رادمردی، پنهان مانده به پیرامون

برای ایل مرد، برادر شاعرم:حیات فرخ
****×*****×****
و از شانه های زخمی ات، بلندای بلوط شیهه می کشد
حضورت امنیت عاطفه است
و
ترانه های تازه سروده ی چشمان نجیبت ات
سرشار از غمونه های ایلِ ایستاده به انتظار
پراکنده در جغرافیای دل های در به در...
 
برای تو می خوانم
برادرم، حیات!
ای آساره های تکیده بر  پیشانی سحر
پیدا بر نام "فرخ" ات...
 
در پی رد اهورای عطر عشق
به آستانه
درگاه تو می رسم
سراسیمه
در گذر از شاعران فایبرگلاسی
و ارواح خود فروخته ی این حوالی!
 
برای تو می نویسم
با هیروگلیف سر انگشتان بریده ام
لبان دوخته
پاهای شکسته ام.. 
*
هاشم حسینی
کرج
29پاییز96

Golden Quotes

هر آدینه روز، 
در رکاب اندیشه ی نامیرایان تاریخ رادی و راستی بشریت
*
- هر آن کو گذشت از ره مردمی / ز دیوان شُمُر، مشمرش آدمی! (فردوسی)
🌹
- فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل / چون بگذریم، دیگر نتوان به هم رسیدن (حافظ)
🌹
اشاره: ارزش پیوند کنونی، گفت و گو و دوستی را بدان، زیرا از دایره ی هستی، این گذرگاه زادن و مردن بیرون رفتیم، برای همیشه رفتیم! و هرگز به هم نمی رسیم.
حضرت حافظ جایی دیگر در همین راستا، راه  درست زندگی را می نمایاند:
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد، نگهبان لاله بود...
یعنی عمر بدون مهربانی و کردار نیک، مانند حضور گذرای گل لاله است بر سطح خاک که حضوری بسیار کوتاه دارد - دو سه روزه و غیر قابل اتکا؛ و  یا مانند چراغ لاله است که شعله اش با اندک وزش باد خاموش می شود، بی هیچ یادمان و اهمیتی:....نگهبان لاله را به صورت نمادین، می توان دارنده ی ثروت و قدرت هم تفسیر کرد که ماندگار نیستند...
-  نابغه کسی است که پیوسته افکارش را از قوه ی عقل به عمل در آورد.  ( بالزاک)
🌹
تامِس آلوا اِدیسِن هم فرموده"نبوغ: possibility through impossibility یعنی در عدم امکان و در شرایطی که همه ی درها را به روی خود بسته می بینی، امکان تازه ای به وجود بیاوری...
🌹
-  فیلم همان قدر اهمیت دارد که کشف آتش توسط انسان نخستین.  (روبرتو روسلینی- 1977-1906، کارگردان پیشرو و صاحب سبک ایتالیایی: نئورئالیسم و از کوشندگان‌ ضد فاشیسم. او را پدر خوانده ی سینمای موج نوی فرانسه می دانند. شاهکار او "رم شهر بی دفاع" است.)
🌹
سینما: هنر هفتم، همگانی ترین ابزار آگاهی و سازمان دهی مردم است.
- ظاهرش چون گور کافر پر حُلَل / اندرون قهر خدا، عز  و  جَل (مولانا)
🌹
تا زمان مولانا، گورها ساده بودند، بدون آرایه و تزیین(حِلیه> جمع مکسر آن: حُلَل). آدم های دو رو و متخصص در ریا که زبان بازان کار بلدی هستند، ظاهرشان مانند گورهای تزیین شده است. اما درونشان آن چنان سیاه و اهریمنی که خداوند عزت و جلال از آن ها در خشم...
-  من دریافته ام که برای پذیرش کاری بزرگ و موفقیت در آن، تک روی و خودبسندگی فردی راه به جایی نمی برد. (ایسنالا ویکا، سرخپوست)
🌹
- بزرگترین پاداش کار خوب، لذت انجام آن است. (رالف والدو اِمِرسِن، - 1882-1803: نویسنده و فیلسوف آمریکایی، ستایشگر سعدی و اثرگذار بر خورخه لوئیس بورخس، نیچه و والت ویتمن)
🌹
- بمان برای ساختن، نساز برای ماندن! (گابریل گارسیا مارکز)
🌹
 
*
هاشم حسینی
بامداد البرز
28پاییز96

Golden Quotes

هر آدینه روز، 
در رکاب اندیشه ی نامیرایان تاریخ رادی و راستی بشریت
*
- هر آن کو گذشت از ره مردمی / ز دیوان شُمُر، مشمرش آدمی! (فردوسی)
🌹
- فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل / چون بگذریم، دیگر نتوان به هم رسیدن (حافظ)
🌹
اشاره: ارزش پیوند کنونی، گفت و گو و دوستی را بدان، زیرا از دایره ی هستی، این گذرگاه زادن و مردن بیرون رفتیم، برای همیشه رفتیم! و هرگز به هم نمی رسیم.
حضرت حافظ جایی دیگر در همین راستا، راه  درست زندگی را می نمایاند:
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد، نگهبان لاله بود...
یعنی عمر بدون مهربانی و کردار نیک، مانند حضور گذرای گل لاله است بر سطح خاک که حضوری بسیار کوتاه دارد - دو سه روزه و غیر قابل اتکا؛ و  یا مانند چراغ لاله است که شعله اش با اندک وزش باد خاموش می شود، بی هیچ یادمان و اهمیتی:....نگهبان لاله را به صورت نمادین، می توان دارنده ی ثروت و قدرت هم تفسیر کرد که ماندگار نیستند...
-  نابغه کسی است که پیوسته افکارش را از قوه ی عقل به عمل در آورد.  ( بالزاک)
🌹
تامِس آلوا اِدیسِن هم فرموده"نبوغ: possibility through impossibility یعنی در عدم امکان و در شرایطی که همه ی درها را به روی خود بسته می بینی، امکان تازه ای به وجود بیاوری...
🌹
-  فیلم همان قدر اهمیت دارد که کشف آتش توسط انسان نخستین.  (روبرتو روسلینی- 1977-1906، کارگردان پیشرو و صاحب سبک ایتالیایی: نئورئالیسم و از کوشندگان‌ ضد فاشیسم. او را پدر خوانده ی سینمای موج نوی فرانسه می دانند. شاهکار او "رم شهر بی دفاع" است.)
🌹
سینما: هنر هفتم، همگانی ترین ابزار آگاهی و سازمان دهی مردم است.
- ظاهرش چون گور کافر پر حُلَل / اندرون قهر خدا، عز  و  جَل (مولانا)
🌹
تا زمان مولانا، گورها ساده بودند، بدون آرایه و تزیین(حِلیه> جمع مکسر آن: حُلَل). آدم های دو رو و متخصص در ریا که زبان بازان کار بلدی هستند، ظاهرشان مانند گورهای تزیین شده است. اما درونشان آن چنان سیاه و اهریمنی که خداوند عزت و جلال از آن ها در خشم...
-  من دریافته ام که برای پذیرش کاری بزرگ و موفقیت در آن، تک روی و خودبسندگی فردی راه به جایی نمی برد. (ایسنالا ویکا، سرخپوست)
🌹
- بزرگترین پاداش کار خوب، لذت انجام آن است. (رالف والدو اِمِرسِن، - 1882-1803: نویسنده و فیلسوف آمریکایی، ستایشگر سعدی و اثرگذار بر خورخه لوئیس بورخس، نیچه و والت ویتمن)
🌹
- بمان برای ساختن، نساز برای ماندن! (گابریل گارسیا مارکز)
🌹
 
