یک روز که با "روزان" خانوم بودم...
شب هایی بود که در تحریریه ی "روزان" می خوابیدم. با رواندازی از کلمات و بالشی پر امید ب فردا...
سید عیدی هاشمی آخرین نفری بود که ساعتی گذشته از نیم شب، ساختمان را ترك مي كرد. پيش از او حبيب بهرامي، پرسر و صدا رفته بود.. و من در حياط را قفل زدم و آمدم داخل هال و باز هم قفلي ديگر... وبعد آماده شدم براي سفر به سرزمين روياهاي شيرينتر از واقع...
به ياد آوردم كه يكي از همكاران مي گفت اين ساختمان محل تردد ارواح خشمگين است و يك روز كه تنها در گوشه ا ي مشغول تايپ مطلبي بوده صداي جيغ زني و بعد گريه هاي بريده بريده ي بچه اي راشنيده...
و من آن شب ( يعني ساعت دو بامداد) تازه داشت چشم هاي خسته و مجروحم گرم خواب مي شد كه صداي چرخاندن دستگيره را شنيدم و ...
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان ۱۳۸۶ ساعت 12:1 توسط هاشم حسینی
|