هر روز با نوشته ی دنباله دار "روزی روزگاری هفتکل..."
...
درست 50 سال و اندی پیش از این ... مم طاهر، در بازار پر برکت و انسان مدار شهر نفتزای هفتکل پرسه می زد... مخالف "نظامی کله پوسی" بود... هر که را که بوی قدرت غالب می داد، به باد فحش و ناسزا می گرفت...کاری جز این از دستش برنمی آمد...
مم طاهر کوتاه قد بود و از یک پا می شلید... تند و تیز بود، اما کجکی، چون قایقی که نیمی از بدنه اش در حال غرق شدن است، یک وری، هم چنان که با تکیه کلام "هین... " که روی آن مکث می کرد، ناموس مقامات را از پایین تا بالا هدف پاندول آویزون خر می ساخت: ...و هم چنان که مسیر رو به روی سینما کارگری، به سوس برم گاومیشی اول را خشماگین طی می کرد، زیر لب می گفت:
...
بریده مطلب بالا را از کتاب "نفرین نفت" انتخاب کرده ام تا به زودی، هر روز، فرزندان راستی و درستی هفتکل را به گذشته اش ببرم، بلکه آن ها همت کنند – گوش شیطان کر و چشم دلالان کور،آینده ای درخشان و پربار برایش رقم بزنند...
...
اکنون، در خلوتی دور ، خواندن بخش آغازین کتاب دوم "نفرین نفت" برای "دی فلامرز"را که به پایان می برم، او با چشمانی به نم نشسته، کور سویی به کتاب می اندازد و نگاهی به دهانم... آن گاه مصرانه از من می خواهد که ادامه بدهم...آری، چنین نویسد هاشم حسینی، در پی آیند اودیسه به ساعت سنگ:
روزی روزگار هفتکل...
1
مَم طاهر
از فردا، رشته ی این داستان را پی بگیرید و مرا از دیدگاه هایتان بهره مند سازید...