در پسینگاه...
ستاره ها را در آسمان میهنم می شناسم
و یاران رفته ام را
در بیابان خیابان هایش
نشانه ها کاشته ام
درختان را هر کدام
نامی نهاده ام
و درگاه های تبعید داده شده را شماره ای
نامه ایُ
پیامی...
نیمکت های سوخته
نقش ها
کارتن های طناب پیچ تمدن ها
حفره های پنهان
هیس و همان
اعداد و اوراد مادران سرگردان
بر مدارهای خورشید ها
آری
اینجا
در این پسینگاه
هر ثانیه را
نامی ست و نیایی
می خواهی بدانی
بمان تا افق شعله ور جنوبی
به حرف در آید
بر پرده ی سیاهِ خواب هایت...
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 20:53 توسط هاشم حسینی
|