*
هاشم حسینی
بامداد البرز
28پاییز96

love Verses with no Dates

🌹❤️
دور از سیاهیُ
سرمای شهر
تمام شب
پلک نمی زد
آیینه ی هزار چشم
رو به برهنه
زیبای خفته
رها بر بازوان مذاب خیال سرکشم. ..
*
عاشقانه های بی تاریخ/ هاشم حسینی

Our Eternal Poet of Protest

ما همه از فرط جهل،
بی خبر و مست و خواب
رنحبران در درنگ
گنج بران در شتاب.../ محمد فرخی یزدی(1318-1264) خنیاگر میهن مصادره شده🌹

Love+-Marriage=Happiness? or...what

❤️بیا و بنگر🌹
دهم
*
... شاهد(دلدار، زیبارو) آن نیست که مویی و میانی دارد(داف، فشن، خوش گوشت! و مدل نیست)*** بنده ی طلعت (جاذبه ی)آن باش که "آن" ی دارد.../حافظ
عشق هایی کز پی رنگی بود*** عشق نبود، عاقبت ننگی بود / مولانا، مثنوی
*
عواملی که از دیشب تا اکنون: شامگاه دوشنبه، 24 مهرماه 96 برای نگارش این سطرهای شتابزده، رهایم نکرده اند، این ها هستند:
1- نتیجه ی پیوندی خام بین دو جوان که به جای مِهری پایدار رو به زندگیِ شیرینِ مشترک، مُهر مرگ بر پیکر نازنین "زیبا"  زد: 18 ساله، دانشجوی رادیولوژی دانشگاه تهران. قاتل کیه؟ نامزد او: سجاد که "حقوق" خوانده ... و پس از مشاجره و خفه کردن "زیبا" که از او لباس و وسایل "برند"دار اصل می خواسته، پیکر نیمه جان اش را به بیابان برده و سلاخی کرده است...( شرح مفصل فاجعه را می توانید در مطبوعات دیروز و امروز بخوانید یا:  صفحه 29 / حوادث همشهری 23 مهر 96).
2- جان گریشام، نویسنده ی خوش اقبال آمریکایی و ستایش عاشقانه ی همسرش؛
3- شعر عاشقانه ی دوست عزیز اهوازی ام محمد شریفی(1330) در وصف همسرش(>> "سپید زیر خاکستر"کتاب تازه رونمایی شده اش در فرهنگسرای سرو تهران: شنبه 22 مهر، 96).
پیش از آن که بپرسم آیا ازدواج عشق است؟ در پی فهم درست ضرورت ها، باید ها و نبایدهای عشق~ازدواج یا ازدواج ~عشق هستم. پس خردِ جمعی را به یاری می طلبم تا مجهولات بی شمار این معادله ی دو پارامتری زیر را بیابد:
عشق +ازدواج= خوشبختی
خب، ببینیم جان گریشام در باره ی "عشق" اش چه گفته:
A woman of uncommon beauty,
(همان که حضرت حافظ در بالا گفته)
A fiercely loyal friend,
A compassionate critic,
A doting mother,
A perfect wife.(A Time to Kill پیشانی نوشت کتاب)
با این وصف باید به Rene'e خانم گفت: آن چه خوبان همه دارند، تو یک جا داری!
اما شعر شریفِ جانِ من در باره ی بانوی همراهش:
مُهر
یادگار نمازهای توست
قبله را
رو به روی تو می بینم.(ص. 96 "سپید زیر خاکستر"/محمد شریفی .- تهران: مایا، 96)
اکنون جا دارد چند سطر از نوشته ی بایسته و شایسته، انتقاد تکان دهنده ی دکتر محسن رنانی، استاد دانشگاه اصفهان، (صفحه ی 3 روزنامه ی اطلاعات 20 مهر 96) از فرهنگ حاکم را بخوانیم که "سجاد"ها و "زیبا"ها قربانیان آن هستند:
"به فرزندانمان رحم کنیم.
...باور کنید اگر بچه های ما ندانند که حاصل ضرب 114 در 114 چه می شود و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمی شود؛ اما اگر آن ها زندگی کردن را
و عشق ورزیدن را؛ و عزت نفس را و تاب آوری و عدم پرخاشگری را تمرین نکنند، زندگی اشان خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالی ها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد...."
راستی چرا در روستاها(آن چنان که من در میان بختیاری ها دیده ام) و اعماق جامعه ی تا حدی دورمانده از سموم روزگار، پیوندهای سرشار از عشق (بدون شعار و لاف و ادعا)پایدارتر و مفیدتر به حال جامعه بوده اند؟
چرا اختلاف ها و طلاق بین زوج های تازه به دوران رسیده، روشنفکران و خانواده های مرفه بسیار است؟
آیا قبول دارید که هر جا رادی و راستی، کوشش و درستکاری نه پولداری، ستون های خانه را تشکیل دهند، عشق می بالد، شکوفه های عطرآگین می دهد و به بار می نشیند؟
*
هاشم حسینی
کرج
24پاییز96

