کوتاه و تئاتر د‌ر سینمای پرنس چارلز لند‌ن به نمایش د‌رمی‌آید‌. این فیلم د‌استان گروهی از بازیگران را بازمی‌گوید‌ که قصد‌ د‌ارند‌ کارگرد‌انشان را که به آن‌ها خیانت کرد‌ه بکشند‌ و کار تولید‌ او از «باغ آلبالو» را که بر مبنای نمایشنامه‌ای از چخوف ساخته شد‌ه رها کنند‌، اما او ناگهان د‌عوتنامه‌ای د‌ریافت می‌کند‌ و به نمایش موفقیت‌آمیزی می‌رسد‌. د‌ر د‌هه90 و د‌ر سال‌های تغییر د‌ر روسیه که چرناکووا هنوز د‌انشجو بود‌، اقتباسی سینمایی از نمایش «باغ آلبالو» را ساخته بود‌. پروفسور ایوان عیسالوف، محقق اد‌بیات روسی نیز از د‌رک آیند‌ه اد‌بی و بنیاد‌های پیشین روح سنت‌های اد‌بی روسی سخن می‌گوید‌ و گوگول را که به عنوان د‌انته روسی شناخته شد‌ه است از ورای استعاره‌های جغرافیای روسی، فرهنگ و تاریخ به امروز می‌آورد‌. این برنامه شامل یک بخش خاص با عنوان «ترجمه روسی» هم هست که با تمرکز بر سه شخصیت برجسته اد‌بیات روسیه برگزار می‌شود‌ که متعلق به سه نسل متفاوت هستند‌، د‌ر همین بخش و د‌ر مراسمی ویژه، جایزه مترجمان جوان روسیکا نیز به برند‌گانشان اهد‌ا می‌شود‌. این جایزه 300د‌لاری برای ترجمه یک بخش از یک کتاب و برای تشویق مترجمان جوان و تازه کار اهد‌ا می‌شود‌. 

 

 
پوران درخشنده :
دست هايى اجازه نداد «هيس» به نوروز برسد

هيس دخترها فرياد نمى زنند با اشاره به اينكه دخالت برخى افراد مانع اكران نوروزى فيلم اش شد از اكران قطعى اين فيلم در عيد فطر خبر داد. پوران درخشنده به مهر گفت: معمولا روند اكران فيلم هاى نوروزى اينگونه است كه آثار برنده سيمرغ بهترين فيلم از نگاه تماشاگران جشنواره فيلم فجر،درنوروز روى پرده مى روند. به همين دليل وقتى فيلم هيس دخترها فرياد نمى زنند در سى و يكمين جشنواره فيلم فجر سيمرغ مردمى را دريافت كرد و مورداستقبال مخاطبان قرار گرفت، تلاش هاى زيادى كردم تا شرايط نمايش فيلم در نوروز ۹۲ فراهم شود اما دست هايى در كار بود كه نگذاشتند اين اتفاق بيفتد. وى افزود: در حالى كه من فكر مى كنم نمايش هيس! دخترها فرياد نمى زنند در كنار آثار ديگر، اكران نوروزى را متنوع مى كرد و باعث مى شد كه مردم انتخاب هاى بيشترى داشته باشند. درخشنده عنوان كرد: عمدتا عنوان مى شود كه فيلم هاى نوروزى بايد مفرح باشند اما به اعتقاد من فيلم هاى امسال چندان هم مفرح نيستند. ضمن اينكه تلويزيون در نوروز برنامه هاى مفرح و شاد پخش مى كند و اين رسانه عملكردش به گونه اى است كه مردم در يك مواجهه روزانه مى توانند برنامه هاى نوروزى زيادى را از اين طريق دنبال كنند. در صورتى كه مردم خودشان فيلم هاى روى پرده را براى ديدن انتخاب و بليت آن را تهيه مى كنند. اين يك انتخاب آگاهانه توسط مردم است پس بايد انتخاب  هاى متنوع برايشان فراهم شود نه اينكه همه آثار در يك ژانروموضوع باشند. وى تاكيد كرد: اما اميدوارم اين ۵ فيلم نوروزى پرفروش باشند و به اقتصاد سينما كمك كنند. من خيلى تلاش كردم فيلمى كه درجشنواره فجر با استقبال مردم روبه رو شد در تعطيلات نوروز به نمايش درآيد و چون حامى نداشتم اين شرايط فراهم نشد. درخشنده ادامه داد: اما به مخاطبان فيلم وعده مى دهم كه اكران هيس! دخترها فرياد نمى زنند در عيد فطر قطعى شده است و آنها مى توانند به ديدن فيلم خود در اين تاريخ بيايند. هيس! دخترها فرياد نمى زنند آخرين ساخته پوران درخشنده است كه در سى و يكمين جشنواره بين المللى فيلم فجر به نمايش درآمد و سانس هاى فوق العاده متعددى به آن اختصاص يافت. همچنين سيمرغ بهترين فيلم از نگاه تماشاگران را هم در كنار حوض نقاشى دريافت كرد. در اين فيلم طناز طباطبايى، مريلا زارعى، شهاب حسينى، هادى مرزبان، امير آقايى، مائده طهماسبى، فرهاد آئيش، جمشيد هاشم پور، بابك حميديان و... بازى مى كنند.

هشتم ماه مارس، مناسبتی برای ژرفش عشق و تحکیم خانواده

روز جهانی زنان هر ساله در ۸ مارس برگزار می‌شود. این روز، روز بزرگِ برپایی جشن‌هایی برای زنان در کل جهان است. بسته به مناطق مختلف، تمرکز جشن روی بزرگداشت، قدردانی، ارائه ی عشق به زن و برگزاری جشنی برای دستاوردهای اقتصادی، سیاسی واجتماعی زنان است.

این روز در ابتدا به عنوان یک رویداد سیاسی سوسیالیستی آغاز شد، اما بعدها در فرهنگ بسیاری از کشورها آمیخته شد (در درجه اول اروپای شرقی، روسیه و شوروی سابق). روز جهانی زنان در بسیاری از مناطق رنگ و بوی سیاسی خود را از دست داده و تبدیل به مناسبتی برای مردان شده تا عشق خود را به زنان بیان کنند (چیزی شبیه به روز مادر و روز ولنتاین). با این حال در مناطقی دیگر (ماننداسترالیا)، اصل سیاسی و زمینه حقوق بشری که توسط سازمان ملل متحد تعیین شده، با قدرت اجرا می‌شود و آگاهی سیاسی و اجتماعیِ امیدوار کننده‌ای از مبارزات زنان در سراسر جهان به ارمغان می‌آورد. سازمان ملل هم از سال ۱۹۷۷ این روز را به عنوان «روز حقوق زنان و صلح بین‌المللی» به رسمیت می‌شناسد.

گیاه حساس (یا حساسه یا درخت گل ابریشم)، نمادی از جشن روز زن در کشورهای ایتالیا و روسیه است.همچنین گل میموزا یکی از نمادهای این روز است.

...

در هشتم مارس ۱۸۵۷، زنان کارگر کارگاه‌های پارچه‌بافی و لباس‌دوزی در نیویورک آمریکا به خیابان‌ها ریختند و خواهان افزایش دست‌مزد، کاهش ساعات کار و بهبود شرایط بسیار نامناسب کار شدند. این تظاهرات با حمله پلیس و کتک‌زدن زنان برهم خورد.

سال ۱۹۰۷ در دوره‌ای که مبارزات زنان برای تأمین حقوق سیاسی و اجتماعی اوج گرفته بود، به مناسبت پنجاه‌مین سال‌گشت تظاهرات نیویورک در هشتم مارس، زنان دست به تظاهرات زدند.

ایده انتخاب روزی از سال به‌عنوان «روز زن» نخستین بار در جریان مبارزه زنان نیویورک با شعار «حق رای برای زنان» مطرح شد. دو هزار زن تظاهر کننده در ۲۳ فوریه ۱۹۰۹ پیشنهاد کردند که هر سال در روز یک‌شنبه آخر فوریه، یک تظاهرات سراسری در آمریکا به مناسبت «روز زن» برگزار شود.

...

در پی جنگ جهانی دوم، انقلابات و جنبشهای رهایی‌بخش در کشورهای چندی درگرفت. چین با شمار عظیم زنان و مردانش در زمانی کوتاه گامهای بزرگی در جهت رهایی زنان به پیش برداشت. در آن سال‌ها، عمدتاً دولت‌ها و تشکیلات مترقی و انقلابی در بر پایی «روز جهانی زن» می‌کوشیدند.

در دهه ۱۹۶۰، در کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین جنبشهای رهایی‌بخش بپا خاسته بود. در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته نیز جنبشها و مبارزات انقلابی و ترقیخواهانه بالا گرفته بود و جنبش رهایی زن نیز اوج و گسترشی چشمگیر یافت.

