Aware are just the Mothers

تنها مادرانند که می دانند...
*
آه مادران
مادران
مادران
چه رنجی می برند 
دوباره مادران
در برابر شبیخون جنگ
تا زهدان ها را
لانه ی پنهان
زندگی سازند...
 
تنها مادرانند
که نفرین مرگ
را بو می کشند
پیش از همه ی رادارها 
رسانه ها
جاسوس ها
آن گاه که قماربازان قدرت
در کمینگاه های امن
به سلامتی هم 
صلح را می نوشند...
 
مادرانِ سراسیمه در تاریکی نیمروز
 شیرخواره در آغوش
شاعران به خواب رفته را وا می دارند
از اشک ها
 سپیده دم بسرایند...
 
مادران میهن مصادره شده 
هراسان
در گذرگاه های گداخته
در پی سربازانی اند که با بدرقه ی مرگ
از هر دو سو
 پیشانی های پاک را به رگبار می بندند...
 
لبان ماسیده به بوسه
ناباورانه دستان
مادران
به جستجویی ناچار
در سردخانه ها
که از سینه ها
شقایق می چینند...
 
گهواره داران
بیداران
تنها مادران اند
که در تاریکی
با صدها "ساداکو"ی صلح
رو به بامدادان 
به دامن
بوسه باران
شانه های سوخته ی پدران را التیام می بخشند...
*
نگاره: ایرن، ایزدبانوی صلح
Eirene, Goddess of Peace
olivosartstudio.com
*
هاشم حسینی
بامداد آخرین آدینه
93- تابستان96

Book Review,  the108th

تابستان خوانده ها/ یادداشت 108م
*
" ای مردان و ای زنان! این را به درستی بدانید که در این جهان دروغ فریبنده است. از آن بگسلید و آن را مگسترانید؛ و این را بدانید که آن خوشی که از تباهی و تیرگی به دست آید، مایه ی اندوه است..."
بندهای پایانی گاتاها
*
امرداد(بی مرگی و جاودانگی) / هفته نامه ی خبری فرهنگی؛ مدیر مسئول و سردبیر: بابک سلامتی
شماره 372، 25 شهریور 96
بهاء: 2500 تومان
شماره دفتر: 88325330-021 و 89786548
 
*
"امرداد "، سال هجدهم انتشار خود را از سر می گذراند: کوششی هم چنان پربار، در راستای کاربرد زبانی رسا که زیبنده ی ایران ناوابسته و آزاد است.
در ستون " پارسی بنویسیم" همین شماره، به جای چند واژه ی ناپارسی، برابرهای رسا و گویا آورده شده است. چند نمونه:
کارآمد=مؤثر؛ رویه= صفحه؛ ساخت=تولید؛ پافشاری= اصرار؛ نوشته= مطلب؛ دلبستگی= علاقه؛ دوستداران= علاقه مندان....
 
از نوشتارها و جستارهای خواندنی آگاهی رسان این شماره:
- دره های بختیاری، یادمان فرمانروایی اشکانی؛
- زروان، آیینی در گرو سرنوشت؛
- کشتار درختان در حریم بیستون؛
- چنارانِ میدان مشق بیمارند(درختان تهران نیازمند رسیدگی هستند)؛
- کبریت، روایتی 200 ساله از تاریخ(گزارشی از یک گنجینه دار: 8000 کبریت از 120 کشور)؛
- دیوان چه کردند و چه می کنند؟
- سرنوشت بدفرجام پاپیروس های ساسانی در مصر؛
- جایگاه چهره های زرتشتی در جنبش های اجتماعی و فرهنگی؛
- شهرنام: آشنایی با نام و خاستگاه شهرهای باستانی ایران.
پیرانشهر، یادآور دلاوری های پیران ویسه(از چهره های شاهنامه و سپهسالار افراسیاب)...این شهر کوردنشین استان آذربایجان باختری، در جهان به داشتن سنگ های گرانیت نام آور است.. 
خواندن ناگزیر "امرداد" را به آنان که دغدغه ی زبان و ایران دارند، پیشنهاد می کنم.
*
هاشم حسینی
کرج
91-تابستان96

Eternal First Day of School

روز نخست مدرسه***
/از دفتر شعر اودیسه به ساعت سنگ
***
 به جستجوی باستانیت عاطفه!
 
