اعترافاتِ مردِ تنهایِ شب/ بخشِ چهار
🦧
از صیغه ۹۹ ساله تا سفر به لُرنتوی کانادا


بانو وکیل که سِت لباس های جین: شلوارِ مام استایل، بلوزِ دوجیب و کلاه هم رنگ پوشیده، هم چنان با اقتدار، خودروی شاسی بلند را به طرفِ یکی از شهرهای جنوب هدایت می کند. گلچینی از آوازهای توماج صالحی و رعنا منصور، خواننده های مورد علاقه ی بینابین در حال پخش است.
از کرج که بیرون می زنند، به مرد تنهای شب که کنار دستش نشسته، می گوید:
-با این سه خانم، تا یک ساعت پیش صحبت هایی داشتم...اول ناراحت بودند که من به عنوان "یک زن" چه ربطی به این قضیه ی نکاحیه ی آن ها دارم...من خیالشان را راحت کردم که صیغه ی خواهر خواندگی با "مرد تنهای شب" دارم...
-جالبه! چی گفتند؟
-داریم می رسیم به جایگاه سوخت...بگذار باک را فول(F) کنم، بعد خلاصه ی حرف هایشان را البته با توجه به شرط هایشان خواهم گفت.

پیاده می شود تا سوخت گیری کند.
دو دخترک که نهال های هیکلشان را دود و چرک پوشانده، یکی با دسته ای فال حافظ و دیگری با زنبیلی پر از دستمال کاغذی جیبی، در محوطه، میان خودروها می گردند...
بانو وکیل سوار که می شود، می پرسد:
-هیچ فکر کرده ای این بچه های به بردگی کشیده، حاصل چه ازدواج هایی بوده اند؟

مرد تنهای شب فقط سرش را به نشانه ی تاَسّف تکان می دهد...

خودروی شتابان جانبِ جنوب را پیش گرفته است.
مرد تنهای شب می پرسد:
-خب، در باره ی خانوما می گفتید...؟
-خلاصه کنم: این "بی بی جواهر" آتش پاره! شرطِ عجیبی برای ازدواج دارد...گفته: "شنیدم این مرد تنها، دو زبان رایجِ بلده...خیلی خوبه، قبولش دارم. منو در زبان راه بندازه، کنیزشم! چون می خوام برم لُرِنتو کانادا؛ آخه بابام چند سال پیش یه آپارتمان فِسقلی در پروژه خانه سازی فائزه کرباسگی برام پیش خرید کرده... این آقا منو همراهی کنه، اون جا هم چند ماه با من باشه، بعد من راهمُ جدا می کنم...
-پس او نوکر دست به سینه ی یک بار مصرف می خواهد...
-همین طوره!
-شرطِ "ناز طلعت" خانوم چیه؟
-ایشان فرموده ن در سند نکاحیه، همون سند رسمی محضریِ دفتر ازدواج، باید قید شود "صیغه ی عقد نود و نُه ساله" است!
-چرا نود و نُه سال؟! من که فکر نکنم خودم تا سال دیگه از عزراییل هایِ بالا سر جون سالم به در ببرم...او هم اگر دچار بیماری های مرگبار، مانند سرطان رَحِم و سینه و یا مسموم از روغن ها و چای های تاریخ مصرف گذشته نشود، زیادِ زیاد، چهل سال بیشتر زنده نخواهد بود...این نود و نه سال دیگه چه صیغه ایست؟!
-"ناز طلعت" خانوم گفته چون مستمریِ شوهرِ به رحمت خدا رفته اش را می گیرد و نمی خواهد با ازدواج مجدد، قطع شود، این شرط را خواسته در سند ازدواج جدیدش قید کنند!
-ایشان شوهر را برای چی می خواد؟
-فرموده چون زنی تنها هستم، می خوام سایه ی یه مردِ صبور و سر به زیر بالا سرم باشه...ارزاق و نون بخره...شیرِ آبی چکه کرد، عوضش کنه..و با ماشین منو به جاهایی مثلن هر ماه "مزون زیبایی" که می خوام ببره...
-مبارکه! خُب، شرط "یاسمن" خانوم چیست؟
-گفته یه مرد می خواد مواظبِ خودش باشه و در حق دختر و پسرِ شیش و دوسالش، پدری کنه...و اضافه کرده: عاقدها و ادمین های صیغه یابی که تعدادی خاله خان باجی وردست خود دارند و آن ها را در قبرستان ها و بازار فعال کرده اند و حتا به دمِ در خونه های زنان مطلقه یا بیوه ی جوان می فرستند، دست از سرش بر نمی دارند...یکی از دلال های دفتر و دستک دارِ هفت خط را "حاج باقر ترویج" نام برده که حتّا خارج هم می رود. حاج باقر از راه های مختلف مزاحمش شده و پیشنهادهای بیشرمانه برای تزویج با یکی از تُجار چند زنه را به او داده...البته به این شرط که اطفالش را بسپارد بهزیستی به سفارش و خرج تاجر محترم...و بیاید در اندرونی حرمسرایش به او تمکین نموده، به نون و نوایی برسد...
-عجب آشفته بازاریست ایران!

خودرو با سرعت و قدرت پیش می رود...
سکوت بومِ رنگ های عطرآگین موسیقیست...

ادامه دارد