در آمریکا و اروپا، زنان علیه سنن و قیود و قوانین مردسالارانه و احکام اسارت بار کلیسایی بپا خواستند. در جنبش زنان موضوعاتی نظیر حق طلاق، حق سقط جنین، تامین شغلی، منع آزار جنسی، ضدیت با هرزه‌نگاری، کاهش ساعات کار روزانه و غیره مطرح شد. این جنبش موفق شد در برخی از این زمینه‌ها پیشروی کند. در تظاهرات هشتم مارس ۱۹۶۹ زنان در دانشگاه برکلی در آمریکا گرد آمدند و علیه جنگ در ویتنام تظاهرات کردند.

در سال ۱۹۷۷ سازمان ملل در قطعنامه‌ای ۸ مارس را با عنوان «روز حقوق زنان و صلح بین‌المللی» وارد تقویم رسمی خود کرد.

بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم و بالاخص از اواخر دهه ۱۹۷۰، با توسعه سرمایه‌داری به کشورهای عقب مانده، بخش‌های بزرگ‌تری از زنان درگیر کار و تحصیل گشتند. در عین حال، زنان همچنان در جامعه موقعیتی درجه دوم داشته و اسیر نظام مردسالار بودند. این تناقض، مسئله زن را حادتر و انفجاری تر کرد.

رزم خرد و داد...

... کودک با حس ناوابستگی به زور و اندوه و محدودیت به دنیا می آید. می خندد. نا راستی یا دروغ را نمی شناسد. این صورت های ازلی شخصیت نوع انسان را نمی توان با فریب و جهل و خرافه از بین برد. تاریخ افتخارآمیز انسان آزادیخواه سرشار از نمونه و شواهد انکار ناپذیر بر این ادعاست.

آدمی موجودی جمعگرا بوده، پس آگاهی و امنیت فردی خود را در میان خانواده ی بشری با معنا می داند و در درازمدت محفوظ می دارد... او چون جانوری سخنگو ( ناطق) و اندیشه ورز است، پس در نهایت بر مبنای منطق علمی و باورها و ایمان نهادینه شده اش به اهداف متعالی می رسد...

دیشب داشتم شماره ی 91 (بهمن و اسفند 91) را می خواندم، رسیدم به سروده ی زیبایی از علی محمد مرادی، برگرفته از صدای شرق (نشریه ی ملی ادبی انجمن نویسندگات تاجیک، شماره 5 سال 2009).

بر پیشانی این تصنیف زیبا و دلنشین گفتاری از احمد شاه مسعود نقش بسته است...با آرزوی آن که خرد و داد بر ناراستی چیره گردد، یاد شیر دره ی "پنج شیر" را گرامی می دارم و مرگ زود هنگام هوگوچاوز را به روندگان راه حقیقت تسلیت می گویم...

با هم بخوانیم...ه. ح.

 :

رمز آزادگان

 "ما برای آزادی می رزمیم. برای من زیستن زیر چتر بردگی پست ترین نوع زندگی است." احمد شاه مسعود

 

خاک پر ماجرای ما شاهد

حسرت رفته های ما شاهد

قسمت پر بلای ما شاهد

بر حقیقت خدای ما شاهد

رزم ما از برای آزادیست

روی ما برخدای آزادیست

 

ما خرد را به خود علم کردیم

روی بر دفتر و قلم کردیم

بیش کردیم یا که کم کردیم،

رزم ما از برای آزادیست

روی ما برخدای آزادیست

 

خون ما ریخت اره ی ضحاک

خاک ما بیخت دشمن بی باک

سر چو برداشت ننگ ما از خاک

خشم ما سوخت خانه ی افلاک

رزم ما از برای آزادیست

روی ما برخدای آزادیست

 

زندگی ار برای نان باشد

هم چو سگ بهر استخوان باشد،

زندگی نه، بلای جان باشد

تا جهان بود و تا جهان باشد

تا فضا باشد و زمان باشد،

رزم ما از برای آزادیست

روی ما برخدای آزادیست

در برومی خاک می بارد...

این جا  اهواز است

خوزستان را می گویم

نهایت نخل و بلوط

اکنون 31  درجه سلسیوس به وخت برومی

بر آستان

اما

بام در ستیز با مشت های هیولای باد

درختان صبورانه توفان را پس می زنند با دستان خالی

 و من

شاخه های یاد تو را

در گلدان جان

آب می دهم تا رسیدن نوروز...ه. ح. 

هنوز هم باز  با سایه ی همراه، بر شانه هاش هفت نشانه...

هم اکنون در پسینگاه تگزاس

در شهری

خاموش در خفای خود

ثانیه ای که باران نمی خواند و بانوی همیشه ی شهر

درازنای تنهایی خیابان هفتم را

دوباره رد می شود

مرد کهنسال

دوباره به قهوه خانه ی قدیمی می آید

کلاه از سر بر می دارد

و هم چنان که از میان میزهای مترنم در بخار قهوه و پیراشکی

سُکر رازک و  ترنم رَز  می گذرد

و رایحه ی املت مادام بُواری بدرقه اش می گردد

آن گوشه

کنار پنجره ای رو به دکل های خواب نفت می نشیند

می اندیشد

ساعت ها ساکت و صبور...

 

ـ های...

- های...

- تی پلیز...

- اُکِ ی...

و آن گاه که ستاره ها در چمنزار ملکوت می شکفند

بیرون می زند

با انبوه همراهان اثیری

می رود رو به اتاقش لبالب از رویاها

اشک ها و لبخندها

عکس های کودکی در دشت چمن لاله

و نیمکت های خندان دبیرستان رودکی را

دوباره بر دیوارها ورق می زند...

 

و ساعتی بعد

 که خیابان خالی است

و ساکنان اندک این شهرِ از یاد نفت رفته

به خوابند

او

این مرد

بر بام می رود و زل می زند به سوسوی ستاره ای در آن سو

که بر بلندای زادگاهش هفتکل

مثل همیشه

می درخشد شاد...ه.ح.

نکته های تندرستی

یک

 

 استفاده کنندگان از تلفن همراه بايد بدانند که خطرها و آسیب های پنهان تلفن همراه را نبايد ساده تصور کنند، بلکه بايد مضرات آن را نيز بشناسند و با استفاده صحيح و مناسب از تلفن همراه، به حفظ سلامت خود و خانواده‌شان کمک کنند.
يکي از بزرگ ترين مضرات استفاده از تلفن همراه آسيب هايي است که بر اثر امواج با طول موج کوتاه به وجود مي آيد.
همان طور که مي دانيد تلفن همراه، امواج با طول موج کوتاه توليد مي کند. در بسياري از موارد، امواج ساطع شده از تلفن همراه مانند امواجي است که از ماکروويو براي پخت و گرم کردن غذا ايجاد مي شود. لذا اگر همين امواج موبايل غلظت کافي داشته باشد و قدرت آن بسيار بيشتر باشد،مي تواند بافت بدن انسان را همانند غذاي داخل ماکروويو طبخ کند!
يکي ديگر از نگراني هاي استفاده زياد از تلفن همراه، مسموميت ناشي از تابش تشعشعات تلفن همراه مي باشد.
محققان معتقدند که مصرف کنندگان تلفن همراه هرچه بيشتر با تلفن همراه صحبت کنند، بيشتر در معرض اشعه هايي مانند ماکروويو قرار مي گيرند. بنابراين ابتلا به انواع سرطان در اين افراد بيشتر مي شود.
دانشمندان مي گويند که تشعشعات حاصل از تلفن همراه بر زنان باردار اثر کرده و ممکن است منجر به سقط جنين و يا نواقص جنيني در آنها شود.
از طرف ديگر به آقايان توصيه مي شود که تلفن همراه خود را روي کمربندشان که در نزديکي سيستم توليدمثل آنها مي باشد قرار ندهند، زيرا اثرات سوء تلفن همراه بر اسپرم ها مشخص شده است.
همچنين تلفن همراه مي تواند منجر به بروز مشکلات رفتاري در کودکان شود.
برخي از دانشمندان نيز ارتباط مستقيم بين استفاده بيش از حد از تلفن همراه را با سرطان مغز کشف کرده اند.
بر اساس آمارهاي مختلف مشخص شده است که يکي از علل اصلي تصادف در حين رانندگي، استفاده از تلفن همراه در حين رانندگي است، زيرا فرد تمرکز خود را ازدست مي دهد و بعضا تصادف هاي غيرقابل جبران را ايجاد مي کند. بر اساس همين بي دقتي ها، در بسياري از کشورهاي جهان استفاده از تلفن هاي همراه حين رانندگي جريمه هاي سنگين را در پي دارد.

 

دو

 

هنگامي که مضطرب هستيد و ضربان قلبتان بالا مي رود براي کاهش اين علايم مي توانيد از چند راهکار ساده استفاده کنيد. به نقل از سايت «CNN» اين راهکارها عبارت است از:

*دمنوش بابونه مصرف کنيد. قهوه يا هر نوشيدني حاوي کافئين ضربان قلب را بالا مي برد.

