هر پنج شنبه در اين كنج!
(31/3/1386)
سرسخن
آقاي دولت!
(1)
آقاي دولت بچه هايت كه تشنه نيستند؟!
در هواي سوزان 45 درجه ي سلسيوس، وقتي آدم بزرگ عرق كرده باشد و سرپناه نداشته باشد له له مي زند براي يك مشت آب خنك... بچه شيرخواره و تازه راه افتاده كه ديگر از هوش مي رود و مي ميرد...
مي داني كه گردباد اقيانوسي "گونو"(نطفه بسته در اقيانوس هند و با سرعت ديوانه وار 500- 80 ك/س) پس از فروكش كردن خشمش در "مسقط" عمان، به سوي تنگه ي هرمز هجوم آورد و در برخورد با سواحل چاه بهار و كنارك، تمامي روستاها را از بين برد. ارتفاع 11 متري سيلاب وباران هاي ويرانگر، 100 درصد كشاورزي و كسب و كار منطقه را از بين برد.
اكنون پس از حدود سه هفته، 600 روستاي منطقه آب و برق ندارند. چند روز پيش، دوست محمد بلوچ رييس شوراي اسلامي استان سيستان و بلوچستان فرياد برآورد كه:
"آيا 12 روز براي اسكان موقت سيل زدگان كافي نيست؟"
با وجود همياري و حضور كوشندگان سازمان های مردمي نهاد( NGO ) و از خودگذشتگي هاي پزشكان بي مرز، جان شهروندان اين ناحيه از سرزمين جمهوري اسلامي در خطر مرگ است...اين طوفان كه تو آن را از نشانه هاي قدرت باريتعالي مي داني، شهروندان باورمند من آن را از آزمون هاي خداوند رحمان براي سنجش لياقت هاي مديران حاكم بر مقدرات مردم مي دانند. آيا به كارنامه ي خود كه در دست عام و خاص مي گردد نگاهي انداخته اي؟
بچه هايت كه سير و پر در سكونتگاهي ميلياردي تهران آرميده اند، از بچه هاي توابع شهرستان جاسك و كنارك چه خبر؟
(2)
آقاي دولت! شمار زيادي از كاركنان بنگاه هايت خسته، بي انگيزه درمانده، نيازمند و با ارباب رجوع بداخلاق و در مواردي پرخاشگر هستند. مگر نه اين گرنينش شده هاي تو كه از هزارتوي بايد و نيايد هاي " مك كارتي هاي تسبيح به دست" گذشته اند؛ اكنون دست چلاقي هستند وبال گردن كالبد نفتخواره ات؟
براي تدارك ساز و كاري همراه و هم توان با خواسته هاي نسل كنوني و در راه چه برنامه هايي را زمان بندي كرده اي؟
به تماشاي صحنه اي هميشگي در گوشه اي از شهر بنشينيم:
داخلي، روز داغ 30 خرداد:
پيرمرد و پيرزن خود را به پشت پيشخوان مي رسانند.
كارمند كه صورت اخمو و چانه ي مودار جوش زده اي دارد، بايد "مادينه" باشد. مرد كناري من هم چنان كه اشاره اي به او دارد، مي گويد: نه نر نه ما! ( يعني معلوم نيست زن است يا مرد).
كارمند انگار كه با دو متهم روبروست،دانه هاي زبر ريش چانه اش را مي خارد. بوي عرق ترش بدنش به ما مي رسد.
- مال كيه اين؟
صداي تو دماغي دل آزاري دارد.
پيرمرد جوابش را با لحني مهربان مي دهد:
- مال ماست عزيزم... برا دخترمان...
- اسمت چيه
- ....
- ميگم اسمت چيه؟
مرد كنار من كه دارد عصباني مي شود، غرولند مي كند:
- انگار داره زنداني ها را بازجويي مي كنه...
كوه لاك پشت زمان، آواري است كه بر ما فرود مي آيد...پيرزن كه ديگر نمي تواند سرپا بايستد، چشم چشم مي كند جايي براي نشستن بيابد...
نگاهم به موجود آن سوي پيشخوان است كه كند و آرام ،تك انگشتي به دكمه هاي صفحه كليد ضربه مي زند... او مصداق كدام آموزه وايمان است؟
ساعت سالن به خواب رفته و بادي داغ تنوره بسته...
(3)
خبرهاي تكان دهنده اي از "شكر تلخ" نيشكرزاران جنوب مي رسد.
