هر پنج شنبه در این کنج!
یکم شهریور 86
پَرسه های گُم
یک
پرسید: چرا این ها، همه کارشان به شیطنت و مردم آزاری است. نه از شکایت و شماتت دیگران می هراسند و نه از قضاوت آینده بیمناک؟ آری به قول حافظ: گوییا باور نمی دارند روز داوری..
- اینان نه دارای شخصیت فردی مشخصی هستند و نه متعلق به یک هویت تاریخی معین... از اینرو مزدوران خوبی برای ساز و کار های سلطه اند و از سویی سترون از تعلقات مردمی و ملی...
حکمت عامیانه ی ایرانی در باره ی آن ها چنین اندرز می دهد: بترس از کسی که نمی ترسد از خدا...
و چنین است که نویسنده ی " جنایات و مکافات" – فدور داستایفسکی، آموزه ای راهگشا را فرا روی شهروندان جامعه ی جرم زده قرار می دهد:
" آن جا که خدا نیست هر پلیدی مجاز می گردد..."
- پس ما چه کنیم؟
- ما، یکی می گردیم... چون مولانا پیشتر تکلیف " ما" را روشن ساخته است:
"کار مردان روشنی و گرمیست/
کار دونان حیله و بی شرمیست"...
پس در می یابیم که :
جان خوکان و سگان از هم جداست
متحد، جان های شیران خداست...
و هر که را در اندرون خاموشش، خدایی ست آفریده ی وجدان و آگاهی و آرمانش...

دو
پرسه در باغ های اندیشه زدم، اینک این گل ها، پیشکش جان های شیفته ی شمایان یاد!
- هر کسی به هم جا، به هیچ جا! (زبانزد ایرانی)
- بهتر است آدمی طرف حسادت دیگران واقع شود تا مستحق ترحم آن ها. ( زبانزد فرانسوی)
- کسی قیمت تندرستی شناخت / که یک چند بیچاره در تب گداخت ( سعدی)
- به هر ناراحتی کوچک خشمگین شدن و به دیگران پریدن، نشانه ی عرور بی اندازه و یا کم عقلی است. ( پوپ)
- انسان باید از هر حیث، چه ظاهر و چه باطن زیبا و آراسته باشد.( چخوف)
- بسیاری مردم، شادی های کوچک را به امید خوشبختی های بزرگ از دست می دهند. (پرل. س. باک)
- غارت هایی که بزرگان ما کردند که ما آن را جلال و شوکت لقب دادیم، هرچند می دانیم چیزی نبوده است به جز ادبار، جز فقر و خرابی و اهمال؛ و ناچار جهل و بیماری... و نیروی غارتگران درآن؛ فقط ناتوانی خود ما بود. ( ابراهیم گلستان)

سه
در خبر ها آمد که می خواهند نام "بوشهر" را به "خلیج فارس" تغییر دهند.
چند پیشنهاد:
- شهر های استان بوشهر از کم و گاهی بی آبی و نبود امکانات اولیه ی شهری و فقدان تسهیلات رنج می برند. جوانان خشمگین بوشهری حرف های بسیاری دارند. اینان: ناپیدامانده از چشم نزدیک بین دولتمردان به فریادند که: تنگناها و کاستی ها آن ها را به ستوه آورده است. اگر می خواهید نامی پرافتخار برای یک مکان یرگزینید، امکانات افتخار برانگیز را هم بوجود آورید. با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود. آری نام ها و القاب بزرگ، زاده ی دستاوردهای بزرگ بوده اند...
- در ترکیب یک نام باستانی،"خلیج پارس"، گویایی و غرور ملی بیشتری را می نمابد...

چهار:
شبکه آب رسانی "هفتگل" نوسازی شد.( روزنامه ی اطلاعات، 31 امرداد 1386 ص. 8 اخبار شهرستان ها)
در خبر ها نام هفتکل را مثل همیشه به اشتباه، "هفتگل" نوشتند و خواندند!
این نفت شهر بزرگ از نظر حجم بالای تولید نفت و گاز که بنا به مستندات تاریخی در جنگ جهانی دوم، سوخت هواپیما های متفقین و به ویژه دولت استعمارگر انگلیس را تامین می کرد؛ تا کنون نفرین شده ی نفت خواران بوده است. بنا به منبع حبر بالا: " گرم بودن آب و بالا بودن دمای آن با توجه به روکار بودن حط انتقال و عدم دسترسی مردم به آب در تمام ساعات شبانه روز از عمده مشکلات مردم شهر هفتگل بود..."
هفتکل سالهاست که از آب شور و داغ و کم لطفی بعضی از دولتمردان در رنج بوده است...
هفتکل
سفره ی پوسیده تکانده نفت
شهر هفت نشانه
7 رویای گم
سرزمین استحاله ی پرولتاریای به چوپان
کوچه های کپک زده ی پیرزنان تقاعد ماهانه که
در انتظار مرحمت 7 خواهران نفتی می میرند...
هفتکل با چشمه های جوشان نفرین سیاه نفت
ویرانه می نالد
تا
لندن مهد تمدن دنیا گردد...
- مجموعه عکس " خوزستان گنجینه ی ایران"، مزین به نماهای زیبایی از گوشه و کنار خوزستان؛ فراورده ی سازمان میراث فرهنگی و گردشکری است. علی اکبر آقاجری ( 1338، آبادان) به عنوان عکاس، گوشه هایی از شکوه زندگی در هفتکل/ عشایر بختیاری/ مسجد دروازه دزفول/ مسجد رنگویی ها/ خیابانی در دزفول/ امامزاده علی بن مهزیار اهواز/ دشت میداوود/ صنایع دستی خوزستان/ پل قدیمی دزفول/ آرامگاه دانیال نبی/ پل معلق اهواز( سپید)/ شیرهای سنگی در حال یورش بر آرامگاه دلاور مردان را با زیبایی ستودنی باز آفریده است.
اما ذکر چند نکته، در راستای بهینگی چاپ آثارش یایسته است:
1. هفتکل ( Haftkel ) درست است نه "هفتگل" و املای انگلیسی آن:
“ heftgal ” دو اشتباه فاحش دارد:
1.1 نام خاص در انگلیسی با حرف بزرگ ( کاپیتال) شروع می شود: Haftkel .
1.2 gal در نام مجعول heftgel هیچ معنا و مفهومی ندارد. Kel در گویش بختیاری، " نشانه" هم معنی می دهد. پس، هفتکل یعنی هفت نشانه.
اشکالات و پیشنهادهای دیگر به نشانی عکاس در کرج فرستاده شد.