*يک دانه هل را بجويد؛ اين کار ناراحتي هاي متعدد جسمي و روحي را برطرف مي کند. علاوه بر آن خوش بو کننده دهان نيز است.*دمنوش رُزهيپ بنوشيد، کمي گلاب به صورت خود بپاشيد يا نوشيدني حاوي گلاب ميل کنيد.*به مدت ۵دقيقه، نفس عميق بکشيد. اين راهکار يکي از بهترين و موثرترين روش هاي آرام بخشي است.

 

سه

بدن روزانه به 200 گرم سبزيجات نياز دارد که اين مقدار براي سالمندان بالاي هفتاد سال، نوجوانان و کودکان کمتر است.
ليلا شورورزي، کارشناس مسئول تغذيه دانشکده علوم پزشکي ضمن بيان اين مطلب افزود: مصرف روزانه سبزيجات از بروز بيماري‌هاي مزمن مانند بيماري‌هاي قلبي، ديابت، سرطان و چاقي پيشگيري مي‌کند.ليلا شورورزي گفت: بر اساس تحقيقات جديد رنگ سبزيجات در طبقه‌بندي خواص آنان نقش دارد از اين رو مصرف سبزيجات با رنگ‌هاي متنوع براي سلامتي توصيه مي‌شود.وي ادامه داد: مصرف سبزيجات با رنگ‌هاي متفاوت سيستم ايمني بدن را قوي‌تر مي‌کند و موجب طول عمر مي‌شود.شورورزي عنوان کرد: مصرف روزانه سبزيجات يکي از عوامل مهم پيشگيري از سرطان‌ها است زيرا سبزيجات حاوي ويتامين‌ها و مواد معدني هستند.وي گفت: سبزيجات نارنجي‌‌رنگ مانند هويج و کدوتنبل داراي بتاکاروتن است که بتاکاروتن در بدن به ويتامين A تبديل مي‌شود و از بدن در مقابل سرطان‌ها محافظت مي‌کند. کارشناس مسئول تغذيه دانشکده علوم پزشکي نيشابور خاطرنشان کرد: سبزيجات برگ سبز از ارزش غذايي بسيار بالايي برخوردارند و بدن را در مقابل چند نوع سرطان حفظ مي‌کنند.شورورزي ادامه داد: سبزيجات قرمزرنگ مانند گوجه‌فرنگي، هندوانه و کلم بنفش داراي انواع مختلفي از فيتوکميکال‌ها است که پوست بدن را در مقابل اشعه خورشيد محافظت مي‌کند و موجب کارکرد بهتر غده پروتستات در بدن مي‌شود. وي بيان کرد: اکثر سبزيجات داراي ويتامين C هستند مانند فلفل، بروکلي و گوجه‌فرنگي که در پيشگيري از سرطان‌ها موثر است.کارشناس مسئول تغذيه دانشکده علوم پزشکي نيشابور اظهار داشت: فيبر قسمتي از سبزيجات است که بدن انسان نمي‌تواند آن‌ را هضم کند و در پيشگيري از سرطان روده بزرگ نقش اساسي دارد. شورورزي گفت: وجود فيبر در غذاي مصرف شده کار دستگاه گوارش را آسان‌تر و سرعت تخليه روده‌ها را بالاتر مي‌کند به‌طوري که مواد سرطان‌زا با فيبر ترکيب شده و از بدن خارج مي‌شوند.وي اضافه کرد: مصرف بيش از اندازه مواد فيبردار عوارض و اختلالاتي در جذب املاح معدني به همراه دارد.

چهار

سيب بخوريد تا راحت نفس بکشيد
اگر نمي‌دانيد خوردن سيب به عملکرد ريه‌هاي شما چه ارتباطي دارد اين مطلب را بخوانيد.
دکتر سبحان ابراهيمي، متخصص تغذيه گفت: شايد فکر کنيد خوردن سيب به عملکرد ريه‌هاي شما چه ربطي دارد اما تحقيقات نشان داده است كه خوردن سيب يا نوشيدن آب سيب عملکرد ريه را بهتر مي‌کند.وي تصريح کرد: به خصوص در افراد آسمي باعث راحت تر نفس کشيدن و کاهش خس خس سينه مي‌شود.ابراهيمي در ادامه افزود: برخي معتقدند خوردن منظم سيب مي‌تواند ريه را از ابتلا به برخي بيماري‌هاي مزمن دور نگه دارد.اين متخصص تغذيه خاطر نشان کرد: ضمن اين که بودن سيب در رژيم غذايي افراد حتي افراد سيگاري احتمال ابتلا به سرطان ريه را کاهش مي‌دهد.

 

پیش درآمدی بر نقد داستان نویسی ابراهیم گلستان

"گلستان" داستان نویس

مِه ما را گرفته بود و ما مست ارتفاع...

جوی و دیوار و تشنه

آیا غیبت درازمدت پیشروی داستان نویسی مدرن، ابراهیم گلستان ( 1301 زاده ی شیراز و اکنون ساکن انگلستان) به گسیختگی روند داستان نویسی معاصر ایرانی انجامیده است؟ و آیا می توان برای تأثیر دستاوردهای نویسنده ی "ماهی و جفتش" نمونه های مشخصی را بر شمرد؟

    داستان های نوشته شده ی او، دستکم بیش از 60 سال (شکار سایه، 1324) از نویسنده ای خلاق خبر داد که می توانست راوی کمدی انسانی روزگار ما گردد، اما روند این پیشه ی دشوار را ایستایی درازمدت و تجربه گرایی های پراکنده رقم زده و جان شیفته ی زیبااندیش او را از نفس انداخته است.

    هم چنان که داستان ابزار باورمندی اجتماعی (ایدئولوژیک) آل احمد (1348-1302) گردید، "گلستان" هم به موازات، حکایت را بازتاب مشاهدات و میدانگاه بازآفرینی ذهنیت گزینه شده ی خود کرد. داستان برای این دو، پس از شکست های روشنفکری و انفعال اندیشه ورزی، کارگاه تارک دنیایی برای تولید محصول بی کیفیت و کم مشتری در راسته های نشر برای کتابخوانان اندک طبقه ی متوسط درآمد.

   پس از گذار از ادبیات واقعگرای اجتماعی ( نه سوسیالیستی) که بازتاب وابستگی "گلستان" به حزب توده ی ایران و ماندن در عرصه ی ترجمه های مارکسیستی بوده، اهتمام او به ساخت بهینه ی داستان پردازی زبانگرا شروع می شود. او خود بارها بر اهمیت "ساخت داستان" تأکید داشته است. در این راستای بی حاصل بوده که سجع گرایی بی درد (بحر طویل مدرن؟) و واژه آوایی وسواس گونه، او را از ژرف ترین دگرگونی های فرهنگ پنهان و داستان نوین پسا 57 ایران محروم کرده و البته خوش نشینی او در لندن هم مزید بر علت گردیده است.

   آیا داستان نویسی او هماوردگاه شاعری ناکام و نویسنده ای تجربه گرا نبوده است؟

  در روزگاری که او به ترجمه از داستان های شیرین و ماندگار غول ایجاز، ارنست همینگوی ( 1961-1899)روی آورد، بی شک به خوبی می دانست که این نویسنده ی صاحب رسالت که به امداد جمهوریخاهان اسپانیا شتافته بود ، تمام هم و غم نوشتن خود را معطوف شخصیت و موقعیت کرد و در خلوت های شادخواری شبانه ی خود – از بزم های شبانه ی پاریس تا برف های کلیمانجارو؛ بی انحراف به حاشیه های قریحه سوز، سبک خودویژه اش را به سر منزل مقصود رساند و در سرانجام این تعهد ادبی، با حس ناتوانی در پی آیند راه، گلوله ای نهاد نقطه وار بر پایان جمله ی باشکوه آفرینشگری بی همتای زندگی اش.  

   از یاد نمی توان برد که حضور گاه به گاه جنجالی این ادیب سنت شکن، اما نه مترقی(همراهی با تحولات اجتماعی)، بخشی از حافظه ی تاریخی ایرانی معاصر را تشکیل می دهد. شماری از خوانندگان حرفه ای و نویسندگان دورمانده از حریم مطبوعات رسمی کشور بر این باورند که "ابراهیم گلستان" در حیات ادبی / هنری این روزگار جایی ندارد. هر چه از او این سال ها پراکنده اند، بازتابی از بگو مگوها، انتقام گیری از شخصیت ها و صیقل دادن گذشته ی پرورانده برای آینده مطلوب است.