كاركنان افسرده و تحقير شده ماه هاست حقوق نگرفته اند و راه چاره را در اعتصاب جُسته اند. مديران متفرعن و مستكبر تهران نشين و ايادي بوميشان كه دست كم براي هركدام ماهانه 20 ميليون تومان هزينه مي شود، بي تفاوت به اين نارضايت سازي اجتماعي؛ راه خطاي شيوه هاي گذشته را به پيش مي برند. در "كشت و صنعت هفت تپه"، كارگران خشمگين كه در ميان آن ها "آزادگان سرافراز ميهن اسلامي" هم حضور دارند، نسبت به حيف و ميل دارايي هاي شركت ( در يك فقره خريد "سانتري فوژ" كارخانه ي كريستال بندي شكر هفت تپه،دور وبري هاي مديرعامل"نذري" فراري و پناه برده به شركت "بازرگاني شركت توسعه ي نيشكر"؛ 4 ميليارد تومان درآمد باد آورده را به جيب زده و از پول آن در واردات شكر و ديگر اقلام احتكاري استفاده كرده اند) اعتراض دارند. انگار مديريت دولتي را براي نابودسازي امكانات ملي سازمان داده اند.
همان مديراني كه در بوق كرناي مطبوعات جيره خوار مي دمند كه "واردات بي رويه ي مافياي شكر صنعت قند سازي را به ركود و كسادي كشانده" در سال گذشته غير از پاداش هاي نجومي، بابت سنوات خدمت خود بين 30 تا 80 ميليون تومان پول نقد دريافت كرده، در مناصب پيشين ابقاء گرديده و به فعاليت هاي تجاري و بساز وبفروشي خود ادامه مي دهند..
راست گفته است شاعر ما، مولانا:
كار مردان روشني و گرمي است/ كار دونان حيله و بي شرمي است...
پيش بيني كارشناسانه ي خانم دكتر گريس گودل در دهه ي چهل شمسي مبني بر آن كه مزارع دولتي( state farms) زير نظر دولت مركزي به تباهي و خانه خرابي كشاورزان جاكن شده از زيست بوم هاي سنتي شده اشان مي انجامد، درستي خود را نشان داده است. در 7 طرح پرهزينه و بي حساب و كتابِ شعيبيه/ سلمان پارسي/اميركبير/ غزالي/ فارابي / دعبل حزاعي و ميرزاكوچك خان "شركت توسعه ي نيشكر و صنايع جانبي" خبرهاي تكان دهنده اي مي رسد...

فراسوي سانسور
سانسور نشانه ي بارز و بديهي تقاضا براي مطالعه است.
سانسور: فرمان آمرانه ي "مطالعه نكن" و "نينديش"...
سانسور يعني اين كه چند نفر به جاي اكثريتي چند ميليوني مي انديشند!
دانشمند معروف سانسور شناس، نتس مي فرمايد: "هرجا جويندگان كتاب اطلاع رسان بيشتر، حضور سانسور فعالتر..."
آقايان روشن فكر كپك زده ي وابسته، نويسندگان و شاعران بحران زده، ناشران بساز بفروش؛ مردم كتابخوان هستند، كتاب هاي شما خواندني نيستند.

دنباله ي داستان
نور به قبرت بباره ناظم حكمت!
(بخش 8)
"امجدخان فيض عليان" كه نزد اينجانب زبان انگريزي را فراگرفته و به بلاد فرنگ عزيمت نموده، براي خريد "مجموعه شعر ناظم حكمت"به عنوان سوغاتي براي من، وارد "كتابفروشي فصيلت" استامبول تركيه شده...
وارد آن جا كه شدم، مكان را ساكت و بي مشتري ديدم. نگاهي به قفسه هاي سر به فلك كشيده ي كتاب ها انداختم. از بخت "بد" يك كتاب را برداشتم ورق زدم؛ هر برگش را پر از صور قبيحه ديدم ... بلند بلند استغفار كرده، شيطان ناقلا را لعن و نفرين نمودم و آن را سريع سر جايش برگرداندم...
پس از آن كه متوجه شدم كتابفروش از بالاي يك پله ي مانكي لَدِر دارد پايين مي آيد و با خوش رويي و البته با زبان شيرين تركي استامبولي سلام واحوال پرسي مي كند؛ من هم به زبان انگليسي پرسيدم:
- دو يو هَو "ناظم حكمت"؟
- ناظيم حيكمت؟
- يا...
