تابستان خوانده ها/ یادداشت 106م
 
*
"اتاقی در حومه ی خاطره خواهم گرفت، با پنجره ای رو به سوی آبادی. پس آن گاه، نگاهم را تا اعماق عسرت های تبارم پرواز خواهم داد." محمد اژدری، اهواز، بهمن ماه 88
*
عید در آبادی ما/ محمد اژدری . - تهران: نشر نشانه، 1396 
 
دارای واژه نامه (پانوشت و پایانی) و توضیحات
 
تلفن ناشر:
021-88835767
*
   9 داستان این مجموعه ی اتوبیوگرافیک که گزارش صمیمی از کنج های مغفول مانده ی روستا/ دهکده و شهراست، در فراسوی تأویل متن خواننده ی فرهیخته، فصل های رمانی خواندنی را بر می آورند. در واژگان پر رمز و راز خطه ی تخیل انگیز بختیاری، دو واژه ی "آبادی" و "اداره= شهر" هزارتوهای شگفتی دارند. اینک آن روستازاده ی "مه سنبلی" (از توابع شهرستان مسجدسلیمان در 1333)، دانش آموخته ی هنرستان صنعتی شرکت ملی نفت ایران(1352) و دارنده ی مهندسی برق/ قدرت از دانشگاه علم و صنعت ایران(1356)، دومین گزارش از زادبوم (پس از "کالوسه، انتشارات تخت جمشید شیراز) را ارائه داده است.
9 داستان کوتاهِ: چال ~ عید در آبادی ما~ سفر~دایی~بازی~قرار~کوه~ و دلشوره؛ رویدادهایی خواندنی اند که نویسنده آن ها را از دل کلاف های رنگارنگ زندگی بیرون کشیده است. 
   موضوعات، از جمله: در برگیرنده ی سیر و سلوک روستانشینان، کار در شهر، چهره ی مسجدسلیمان نفتزادِ آرمون به دل، و این روزگار: بر چال سرد نداری  نشسته؛ سینماکارگری و روند آگاهی اجتماعی هستند...
بخشی از داستان 'قرار " را با هم می خوانیم:
"...آفتاب تابستان بیداد می کرد...اوستا جمشید می خواست از خنکای اوایل صبح استفاده کند و کارش را پیش ببرد...فیروز سعی می کرد که مادرش متوجه تاول ها و سیاهی و خون مردگی زیر ناخن و دست هایش نشود...مادر در حالی که لباس شوره بسته را در تشت می انداخت، غمگین و شکوه آمیز می گفت: "مگه چقدر مزدش می دن که صب تا شوم سنگ به بغل بکشه؟" و پدر: 
"فقط مزد که نیس. داخل مردم باشه، آگاه می شه، دانا می شه، توقعش اندازه پیدا می کنه، خوب و بد روزگارِ یاد می گیره!"
 
*
هاشم حسینی
شبانگاه شنبه 
80- تابستان 96