او دیسه ای به ساعت سنگ!

به جستجوی باستانیت عاطفه!

یک)

موج ها/ اندیشه ها/ هستی ها

کرانه ها / پل ها/ پله ها: پلکان

 من/ تو/ او... ما؟

"ما" چه مفهومی دارد؟ از آن ناخودآگاه جمعی و کهن الگوهای باستانیت ایرانی چه در ذهن من / تو /او می گذرد؟

نوشتم: من ایرانی هستم.

ادامه دادم: تو ایرانی هستی.

 و امروز به پندار تازه ای دست می اندازم: او ایرانی ست.

"او" که در کنار تو گام بر می دارد و یا در آن سوی خیابان ـ در انتظار کسی آسمان ابرآلوده ی رو به پاییز را می نگرد و یا بستر بر تن تو می گشاید و  باقیمانده ی پول را در دستانت می گذارد... او  ... و او ... و "او" ها کیستند؟

اوی ایرانی تو چه خصوصیاتی دارد؟ اویی که حس خوب ایرانی بودن را در تو بر می انگیزد کیست؟

دو)

این هایکوسرایی شاعران وطنی هم واقعن دیگه شورش درآمده!

آقایان هایکو سرا که از سرودن یک رباعی و یا دوبیتی - نه در راستای جنون خیامی و دغدغه های فایز و باباطاهرعریان/  فقط در حال وهوای حس شخصی خود وامانده اند نمی دانم چه از جان هایکوی ژاپنی می خواهند.. آیا می دانند معنی هایکو یعنی چه؟ فلسفه ی سرایش آن چیست؟

بگذریم که دکان های آموزش (؟) شعری آن ها به پرورش فواحش و دزدی مایه ها و ایده های بکر شعری جوانان پناه برده به آن ها تبدیل شده... بگذریم... 

این مقال بگذار تا مجال دیگر...

سه)

از نقش وعظمت شعر  همان به که به دو نمونه ی تاریخی اشاره کنم:

۱. تهییج سپاهیان اتحادجماهیر شوروی ۱۹۴۲- ۱۹۴۶ با  خواندن اشعار حماسی شاهنامه در جنگ جهانی دوم.

۲. در کوله پشتی چه گوارا دفتری از گزینه اشعار مورد علاقه ی او را یافته بودند که او در خنکای سایه سار جنگل جنگ چریکی : در راستای رستاخیز روز بهی به ترنم آن ها نفس تازه می کرد و جانی تازه می یافت...

****