Book Review,  the 112th

نقش و سهم سترگ خانواده ای فرهیخته و مبارز در تکوین شکوه تاریخی یک ملت / جهان ~~~ پاییز خوانده ها/ یادداشت 112م
*
خانواده ی توماس مان و قرن بیستم/مانفرد فلوگه(1946) ؛ ترجمه ی محمود حدادی(1326) .- تهران: نیلوفر، 96
1100نسخه، دارای فهرست نام اشخاص؛ بدون نمایه ی پایانی و تصاویر
پارسی برگردان از زبان اصلی/ آلمانی
*
"تقدیرِ یکایک ما این بود که کودکانی جهانی باشیم." مونیکا مان
*
توماس و هاینریش مان در ایران شناخته شده اند. اینک ترجمه ی امینانه و روان محمود حدادی: غرورآفرین و شگفتی برانگیز؛ غرورآفرین، زیرا پدیدآورنده، پروفسور مانفرد فلوگه در پیشانی نوشت کتاب یادآور شده است: "برای محمود حدادی در تهران که آثار هاینریش مان و توماس مان را به فارسی برمی گرداند."این پیام، در کارنامه ی فرهنگی کشور ما نمره ی درخشانی است. و شگفتی برانگیز به خاطر ترجمه ای آگاهی رسان و راهگشا...
مترجم می نویسد: "در سرآغاز قرن بیستم، دو نویسنده ی جوان...دو برادر: توماس و هاینریش، با همان نخستین رمان های دوران جوانی خود، پختگی ای زودرس نشان دادند و از نویسندگان مطرح آلمان در دهه های نخستین قرن گذشته شدند. هاینریش مان، برادر بزرگتر، سنت فرهنگی فرانسه، اما پیش از هر چیز اندیشه ی جمهوریت را به درون آثار خود هم چون فرشته ی آبی، شهر کوچک و خاصه رمان زیردست آورد و توماس مان نیز با تکیه بر غنای سنت رمان روسی، میراث دار اندیشه و ادب هم وطنان پیش کسوت خود در قرن نوزدهم و نهضت روشنگری شد...حکومت هیتلر و هجرت ناچار این خانواده و فرار از چنگ دژخیمان نازی...آوارگی ...بچه های توماس: کلائوس با تکیه بر رمان اجتماعی، گولو با جستارهای تاریخی و اریکا با کار در تئاتر به ادبیات دوران هجرت و مبارزه با فاشیسم اوج بخشیدند و به نقش نمادین و اسطوره ای این خانواده، مفهومی عمیق تر دادند..."
این سخن توماس مان بسیار اثر گذار بوده است:
وطن من در آثاری است که با خود به همراه دارم. آلمان آن جایی است که من هستم.(1938)
 
*
هاشم حسینی
کرج
شامگاه سه شنبه، 25م پاییز 96

Book Review,  the 112th

نقش و سهم سترگ خانواده ای فرهیخته و مبارز در تکوین شکوه تاریخی یک ملت / جهان ~~~ پاییز خوانده ها/ یادداشت 112م
*
خانواده ی توماس مان و قرن بیستم/مانفرد فلوگه(1946) ؛ ترجمه ی محمود حدادی(1326) .- تهران: نیلوفر، 96
1100نسخه، دارای فهرست نام اشخاص؛ بدون نمایه ی پایانی و تصاویر
پارسی برگردان از زبان اصلی/ آلمانی
*
"تقدیرِ یکایک ما این بود که کودکانی جهانی باشیم." مونیکا مان
*
توماس و هاینریش مان در ایران شناخته شده اند. اینک ترجمه ی امینانه و روان محمود حدادی: غرورآفرین و شگفتی برانگیز؛ غرورآفرین، زیرا پدیدآورنده، پروفسور مانفرد فلوگه در پیشانی نوشت کتاب یادآور شده است: "برای محمود حدادی در تهران که آثار هاینریش مان و توماس مان را به فارسی برمی گرداند."این پیام، در کارنامه ی فرهنگی کشور ما نمره ی درخشانی است. و شگفتی برانگیز به خاطر ترجمه ای آگاهی رسان و راهگشا...
مترجم می نویسد: "در سرآغاز قرن بیستم، دو نویسنده ی جوان...دو برادر: توماس و هاینریش، با همان نخستین رمان های دوران جوانی خود، پختگی ای زودرس نشان دادند و از نویسندگان مطرح آلمان در دهه های نخستین قرن گذشته شدند. هاینریش مان، برادر بزرگتر، سنت فرهنگی فرانسه، اما پیش از هر چیز اندیشه ی جمهوریت را به درون آثار خود هم چون فرشته ی آبی، شهر کوچک و خاصه رمان زیردست آورد و توماس مان نیز با تکیه بر غنای سنت رمان روسی، میراث دار اندیشه و ادب هم وطنان پیش کسوت خود در قرن نوزدهم و نهضت روشنگری شد...حکومت هیتلر و هجرت ناچار این خانواده و فرار از چنگ دژخیمان نازی...آوارگی ...بچه های توماس: کلائوس با تکیه بر رمان اجتماعی، گولو با جستارهای تاریخی و اریکا با کار در تئاتر به ادبیات دوران هجرت و مبارزه با فاشیسم اوج بخشیدند و به نقش نمادین و اسطوره ای این خانواده، مفهومی عمیق تر دادند..."
این سخن توماس مان بسیار اثر گذار بوده است:
وطن من در آثاری است که با خود به همراه دارم. آلمان آن جایی است که من هستم.(1938)
 
