خط خیس جاده ها

و نقطه نقطه تو

حک شده بر این کولی...

 

نامی نمی خواهد

 این درخت از یاد نبرده اخرین سُفره را

در زیر شاخه های باران خورده

وختی که لبخند تو  یک آسمان گنجشکان را به کناره کشاند

تا آن گاه ما

برهنه از تردیدها و ترس

بی هیچ نشانه ای از مدنیت برده ها

کنار هم بیارامیم...