انگشتان هنوز تپش زندگی داشت.

کسی از آن سوی دالان درندشت فریاد می کشید...

ایز؟

از/

تو  بی ار نات تو بی..این هم پرسشی است.

نازنین که بلند شد برود و از آشپزخانه توت فرنگی های وحشی را کش برود و آن ها را یکی یکی ببلعد و دوباره از من

...asking the way people try to make their life negative or introgaive, a giant guy rushed into the room:

- who let you stay here?

- mom..

مچ دست او نمی دانم حنا بسته بود یا خون آلود...

- who's this boy?

نازنین من من کنان جواب داد:  دبیر انگلیسی...

و این غول بی شاخ و دم نگاهی هراس بر انگیز به من انداخت.

and I remerered his name...