از خوانده ها..../ بهار 95
یادداشت هشتم / 23 فروردین 95
گفتگو با خود!
مصاحبه های خویش فرما
دو کتاب زیر را در میانه ی زمستان 94 خواندم و همان زمان برای دست اندرکاران چاپ آن ها، پرسش هایی فرستادم به امید دریافت پاسخ هایی روشنگرانه، تا داده های خود را کامل کنم... اما هم چنان بی جواب مانده ام...دیشب به خوانش دوباره ی یادداشت هایم روی آوردم و بر آن شدم که چکیده ی آن ها را با رعایت بعضی ملاحظات، تقدیم جوانان مستعد، اما گرفتار در عرصه ی مصادره شده شعر وطن کنم...
ارمغان دوست: زندگی و شعر سید علی صالحی/ ایرج زبردست .- تهران: مؤسسه ی انتشارات نگاه، 1392
دری به اتاق مناقشه / علی باباچاهی .- تهران: مؤسسه ی انتشارات نگاه، 1394
یک
این دو کتاب را نمونه ی آشکار مصاحبه های فرمایشی و خویش فرمایی می دانم، در راستای تبلیغات شهرت آفرینانه و مرید و مرادپروری مورد نظر، تا مدعیان خلافت شعری، هم چنان خر مراد را چند صباحی دیگر به پیش برانند و جماعتی مغفول را سیاهی لشکر ابهت مقوایی شهرت خود کنند...
در این دو کتاب، از چالش های پرسشگرانه، طرح سئوالات افشاگرانه و دیالوگ های صادقانه خبری نیست. گفتگو شونده، همانند مدیر کلی که جماعتی خبرنگار را به ناهار و اعطای هدیه دعوت کرده و گماشته ی روابط عمومی اش، پاسخ هایی را در اختیار مخاطبان قرار داده تا یک رپرتاژ آگهی جانانه را لف و نشر دهند؛ مسیر پرسش ها را از پیش تعیین کرده تا در هر ایستگاه، بر سینه ی خود مدال های تازه ای از افتخار بیاویزد...
به یادآوریم جدال های ادبی را در رسانه های اروپایی / آمریکایی و یا نه، بغل دستمان، مصاحبه های به جا مانده از گردآفرید خاکریزهای فاتحانه ی مطبوعاتی، زنده یاد اوریانا فالاچی – خبرنگار مجله ایتالیایی "اوروپه او" که در زمانه ی خود، هنگام مصاحبه های نفس گیر با شاهان، سلاطین و رهبران، آن ها را به خشم و واکنش های مذبوحانه وا می داشت و خواننده / شنونده را با سیمای واقعی و در واقع سرشت چندش آور سیاسی / فرهنگی آن ها آشنا می ساخت. یا به فروست مصاحبه های شفاهی ادبیات معاصر / محمد هاشم اکبریانی نگاهی داشته باشیم که بر گوشه های تاریک زندگی هنرمند مورد نظر، پرتوتابی کرده است. بگذریم...
سید علی صالحی در "ارمغان دوست خود" شرح می دهد که از همان کودکی کسانی بودند که شعر مرا حفظ می کردند و چگونه منوچهر آتشی با کشف من فریادی از شوق برآورد که "این گوهر ناب {تا کنون} کجا بوده...." !؟( ص. 193)
او خود را اینگونه به مصاحبه گر می قبولاند: هر جا می رفتم، در مدرسه، سینما، خیابان و مطبوعات، انقلابی راه می انداختم: "به قدرت شعر خود باور داشتم (214) و یک بار برای مجله ی نگین که "معتبر بود مهم بود چند شعر فرستادم و نوشتم.. برایتان مروارید ناب فرستادم..." (215) ؟!