روز نخست درس  دارد نزدیک می شود. از دفتر عاطفه ی خط خطی نشده ی روزهای دبستان  چیزی یادتان مانده؟
 
چند سال پیش بود که در جنوب، مشغول کار در پروژه ای نزدیک مرز، همکارم، مهندس جوان پتروشیمی که اتفاقن شیفته ی شعر است،  شب باشکوه عروسی، رفت و آموزگار کلاس اول دبستان اش را که دیگر پیرزنی زمینگیر، اما هم چنان زیبا و پر مهر بود؛ آورد و میان عروس خانم و خود نشاند و بارها دستانش را بوسید ...
 
سروده ی زیر را به همه ی جان های شیفته ی دانایی پیشکش می کنم که آن را گذرگاه آزادی می دانند:
*
 
🌹روز نخست هميشه🌷
 
بوی مادر
بوی گل ها
همرهم آيد خيابان
در ره خوب دبستان...
 
روز اول
روز ديدار
رويش لبخندها بر باغ لب ها
هر كسی در كيف دارد
گر‏می دستان ماما
 
ناگهان در قاب درگاه
نقش ‏مي‏ بندد فرشته
نور صدها صد ستاره
در دو چشمانش نشسته
 
     ـ "كيست او
       ايستاده زيبا
       هر دو لب ها باغ گل ها؟"
 
‏مي ‏دوم پر شوق و شيدا
تا بچينم گرم و گيرا
گونه‏‏اش
گلبوسه ‏‏ای را
 
بوی باران
بوی بابا
اوج ‏می گيرد به بالا
از دو دستانش به هر جا
سخت ‏می گيرد در آغوش
كودكان را مادرانه
بر لب شيرين دارد
صد ترانه
بی كرانه
 
هر كجا
با هر كه
هر جا
كودكی تا وقت پيری
دوستت دارم هميشه
همرهان را رهنما
آموزگارا 
ای پیامبر!
ººº
 
هاشم حسینی
امیدیه، سنگر دبیرستان ساسان، 1361

My bloody Shirt, be torn and fastened to the pigeons..

وصیت نامه
❤️
یاران!
بدرود!
بی هیچ درنگ به دیدار ...
اما
پیراهن پنهان ام را
سرخ چون آن شقایق پیدا
پر پر در کناره ی میدان
دریابید
پیچیده ست به پرنیان پیمان
با هزار نقش از یاران رفته به دیدار
نیامده بر سر قرار...
 
پس از من
بیرون در آوریدُ
با احتیاط
پاره
پاره
ببندیدش
بر بال های کبوتران چشم انتظار...
 
آنان
می دانند بر کدام بام ها فرود آیند...🌹
/هاشم حسینی، عاشقانه های بی تاریخ

Book Review,  the 106th

تابستان خوانده ها/ یادداشت 106م
 
*
"اتاقی در حومه ی خاطره خواهم گرفت، با پنجره ای رو به سوی آبادی. پس آن گاه، نگاهم را تا اعماق عسرت های تبارم پرواز خواهم داد." محمد اژدری، اهواز، بهمن ماه 88
*
عید در آبادی ما/ محمد اژدری . - تهران: نشر نشانه، 1396 
 