چشمتان روز بد نبيند، يارو با شنيدن نام مرحوم ناظم حكمت، رنگش پريد و يك مرتبه رادياتش بخار زد! انگار تريپش به اين جور كتاب ها نمي خورد. خواستم توضيح بيشتري بدهم؛ ديدم انگشتش را به حالت سكوت گذاشته روي لباش و آهسته تكرار مي كنه:
- انگريزي بيل ميرم!
و سرش را به نشانه ي اعلام خطر تكان مي دهد كه يعني " نگرد، نيست..."
انگار تمام غم عالم را با يك جك بادي 100 تن خالي كرده باشند روي دلم، هاج و واج ماندم كه چكار كنم... يعني چه؟ در اين اروپاشهر كه ادعاي تحقق آرمان هاي ملي گرايانه ي مرحوم " كمال آتاتورك" را دارد و در شهر كتابش هزاران هزاران كتاب روي هم تلمبار شده؛ كتاب شعر " ناظم حكمت" را احتكار كرده اند؟ مگه ميشه؟
مثل بچه هاي يتيم، غريب و بيكس دور و بر خودم را وارسي مي كردم... چند دقيقه اي نگذشت كه صداي مهربان و نسيم آسا يي كه انگار بوي خوش تمام گل ها در آن جاري بود، مرا مخاطب قرار داد:
- كَن آي هِلپ يو؟
جا خوردم!
انگار خواب مي ديدم...
( ادامه دارد )

"پ" مانند پارسي
خواننده ي عزيز بياييد با هم پيمان ببنديم كه زبان پارسي را درست بكار ببريم و هيچ گاه نگوييم "فارسي".
مگر نه حكيم فرزانه ي هميشه ي تاريخ فرموده:
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كردم بدين پارسي
نميرم از اين پس كه من زنده ام
كه تخم سخن را پراكنده ام
پيرامون كاربردهاي نابجاي واژگان زبان پارسي و "غلط ننويسم"، نوشته هاي بسياري در دست است. در اين باره، اين جانب دوبار در ماهنامه هاي "نشر دانش" و " تدبير" هشدارهايي داده ام . در اين راستا و در جهت اثبات ادعاي پيش كشيده، نمونه ي بارز ديگري را نشان مي دهم.
در سال هاي اخير نوعي سامان گريزي و نابهنجاري(آنارشي) زباني در ميان صاحب منصبان حكومتي به چشم مي خورد كه بيانگر فرهنگ رايج مسئوليت گريزي آن ها در برابر امانت هاي ملي و داشته هاي مادي و معنوي كه بي هيچ حساب و كتابي در اختيار آن هاست. زبان پارسي امانتي گرانبها و داشته اي حياتي است كه اينان بي هيچ جساب پس دهي و احساس مسئوليت، به تخريب ناپيداي آن دست زده اند.
براي آن كه روشن تر به بيان اين ادعا بپردازم، به ذكر نمونه اي از نوشته ي دولت مردي فرهيحته مي پردازم كه او را دوست مي دارم و انتظار "عاجزانه و عاجلانه ام" از ايشان آن است كه در كاربرد زبان پارسي، دقت و درايت لازم را ناديده نگيرند.
آقاي محمد علي ابطحي كه وبلاگ نويسي است با امكانات متنوع فرهنگيِ منبر و مطبوعه ي در اختيار؛ نمونه ي مثال زدني در اين زبان ستيزي است.
"يادداشت روز" 31/3/1386 روزنامه ي "هم ميهن" ( صفحه ي نخست) با عنوان : فحش ندهيد، نقد كنيد ، نمونه اي مشخصي از كاربري بي ملاحظه ي زباني يك "اصلاح طلب" طرفدار "گفتمان" و مدعي توسعه ي عقلانيِ پايدار است.
در اين نوشته ي شتاب زده، جدا از تنگناها و كاستي هاي كاربرد نادرست و نابجايي از واژه ي "ادبيات" به چشم مي خورد.
اين برابر جعلي "ادبيات" دربرابر literature انگليسي كه معاني مختلفي دارد ، به ابهامزايي زباني مي انجامد. در زبان پارسي ادبيات يعني " آثار منثور و منظوم... شاهكارهاي ادبي . برخوردار از سرشت زيبايي شناختي..."
در همين نوشته ي جناب آقاي ابطحي، واژه ي "ادبيات" 4 بار نادرست به كار رفته است:
1. ادبيات هتاكانه (!)
منظور نويسنده " زبان و رويكرد پرخاشگرانه بوده است.