*
هاشم حسینی
کرج
شامگاه سه شنبه، 25م پاییز 96

Our Eternal Hafiz

امروز که نگاه ها به حافظ است، امید آن که هر روزتان حافظانه باد...🌹
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش/ ولی....
*
حافظ کیست که همه را سرخوشانه، مست باده ی بیداری خود ساخته؟
شاعری، بازتاب جنگ خیر و شر روزگار خود و پیام آور سعادت؟ یا مبارز خستگی ناپذیر با دو رویی، ستم و تجارت دین؛ و نوید بخش افق های روشن فردای روزگار بهی؟ کیست این خوش نشسته بر کجاوه ی زمان، نامیرا و پیروز؟ 
حافظ همان ایرانی جویای همدلی و همیاری است، دور از عبوس زهد، بدخواهی و تفرقه...
او از آن جا که آسایش دو دنیا را داد با دوستان و رواداری در حق دشمنان(بخوان: "دگراندیش مخالف با عقیده ی من) می داند، نماینده ی فرهنگ مهرمحور سرزمین پارسایی است. و از سوی دیگر، حافظ الگوی تمایز شعر از ناشعر است رو به ماندگاری. جهان پا در رکاب تاریخ، هر آفریده ی هنری -  ادبی را با سه سنجه ی تازگی، زیبایی و انسانی ارزیابی می کند. به جز این، "... تا سیه رو شود، هر که در او غش باشد."
نسخه ی زندگی سرشار از آرامش حافظ ساده است:
دوست داشتن، ناپایداری عمر را دریافتن و بی خبر نماندن از شراب هستی:
"... می بی غش است، دریاب! وقتی خوش است بشتاب! سال دگر که دارد، امید نوبهاری؟!" چرا؟ "چون در کمینگه عمر است، مکر عالم پیر..."
 او همان است که فرمانروای آرمانی اش شیخ/ شاه شجاع را وا می دارد آگاهانه و فروتنانه - خاکسار درگاه کلام حافظ، بر تیغه ی جان ستان شمشیرش بنگارد:
من از بازوی خود دارم بسی شکر * که زور مردم آزاری ندارم...
او همان است که هشدار می دهد:  از هم نشین بد، جدایی، جدایی، جدایی...
و می گوید" .. اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش..." 
پس اگر چنینی، در این راستا، خوش بران / برو که می گوید:
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را* که ببین مجلسم و ترک سر منبر کن!
در غزل تکان دهنده اش با ردیف "غم مخور"،  بر شب زدگان نومید و در سراب ماندگان روشنفکر، فریاد بر می آورد: به تکرار و به تأکید که "دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت*** دایماً یک سان نباشد حال دوران غم نخور"
باختر زمین فرهیخته اگر پارسیان را اهل خرد و داد، صلح و بشردوستی می داند، یکی هم به واسطه ی حضور حافظ است.
 و خوشا ایرانی نیکونهاد که پیش آهنگ ستم ستیزش، خنیاگر حافظ خوانش، شجریان است، " این همه قول و غزل تعبیه در منقارش..."
و اگر ایرانی از تب های تیفوییدی ناشی از بیماری ادواری ناشی از مردار دیکتاتوری رهیده و آماده است جان را به سلامت به منزل مقصود برساند، یکی دیگر هم به یمن حضور جوانمردانه ی حافظ است در کنارش:
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید***هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور...
*
هاشم حسینی
نیمروز آفتابی دهانه ی جاده ی چالوس
20م پاییز 96

آفرینشگری که سنگ را وا می دارد نفس بکشد.

زنی که واژه ها را دست می کشد، آب حیات می بخشد: تناسخ بودگان در واژگان~~~ پاییز خوانده ها/ یادداشت 111
*
این جا کسی نیست/  پرستو آصف(1351) .- تهران: بهجت، 95
1000نسخه
شماره تماس ناشر: 8889990-021
*
تراشه هایی از مرواریدها، کشف و شکارهای شگفت شاعری ایستاده بر بلندا:
- ... نیشتر سکوت بر سنگ...16
- کلمات جایی پنهان می شوند...64
- رود با خود چه می آورد، جز شعرهای سنگ؟ 45
- سوت کشتی چیزی می خواهد، روباه چیزی، باد چیزی. 53
 
شعر واقعی را اگر زایش واژه ها بدانیم با قیافه، قالب و قواره ای تازه، عطر و رنگی نابوده تا کنون؛ و اندیشه و اندوهی به بار نشسته، سروده های دفتر ستاره آصف، رخداد خودویژه ی شاعرانه ای است نسیم وار در این هیاهو بر سر هیچ دلالان کلام که این جا و آن جا - حتا در دکان های تلگرامی، "شاعر" جا می زنند.
دستاورد پرستو آصف نوعی سور رئالیسم اتوبیوگرافیک است، نوستالژیک، بی تفاوت به مُد زمانه؛ مُشکی که خود می بوید، بی نیاز به جارچی، لله باشی و لابی.
شاعر دانه های انگور را وا می دارد که بر خورشید به تور افتاده بتابند(44) و آن جا:
عنکبوت می رقصد/ روی تارش آواز خرمگسی جا مانده.(62)
بسامد اشیایی مانند آتش(5، 7، 9)؛ برف(8، 19، 26، 27، 65 و 66)؛ کلمات(5، 7، 11، 15، 22، 30، 34، 63، 64، 66، 76 و 80 ) چشمگیر و بیانگر سویه ی طبیعت گرایی بکر شاعر است، جایی که کسی نیست.
*
هاشم حسینی
کرج
نیم روز 4شنبه، 19م پاییز 96

آفرینشگری که سنگ را وا می دارد نفس بکشد.

زنی که واژه ها را دست می کشد، آب حیات می بخشد: تناسخ بودگان در واژگان~~~ پاییز خوانده ها/ یادداشت 111
*
این جا کسی نیست/  پرستو آصف(1351) .- تهران: بهجت، 95
1000نسخه
شماره تماس ناشر: 8889990-021
*
تراشه هایی از مرواریدها، کشف و شکارهای شگفت شاعری ایستاده بر بلندا:
- ... نیشتر سکوت بر سنگ...16
- کلمات جایی پنهان می شوند...64
- رود با خود چه می آورد، جز شعرهای سنگ؟ 45
- سوت کشتی چیزی می خواهد، روباه چیزی، باد چیزی. 53
 
شعر واقعی را اگر زایش واژه ها بدانیم با قیافه، قالب و قواره ای تازه، عطر و رنگی نابوده تا کنون؛ و اندیشه و اندوهی به بار نشسته، سروده های دفتر ستاره آصف، رخداد خودویژه ی شاعرانه ای است نسیم وار در این هیاهو بر سر هیچ دلالان کلام که این جا و آن جا - حتا در دکان های تلگرامی، "شاعر" جا می زنند.
دستاورد پرستو آصف نوعی سور رئالیسم اتوبیوگرافیک است، نوستالژیک، بی تفاوت به مُد زمانه؛ مُشکی که خود می بوید، بی نیاز به جارچی، لله باشی و لابی.
شاعر دانه های انگور را وا می دارد که بر خورشید به تور افتاده بتابند(44) و آن جا:
عنکبوت می رقصد/ روی تارش آواز خرمگسی جا مانده.(62)
بسامد اشیایی مانند آتش(5، 7، 9)؛ برف(8، 19، 26، 27، 65 و 66)؛ کلمات(5، 7، 11، 15، 22، 30، 34، 63، 64، 66، 76 و 80 ) چشمگیر و بیانگر سویه ی طبیعت گرایی بکر شاعر است، جایی که کسی نیست.
*
هاشم حسینی
کرج
نیم روز 4شنبه، 19م پاییز 96

of Love Songs with no Dates

در من هزاران پنجره
بر پیشانی ام دره ها
پرتگاه ها
نام ها
زخم...
 