دارای واژه نامه (پانوشت و پایانی) و توضیحات
 
تلفن ناشر:
021-88835767
*
   9 داستان این مجموعه ی اتوبیوگرافیک که گزارش صمیمی از کنج های مغفول مانده ی روستا/ دهکده و شهراست، در فراسوی تأویل متن خواننده ی فرهیخته، فصل های رمانی خواندنی را بر می آورند. در واژگان پر رمز و راز خطه ی تخیل انگیز بختیاری، دو واژه ی "آبادی" و "اداره= شهر" هزارتوهای شگفتی دارند. اینک آن روستازاده ی "مه سنبلی" (از توابع شهرستان مسجدسلیمان در 1333)، دانش آموخته ی هنرستان صنعتی شرکت ملی نفت ایران(1352) و دارنده ی مهندسی برق/ قدرت از دانشگاه علم و صنعت ایران(1356)، دومین گزارش از زادبوم (پس از "کالوسه، انتشارات تخت جمشید شیراز) را ارائه داده است.
9 داستان کوتاهِ: چال ~ عید در آبادی ما~ سفر~دایی~بازی~قرار~کوه~ و دلشوره؛ رویدادهایی خواندنی اند که نویسنده آن ها را از دل کلاف های رنگارنگ زندگی بیرون کشیده است. 
   موضوعات، از جمله: در برگیرنده ی سیر و سلوک روستانشینان، کار در شهر، چهره ی مسجدسلیمان نفتزادِ آرمون به دل، و این روزگار: بر چال سرد نداری  نشسته؛ سینماکارگری و روند آگاهی اجتماعی هستند...
بخشی از داستان 'قرار " را با هم می خوانیم:
"...آفتاب تابستان بیداد می کرد...اوستا جمشید می خواست از خنکای اوایل صبح استفاده کند و کارش را پیش ببرد...فیروز سعی می کرد که مادرش متوجه تاول ها و سیاهی و خون مردگی زیر ناخن و دست هایش نشود...مادر در حالی که لباس شوره بسته را در تشت می انداخت، غمگین و شکوه آمیز می گفت: "مگه چقدر مزدش می دن که صب تا شوم سنگ به بغل بکشه؟" و پدر: 
"فقط مزد که نیس. داخل مردم باشه، آگاه می شه، دانا می شه، توقعش اندازه پیدا می کنه، خوب و بد روزگارِ یاد می گیره!"
 
*
هاشم حسینی
شبانگاه شنبه 
80- تابستان 96

Ever living Poet: Pablo Neruda

تابستان خوانده ها/ یادداشت 105م
 
*
با تو آن خواهم کرد که چشمه با درختان گیلاس.. / پابلو نرودا: "بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی"
*
اعتراف به زندگی: زندگی نامه ی شخصی/ پابلو نرودا؛ برگردان احمد پوری . - تهران: چشمه، 1395
دارای نمایه ی نام ها
 
تلفن ناشر: 88907766-021
*
با خواندن این ترجمه ی ستودنی از احمد پوری عزیز(تبریز، 1332، کارشناس ارشد دانشگاه نیوکاسل): مترجم و نویسنده ی متعهد، باید دو نکته را پیشاپیش بنویسم:
با خواندن سه باره ی خاطرات پابلو نرودا(شیلی، 1973-1904، شاعر، رزمنده ی مادام العمر ضد دیکتاتوری و برنده ی جایزه ی ادبی نوبل 1971) با عنوان انگلیسی Memoirs
یک بار به زبان انگلیسی و چاپ برگردان بخش هایی از آن در روزنامه ی آیندگان - ماه های پیش از انقلاب 57 و سپس ترجمه ی هوشنگ پیرنظر که در همان دهه ی 50 شمسی گل کرد و اکنون چاپ پاکیزه و پارسی درآمده ی روان و شیوای استاد احمد پوری،  "اعتراف به زندگی"؛ به باورهای سالیان ام به زندگیِ فارغ از دیکتاتوری، پناه به شعر زیبا و ماندگار و انسان نو، بیشتر باورمند شده ام.
   احمد پوری کتاب را به پیشگاه دو کوشنده ی خستگی ناپذیر فرهنگ کشور پیشکش کرده است: حسین کیاییان مدیر نشر چشمه  و حسین حسین خانی، مدیر نشر آگاه.
   از کودکی تا چند خط پیش از دق مرگی شاعر،  پس از کودتای آمریکایی در شیلی، نرودا در 12 فصل به شرح زندگی خود می پردازد:
1- پسرک روستایی: کودکی و شعر و..
2- گمشده در شهر: خانه ی دانشجویی/ نخستین کتاب من؛ 3- راه های جهان: ...سفر به شرق؛ 4- تنهایی درخشان؛ 5- اسپانیا در قلب من؛ 6- در جستجوی افتادگان رفتم؛ 7- شکوفا و خاراگین؛ 8- کشورم در تاریکی؛ 9- آغاز و پایان تبعید؛ 10- سفر دریایی و بازگشت به میهن؛ 11- شعر پیشه است: جایزه نوبل / فیدل کاسترو/ نامه ای از کوبایی ها.. ؛ 12- کشور محبوب من، سرزمین ستمکار من: افراطی گری و جاسوسان/ کمونیست ها/ شعر و سیاست/ مبارزه ی آلنده...
 
