روز نخست مدرسه***
/از دفتر شعر اودیسه به ساعت سنگ
***
 به جستجوی باستانیت عاطفه!
 
روز نخست درس  دارد نزدیک می شود. از دفتر عاطفه ی خط خطی نشده ی روزهای دبستان  چیزی یادتان مانده؟
 
چند سال پیش بود که در جنوب، مشغول کار در پروژه ای نزدیک مرز، همکارم، مهندس جوان پتروشیمی که اتفاقن شیفته ی شعر است،  شب باشکوه عروسی، رفت و آموزگار کلاس اول دبستان اش را که دیگر پیرزنی زمینگیر، اما هم چنان زیبا و پر مهر بود؛ آورد و میان عروس خانم و خود نشاند و بارها دستانش را بوسید ...
 
سروده ی زیر را به همه ی جان های شیفته ی دانایی پیشکش می کنم که آن را گذرگاه آزادی می دانند:
*
 
🌹روز نخست هميشه🌷
 
بوی مادر
بوی گل ها
همرهم آيد خيابان
در ره خوب دبستان...
 
روز اول
روز ديدار
رويش لبخندها بر باغ لب ها
هر كسی در كيف دارد
گر‏می دستان ماما
 
ناگهان در قاب درگاه
نقش ‏مي‏ بندد فرشته
نور صدها صد ستاره
در دو چشمانش نشسته
 
     ـ "كيست او
       ايستاده زيبا
       هر دو لب ها باغ گل ها؟"
 
‏مي ‏دوم پر شوق و شيدا
تا بچينم گرم و گيرا
گونه‏‏اش
گلبوسه ‏‏ای را
 
بوی باران
بوی بابا
اوج ‏می گيرد به بالا
از دو دستانش به هر جا
سخت ‏می گيرد در آغوش
كودكان را مادرانه
بر لب شيرين دارد
صد ترانه
بی كرانه
 
هر كجا
با هر كه
هر جا
كودكی تا وقت پيری
دوستت دارم هميشه
همرهان را رهنما
آموزگارا 
ای پیامبر!
ººº
 
هاشم حسینی
امیدیه، سنگر دبیرستان ساسان، 1361