   بنا به ادعای مدعیانی که فقط بخش هایی از انتقادها و جوابیه هایشان به اظهارات راوی "اسرار گنج دره ی جنی" چاپ شده و دیری است در راستای خاموشی خلوت نشینانه ی خود به رصد فعالیت های ادبی مشغول اند، آیا "گلستان"، مدعی هم چنان پر لاف و گزافی است که دیگر چشمه ی خلاقیتش خشکیده و به قولی "چهره ی ادبی تمام شده ای است"؟(حسن میر عابدینی، صد سال داستان نویسی ایران، نشر چشمه، چاپ پنجم، 1387، ص. 783)

   آیا بازتاب روشنگری های "خروس" پیر در فضای ادبی داخلی، بنا به سفارش و در موارد متعدد مصلحت اندیشی های مطبوعات چی های شناخته شده صورت می گیرد و تا حد زیاد، اما متنوعی ناشی از شور ژورنالیستی متولیان شهرت و شمارگان بوده است؟

   آیا صناعت قصه گویی او در پشت انبوهی از  حاشیه ها و مصاحبه های پرده درانه، فعالیت های هنری نا تمام، مستندهای تبلیغاتی نفتی پر درآمد سال های پس از کودتای 1332، نامه نوشتن ها، دوری خودخواسته از سرزمین زادگاهی و مهمتر از همه ترجمه های وقت گیر  و تا حد زیادی ناموفق ( از میان سه ترجمه، پارسی برگردان "هکلبری فینِ" نجف دریابندری درست تر و خواننده پذیرتر بوده)، نارس و ناتوان، از پویایی بازنمانده است؟

   اما آشکارا، بر کنار از سوگیری و با پرهیز از پیش نگری ها، دستاورد های ادبیت این زال روشنفکری را چگونه شماره کنیم؟ شکی نیست که "گلستان" جایگاهی فراموش نشدنی در پیام آوری نواندیشی، طرح مبرم ترین پرسش های ادبی/ هنری و کارنامه ای احترام بر انگیزی در ستیز با سلیقه های کلیشه ای و فرمایشی دهه های چهل و پنجاه شمسی داشت.

   از این رو، آن چه تا کنون، دست کم  در این دهه در مطبوعات ادبی در باره ی او نوشته اند، فرو رفته در غبار شهرت دهه های ی چهل و پنجاه او، جنجال های پیرامون و معروفیت  تحمیلی، به ستایش ها و سرزنش های افراط آمیز انجامیده است. پرسش بی جواب مانده ی خوانندگان داستان ایرانی هم چنان بیانگر آن بوده که "گلستان" اثری متناسب با ایران هزاره سوم ابَررسانه بیرون نداده است.

   آیا نوشتار داستانی یا به قول احمد محمود (1381-1310) " صناعت داستان گویی" او توان همراهی با انتظارات شتابان و پر دگرگون نسل حاضر را دارد؟ نظر سنجی کتابخانه ای  نشان می دهد که در فهرست کاربران یعنی داستان خوانِ جوان و پیر (زن و مرد)، جایگاه "گلستان"  فراموش شده و در مواردی معدود، مراجعان آثارش در پی پژوهش های داستان نویسی بوده اند تا رفع نیاز روحی والتذاذ زیبایی شناختی قصه خوانی.

   هر بار که به مناسبتی، نیمرخی از او را دوستان و همراهان خارج نشینش بر پرده ی تاریک اطلاع رسانی داخلی می تابانند، پرسش های کهنه و نوی بیشتری مطرح می شود: آیا نثر او گرته برداری شده ی از داستان نویسان آمریکایی و در نیمرخی پنهان، ریشه گرفته از ادیبان شورویایی دوره ی جوانی گلستان بوده است؟ چرا راوی  خیره بر تُنگ کوچک دو ماهی، با وجود حضور متوالی دوره ی جوانی در درازنای کارون و اروند؛ یعنی جنوب گرگرفته ی ایران؛ و تردد او در میان چاه های نفت، پالایشگاه و کارگران، روایتی از آرمان ها و امید شهروندگری را بازآفرینی نکرده است؟

   با آن که به جز بازچاپ چند داستان قدیمی، از دستاوردهای دهه ی پسین زندگی او بی اطلاع هستیم، اما به پژواک صدای جوانان داستان نویس از راه رسیده باید بپرسیم که آن همه تفنن و تجربه های جوانی "گلستان"، به کدام اثر شگرف، ماندگار و قابل طرح در جهان، ختم به خیر شده است؟ و راستی آیا او داستان هایی هم به انگلیسی ( یا زبان های دیگر) نوشته است؟

    بدیهی است آثار چاپ شده ی داستانی او را نمی توان ملاک و معیار سخن سنجی قرار داد. کارنامه ی ناقص داستان نویسی او، بررسی و ارزشیابی داوران را به کاستی می کشاند. منتقد معاصر داخلی که بر کنار از زد و بندها سیاسی بر آن است تا بر مبنای زیبایی شناختی ادبی، جایگاه اجتماعی داستان های "گلستان" را بررسی کند، با دشواری ها و تنگناهای بی شمار روبرو می گردد. دست کم آن چه در این سه دهه ی رفته از "گلستان" عرضه گردیده، ناداستان  بوده است.

   با آرزوی آن که شاهد بازگشت افتخار آمیز این پیشاهنگ نوگرایی داستان و شکوفایی دوباره ی خلاقیت او باشیم، و با امید به آغاز نقد ساختار سنجی آثار او، این جستار را با چند نکته ی عام و خاص به پایان می رسانم:

1. علاقه مندان ن"گلستان" بر نثر آهنگین و سبک خود ویژه او تأکید داشته اند؟ آیا این شاعرانگی منثور بر فضای داستان اضافه / تحمیل شده و یا جزو پیکری (ارگانیک) ساختار آن گردیده است؟

2. با توجه به چاپ های چند باره ی آثار پرفروش نویسندگان معروف سه دهه ی اخیر ( زویا پیرزاد، احمد محمود، محمود دولت آبادی و...) و ظهور ذهن و زبان های منحصر به فرد قصه نویسان متعدد، آیا جایی برای طرح کتاب های "گلستان" می ماند؟

3. واژگان زبان "گلستان" در توصیف، نماینده ی مناسبی برای زبان پارسی نبوده، دو رگه و کهنه، هم خوانی و همراهی پویایی با نیازهای بیانی این زمان ندارد. آیا نمی توانیم به جای این واژه ها، پارسی برابرهای بهتری بگذاریم: ظهر، سقط فروش، گسترده مانده بود، تیغه، فحش، قبل از، حفره ی خالی، عکسشان در آب...، سکوت منتظر، پر شال، مار محتاط، فردا به هیچ احتیاج نخواهیم داشت...

4. آیا واژه ها ی تحمیلی به ساختار ی دست چین شده و شتاب برای رسیدن به زبانی آهنگین اما بی هدف، کار را یک نواخت و برایند روایت را ابتر نمی سازد؟

5. به راستی، بر مبنای بررسی یک جمعیت آماری، مخاطبان کنونی حکایت های "گلستان" کیانند؟

6. از چند جستار نوشته شده و  گفتگوی منتشره در مطبوعات دو سه ساله ی اخیر ، در می یابیم که عتیقه شناسان نثرهای فراموش شده و جستجوگرایان تفننی جمله بندی های ذوقی بر آنند برای اشتغال پر مزد و مواجب خود، معدنی کاربرانه در نوشته های "گلستان" بیابند.

7. اگر مشخصه های ماندگاری هر سبک را نو ماندن، زیبایی خود ویژه و درستی پیوندهای انسانی آن بدانیم، آیا بهتر نیست برای رسیدن به نتیجه گیری منطقی، این گزاره را پیش روی موافقان و مخالفان  "گلستان" بگسترانیم و از  آرای آنان بهره مند گردیم؟

 

هاشم حسینی

برومی، اهواز

آدینه ی درگذشتگان

 

