اودیسه ای به ساعت سنگ!

به جستجوی باستانیت عاطفه

 در لابلای ارواح زندگان می گردم

 تا راستای راهی تازه را به فردا بگشایم...

"آره می تونیم برسیم/ می ریم بالا..."

دستان چال در باغچه و

هوای تازه ی کوچه

غرور شقایق و

چشمان گشاده ...

حرفای امروز و دیروز

  در سیمای هم حک می گردد

یاس های خندان را می بینیم

و حالا ما

آماده ایم تا حکایت هایمان را

بنویسند

آره مطمئن باش

بر برگ های لبانمان

تصاویر تازه ای از دوست داشتن شیهه می کشد...