او به نقش دبیر شاعر و روشنگر آن سال های نوجوانی خود، علی مقیمی اشاره نمی کند که در نقش پدری دلسوز و راهنمایی پیشرو، او و دیگران را با ادبیات معاصر ایران و دیگر کشورهای جهان آشنا کرده بود و پیشتر، در همان سال های سرگردانی او از روستای مرغاب به مسجدسلیمان، دو کتاب شعر خود – بیانگر و پرچمدار شعر ناب و گفتار را بیرون داده بود ( هوای کوچه ، 1348و تراشه ی شمشاد، 1351/ هر دو چاپ نشر ارغنون، تهران ) در این کتاب مشخص نمی شود که چرا سید علی صالحی کتاب فرهنگ واژگان قائد بختیاری _عبدالعلی خسروی را به نام خود، بی آن که در آن رتوش و یرایشی به عمل آورد، چاپید... و آیا افشای نام او در لیست رابطان ساواک، منتشره در آستانه ی انقلاب بهمن 57 توسط کنفدراسیون دانشجویی خارج از کشور، تا چه حد صحت دارد و...
و از موارد مبهم باقی مانده آن که آیا سید علی صالحی به راستی شاعر است؟ و با این همه تقلاها، آیا کارنامه ی قابل قبولی دارد؟ و دیگر آن که سروده های او دارای چه مشخصه های شعری و اصالت فردی هستند (پیشتر در دهه ی 80 و در روزنامه "روزان" به نقد کتاب ها و ادعاهای او پرداختم...) درپرهیز از اطاله ی کلام، خواننده را به متن کامل نامه یرسش آمیزم به ایرج زبردست ارجاع می دهم...
دو
در کتاب برآمده از مصاحبه های خویش فرمای جناب باباچاهی ناکام در شعر، با مطبوعات خویشاوند، به کلی گویی های تکراری، تفرعن ها و خودنمایی های روشنفکرانه و محافظه کاری ها و ادعاهای سیاسی شگفت انگیز و مهمتر از همه، نان قرض دادن های او به کلیدداران مطبوعات قدرت، مانند محد قوچانی رو به رو می شویم.
"دری به اتاق مناقشه" در واقع واگویه های یک نفر است، نشسته در اتاقی تاریک، تا با مخالفان خود تسویه حساب کند و فتیله ی نیم سوز شهرت نیم بندش در اذهان زودباوران و جان های جویای شهرت و شعر را کمی بالا بکشد... با خواندن این رپرتاژ آگهی ادبی، باید دریابیم و باور داشته باشیم که ایزدبانوی شعر فقط یک شاعر و منتقد واقعی به جهان هدیه داده و آن هم جناب علی باباچاهی است.
از فصل های کتاب، سه عنوان را نمونه می آورم:
شعرهای من نه فرمال است و نه نرمال
شعر آوانگارد، شعر توده ها نیست
شعرک سازان و شعرک بازان
او همانند، سید علی صالحی، صفحاتی را به تعریف از خود اختصاص می دهد: بسیاری مرا ستوده اند "...محدرضا نعمتی ... و آتشی که گفته همین الانش هم تو {علی باباچاهی} از کارو و شهریار هم جلوتری...ص.137) ؟! او در ستایش خود سنگ تمام می گذارد: {خطاب به یکی از حواریون اش، مجتبا پورحسن} مصاحبه هایی که با من شده و کم هم نیستند، دقت کنید می بینید که مرا به عنوان یک شاعر پرکار و تأثیرگذار معرفی می کنند...و می افزاید: محمد حقوقی و آتشی هم از من تعریف کرده اند(54) ؟!