فرید‌ه لاشایی


د‌یروز تعد‌اد‌ی از هنرمند‌ان هنرهای تجسمی ساعت 10 صبح د‌ر مقابل خانه هنرمند‌ان ایران جمع شد‌ه بود‌ند‌ تا د‌ر مراسم ود‌اع با فرید‌ه لاشایی حاضر باشند‌. جمعیتی د‌ر حد‌ود‌ 150 نفر آمد‌ه بود‌ند‌ تا ود‌اعی آرام با این هنرمند‌ هنرهای تجسمی د‌اشته باشند‌. پیکر او بالای پله‌ها و جلوی د‌ر ورود‌ی خانه هنرمند‌ان قرار گرفته بود‌ و د‌ر کنارش تریبونی کوچک برای سخن گفتن از او. اول ابراهیم حقیقی سخن گفت که گرد‌انند‌ه این مراسم محسوب می‌شد‌. سیستم صوتی ایراد‌ د‌اشت و صد‌ای حقیقی شنید‌ه نمی‌شد‌. انگار او پشت تریبون لب می‌زد‌ و این سو ایستاد‌گان به سکوت گوش می‌کرد‌ند‌ و البته کسی هم اشاره به شنید‌ه نشد‌ن صد‌ا نکرد‌. اینچنین مراسم ود‌اع با نقاش انتزاع‌گرا، شکلی انتزاعی به خود‌ گرفت. این سخن گفتن به سکوت اد‌امه د‌اشت تا د‌ر پشت صحنه کسی به فکر صد‌ا افتاد‌. صد‌ای حقیقی شنید‌ه شد‌ که مشغول خواند‌ن شعری بود‌. عد‌م حضور مسئولان د‌ولتی باعث شد‌ه بود‌ که خبری از سخنرانی‌های طولانی و حوصله سر بر نباشد‌. د‌ر اد‌امه «همایون ثابتی‌مطلق» مد‌یر انجمن نقاشان د‌رباره لاشایی سخن گفت و اشاره کرد‌ به ضرب قلم‌ها و لکه‌های رنگی د‌ر آثار او که ویژگی بارز آثار او محسوب می‌شوند‌. سخنران بعد‌ی این مراسم «رعنا فرنود‌» بود‌. او گفت: «سال 1371 و د‌ر پی برگزاری نمایشگاهی گروهی از زنان نقاش ایران د‌ر موزه هنرهای معاصر با لاشایی آشنا شد‌م. از آن به بعد‌ فصل کتاب میانسالی ما با هم نوشته شد‌ تا سال‌هایی که زمانه میان ما خط کشید‌. نمی‌د‌انم چگونه به فرید‌ه نگاه کنم؟ می‌خواهم از منظر طبیعت، از آنچه که بود‌ و از آنچه به د‌نیا نگاه می‌کرد‌ او را تعریف کنم. او بی‌شک از سمت چهار عنصر اصلی طبیعت (آتش، آب، خاک و باد‌) قابل تعریف است.» فرنود‌، فرید‌ه لاشایی را یک آتش و یک مبارز تمام عیار معرفی کرد‌ که 20 سال با بیماری خود‌ جنگید‌. او اد‌امه د‌اد‌: «لاشایی آب هم بود‌. جاری، سیال و انعطاف‌پذیر. د‌ر هنر او همیشه جریان‌د‌ار بود‌ن قلم را می‌شد‌ د‌ید‌. د‌ر آثارش حرکت مرموز باد‌ را هم ‌کاملا می‌شد‌ احساس کرد‌. جان او بی‌قرار و بی‌ثبات بود‌ مانند‌ خاک.» سخنران بعد‌ی «علیرضا سمیع آذر»مد‌یر مرکز هنرهای تجسمی وزارت ارشاد‌ د‌ر د‌وران اصلاحات بود‌. او د‌ر جایی از سخنان خود‌ گفت: «لاشایی یک نقاش بزرگ و فراتر از مرزهای ایران بود‌. او نویسند‌ه‌ای گران‌سنگ نیز بود‌ و از همه مهم‌تر او یک روشنفکر مبارز بود‌ که عمر خود‌ را صرف نیل به اهد‌اف والای انسانی کرد‌. د‌ر سال‌های منتهی به مرگش بهترین آثار وی را د‌ید‌م و این ثابت می‌کند‌ که او به هنر اتکا د‌اشت. لاشایی نماد‌ رنجی است که همه ما آن را د‌رک می‌کنیم رنجی که برای همه ما آشناست.» سمیع‌آذر افزود‌: «فرید‌ه لاشایی برای همه ما د‌وست و یاور بود‌ و د‌ر طول همه این سال‌ها با ملامت‌های زند‌گی مبارزه کرد‌ و یک د‌هه با د‌رد‌ و رنج همراه بود‌ اما تبسم هیچ‌گاه از روی لب‌های او پاک نشد‌.» او با بیان این‌که جسم فرید‌ه لاشایی روز به روز تحلیل می‌رفت اما آثارش بهتر می‌شد‌، گفت: «فرید‌ه لاشایی د‌ر سال‌های منتهی به مرگ بهترین آثار خود‌ را ارائه د‌اد‌. د‌رد‌ و رنج و سختی که همیشه با فرید‌ه لاشایی بود‌ حد‌اقل د‌ر این اواخر به بهترین د‌وست او تبد‌یل شد‌ه بود‌.» آخرین سخنران مراسم، «مانلی» د‌ختر فرید‌ه لاشایی بود‌. او که برای سخن گفتن پشت تریبون قرار گرفت باز هم صد‌ا به سختی شنید‌ه می‌شد‌
اینجای مراسم بود‌ که «فرزانه طاهری» اشاره و اعتراض به پایین بود‌ن صد‌ا کرد‌. مانلی لاشایی کمی به میکروفن نزد‌یک شد‌ و کمی بلند‌‌تر سخن گفت: «این روزها وقتی از من می‌پرسند‌ حالت چطور است می‌گویم آنقد‌رها هم بد‌ نیستم. د‌ر طی این روزها آنقد‌ر غرق محبت هستیم که هیچ چیز را حس نمی‌کنیم و من از تمام کسانی که امروز د‌ر اینجا حضور یافته‌اند‌، نهایت تشکر را د‌ارم.» بعد‌ از سخنان او پیکر فرید‌ه لاشایی روی د‌ست‌ها قرار گرفت تا برای خاکسپاری راهی د‌ربند‌ سر از توابع شمیرانات شود‌. تعد‌اد‌ی سوار ماشین‌های ون شد‌ند‌ که د‌ر مراسم خاکسپاری هم حضور د‌اشته باشند‌ و این مراسمِ آرامِ بد‌رقه انسانی بود‌ که جنگید‌ن را خوب می‌د‌انست. فرید‌ه لاشایی زند‌گی پُر پیچ و خمی را پشت سر گذاشت. او که تحصیلات خود‌ را د‌ر رشته هنرهای تزیینی د‌ر وین گذراند‌ه بود‌ بعد‌ از بازگشت به ایران و د‌ر سال 1352 بازد‌اشت شد‌ و سر از زند‌ان قصر د‌ر آورد‌. خانواد‌ه او خانواد‌ه‌ای سیاسی بود‌. براد‌ر او از چهره‌های شاخص حزب تود‌ه محسوب می‌شد‌. خود‌ او نیز از این جریان فکری د‌ور نبود‌ و د‌ر جلسات کنفد‌راسیون د‌انشجویان ایرانی حضور پید‌ا می‌کرد‌. هرچند‌ او هیچ‌گاه به اند‌ازه براد‌ر خود‌ به‌طور مستقیم د‌رگیر سیاست نبود‌ اما بعد‌ از رهایی از زند‌ان زمان بیشتری را به زند‌گی هنری خود‌ اختصاص د‌اد‌. سرطانی که لاشایی را از پا د‌رآورد‌ بیماری تازه‌ای نبود‌. لاشایی پیش‌تر موفق شد‌ه بود‌ یک‌بار این بیماری پُر از مرگ را شکست د‌هد‌. او د‌ر سال 84 به شکل جد‌ی با این بیماری د‌ست و پنجه نرم کرد‌ه بود‌. د‌ر آن زمان حال جسمانی او چنان رو به وخامت گذاشت که بسیاری مرگ او را نزد‌یک می‌د‌انستند‌ اما او مرگ را شکست د‌اد‌ و بار د‌یگر د‌ر کارگاهش مقابل بوم‌های سفید‌ قرار گرفت. لاشایی تا آخرین لحظه‌های زند‌گی د‌ست از کار هنر نکشید‌. آخرین نمایشگاه فرید‌ه لاشایی حد‌ود‌ د‌و هفته پیش با عنوان «گرفتن ماه» د‌ر د‌وبی برپا شد‌ه بود‌. همچنین از او رمانی به نام «شال بامو» باقی ماند‌ه است که به نوعی می‌توان زند‌گینامه خود‌ او محسوب شود‌. علاوه بر همه این‌ها از لاشایی چند‌ عنوان ترجمه هم باقی ماند‌ه است که از آن جمله می‌توان به ترجمه نمایشنامه «زن نیک ایالت سچوان» اثر برتولت برشت اشاره کرد‌ اما همه این‌ها برای این‌که لاشایی د‌ر قطعه هنرمند‌ان د‌فن شود‌ کافی نبود‌. مرکز امور تجسمی وزارت ارشاد‌ اعلام کرد‌ه است که خانواد‌ه فرید‌ه لاشایی علاقه‌ای به د‌فن این هنرمند‌ د‌ر قطعه هنرمند‌ان بهشت زهرا ند‌اشته است اما جالب اظهارنظر«علی‌اصغر امیرنیا» سرپرست مرکز امور تجسمی وزارت ارشاد‌ است که د‌رباره د‌فن پیکر فرید‌ه لاشایی د‌ر قطعه هنرمند‌ان به مهر گفته: «این قطعه محد‌ود‌یت‌هایی د‌ارد‌ و برای همه جا ند‌ارد‌. باید‌ وضعیت وی را بررسی و سپس برای این کار اقد‌ام کنیم.» بعد‌‌تر این اد‌اره د‌ر توضیح این گفته جوابیه‌ای به خبرگزاری مهر ارسال کرد‌ که با اد‌بیاتی مهربان‌تر همان حرف‌های امیرنیا د‌ر آن تکرار شد‌ه است. د‌ر این توضیح آمد‌ه است: «باتوجه به محد‌ود‌یتی که د‌ر حال حاضر قطعه هنرمند‌ان د‌ارد‌، خاکسپاری هنرمند‌انی که نشان د‌رجه یک هنری د‌ارند‌ د‌ر اولویت هستند‌ و گفته سرپرست مرکز هنرهای تجسمی به معنی عد‌م خاکسپاری این هنرمند‌ د‌ر قطعه هنرمند‌ان نبود‌ه و فقط به بررسی اشاره کرد‌ه است» اما مراسم بد‌رقه و ود‌اع با فرید‌ه لاشایی به د‌ور از این هیاهوها، به د‌ور از سخنرانی مسئولان د‌ولتی و با حضور د‌وستان، همکاران و علاقه‌مند‌انش همچون لیلی گلستان، گیزلا سینایی، بهرام د‌بیری، معصومه مظفری، حبیب‌الله صاد‌قی، حمید‌ سِوِری و... برگزار شد‌ تا از این پس قطعه هنرمند‌ان بهشت زهرا فقط از آن کسانی باشد‌ که نشان د‌ریافت کرد‌ه‌اند‌.
 باربد‌ اعلایی

