نمی دانم

نمی خواهم

نمی توانم که فراموشت کنم...

 

سرنوشت مرا

درختان کج راه زمزمه می کنند

چرا که جنگل

حاشیه ی امن شبنم است

 

پس ای یقین مقدر

مرا دریاب!

دیدار پیش رو در آن سوست

بگذار خاکروبه ها را بزدایم

و این همه آشغال را بیرون بریزم

پشت این میز بنشینم

و درگاه گشوده

 منتظر بمانم