تنها صداست که می ماند...(ف.ف.)
یادی از دوعزیز: نامیرا و زیبا چون آزادی و عدالت...
یادمان زیر را از گفت وگوی اسماعیل جمشیدی، روزنامه نگار متعهدِ با شادروان پروفسور محسن هشترودی (1286 تبریز- 1355 تهران ) برگرفته ام که در "بخارا" ی 92 (امرداد و شهریور 1390) چاپ شده است.
استاد هشترودی در دهه ی 50 شمسی(70 میلادی) به عنوان یکی از 200 ریاضی دان بزرگ دنیا به شمار آمد. او فیلسوفی اصلاح طلب، شاعری زیبااندیش و شهروندی آرمانگرا بود.
خاطره ای از دیدار اسماعیل جمشیدی باستاد بی همتا در خانه اش( هفته ی نخست شهریور 1355):
"...یک بار در پیش درآمد مصاحبه، از آن جا که می دانستم با شعرا و نویسندگان مهم و صاحب نام دوستی دیرینه دارد، نظر او را در باره ی فروغ فرخزاد پرسیدم که آن روزها کتاب "تولدی دیگر"{ش}بالاترین فروش در زمینه شعر را داشت.
پروفسور هشترودی پس از اندکی صحبت در باره ی شخصیت فروغ گفت:
از فروغ فرخزاد خاطره ای دارم که هیچ وقت فراموشم نمی شود. یک شب در یک میهمانی که فروغ هم بود، تصادفأ برای لحظه ای روی لبه کتم نشست؛ با لبخندی گفت:
آه استاد غبار شدم، روی کت شما نشستم.
گفتم: کاش اشک بودید و درچشم من می نشستید.
گفت کاش لبخندی می شدم و روی لب اتان می نشستم.
پروفسور هشترودی وقتی این خاطره را نقل کرد، متأثر شد و من که خیلی نزدیک او نشسته بودم، دیدم چند قطره اشک حلقه ی چشم هایش را خیس کرده، سیگاری از توی پاکت بیرون آورد. کبریت زدم و یکی دو دقیقه ای هر دو ساکت ماندیم........................
****