نرودا به بازگشایی پرده های افتاده بر تاریکنای رویدادهای تاریخ روی می آورد:
"در روسیه ی انقلابی، افراد حسود، مایاکوفسکی را چنان به گوشه ای راندند که آخر سر ماشه را کشید و خود را کشت..."ص. 410
"ما شاعران اغلب گرسنه و ژنده، در بامداد توفانی زده ی دیار سراسر قحطی و فلاکت بارمان، با احتیاط گام بر می داشتیم، مبادا پا روی استفراغ دایم الخمرها بگذاریم و از سویی مواظب بودیم دست گدایی برای لقمه ای نان، به سوی کسی دراز نکنیم..."ص. 411
نرودا در باره ی عشق همیشه اش، ماتیلده اوروتیا که در گذر از رنج ها، جوانمردانه پا به پای او تا آخرین پرده ی مرگ پیش آمد، چنین می نگارد:
"ماتیلده همسر من، مثل خود من شهرستانی است. او با پا و دست و چشم و صداش، از زمین، همه ی ریشه ها، گل ها و میوه های خوش بوی سعادت را برایم آورده است.. " ص. 387
 
*
هاشم حسینی
چیستای کرج
نیمروز چهار شنبه
70- تابستان 96

On Bleechers

گزینه هایی از دیدگاه های منتقدان در باره ی رمان "از جایگاه" جان گریشام
 
- رمانی کوتاه، هم چنان پرفروش و چه گیرا!
صفحه ی ادبی روزنامه USA Today
 
- "از جایگاه"همانند رمان های گذشته ی جان گریشام،  پرفروش، اما در حال و هوایی متفاوت، درگیر مسایل و موارد وکالتی دادگاهی نیست...نویسنده اینک به میدان فوتبال آمده است..."ادی ریک"، قهرمان اصلی کتاب، مربی پیشین تیم اسپارتان شهر مسینا که به صورت استوره درآمده، تنها در آخر کتاب و از میان تابوت سر بر می آورد تا ناگفته ها را باز گوید...
صفحه ی هنری ادبی روزنامه ی گاردین
 
- کتاب را نمی توان زمین گذاشت.ترا وا می دارد بیندیشی که چگونه آدم ها بر زندگی ات اثر می گذارند و تا چه حد رشته ی مودت بین مربی و بازیکنانش قدرتمند است...
لیندا با پنج ستاره امتیاز به کتاب، در میان نزدیک به چهل هزار درجه بندی خوانندگان سایت  goodreads
 
- دانای کل جان گریشام حقوقدان است که اکنون نه در دادگاه، بلکه جایگاه استادیوم شهر مسینای تگزاس نشسته است تا رمانی بیافریند با فراز و فرودهای پرکشش و شخصیت های زنده - برآمده از گذشته هایی تکان دهنده که نمی توانند پس از خاکسپاری مربی اشان و پایان مراسم بزرگداشت او، جایگاه را ترک کنند...
سایت Best Notes در تحلیل داستان، شخصیت ها و سبک جان گریشام در رمان "از جایگاه"

On Bleechers

گزینه هایی از دیدگاه های منتقدان در باره ی رمان "از جایگاه" جان گریشام
 
- رمانی کوتاه، هم چنان پرفروش و چه گیرا!
صفحه ی ادبی روزنامه USA Today
 
- "از جایگاه"همانند رمان های گذشته ی جان گریشام،  پرفروش، اما در حال و هوایی متفاوت، درگیر مسایل و موارد وکالتی دادگاهی نیست...نویسنده اینک به میدان فوتبال آمده است..."ادی ریک"، قهرمان اصلی کتاب، مربی پیشین تیم اسپارتان شهر مسینا که به صورت استوره درآمده، تنها در آخر کتاب و از میان تابوت سر بر می آورد تا ناگفته ها را باز گوید...
صفحه ی هنری ادبی روزنامه ی گاردین
 