بیگانه می پنداریدم
در میانتان
اگر بسته چشمان ام
پنهان دو دستان لاش لاش
من هم از حوالی ابری شمایانم
 در پی یاران گمشده اتان می گردم
نام های اعظم این زمان
در پس این همه غبار
با این شانه های شکسته
این بی قرار
دل ریش ریش.../ ه. ح. عاشقانه های بی تاریخ

This is real literature speaks

" چه با شکوه است، درست یک سال پس از باب دیلن، این بزرگ ترین قهرمان زندگی ام از سن 13سالگی ..." 
کازو ایشی‌گورو (Kazuo Ishiguro) (زاده ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناگازاکی) نویسنده ی انگلیسی ژاپنی‌تبار، برنده ی جایزه ی نوبل ادبی امسال(2017)

And this sudden rain, col...far from your warm gaze

😍بیا و بنگر😍
 
نهم
 
~~~~
ناگهان باران....دور از گرمای نگاه تو، با این سرزده سرما...
*
تا دیروز در قلمروی آزاد و ایمن، از لای شاخه های درخت انار پربار حیاطمان، به روی دیوار می جهیدند. کنجکاوانه به روی سقف گاراژ می پریدند تا دلیل حضور خاله قارقار را در آن جا بدانند...بعد با شنیدن صدای خوش راشنا، از آن بالا - پنجره ی آشپزخانه، میو میو می کردند: " ما گشنه ایم مامان جان!"
پیشی های ما- کوکو(طوسی رنگ) و کوپو ( بلوند) فرزندان کلمبه خانم پرخاطرخواه. حالا 7 ماهه هستند. دوستان سایبری با عکس های تولد و اعلام حضورشان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آشنایند. آشناهایی که به خانه آمده و یک بار آن ها را دیده اند، سراغشان را می گیرند...
و از دیشب که تندرها غریدند و آذرخش، چهره آسمان عبوس البرز را خط کشید و باران ناگهان، عابران تابستانی پوش را غافلگیر کرد، پیشی های جاخوش کرده در گوشه ی گاراژ که هنوز باران ندیده و سوز سرما را حس نکرده بودند، پس از خوردن جگر، لم داده و بی خیالِ توپ و تشرهای روزگار، منتظر مامان کُلمبه ماندند...
 
08:00 بامداد امروز 5شنبه 13 مهرماه
 
دارم می روم پیاده روی و خرید...درگاه رو به حیاط را که باز می کنم، آن ها را می بینم کز کرده در گرمای تن هم دیگر...
- هان کوپو جان! کوکوجان! چی شده؟
- سرده! چی اتفاقی اقتاده مگه؟! آفتاب کو؟ ئی همه  آب را کدام بدجنس داره می ریزه روی خونه مون؟! یعنی چه؟! نداشتیم...
 
نزدیک می شوم. کاپشن ام را روی آن ها می اندازم. می پرسم "مامان کلمبه کجاست؟"
کوکو اخم می کند:
- از دیشب که با دوست پسر جون جونی اش رفته "بوستان مادر" اون رو به رو، برنگشته..."
 
هر دو، با آن که زیر کاپشن اند، اما هم چنان می لرزند...
*
هاشم حسینی
پنج شنبه
عظیمیه، کرج
13- پاییز96🌹

Translation, Lost in the Justice Scale

ترجمه، گمشده در ترازوی داد
*
به بهانه ی سی ام سپتامبر، روز جهانی ترجمه
*  
از یادمان های زیر خاکی
 
ترجمه را از ابزارهای قدرتمند جهانی شدن، همبستگی و دانایی / پل آزادی می دانند.
مترجمان باید سفیران داد و خرد مردم باشند. نقش و سهم ناپیدای مترجمان ایرانی از دوران مشروطیت که همانا مبارزه برای چیرگی قانون بر حاکمیت و ارکان جامعه بوده؛ تا پی آیند ماراتُنی کنونی آن، بیش از پیش اهمیت یافته است. خیلِ خان و مان باختگان، محرومان، تبعیدیان و شهدای ناکام این راه، از جهانگیرخان صور اسرافیل تا محمد جعفر پوینده، بی شمارند. مقراض هم چنان تیز سانسور و شمشیر داموکلس مخالفان آزاداندیشی، هنوز هم با ناآگاهی و بی رحمی قربانی می گیرد...
 زیاده گویی نباشد اگر اشاره رود که فرهنگ استبداد ستیز ایرانی، فرهیختگی برجسته ی ایرانیان - در مقایسه با همسایگان و وضعیت رو به سامان اوضاع اجتماعی ما، مدیون آثار روشنگرانه، راهگشا و فرهنگ ساز مترجمانی متعهد مانند یوسف اعتصام الملک ها، محمد علی فروغی ها، سعید نفیسی ها، خانلری ها، محمد قاضی ها، کریم کشاورزها، نجف دریابندری ها، حمید آیتی ها، آریان پورها، نامورها، کریمی حکاک ها، خشایار دیهیمی ها، کامشادها، نجفی ها، سید حسینی ها، کریمی حکاک ها، اعتمادزاده ها، یونسی ها، فولادوندها، پرهام ها، ندوشن ها، گیتی خوشدل ها، عبداله کوثری ها، سعید باستانی ها، ماندانا فرهادیان ها و نام های شریف دیگری است که برآنم در فرهنگ مترجمان پارسی(Persian Translators' Who's who) حق مطلب را در باره ی همه ی آن ها بی کم و کاست ادا کنم...
اگر دیرزمانی، پارسی برگردان آثار خارجی تنها بیشتر از زبان های فرانسه و انگلیسی و تا حدی روسی صورت می گرفته، خوشبختانه در این سال ها، شاهد ترجمه های امینانه و سبک گرا از زبان اصلی مانند آلمانی، ارمنی، اسپانیایی، ایتالیایی، ژاپنی و عربی و ژاپنی بوده ایم...
اما جدا از اینان، در پایتختی که در راسته ی "انقلاب" اش، خرید و فروش پایان نامه، معامله ی پژوهش، پیمایش، تحقیق و مدرک صورت می گیرد و "مترجم" انی خودفروخته، به بهایی اندک، برای ارتقای نوکیسگان قدرت مدار، مطلب و مقاله و کتاب ترجمه می کنند؛ و اُوُستاهایی یک شبه به کرسی نشسته، برای ارتقای استادیاری و اشتهار، کتاب سلاخی شده ای را به 20 تا 30 نفر دانشجوی ملتمس نمره ی خود (بی خبر از یک زبان خارجی) می دهند تا "ترجمه" اش کنند و استاد استادان دوران! بعد به نام خود، مورد بهره برداری قرار دهد، گمانه زنی در باره ی فاجعه ترجمه ی بدلیِ سد راه توسعه ی پایدار کشور، دشوار نیست...
