به خانه نمی رسد. هم چنان می رود. گاهی می دود. سر درگم از خیابان ها می گذرد...

 در راه عموی آژانش را می بیند. بلند بالا با موهای کرنیلی. عموی قوی هیکل نگاهی به پسر بچه می اندازد.

- کجا بودی تا این وخت غروب بچه؟ باز هم شیطنت؟ باز هم فرار؟ نکنه باز هم رفته باشی نزدیک خونه ی اون مرد نجس؟ هان رفتی؟ دیدیش؟

...