امروز که نگاه ها به حافظ است، امید آن که هر روزتان حافظانه باد...🌹
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش/ ولی....
*
حافظ کیست که همه را سرخوشانه، مست باده ی بیداری خود ساخته؟
شاعری، بازتاب جنگ خیر و شر روزگار خود و پیام آور سعادت؟ یا مبارز خستگی ناپذیر با دو رویی، ستم و تجارت دین؛ و نوید بخش افق های روشن فردای روزگار بهی؟ کیست این خوش نشسته بر کجاوه ی زمان، نامیرا و پیروز؟ 
حافظ همان ایرانی جویای همدلی و همیاری است، دور از عبوس زهد، بدخواهی و تفرقه...
او از آن جا که آسایش دو دنیا را داد با دوستان و رواداری در حق دشمنان(بخوان: "دگراندیش مخالف با عقیده ی من) می داند، نماینده ی فرهنگ مهرمحور سرزمین پارسایی است. و از سوی دیگر، حافظ الگوی تمایز شعر از ناشعر است رو به ماندگاری. جهان پا در رکاب تاریخ، هر آفریده ی هنری -  ادبی را با سه سنجه ی تازگی، زیبایی و انسانی ارزیابی می کند. به جز این، "... تا سیه رو شود، هر که در او غش باشد."
نسخه ی زندگی سرشار از آرامش حافظ ساده است:
دوست داشتن، ناپایداری عمر را دریافتن و بی خبر نماندن از شراب هستی:
"... می بی غش است، دریاب! وقتی خوش است بشتاب! سال دگر که دارد، امید نوبهاری؟!" چرا؟ "چون در کمینگه عمر است، مکر عالم پیر..."
 او همان است که فرمانروای آرمانی اش شیخ/ شاه شجاع را وا می دارد آگاهانه و فروتنانه - خاکسار درگاه کلام حافظ، بر تیغه ی جان ستان شمشیرش بنگارد:
من از بازوی خود دارم بسی شکر * که زور مردم آزاری ندارم...
او همان است که هشدار می دهد:  از هم نشین بد، جدایی، جدایی، جدایی...
و می گوید" .. اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش..." 
پس اگر چنینی، در این راستا، خوش بران / برو که می گوید:
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را* که ببین مجلسم و ترک سر منبر کن!
در غزل تکان دهنده اش با ردیف "غم مخور"،  بر شب زدگان نومید و در سراب ماندگان روشنفکر، فریاد بر می آورد: به تکرار و به تأکید که "دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت*** دایماً یک سان نباشد حال دوران غم نخور"
باختر زمین فرهیخته اگر پارسیان را اهل خرد و داد، صلح و بشردوستی می داند، یکی هم به واسطه ی حضور حافظ است.
 و خوشا ایرانی نیکونهاد که پیش آهنگ ستم ستیزش، خنیاگر حافظ خوانش، شجریان است، " این همه قول و غزل تعبیه در منقارش..."
و اگر ایرانی از تب های تیفوییدی ناشی از بیماری ادواری ناشی از مردار دیکتاتوری رهیده و آماده است جان را به سلامت به منزل مقصود برساند، یکی دیگر هم به یمن حضور جوانمردانه ی حافظ است در کنارش:
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید***هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور...
*
هاشم حسینی
نیمروز آفتابی دهانه ی جاده ی چالوس
20م پاییز 96