استفان هسل

 استفان هسل، سیاستمد‌ار، نویسند‌ه و یکی از چهره‌های مقاومت فرانسه، سه‌شنبه شب د‌ر سن 96 سالگی د‌رگذشت.
کریستیان هسل- شابری، همسر استفان هسل، د‌ر گفت‌وگو با خبرگزاری فرانسه، د‌رگذشت این فعال سیاسی را تایید‌ کرد‌ه است. استفان هسل سال 1917 د‌ر برلین به د‌نیا آمد‌. هشت ساله بود‌ که همراه خانواد‌ه‌اش از آلمان به فرانسه مهاجرت کرد‌ و سال 1937 ملیت فرانسوی گرفت. 
هسل د‌ر د‌وران جنگ جهانی د‌وم د‌ر لباس ارتش آزاد‌ فرانسه علیه آلمان هیتلری می‌جنگید‌. او پس از اسارت به د‌ست نیروهای آلمان نازی به شیوه معجزه‌آسایی از مرگ د‌ر ارد‌وگاه کار اجباری نجات یافت و به چهره مقاومت فرانسوی تبد‌یل شد‌. هسل همچنین به فعالیت د‌ر زمینه حقوق‌بشر، حقوق مهاجران و همچنین مسائل خاورمیانه شهرت د‌اشت. 
کتاب پرفروش «به خشم آیید‌!» یکی از آثار معروف استفان هسل است که د‌ر سال 2010 منتشر و به زبان‌های مختلف ترجمه شد‌. این کتاب، د‌عوتی از افراد‌ بی‌تفاوت جامعه امروز فرانسوی است که بد‌ون آگاهی نسبت به جایگاه کنونی‌شان و میراث رسید‌ه از قرن‌ها تمد‌ن بشری به عناصری منفعل بد‌ل شد‌ه‌اند‌. 
او اختلاف طبقاتی وحشتناک د‌ر جوامع مد‌رنی چون فرانسه و شوک فرهنگی ناشی از سیل مهاجرت را علت بی‌تفاوتی بسیاری از افراد‌ جامعه می‌د‌اند‌.

فروردین سرک می کشد...

از شانه های کوه

آن سوی شهر ها...

دشت ها را پوشانده فرش...

نوروز با شکوه

آماده به دیدار

با اقتدار

بی تفاوت به دزدان راه

سرخ و سپید و سبز

رنگ های زندگی را

افشانده به هر سو...ه.ح.

چند گام مانده به نوروز؟

می تکاند تن

باغ سرما زده ی غمگین

چشم می ساید خاک

باد

منتظر می پرسد:

"بوی رستاخیز

نوروز

رفته تا کهکشان های دور

نازنینا

چشم دل را بگشا..."ه. ح.

سروده ای در راه

ستاره ها

ساده

چون کهکشان دهان دلدار

دندانه های ترانه ها

دیدارها

درودها

 بیدار...ه. ح.

تک خال های نو

یک

بریده های شعر محمد زهری(۱۳۷۵-۱۳۰۵):

۱

...

من نوشتم از چپ

تو نوشتی از راست

وسط سطر رسیدیم به هم

 

۲

 

دستی ست

بالای دست شب

دست سپید صبح

 دو

از تازه سروده های هوشنگ ابتهاج (الف. سایه):

 

گذاشتندم و رفتند همرهان قدیم

ز همرهان قدیمم همین غم است ندیم

در این خزان، خبرِ سرو و گل چه می پرسی

خبر خرابی باغ است و بی کسی نسیم

زمانه بی پدر و مادر است و می ترسم

در این بلا ز سر انجام این زمین یتیم

ز آتشی که خود انگیختی خلاص مجوی

مگر چو دود برآیی از این حریق عظیم

یه سیم و رز نتوانی دلی درست خرید

اگر چه گشت درستی، شکسته ی زر و سیم

که گفت چاره ی عالم حکومت حکماست؟

حکیم چون به حکومت رود، کجاست حکیم!

تو ایستاده همی رو که کعبه ی عشق

سپرده اند به پای روندگان مقیم

...

 

تک خال های نو

یک

بریده های شعر محمد زهری(۱۳۷۵-۱۳۰۵):

۱

...

من نوشتم از چپ

تو نوشتی از راست

وسط سطر رسدیم به هم

 

۲

 

دستی ست

بالای دست شب

دست سپید صبح

 دو

از تازه سروده های هوشنگ ابتهاج (الف. سایه):

 

گذاشتندم و رفتند همرهان قدیم

ز همرهان قدیمم همین غم است ندیم

در این خزان، خبرِ سرو و گل چه می پرسی

خبر خرابی باغ است و بی کسی نسیم

زمانه بی پدر و مادر است و می ترسم

در این بلا ز سر انجام این زمین یتیم

ز آتشی که خود انگیختی خلاص مجوی

مگر چو دود برآیی از این حریق عظیم

یه سیم و رز نتوانی دلی درست خرید

اگر چه گشت درستی، شکسته ی زر و سیم

که گفت چاره ی عالم حکومت حکماست؟

حکیم چون به حکومت رود، کجاست حکیم!

تو ایستاده همی رو که کعبه ی عشق

سپرده اند به پای روندگان مقیم

...

 

خواندنی های ادبی

یک

بیهقی وار


چهاردهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره بیهقی به بررسی «هنر نویسندگی بیهقی» اختصاص داشت که با سخنرانی محمود دولت‌آبادی برگزار ‌شد. دولت‌آبادی در این نشست که با استقبال بسیار علاقه‌مندان و دوستداران وی همراه بود، سخنانش را با یادنامه ابوالفضل بیهقی آغاز کرد و گفت: «کتابی را دانشمندان ما زیر نظر دکتر محمدجعفر یاحقی فراهم آورده‌اند به نام «یادنامه ابوالفضل بیهقی». کار زیبنده‌ای است. همه آن‌هایی که در این کتاب به بیهقی پرداخته‌اند، صاحب‌نظر هستند و کوشش‌های شایسته‌ای به کار برده‌اند تا ما این نویسنده قرن پنجم ایران را بهتر بشناسیم. اگر کسی فرصتی برای خواندن «تاریخ بیهقی» ندارد، من پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخواند.»

صداقت در نوشتن ویژگی بیهقی است
این‌که چرا «تاریخ بیهقی» اثر دیگری است دلیلش آن است که بیهقی «نویسنده دیگری» است. او انسان درستی است و نسبت به آنچه می‌نویسد منصف است. همچنان که نسبت به کاری که انجام می‌دهد، عمیقا احساس مسئولیت می‌کند. به این ترتیب، اصل موضوع، در «چگونه آدم‌بودن» نویسنده است که اهمیت دارد. زبان اثر او هم به منش بیهقی ارتباط پیدا می‌کند. او هیچ صنعتی به کار نمی‌بَرد. بیان او فرآیند رویش و رشدی است که در زبان دَری پدید آمده بود. این زبان از دل جامعه ایران به عنوان «نخواستن زبانِ دیگری» سربرآورده بود؛ یعنی ملتی گفته است من زبان خودم را می‌خواهم داشته باشم. بیهقی فرآیند چنین نخواستنی است. اگر بیهقی را با سعدی مقایسه کنیم، می‌بینیم که در سعدی «صنعت» غلبه دارد، اما در بیهقی «صداقت در نوشتن» است که غلبه پیدا می‌کند. «تاریخ بیهقی» برای داستان‌نویسی بسیار آموزنده است؛ زیرا همان‌طور که خودش می‌نویسد، تاریخ، چه قبل از او و چه پس از او، چنین بود که بگویند «آن این را بزد» و «این آن را»؛ و آن‌گونه بنویسند که سلاطین بپسندند. ولی بیهقی «نویسنده» است و تخیلش را به کار می‌گیرد. همین تخیل بیهقی است که امروزه، پس از‌هزار سال، سبب شده است که ما به او نگاه ویژه‌ای داشته باشیم. کتاب او فقط تاریخ نیست. ارکان و مناسبات و چهره‌ها و پیوستاری که در یک اثر ادبی وجود دارد، همه را در «تاریخ بیهقی» می‌توان یافت. البته من آن‌قدر ساده‌لوح نیستم که مثل بعضی‌ها فکر کنم هرچه در ادبیات امروز هست، در بیهقی و سعدی هم می‌توان یافت؛ نه، امروز دوره دیگری است. ادبیات حرکت‌هایی کرده و ما 
۱۵۰-۱۰۰ سال است که با ادبیات غرب آشنا شده‌ایم و چیزهای تازه‌ای آموخته‌ایم، اما می‌توان بیهقی را به عنوان نویسنده‌ای متعهد در نظر داشت. 