- کتاب را نمی توان زمین گذاشت.ترا وا می دارد بیندیشی که چگونه آدم ها بر زندگی ات اثر می گذارند و تا چه حد رشته ی مودت بین مربی و بازیکنانش قدرتمند است...
لیندا با پنج ستاره امتیاز به کتاب، در میان نزدیک به چهل هزار درجه بندی خوانندگان سایت  goodreads
 
- دانای کل جان گریشام حقوقدان است که اکنون نه در دادگاه، بلکه جایگاه استادیوم شهر مسینای تگزاس نشسته است تا رمانی بیافریند با فراز و فرودهای پرکشش و شخصیت های زنده - برآمده از گذشته هایی تکان دهنده که نمی توانند پس از خاکسپاری مربی اشان و پایان مراسم بزرگداشت او، جایگاه را ترک کنند...
سایت Best Notes در تحلیل داستان، شخصیت ها و سبک جان گریشام در رمان "از جایگاه"

معجزه ی موسیقی/ Music Miracle

×***بیا و بنگر***×
هشتم
 
یکی از ما ...
که در هوای ناپاک، دانه های ملودی می پراکند...
~~~~
 زیر هر پرده ی ساز تو هزاران راز است***بیم آن است که از پرده فتد راز امشب/ شهریار
 
یک نوازنده در گوشه ای از این شهر - خروجی ایستگاهی در خاور دور "تهرون" یا در کمینگاه ورودی ایستگاه مترو قیطریه، معرکه می کند، آن گاه که می نوازد.
یاران! این موسیقی، جهاد اکبر است در سرزمینی که لاشخور جور - عبوس زهد بال گشوده بر سر شهر...
خنیاگر می نوازد و چه دلنشین، بانویی سالخورده، با صدایی دخترانه، نشسته بر سایه سار سکو، دور از او برای دلش،
ترانه ی دلنشین شهریار را می خواند که بیتی از آن بر بدنه ی سنتور نقش بسته:
باز کن نغمه ی جان سوز از آن ساز امشب***تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب/
ساز در دست تو و سوز دل من گوید***من هم از دست تو دارم، گله چون ساز امشب...
و ما هیج، ما نگاه....
و امواج اشک، رازهای سر به مهر را پرده در می کند...
*
هاشم حسینی
خاور خواب زده ی پایتخت آغاممل خانی
خروجی ایستگاه مترو...
یکی از همین روزهای رفته...
*×****×
آدینه
65- تابستان96🌹

مقام عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است...کسی این آستان بوسد که سر در آستین دارد/حافظ

از عاشقانه های بی تاریخ****
 
به یوسف وفا که
 گمداده عشق، در روتردام هلند تنها افتاده است...
 
37
❤️
...
سرد چون برف رفتُ
در من داغ بوسه هاش
هنوز
پر سوز
سر بر می آورد ‌به بیرون
در این سال های حسرت و خاکستر
اشک
که تنها نشسته ام 
با آخرین ته مانده ی این باور...
 
38
❤️
در سیاه چاله ها
صحراها
دریاهای چشمانش
سرگردانم...
 
39
❤️
هر شب
دراز می کشم بر بستری از ستاره
در انتظار
تا 
صبح
سپیده ی دیدار
بر گهواره ی پلک هایم
بیارامی...
 
40
❤️
ایزدبانوی عشق ما
هر جا که می خرامد
باغ های معلق بابل می رویدُ
لبان او
میوه های همه ی فصل های نیامده را می خوراند...
 
41
❤️ 
از یک نامه، گمشده در راه
 
دوستت دارم
بسیار
اما ترسم از شب است که رسیده سیاه از راه
 
از من مپرس
چرا فراخواند
دستی از ژرفا
با واپس
مرا به پیکار
اما بدان
دوستت دارم تا آخرین قطره ها
که از سینه ام می درخشد سرخ بر میدان...
 
و دیگر
نمانده
فرصت بوسه و بدرود
با این همه حصار که ایستاده بی شرمانه ما را به تماشا..
*×**×******×
نگاره:
تابلوی عاشق تنها، اثر نزینگها
*×******
هاشم حسینی
کرج، سه شنبه:
بامداد بلندای خاموش عظیمیه
62-تابستان96