پنج:
ارنستو! ارنستو!
بادبان های آرمانت
در دل دریاهای مردمان می وزد...
Ernesto Che Guevara
کتاب شناسی ارنستو چه گوارا (1928- 1967) در زبان پارسی، غنای روبه فزونی یافته است. چاپ دوم کتاب " ارنستو چه گوارا/ خاطره های جنگ انقلابی " به ترجمه ی خوب و خواندنی استاد قاسم صنعوی ( نشر گل آذین) بر مبنای
Souvenir De La Guerre Revolutionaire
به پارسی در امده است.
مقدمه ی نویسنده ی نامدار فرانسه، روبر مرل (Robert Merle ) در برگیرنده ی ناگفته های روشنگرانه ای است:
عظمت حماسه ی گروه کوچک "چه" در آن است که بزرگترین سلاحشان، آرمانشان بود... "خاطرات بولیوی چه گوارا" با ترجمه ی جمشید نوایی را هم نمی توانیم از یاد ببریم.
کتاب دیگر: خاطرات سفر با موتور سیکلت ( ترجمه شیوا و زیبای شاعر/ مترجم و موسیقیدان جوان رضا برزگر ) "نشر اجتماع" اودیسه ی پرماجرای ارنستو چه گوارای جوانی است که همراه با دوستش آلبرتو، در سال آخر رشته ی پزشکی سفر پر خطر " مسیر فاتحان اسپانیایی را در پیش گرفتند؛ با این تفاوت که این دو به چیرگی و غلبه و تملک هیچ تمایلی نداشتند."
پدر چه گوارا از خطرات سفر می گوید و سرانجام، آن گاه که نمی تواند او را از رفتن باز دازد؛ می پرسد:
- دوست دخترت را چه می کنی؟
- اگر دوستم داشته باشد، منتظرم می ماند... ( ص. 10)
توصیف چه گوارا از دیدار بدرود او با دلدار زیبایش، شیرین است:
... شعری از اُترو سیلوا شاعر ونزوئلایی به ذهنم آمد:
"در قایق بودم
صدای پاهایت را شنیدم
که با آب بازی می کرد..." (21)
و او آمد. با آن گیسوان لختش در باد و سرم را روی پاهای خود گذاشت و من نیز خود را به دستان نوازشگر او سپردم... (24)
جا دارد که به یاد این همراه و هم وطن همه ی درماندگان دهکده ی کوچک جهانی- ارنستو چه گوارا، شعر "ویتنام دیگر" را که سیاوش کسرایی برای او سروده است، با هم زمزمه کنیم:
با آن همه سلاح
با آن همه ستوه
با ان همه گلوله که بر پیکر تو ریخت
ارنستو!
این بار هم دروغ درآمد هلاک تو!
آنان که تند تند ترا خاک می کنند
آنان که زهرخند به لب دست خویش را
با گوشه های پرچم تو پاک می کنند
که:" دیگر تمام شد
دنیا به کام شد" ،
تاریک طالعان تبه کار بی دلند
خامان غافلند.
تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است
تو زنده ای هنوز که باروت زنده است
تو در درون هلهله های دلاوران
تو در میان زمزمه ی دختران کوه
در شعر و در شراب و شبیخون تو زنده ای!
آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش
گل می کند به دامنه ی کوهپایه ها
خورشیدهای شب زده بیدار می شوند
یک روز از کمینگه تاریک سایه ها.
مردی و یک تفنگ
مردی و کوله باری از نان و از غرور
آزاده ای گشاده جبین، قامت استوار
یک روز بر وزارت کوبا نشست تند
روز دگر به خون
در سنگر بولیوی، دور از دیار و یار.
آه ای پلنگ قله،
آه ای عقاب اوج!
گر آفرین خلقی شایسته ی تو بود
مرگی بدین بلندی بایسته ی تو بود.
آه ای بزرگ امید!
اینک که مرگ می بردت بر سمند خویش
این گونه کامیاب
این گونه پرشتاب
گر آرزوی دیر رَسَت را سراغ نیست
در قلب ما بجوی.
آتش
آهن
ویرانگی و خشم
در قلب ما ببین
که ویت نام دیگری ست. ( مهر ماه 1345)
صنعت و هنر سینما هم رو به شمایل زیبای ارنستو چه گوارا نهاده است:
فیلم های: آرژانتین و چریک به کارگردانی استیون سودربرگ.
و فیلم خاطرات موتور سیکلت سوار ( گائل گارسیا برنال).
شخصیت چه گوارا در بیش از 22 فیلم، در فاصله ی سال های 1968 تا 2007 به عنوان محور یا فرع باز افریده شده است...