همشهری بیهقی هستم، اما به او تعصب ندارم
عده‌ای می‌گویند چون دولت‌آبادی همشهری بیهقی است، از او متاثر است و لابد پشت این کلمات، این هم هست که من نسبت به بیهقی تعصب دارم. این سخن، درست نیست. من همان‌قدر از بیهقی آموخته‌ام که از هومر و بالزاک و برشت و بِکِت آموخته‌ام. آن اندازه از بیهقی تاثیر پذیرفته‌ام که از ناصرخسرو و حافظ تاثیر گرفته‌ام. موقعی من در کانون پرورش فکری کار می‌کردم. شیروانلو آدمِ اهلی بود. می‌دانست که من کار قلم می‌کنم. اتاقی به من داده بود که پنجره‌ای ۳۰ در ۳۰ داشت. در آن زمانِ به‌خصوص، همواره حافظ می‌خواندم. در تمام مدتی هم که «کلیدر» را کار می‌کردم، همواره حافظ می‌خواندم. به این ترتیب است که انسان از همه ارزش‌های یادگیرنده، یاد می‌گیرد. 
هر انسانی به دنبال این است دریابد از کجا آمده است؟ من هم به دنبال پاسخ این پرسش بودم. زمانی که «داستان کیخسرو» را برای دانشجویان درس می‌گفتم، اشاره می‌کردم که در این داستان، ۳ عنصر برای‌ نژاد برشمرده شده است؛ یکی آن‌که شخص بداند که پدر و مادرش چه کسانی هستند، دیگر «آموزش» است و سوم هم «گوهر». به این ترتیب، من حق داشتم بدانم پدر و مادرم در ادبیات، چه کسانی هستند. نسبت من با بیهقی، در همین است، اما خواندن بیهقی مانع خواندن کامو و جویس نشد. من از همه آموخته‌ام. بیهقی آموزه‌ای دارد که شاید به آن اشاره نشده است. آن آموزه، انصاف است. او انسان متعادل و منصفی است. اگر از سلاطین غزنوی یاد می‌کند و همواره می‌گوید که «بهشت نصیب آن‌ها باد»، برای آن است که به چنین سخنی باور دارد. این با تملق‌گویی و چاپلوسی فرق می‌کند. بیهقی در سال ۴۴۷ شروع به نوشتن تاریخش می‌کند. در این زمان از خاندان غزنوی تنها امیری کوچک به جا مانده بود. بیهقی اگر نسبت به این خاندان اظهار اخلاص می‌کند، نه برای آن است که توق ع داشته است که کاسه طلا به او بدهند. او به این ستایش‌ها باور دارد. از سوی دیگر، شخصیت‌هایی را در کتابش پیدا می‌کنیم که رفتار شگفتی دارند اما او منصفانه درباره آن‌ها قضاوت می‌کند؛ نمونه‌اش بوسهل زوزنی است. موقعی که سرگذشت او را می‌خوانیم، با آن‌که می‌دانیم که بسیار به امیرمسعود نزدیک است از خود می‌پرسیم که آیا بوسهل عمد داشته است که این همه تخریب بکند؟ با این حال بیهقی به انصاف درباره او داوری می‌کند. 

کتاب بیهقی آمیخته با تخیلِ فرهیخته است
یکی از ویژگی‌های «تاریخ بیهقی» این است که وقایع را پس از روی‌دادن آن‌ها نوشته است. تاریخ‌نویسان قبل و بعد از او همراه سلطان و شاهی می‌رفتند و وقایع را در‌‌ همان زمانِ وقوع می‌نوشتند، اما بیهقی یادداشت برمی‌داشته و با تخیلِ فرهیخته‌اش بعد‌ها کتابش را نوشته است. اگر او نمی‌تواند به صراحت درباره مثلا وزرای عصرش سخن بگوید، ذوالریاستین را مثال می‌زند یا گریزی به خاندان برمکیان می‌زند. او انسان مسئولی است که به این‌گونه به ما می‌گوید که خدمتگزاری چه سرانجامی دارد و این منحصر به مثلا حسنک نیست. این تخیل فرهیخته بیهقی است که می‌خواهد هرچه را که از ایران دریافته است به ما منتقل کند. کسی از او نخواسته بود داستان افشین را بنویسد، اما تخیل و مسئولیت بیهقی او را وامی‌دارد این داستان را هم در کتابش بیاورد. داستان‌هایی در «تاریخ بیهقی» وجود دارد که دراماتیک است. یکی از آن‌ها داستان حسنک است. این‌که چرا در دانشگاه‌های ما این داستان را درس می‌دهند، چند دلیل دارد: یکی آن‌که در میان شبکه‌ای نظامی و استبدادی که تُرک و عرب و خانات آسیای میانه هستند، حسنکی وجود دارد که ایرانی است. دوم آن‌که حسنک در آن زمان نخستین کسی است که واژه «تاج» را به کار می‌برد. در «کوشک شادیاخ» مهم‌ترین عمارتی که می‌سازد «صفه تاج» نام دارد. غزنویان تاج را نمی‌شناختند. نکته‌های دیگری همانند این است که داستان حسنک را برجسته می‌کند و سبب می‌شود که ما حسنک را عزیز بداریم؛ چون انگار او «شهید» می‌شود. 