"حافظه ی عجیبی داشتم (137) و البته این شعرها سر زبان ها افتادند... { تا کنون نشنیده ایم کسی شعری از علی باباچاهی را زمزمه یا از روی نوشته خوانده باشد...} (138)
او در دشمنی با قالب غزل که در سرایش آن ناتوان است، با آن به مناقشه می پردازد:
" این معتادان به غزل هستند که به غزل منزوی استناد می کنند، نه خواننده های جدی شعر معاصر...(128) او محافظه کارانه، با ذکر این که ه. الف سایه، چهره ای مشخص و معتبر {در چه حیطه ای، نمی گوید} است، او را هم به نوعی شاعر نمی داند (95) و ضمن مردود کردن قیصر امین پور از کلاس شعر خود، به حالش دل می سوزاند و با حالت ترحمی پدرانه نتیجه می گیرد: قیصر امین پور به خودش ظلم کرده...اما بهتر بود {می بود}در راه های کشف نشده گام بر می داشت ... (135)
او به سید علی صالحی {زمانی مهدی حمیدی شیرازی حکم رانده بود: گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم!} بی نوا هم رحم نمی کند و شاعر نمی داندش: نوشته های او را دارای وجوه ایضاحی زیادی می داند ... و هم چنین تکرارها، تأکیدها و مهربانی و مهرورزی های تعمیق نیافته... (303)
علی باباچاهی می داند چکار می کند. او کرنش کنان، با عبودیت تمام، چراغ سبز برای انجام یک مصاحبه ی مایه دار در آینده را می زند: ...یک محمد قوچانی در حوزه ی سیاسی، بیشتر از ده ها شاعر اطلاع رسانی می کند ... (183) و برای آن که موضع خود را روشن سازد، ضمن حمله به شاعران، به اصطلاح خودش، "قبض" ، مانند نعمت میرزاده، محمد خلیلی، محمود معتقدی، خاطره حجازی، بهمن صالحی، عظیم خلیلی، جعفر کوش آبادی، حمید مصدق، سعید سلطان پور، خسرو گلسرخی و... به صحرای محشر دگرباوران بی سلاح و سپر می تازد، تا به عنوان یک تئوریسین جامع الاطراف، خوانندگان را از فیض مواعظ خود بهره مند سازد: او در جهت راست جنوب غربی افکار خود ، به مانیفست مارکس و انگلس می تازد، اعدام های لنین را محکوم می کند و هشدار می دهد: رژیم های سوسیالیستی به دیکتاتوری ختم شدند و به فقر و فلاکت... (398)
با خواندن این مصاحبه های خنده دار خویش فرمای سید علی صالحی و علی باباچاهی، که نمونه هایی از گزاره های آن ها در فضاهای سایبری و کارگاه های دو نبش ادبی تهران و شهرستان ها کم نیستند، لازم می دانم بگویم:
هیچ شاهکار ادبی از چراغ علا ِالدین شهرت طلبی بیرون نزده... شاهکار ها بوده اند که در پس عرقریزان روح، انتقاد بی رحمانه ی شاعر / هنرمند از خود و باور به این اعتقاد که "مایه ی کار من رنج من است "(نیما)، جهان در انتظار نشسته را در نوردیده اند...
به ذکر دو حدیث ادبی بسنده می کنم و نیروی جوان جویای نام را از در غلتیدن به چاه ویل این پهلوان پنبه های ادبی انذار می دهم:
"یکی قطره باران ز ابری چکید | | خجل شد چو پهنای دریا بدید |
که جایی که دریاست من کیستم؟ | | گر او هست حقا که من نیستم |
چو خود را به چشم حقارت بدید | | صدف در کنارش به جان پرورید |
سپهرش به جایی رسانید کار | | که شد نامور لؤلؤ شاهوار |
بلندی از آن یافت کو پست شد | | در نیستی کوفت تا هست شد" |
سعدی، باب چهارم بوستان، در تواضع
"بزرگترین و بی رحمانه ترین منتقد یک شاعر، خود اوست:
همه در پی منند تا از میان حلقه ها بپرم...
همه در پی منند تا بر خود سخت نگیرم...من از تمامی جهان در هراسم...و بدین سان، در این روزهای کوتاه و گذرا، به آن ها اعتنایی نخواهم کرد، عریان و آشکار،؛ همراه با خیانتکارترین دشمنم، پابلو نرودا...( شعر هراس، از مجموعه ی ما بسیاریم، پابلو نرودا/ مترجمان: نیاز یعقوبشاهی و ع. طالع .- تهران: نشر پیلا، 1380)
***
هاشم حسینی، دو شنبه 23 فروردین 94
کرج، عظیمیه ی بارانی

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 20:25 توسط هاشم حسینی
|