اگر آن نورچشمی برخوردار از امکانات بادآورده، و فربه مال و نام در دهه های رفته، مدعی کهنگی و ناکارآمدی ترجمه های بزرگان می شود، تا با رونویسی ناشیانه، آن ها را به نام خود چاپ کند، جای تعجب نیست...
متأسفانه در مطبوعات، به ندرت با نقد ترجمه  کتاب های معرفی شده رو به رو می شویم. تنها یک فصلنامه ی مانند "نگاه نو" بوده که نگاه هایی تیزبین به چند و چون ترجمه ها داشته و پارسال، با معرفی رضا رضایی، مترجم سخت کوش و وفادار، حق مطلب را ادا کرد. البته جایگاه ارزشمند مجله ی "مترجم" را نمی توان نادیده گرفت...گاهی مصلحت اندیشی ها، سویه ی سالم یک مطبوعه را دچار سوگیری سیاسی می کند...
حدود بیست سال پیش، در بررسی مفصل یک کتاب تخصصی ترجمه که پدیدآورنده اش استادی بود، مشتاقانه پا بر نردبان ترقیات شغلی گذاشته، جویای نام و مقام ریاست؛ و همین کتاب را درسنامه تعیین کرده بود؛ مقاله ای برای مجله ی  آقای علی خزایی فر فرستادم...ایشان بنده نوازی کردند، پس از مدتی و در پی پیگیری ها، با ارسال نامه ای به نشانی ام در شوشتر، اظهار داشتند: بنا به توجیهات و مصلحت هایی، از چاپ آن معذور است...
خاطره ای دارم از استاد سیروس پرهام و برگردان اشعار (برگ های علف) والت ویتمن...با خواندن این کتاب و مقابله با متن اصلی، متوجه کاستی ها، افتادگی و برابرگذاری های غیر شاعرانه شدم...منِ شهرستانی، شهروند درجه سه و محروم از ژن خوب که درگیر غم نان، آواره در پروژه ها بودم و شبانگاهان فرصت های خوانش و اندیشه پیدا می کردم، با نوشتن نامه ای مطول به نشانی ناشر، پیشنهاد کردم با صلاحدید جناب آقای دکتر پرهام و جهت بهینگی کار، موارد مطروحه را در چاپ بعد اصلاح فرمایند.. شگفتا که این استاد فروتن و نقدپذیر، نامه ی من علیه ترجمه ی خودش را به صورت یک مقاله در آورد و تحویل جناب آقای علی دهباشی قرار داد...و چاپ شد...
اما و اما..."مروارید" کتاب مورد انتقاد را هم چنان با اشکالات مورد نظر  منتشر می سازد... 
جا دارد در این بازنشستگی، گوشه نشینی و افتاده در سراشیب عمر؛ به عنوان کارشناس / سرپرست پیشین مرکز کنترل اسناد (DCC)، مترجم فنی و مسئول مکاتبات خارجی(که خاطرات تلخی از حق کشی ها و تضییع حقوق - یک ششم دریافتی از پرداختی وزارت خانه ی مربوطه، دارم) به مترجمان فنی در شرکت ها و پر
وژه ها اشاره کنم که در پاسداشت زبان پارسی، انتقال صحیح و سریع مشخصات فنی و ...نقش مهم اما بی ارج دارند....
با این آرزو که یافته ها، داده ها و یادمان های تلخ و شیرین خود را در جستاری جداگانه منتشر سازم، سخن را به ناچار کوتاه نموده، امیدوارم مقال کم مجال ام، پسند خاطر جوانان نوآمده در قلمروی ترجمه قرار گیرد، از شکست ها بیاموزند و در پی علل موفقیت مترجمان صاحب نام باشند.
 
هاشم حسینی
کرج
11-پاییز 96

؛آن شب... یک زن و شبی پرمرد

بازخوانی داستان "اندوهان اژدر" 
*
 
این داستانِ شگفت و پرکشش که از چشم دانای کلی حس نشدنی نمایش داده می شود، با طرح موضوعاتی تابو در جامعه ی عبوس زهد؛ و در راستای بازآفرینی آدم ها و فضاهای منحصر به فرد جنوب نفتی / بندر معشور، بیانگر خلاقیت ابراهیم دمشناس است که باید با احترام او را جنوبی صاحب سبکی دانست، رو به اشتهاری فراگیر در ایران و... جهان؛ کوشنده ای که در کنار مشغله های جانفرسا و دغدغه های معاش و با وجود تنگناها و موانع سازمان داده شده، جایگاه خود را توانمندانه و شکیبا به عنوان نویسنده ای جدی/ حرفه ای تثبیت کرده است. آن چنان که اگر من بخواهم زندگی نامه ی او را روزی بنویسم، چنین شروع می کنم: 
ابراهیم دمشناس(بندرماهشهر، 1350)
پیشه: نویسنده
ادیبی که در شکوفاترین سال های عمرش، در پی فرصت هایی برای نوشتن، پستوهای زمان را گشت... 
باید به جرأت بگویم که جنوب/  بندر معشور خودویژه ی دمشناس که در این داستان کلاف از تن می کند، همانند یوکناپاتاوفای ویلیام فاکنر و یاسنایاپالیانای لف تالستوی خواننده ی کنجکاو را وا می دارد برود آن جا را ببیند...
داستان "اندوهان اژدر" موضوعاتی در هم تنیده و تاحدی متزاحم دارد: دغدغه ی توان جنسی اژدر، نوشتن در پروژه های نفتی و ساعت فراغت این مردان که اکنون به نوشنانوش به تماشای ماهواره و زدن حکم در خانه ای که یک زن پر شور و شر در آن حضور دارد، عمر می گذرانند. دمشناس در خلق صحنه هایی تازه (آن جا که گفته می شود "نفت بریز"؛ تصویر سازی ورق های پاسور: پیرزن.... به جای بی بی / queen)، "بِبُرش!" و رفت و آمد میهمانان اژدر به اتاق خواب، معرکه ها می آفریند...
نام اژدر پر ایهام است و در خدمت دنیای آفریده شده ی مردی عنین که می خواهد با توسل به دارو و دوپینگ، امشب توپ در کند: از یک سو: اژدرماهی(ماهیان غضروفی پت و پهن) و از سوی دیگر نام جنگ افزار: اژدرافکن...