2... كه در تاريخ ادبيات سياسي بي سابقه است (!)
ايشان نمي خواهد به تاريخ رشد و تعالي داستان هاي منظوم و منثور بپردازد. نه! او مي خواهد بگويد "...كه > اين امر <در پيشينه هاي(سوابق) عملكردهاي سياسي نمونه ندارد.
3. ...اين ادبيات را نمي توان سليقه يك شخص دانست (!)
بدون شرح!
4. ... و آن را ادبيات سخنگوي دولت ندانست(!)
بدون شرح!
(ادامه دارد)
ققنوس شخصيت شريعتي گرامي باد
انسان موجودي است كه آگاهي دارد.
علي شريعتي، وصيتنامه
هزاران رحمت به او باد كه در راه خود چندان پيش رفت كه سر بر سر آن نهاد.
عطار، تذكره الاولياء، ( جنيد بغدادي)
علي شريعتي ( 12 آذر 1312 / 29 خرداد 1356 ) حضور نجابت انديشه روشنفكر ايراني است. او كه دغدغه ي ايراني آزاد، مردم سالار و پيشرفته را داشت جان بر سر انديشه ي ضد خرافي و استبداد ستيز خويش نهاد و شهيد شد. شريعتي كه دانش آموخته ي سوربن فرانسه بود، بي آن كه به عنوان عمله ي ظلم واستعمار، از بهترين امكانات معيشتي برخوردار گردد، حلاج وار؛ اسرار هويدا مي كرد.
در نامه اي به پسرش احسان(1355)، جان شيفته اش چنين شكوفا مي گردد:
"درد بزرگ زندگي من اين بوده است كه هميشه ميان وضعيت انساني و جايگاه اجتماعي ام تضاد وجود داشته است. اگر به خودم بود، فلسفه و ادبيات مي خواندم؛ اما به خودم نبود. از اين رو، رفتم و جامعه شناسي خواندم..."
گستره ي انديشه هاي شريعتي در سه لايه بندي كويريات / اجتماعيات و اسلاميات آشكار است.
اما آيا ميراث شريعتي تداوم مي يابد؟
بزرگداشت اخير او با حضور همان چهره هاي شناخته شده ي تكراري "اصلاح طلب" و بدون نقد آثارش، نوعي بهره برداري سياسي و انتقام گيري، چالش با مخالفان انديشه هاي "دكتر" و استفاده ي ابزاري از فرزندانش در راستاي دست يابي به ضريح قدرت در راهست.
در پايان اين نوشته كه جستاري مفصل را مي طلبد، به چند مقوله ي پرسش بر انگيز در باره ي جايگاه انديشه ورزي شريعتي اشاره مي شود:
1. دستگاه فكري شريعتي وابسته به روش شناسي حوزوي بوده، تنيده در هزارتوي توهمات، نتوانسته به استقلال فردي و خودويژگي برسد.
2. شناخت شريعتي از تاريخ و تحول روشنفكري ايران ناقص و گاه تعصب آميز است. ديدگاه هاي او در باره ي شخصيت ها( مانند دكتر ناتل خانلري و يا احمد شاملو) و نحله هاي روشنفكري ايران و ديگر كشورهاي جهان،نادرست و در مواردي گمراه كننده است.
3. مشخص نيست كه "دكتر" اديبي خلاق است و يا مصلح اجتماعي موفق. بيشتر توان(پتانسيل) و استعداد او، در هم پوشاني هاي فلسفه/جامعه شناسي/ ادبيات / دين باوري احساسي و بي نتيجه، گم ماند.
4. شريعتي با وجود تحصيلات آكادميك، نتوانست پژوهشي راهگشا در زمينه ي جامعه شناسي باورمندي ايراني را به يادگار بگذارد.
5. با وجود آن كه سهم انكار ناپذير او به عنوان "يك روشنفكر تمام عيار"در پيروزي انقلاب اسلامي آشكار و بديهي است، اما هنوز؛ تحليل واقع بينانه ي رسمي از سوي نظريه پردازان دولت هاي جمهوري اسلامي ارايه نگرديده است.
6. شريعتي تجسمي از ناكامي هاي كارزار روشنفكري تكامل نيافته ي اراني/ آل احمد/ زرين كوب است.
7. هنوز بررسي هاي پيمايشي پيرامون حجم عظيم آثار او صورت نگرفته است.
پذيراي ديدگاه ها و پيشنهادهاي تازه باقي خواهيم ماند.
