خاطرات بندرگاه
یادمان هایی از بندرگاه عسلو/ گزینه ها
با همه ی توان بندر را دریاب...
هوراس(65 پ.م.)
4
بهار از یاد برده ما را
نخستینه ی نوروزست
با باده و حافظ و سه تار
سفره را می چینیم
هفت سین
بر سینه ی ساحل
در پیش پای موج...
به باراندازی تنها
جوشکار پیر باچشمان شبکور
که در این تاریکی جرقه می زنند
سرگرم صید سال های از دست رفته استُ
کم کم
کتیبه های تازه ی امواج را در سبد آهنین می چیند
بدر خیس
آویخته بر ساحل خلوت
.
*
5
لاک پشت هزارساله می پرسد:
- " امروز سرسپرده ی نوروزم! باید گشود تمامی چشم... ماند سراپا گوش..."
می شنود
خاموش
داربست بند
پژواک های کوه را از دهان دریا:
"گل؟ کو؟ خشکیده صحرا...سرتاسر
مگر که خواهرم
پری دریا
این جا را به بار بنشاند..."
افقِ آب صدا می زند سحرگاه را
دور
بی پرنده، بهار، لبخند...
صبح است
اسکله خوابیده
تعطیل تمام بندرگاه
بیدار ما:
لاک پشت و ماهیگر
با من
خواجه ی شیراز...
*
6
از سنگلاخ ساحل
بیرون
شبح ناخدا ست همه فریاد
- "آه عسلو... عسلو! بانو!
ای غمزده به ماتم
مادر!
از گیسوان خیست
گنجشک ها
پرزده
تا کجا
کشیدند بال؟
*
آه عسلو! عسلو!
ای زانو به ماتم خاتون!
دلدار تو کجاست؟
مانده به بند؟
یا دربدر در آن بندر؟"
***
سروده های برای بندرگاه عسلو/ دفتر اودسه به ساعت سنگ
هاشم حسینی