می دود. می ایستد. می نویسد.

می رود با نگاهی به واپس. از بالکن خانه ای در کوچه ی 5 احمد آباد، دختری که کتابی گشوده را در دست چپ دارد، او را صدا می زند.

دارن میان...

از کجا؟

-  خیابون یک...

-  خُ بیو خونه ی ما؟

کوچه در خلوت پسینگاه تابستانی آغشته به نم شرجی شهریور آبادان چرت می زند.

هنوز می دود.

می ایستد.

 می نویسد و نمی ماند، آن پسر شیطان ...