باد کردن مجله ی زنان دم دست و انگشت اژدر لای صفحات آن، خوردن پیاز(از نگاه اژدر)، "ترق تروق کردن آسمان...چکه ی بارون" و استفاده از بادکنک های تولد...، از زبان همسر اژدر هم نمادهابی هم سو با این خواهش خواب رفته است...
اما نوشتار زبان شتابزده است و بی ویرایش. نشانه های جمله بندی و جا به جایی گیومه(آن جا که باید در نقل قول به کار برود مغفول مانده و آن جا که گوینده ذکر نشده، به کار رفته)؛ پی رنگ شروع داستان که باید سکوی پرش قصه گویی پرکشش باشد، با تکرار کلمه ی "تُو" از نفس می افتد: توی کاپشن، توی قاب در، توی جیب...توی چشم...
پیشنهادم آن است که آن را می شد این طور شروع کرد: زن درگاه را به روی اژدر بازکرد، دست ها فرو رفته در حیب های کاپشن ..
تکرار فعل های "شد" و "زد" در جاهای دیگر هم، به ساختار این داستان زیبا ضربه زده است: لک و پیس های رو به زگیل، در چهره ی زیبارویی بلند بالا، شهرزادوار فراخوانده شده به مجلس سلطان... 
و موارد دیگری مانند:
- "افتادن انگشت زن روی میز"؟! مگر انگشت اش قطع شده که افتاده پابین؟!
- غافله ی شتر ~قافله...(ج.م.: قوافل)
- لب زدن به جای بوسیدن و...
یا حضور و ظهور حرف ها و اشیاء، بدون پیش زمینه های چخوفی داستان کوتاه...
نام داستان که لحنی شعرگونه دارد، بازتابی در صحنه(setting) های داستان ندارد.
با اشتیاق، به نگاه ها و انگاشته های عزیزان سخن سنجی پربار می نگرم تا از یافته های گرانقدرشان بهره مند گردم.
راستی دوستان!
 اجزای داستان تا چه حد در همگرایی قرار دارند؟
🙏😍

از سروده های عاشورایی...

*×*×******گزارش به گذشته****×*******بخشی از یک منظومه
به یاد ژیلا شاهزاده، پرستوی مهاجر محمد اژدری عزیزم
*
 
خسته
لب بسته
شاعر
از شامگاه خونی عاشورا
دل شکسته می آید.
 
آواره
در میان این همه بی راهه
شاعر
از کاروان سوخته ی عاشورا
پابرهنه می آید.
 
آه از دل زینب
که در سرزمین باستانی ام
هر سال
قدیسان قدرت مدار
پور برومند پیامبر را
وحشیانه سر می برند
هزارباره
خیمه های خاندان اش را
به آتش می کشند
یادگار ها را به غارت می برند
راستی و داد را دستبند می زنند....
 
آه از دل زینب
در این دیار و این همه بیداد...
*
هاشم حسینی
امامزاده طاهر کرج
نهم پاییز 96

از سروده های عاشورایی...

*×*×******گزارش به گذشته****×*******بخشی از یک منظومه
به یاد ژیلا شاهزاده، پرستوی مهاجر محمد اژدری عزیزم
*
 
خسته
لب بسته
شاعر
از شامگاه خونی عاشورا
دل شکسته می آید.
 
آواره
در میان این همه بی راهه
شاعر
از کاروان سوخته ی عاشورا
پابرهنه می آید.
 
آه از دل زینب
که در سرزمین باستانی ام
هر سال
قدیسان قدرت مدار
پور برومند پیامبر را
وحشیانه سر می برند
هزارباره
خیمه های خاندان اش را
به آتش می کشند
یادگار ها را به غارت می برند
راستی و داد را دستبند می زنند....
 
آه از دل زینب
در این دیار و این همه بیداد...
*
هاشم حسینی
امامزاده طاهر کرج
نهم پاییز 96

چرا...چرا....چرا؟

... و قدرت مداران هم چنان فرزند برومند پیامبر را سر می بُرند و چادرها را آتش می زنند...🌹

فرزند برومند پیامبر را قدرت مداران هم چنان می کشند...

" مسیح را مسیحیان نکشتند، چگونه مسلمانان به قتل امام خود برخاسته اند؟"
 
روز واقعه، بهرام بیضایی

Book Review,  the 110th

نویسنده ای زاده ی فقر، توانا در بازآفرینی امید و همیاری و پرخواننده در ایران و خارج~~~ پاییز خوانده ها/ یادداشت 110م
*
هوشنگ دوم: گفت و گوی کریم فیضی(1358) با هوشنگ مرادی کرمانی(1323) .- تهران: معین، 96
چاپ چهارم
بدون نمایه نام / موضوع و  تصویر
شماره تماس ناشر: 66405992-021
*
" ... من هیچ وقت به محفل های روشنفکری نمی رفتم، چون نمی فهمیدم چه می گویند(236)...من هیچ وقت روشنفکر نشدم(238)." 
 
کتاب نفیس، چشم نواز و آموزنده ی "هوشنگ دوم"، مکمل زندگی خود نوشت نامه ی"شما که غریبه نیستید" اوست. هوشنگ مرادی کرمانی(زاده ی روستای سیرچ کرمان، 1323، دارنده ی مدرک تحصیلیِ زبان و ادبیات انکلیسی) که از فرودست فقر، گیاهک وار بالید، اکنون تناور در جهان، به عنوان نویسنده ای خلاق و پر اقبال(best seller)، طیف وسیع و متنوعی از خوانندگان(و حتی نویسندگان _ جمالزاده و صادق چوبک از خوانندگان پر و پا قرص آثار او بودند) را به سوی سبک خودویژه اش، با آن اوج های غافلگیر کننده؛ و درگیر ساختن خواننده با پرسش هایی تازه کشانده است. محدود ساختن جایگاه نویسندگی او در حیطه ی ادبیات نوجوانان که البته چهره ی معروف آن است، نادیده گرفتن جمعیت رو به فزون خوانندگان سالمند، ادیب و نکته سنج داستان های اوست. در مقایسه،  از یادنبریم سخن ارنست همینگوی(1961-1889) در باره ی مارک تواین را؛ او با نگاهی ستایش آمیز، نه در پی تقلیل مصادره به مطلوب صناعت پر دستاورد نویسنده، بارها اعتراف کرده: " تمام ادبیات مدرن آمریکا از یک کتاب مارک تواین به نام هاکلبری فین سرچشمه می گیرد. " (تپه های سبز آفریقا/ارنست همینگوی؛ ترجمه ی رضاقیصریه .- تهران: انتشارات دوست، 1380، ص. 31). 
