یادی از مولانا
اودیسه ای به ساعت سنگ!
یکی از اشکوبه های شناخت هویت فرهنگی یا آن باستانیت عاطفه ی ایرانی، مولاناست.
در حق او به راستی شهادت داده اند که:
مثنوی معنوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی
من نمی گویم که عالی جناب
هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
خوشا نظر بازی جوانان با میراث غنی مولانا وبهره مندی از دستاوردهای هم چنان مانای او.
بد نیست در اینجا به سهم خود نگاهی از سر جستجو به چکیده ای از زندگی و نمونه هایی از اشعار او بیندازیم. در این راستاست که پیمان استوار با فرهنگ ایرانی مایه می بندد.
به امید دیدار.
مولانا کیست؟
جلالالدين محمد درششم ربيعالاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذكرهنويسان وي درهنگامي كه پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت ميكرد پنجساله بود. اگر تاريخ عزيمت بهاءالدين رااز بلخ در سال 617 هجري بدانيم، سن جلالالدين محمد درآن هنگام قريب سيزده سال بوده است. جلالالدين در بين راه در نيشابور به خدمت شيخ عطار رسيد و مدت كوتاهي درك محضر آن عارف بزرگ را كرد.
چون بهاءالدين به بغدادرسيدبيش ازسه روزدرآن شهراقامت نكرد و روز چهارم بار سفر به عزم زيارت بيتاللهالحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوي شام روان شد و مدت نامعلومي درآن نواحي بسر برد و سپس به ارزنجان رفت. ملك ارزنجان آن زمان اميري ازخاندان منكوجك بودوفخرالدين بهرامشاهنام داشت، واو همان پادشاهي است حكيم نظامي گنجوي كتاب مخزنالاسرار را به نام وي به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قريب يكسال بود.
بازبه قول افلاكي، جلالالدين محمددرهفده سالگي درشهرلارنده بهامرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالاي سمرقندي را كه مردي محترم و معتبر بود به زني گرفت و اين واقعه بايستي در سال 622 هجري اتفاق افتاده باشد و بهاءالدين محمد به سلطان ولد و علاءالدين محمد دو پسر مولانا از اين زن تولد يافتهاند.
اگر به دیدار او به قونیه بروید، حضور خلوت انس را در خواهید یافت.
در قسمت جلوي صندوق قبر مولانا اين نه بيت از ديوان كبير او يعني ديوان شمس آمده است:
1ـ بروز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد
2ـ براي من مگري و مگو دريغ دريغ بيوغ ديو در افتي دريغ آن باشد
3ـ جنازهام چو ببيني مگو فراق فراق مرا وصال ملاقات آن زمان باشد
4ـ مرا بگور سپاري مگو وداع وداع كه گور پرده جمعيت جنان باشد
5ـ فرو شدن چو بديدي بر آمدن بنگر غروب شمس وقمررا چرازيان باشد
6ـ ترا غروب نمايد ولي شروق بود لحدچوبحس نمايدخلاصجان باشد
7ـ كدامدانهفرورفت درزمينكه نرست چرا بدنه انسانيت اين گمان باشد
8ـ كدام دلو فرو رفت و پر برون نامد ز چاه يوسف جان را فغان آمد
9ـدهانچوبستيازينسويآنطرفبگشا كه هاي وهوي تودرجولامكان باشد
سپس اين ده بيت از قسمت جلوي صندوق آغاز شده و پشت سر اشعار فوق آمده است، و آن ابيات نيز از ديوان كبير ميباشند:
1ـ زخاك من اگر گندم بر آيد از آن گر نان پزي مستي خزايد
2ـ خمير و نانوا ديوانه گردد تنورش بيت مستانه سرايد
3ـ اگر بر گور من آيي زيارت ترا خر پشتهام رقصان نمايد
4ـ ميابي دف بگورم اي برادر كه در بزم خدا غمگين نمايد
5ـ ز نخ بر بسته ودرگورخفته دهان افيون آن دلدار خايد
6ـ بدريزانكفن برسينه بندي خراباتي ز جانت در گشايد
7ـ زهرسوبانگچنگوچنگبستان ز هر كاري بلا بد كار زايد
8ـ مراحق ازمي عشقآفريدست همان عشقم اگر مرگم بسايد
9ـ منم مستي واصلمنميعشق بگو از مي بجز مستي چه آيد
10ـ زبرجروحشمسالدينتبريز بنزد روح من يكدم بتابد