از سروده ها

یادداشت ها در باره ی شهری که دوستش داشته ام، گاه به صورت رمان درآمده اند(نفرین نفت)، و جاهایی در کشف باستانیت عاطفه ی این نفت شهر روستایی، نواخت و نوا پیدا کرده اند و زمانی در روزان پیآیندِ "دوباره سلام هفتکل!" گردیدند...

این یکی نهال را امروز صبح از زیر بالشم بیرون کشیدم، پیشکش به نادر و مجید و شهاب و رفیعی و دوقلوهای اندیشمند و هنرمندش... و:

ایرج  کریمی عزیزم و بیژنش،

به همه با احترام و بوسه...ه. ح.

بست زن

 

دوش

شناور در شط ستاره

ملاقه ی آسمان ها را بر داشتم تا

تکه های پیکر هفتکل را

پراکنده در عطر یادمان ها

بردارم و

با اعجاز  نوروز به هم بچسبانم

پیروز و رستگار

رها و نیرومند

 

این پازل تن در نمی دهد به تکمیل اما!

دوستان

تک تک افتاده اند

دور از هم

بیگانه

به هر گوشه

دو دستان

چسبیده کلاه خود

از یاد برده

دیاران یاری و راستی

یاران را...

 

دوش

پیرار

امشب و

فردا شب و

پس فردا

تکه های پیکر هفتکل را

پراکنده در عطر یادمان ها

بر می دارم و

با اعجاز  نوروز به هم می چسبانم

تا پیروز و رستگار

رها و نیرومند

برقرار بماند

هر جا