    "هوشنگ دوم" که شرح هزارتوی یک زندگی با شکوه و شگفت است - همانند زندگی و نویسندگی مارک تواین؛ در راستای رنج، جستجو / خلاقیت؛ و گذار از تنگناها، 12 فصل را در می نوردد:1. ما دو نفر: من و من >> 2.آن یک تومان >> 3. هیچ کس، هیچ چیز و هیچ کجا!>> 4. لق زدن>> 5. از حاشیه به متن>> 6. باز در وسط>> 7. نویسندگان>> 8. داستان نویسان>> 9. فیلم و فیلم نویسان>> 10. طنز و قلمرو آن>> 11. سفر و سفرها>> 12. قصه ای به نام زندگی.
   هوشنگ مرادی کرمانی که استاد بازآفرینی رویدادهای شیرین و امیدبخش زندگی آدم های عادی در مسیر پی رنگ هایی تازه، غافلگیرکننده وطنازانه است، مصداق بی همتای سخن حافظ می ماند: با دل خونین لب خندان بیاور هم چو جام...
*
هاشم حسینی
کرج
شامگاه آدینه، هفتم پاییز 96

Book Review,  the 109th

پاییز خوانده ها/ یادداشت 109م
*
آتش زندان/ ابراهیم دمشناس .- تهران: انتشارات نیلوفر، 1396
دارای توضیحات و واژه نامکی منثور، همراه با تکمله ای "در ستایش پاک کن ها یا پایان خوش شاهنامه"
 
نگاره ی روی جلد:  خیال پروری پس از موعظه، پل گوکن
*
" ... بازنشستگی خوشایند مزبان حاج عبدی نبود...کله ی سحر، سفرتاسش را بر می داشت مثل اولین مرده ی ماکاندو که نمی توانست توی قبرستان بماند، راه می افتاد سمت ایستگاه کارگران..." ص. 24
*
 
داستانسرا اینک خنیاگرانه بر پیوندگاه های افسانه و آرمان، آغوش جنوب/ بندر معشور را بر حضور خراسان حماسه می گشاید تا خارایین، میهن مجروح را پاس دارند... "ماشین زمان" این رمان خواندنی: شیرین و شگفت، شهر پتروشیمی - زادگاه پرولتاریای ناکام، اما هم چنان به تقلا- "مزبان حاج عبدی" را تا خراسان حکیم توس / کلنل بیهقی و هزارتوهای بورخسی ماکاندویی در می نوردد. "ابراهیم" ما نه قربانگاه که اودیسه ی عشق و همراهی را می نگارد. پیشتر در باره ی ذهن و زبان، صناعت و کارنامه ابراهیم دمشناس(1350) نوشته ام(>>یادداشت سی و نهم، 21 شهریور 95، وبلاگ پرسه های اندیشه).
  ...
 اکنون مست خوانش این کتاب، تنها روایت ابتر خود را به عنوان یک خواننده گزارش می دهم، منتظر برخورداری از دیدگاه های صدها دیگران در کانال های ادبی برخوردار از اعضایی پرشمارم- تا به روزگاری که ایرانی را به فقر مطالعه متهم می سازند، هر چه زودتر، هر کدام یکی از این 770 نسخه ی کتاب را خریداری کنند و با ارائه ی نقد و نظر خود، به پرسش های ناگفته ام پاسخ گویند.
  ...
 اماامشب به تلمذی پر تلذذ، دوباره، کاغذ و قلم در دست، آموخته ها و یافته ها، پرسش ها و پیشنهادهایم را بر کناره های جاده ی پر پیج و خم، گذرگاه ها و کنار سفره ی قهرمانان دوست داشتنی این کتاب می نگارم تا جداگانه تقدیم نویسنده کنم.
*
هاشم حسینی
کرج
بامداد پنجم پاییز 96

Book Review,  the 109th

پاییز خوانده ها/ یادداشت 109م
*
آتش زندان/ ابراهیم دمشناس .- تهران: انتشارات نیلوفر، 1396
دارای توضیحات و واژه نامکی منثور، همراه با تکمله ای "در ستایش پاک کن ها یا پایان خوش شاهنامه"
 
نگاره ی روی جلد:  خیال پروری پس از موعظه، پل گوکن
*
" ... بازنشستگی خوشایند مزبان حاج عبدی نبود...کله ی سحر، سفرتاسش را بر می داشت مثل اولین مرده ی ماکاندو که نمی توانست توی قبرستان بماند، راه می افتاد سمت ایستگاه کارگران..." ص. 24
*
 
داستانسرا اینک خنیاگرانه بر پیوندگاه های افسانه و آرمان، آغوش جنوب/ بندر معشور را بر حضور خراسان حماسه می گشاید تا خارایین، میهن مجروح را پاس دارند... "ماشین زمان" این رمان خواندنی: شیرین و شگفت، شهر پتروشیمی - زادگاه پرولتاریای ناکام، اما هم چنان به تقلا- "مزبان حاج عبدی" را تا خراسان حکیم توس / کلنل بیهقی و هزارتوهای بورخسی ماکاندویی در می نوردد. "ابراهیم" ما نه قربانگاه که اودیسه ی عشق و همراهی را می نگارد. پیشتر در باره ی ذهن و زبان، صناعت و کارنامه ابراهیم دمشناس(1350) نوشته ام(>>یادداشت سی و نهم، 21 شهریور 95، وبلاگ پرسه های اندیشه).
  ...
 اکنون مست خوانش این کتاب، تنها روایت ابتر خود را به عنوان یک خواننده گزارش می دهم، منتظر برخورداری از دیدگاه های صدها دیگران در کانال های ادبی برخوردار از اعضایی پرشمارم- تا به روزگاری که ایرانی را به فقر مطالعه متهم می سازند، هر چه زودتر، هر کدام یکی از این 770 نسخه ی کتاب را خریداری کنند و با ارائه ی نقد و نظر خود، به پرسش های ناگفته ام پاسخ گویند.
  ...
 اماامشب به تلمذی پر تلذذ، دوباره، کاغذ و قلم در دست، آموخته ها و یافته ها، پرسش ها و پیشنهادهایم را بر کناره های جاده ی پر پیج و خم، گذرگاه ها و کنار سفره ی قهرمانان دوست داشتنی این کتاب می نگارم تا جداگانه تقدیم نویسنده کنم.
*
هاشم حسینی
کرج
بامداد پنجم پاییز 96