تو بهاری؟ / نه/ بهاران از توست.(حمید مصدق)
از زمزمه های بر آب
اودیسه ی کشف باستانیت عاطفه ی ایرانی به ساعت سنگ
گذرهي زندگي
ايستاده تنومند درخت پير
با لرزان دو شاخهي خستهاش بلند و
دو نهال كوچك پرگو در دو سوش
روئيده سبز
شادان و سربلند:
- بابا بزرگ!
گل
گل
بچين گل!
تا اين بهار نرفته
گلزار را ببين
بنگر هزار ستاره روئيده در آسمان
اين درخت …
و او
ميچيند شكوفهها را چه پر شتاب
از شاخهها
خموش
ميداند كه شامگاه
ساقهي تنش
ميپژمرد به خاك و
عمر گل
كوتاهست
مثل يك نگاه …
پنجرههاي w w w
در پشت اين دريچههاي گسترده
دستان دوستي
افقهاي انتظار
پديدار ميشوند…
عشق: واژه گذر/ Password / گذرنامه /
رواديد دلدادگان جهان …
آري
دانائي آنگاه كه توانائيست
در آسمان آدمي
پرواز داد ميتوان
صلح سپيد كفترهاي بوسه را …
+ نوشته شده در شنبه هفدهم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 13:58 توسط هاشم حسینی
|