دو

  • نقش زبان فارسی و روز زبان مادری
  • محمد بقایی‌ماکان/بهار

بیست‌ویکم فوریه هر سال برابر با دوم اسفند از سوی یونسکو به عنوان «روز زبان مادری» تعیین شده، ولی مقصود این سازمان از زبان مادری به درستی معلوم نیست زیرا همه زبان‌های رایج در جهان از روستایی و محلی گرفته تا زبان‌های ولایتی و ملی دارای منشا و اصلی هستند و برای متکلمانشان زبان مادری به شمار می‌آیند، بنابراین چیزی به نام زبان غیرمادری وجود ندارد. این اصطلاح معمولا برای زبان‌هایی به کار می‌رود که در کشورهای بزرگ در زمره زبان‌های محلی جای دارند که به آن‌ها اصطلاحا گویش یا نیم‌زبان گفته می‌شود، البته همه آن‌ها به معنای دقیق کلمه زبان محسوب می‌شوند ولی زبان مادر یعنی زبان فراگیر به حساب نمی‌آیند، وگرنه آن‌ها نیز مانند زبان فراگیر یا ملی دارای قواعد و ساختار خاص خود هستند. بر این اساس اصطلاح مذکور معنایی محدود ندارد، شامل هر زبانی می‌شود، خواه زبان اقلیتی انگشت‌شمار باشد یا اکثریت مردم یک کشور که به زبان ملی گفت‌وگو می‌کنند، یعنی زبان مادر که ریشه در دیگر زبان‌های مرتبط با خود دارد و ضمن آن‌که از آن‌ها غنا می‌یابد، قوت نیز می‌بخشد و عاملی است برای حراست آن‌ها. از این رو تقویت و صیانت از زبان‌های بومی و محلی - یا به عبارتی زبان مادری- در هر مجموعه زبانی موجب تقویت زبان اصلی یا ملی می‌شود که برای مثال مردم کشوری مانند هند را با بیش از 80 زبان به هم پیوند می‌دهد و مهم‌ترین عامل در حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی یک کشور است. وقتی در سرزمین‌های پهناور سخن از زبان مادری و تحکیم و تقویت آن به میان می‌آید، به منزله نادیده‌گرفتن اقتدار و حاکمیت زبان مادر نیست زیرا تضعیف زبان مادر موجب از دست رفتن زبان‌هایی می‌شود که حیات و دوامشان بسته به اقتدار آن است. در چند دهه اخیر به سبب تنش‌ها و رقابت‌های سیاسی برخی کشورهای مصنوعی و به معنای واقعی کلمه جعلی که در آن سوی جنوب و شمال ایران شکل گرفته‌اند و به هر طریق ممکن حتی با مصادره چهره‌ها و دستاوردهای فرهنگی و مدنی برآمده از اندیشه ایرانی در پی سندسازی برای کسب هویت هستند چشم به خاک ایران دوخته‌اند و از این رو با تاکید بر تشابه‌های زبانی به قوم‌گرایی دامن می‌زنند و به مدد شبکه‌های ماهواره‌ای سعی در تحریک برخی از اذهان مستعد فرقه‌گرایی و ناراضیان اجتماعی برای تضعیف وحدت ملی به بهانه زبان مادری دارند. آنان زبان ملی کشور را به دلیل عنادشان با فرهنگ ایرانی برای بخش‌هایی از کشور تا حد زبان درجه دوم تقلیل می‌دهند و زبان فارسی را که حامل فرهنگ و عناصر هویت‌ساز ایرانی است و به همین سبب زبان ملی خوانده می‌شود، رندانه زبان رسمی می‌خوانند تا از بار عاطفی و فرهنگی آن بکاهند، زیرا برخلاف اذهان عطوفت‌زده به خوبی می‌دانند که آنچه رسمی است ملی نیست و دوام و بقای هر چیز رسمی بسته به میزان نفوذ حاکمیت موجود است. هر چیز رسمی عاریتی و بی‌دوام است و ممکن است پس از چندی نباشد. مثل آیین‌های رسمی که با هر حاکمیت نورسیده‌ای ملغی می‌شوند، ولی آیین‌های ملی همیشه ماندگارند. از اصطلاح «رسمی» مفهومی اداری، حکومتی و بی‌گمان آمرانه القا می‌شود که به هیچ روی مبین بار عظیم فرهنگی زبانی نیست که دومین زبان بزرگ دنیای اسلام به شمار می‌آید و به لطف شاعران و نویسندگانی بزرگ از جای‌جای ایران نه تنها پیوندی قلبی و معنوی با هر ایرانی و مسلمان دارد، بلکه به مقامی دست یافته که در جهان زبانزد است. تردیدی نیست که تقویت زبان‌های بومی یا به عبارتی زبان‌های مادری به لحاظ فرهنگی، تاریخی و زبان‌شناسی از اهمیت بسیار برخوردار است ولی این به‌آن معنا نیست که بدل به ابزاری شود برای بی‌مهری به اساسی‌ترین عنصر هویت ملی یعنی زبان مادر. شبکه‌های ماهواره‌ای معاند زبان فارسی و تمامیت ارضی کشور که تلقیناتشان از ناخودآگاه کسانی که گوش به آن‌ها دارند سر برمی‌آورد، یا نمی‌دانند یا می‌دانند و نفی حقیقت می‌کنند که کلمه «پارس» از واژه «پارسواش» یا «پارسوآ» مشتق شده که قومی بودند در شمال دریاچه اورمیه. اینان به سبب فشار آشوری‌ها ناگزیر به جنوبی‌ترین نقطه ایران در کنار خلیج‌فارس که «انزان» یا «انشان» نامیده می‌شد کوچ کردند. این مردم همان پارسیانی بودند که هخامنشیان از میانشان سر برآوردند، اینان اصلا در آذربایجان کنونی ساکن بودند و بعد هم در خوزستان، ولی زمانی که حکومت هخامنشی رو به گسترش نهاد، در جایی که اکنون فارس خوانده می‌شود استقرار یافتند. بنابراین مردم این استان هم نباید فارس خوانده شوند، ولی حقیقت این است که پارس‌ها برای مدتی در همه ایران از آذربایجان گرفته تا خوزستان ساکن بودند و همه این ملک را درنوردیدند. سپس امپراتوری بزرگی بنیاد نهادند که طبق قاعده «تعمیم جزء به کل» پارس خوانده شد. داریوش در سنگ‌نوشته نقش رستم می‌گوید: «... منم داریوش... پسر یک پارسی، یک ایرانی، از تخمه ایرانی.» این تعمیم از آن روست که دولت هخامنشی بیش از دو قرن بر نزدیک به هشت‌میلیون کیلومتر مربع فرمانروا بوده و نام خود را به عنوان پایه‌ریز یک امپراتوری عظیم بر آن گذاشت. نامگذاری‌های از این نوع در تاریخ جهان نیز وجود دارد مثل امپراتوری روم که از سویی تا افریقا و از دیگر سو تا مرز ایران گسترش داشت. این‌که چرا پارس مترادف ایران شده به کاربرد یونانی آن بازمی‌گردد که به زبان و فرهنگ کشورهای جهان راه یافت. همه فیلسوفان یونان باستان، ایران را پارس نامیده‌اند. دموکریتوس برای این‌که ارزش اندیشیدن را نشان دهد، گفته است: «یک لحظه تفکر را با اقلیم پارس برابر نمی‌کنم.» هرودوت در تواریخ خود فقط از کلمه «پرسیا» یا «پرسا» استفاده می‌کند. امروز هم بسیاری از مردم دنیا جایی به نام ایران را نمی‌شناسند، مگر این‌که بدانند ایران همان پرشیا است. مقصود آنان به خلاف معاندان وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور فقط بخشی از این خاک نیست بلکه همه ایران است. در ادب فارسی هم تمامی نویسندگان و شاعران، فارس یا پارس را برابر ایران به کار برده‌اند، از جمله در کلیله و دمنه و تذکره‌الاولیای عطار. میرزا تقی‌خان انصاری، معلم دارالفنون که در سال تحصیلی 1287 قمری بخشی از کتاب اصل انواع داروین را به فارسی ترجمه کرد و نام آن را جانورنامه نهاد، در مقدمه رساله‌اش کلمه «پارسیان» را معادل ایرانیان به کار می‌برد و ایران را «مملکت پارسیان» می‌خواند. ابن‌خلدون در مقدمه می‌گوید: «به جز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این روی مصداق گفتار پیامبر پدید آمد که فرمود: «اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد، قومی از مردم فارس به‌آن نایل می‌آیند و آن را به دست می‌آورند.» که البته مقصود پیامبر محدود به زبان مادری نبوده بلکه منظورشان به همه ایرانیان بوده. بنابراین با نگاهی تفصیلی هر آن کس که در محدوده ایران زندگی می‌کند نخست منتسب به پارس یا ایران است و بعد به زادگاه خود. زبان ملی چنین کسی طبیعتا زبان مادر است و قلمرو مادر هم تمامی زوایای خانه اوست که قلمرو او محسوب می‌شود. اگر این نفوذ کم‌رنگ یا ضعیف شود، موجب ضعف عناصر وابسته به آن می‌شود. این حکمی است که مصداقش در رابطه میان زبان مادر و زبان مادری است، درست مانند بخشی از خاک یک سرزمین که در صورت جدایی از سرزمین اصلی یا مادر ارزش‌های پیشین خود را از دست می‌دهد. 
اگر معیار نامگذاری زبانی به نام فارسی به لحاظ جغرافیایی باشد، در واقع باید آن را زبان خراسانی نامید، زیرا برآمده از آن ولایت است. هر اسمی فقط برای تشخیص مسماست، وگرنه زبان فارسی در اصل زبان خراسانی است و همان‌طور که خراسان از آن هر ایرانی است، زبان برآمده از آن هم متعلق به هر ایرانی است و از این رو ملی. نیازی به گفتن نیست که پیدایی مسائلی از این دست ریشه در بازی‌های سیاسی و معضلات دهه‌های اخیر دارد و برای آنان که اعتقاد به همبستگی ملی دارند، خنده‌آور و توضیح واضحات است

منش ایرانی...

فریدون گفت نقاشان چین را

که گرد خیمه خرگاهش بدوزند:

" بدان را نیک دار ای مرد هشیار!

که نیکان خود بزرگ و نیک روزند" سعدی

مصاحبه...

سروده ای در پاسخ به گزارشگر 


اتوبیوگرافی

عده ای می گویند "خودزندگی نامه نوشت"

و عموی فرسوده ام در مخزن کتابخانه ای از یاد رفته

 این را " سوانح عمر" نام نهاده

و از سوی دیگر

"حدیث نفس"

...

بگذریم

همان طور که پیرار به تو نوشتم

ثمره ی بوسه ای داغ 

در شبی یخبندانم من

و از شما چه پنهان

کودکان و کبوتران  را دوست دارم

و عاشق وحدانیت سرزمین باستانی ام

ایرانم

و همیشه شبانگاه

آخر سر که خسته ام

و خواب به سراغم می آید

 لای کتاب ها غلت می زنم

و  سحرگاه

پشت میز صبحانه ام تنها

برای بقای آسمان های آبی کشورها

نیایش می کنم

و بعد بیرون می زنم

زیر نگاه ستاره ها

از برابر  پوزخند درخت

...

کارهای DCC  انجام می دهم و امورات دیوانی و مکاتبات به انگلیسی 

البته

پیشتر که اصول ایمنی HSE  را در کارخانه ها پایش می کردم

به همکاران می گفتم

در کمپرسور هاوس

کار در ارتفاع

و یا در چمبره ی گودال ها

و یا در نزدیکی مخازن اوره  و امونیاک

جهت حفظ امنیت

یا برای چشم زخم حادثه

شعر بخوانید

و پسینگاه

ساعت دلتان را با ستاره اتان در نزدیکترین فاصله سِت کنید

آری

زندگی این گونه است که زیبا می گردد

وختی که احساس کنی مفید هستی

مثل ورم سرخ این گوجه لای نان سنگکی که از کرج

بوی یار نازنینم را می دهد...

هویت اصلی خود را از دست نمی دهی

...

اکنون که نقشه ای ریویژن خورده

تازه رسیده از تهران

و  رایانه ام ندایم در داده

تا آن را بیرون بکشم و به دست مهندسی

دیسیپلین مربوطه بدهم

با اجازه تان

باقی این حکایت را 

به وخت دیگری حواله می کنم...

.

.

.

.

ه. ح.


برومی، اهواز

به ساعت 24 درجه ی گرد و خاک