کوسه در حوض: روایت دوم
انگشتان هنوز تپش زندگی داشت.
کسی از آن سوی دالان درندشت فریاد می کشید...
ایز؟
از/
تو بی ار نات تو بی..این هم پرسشی است.
نازنین که بلند شد برود و از آشپزخانه توت فرنگی های وحشی را کش برود و آن ها را یکی یکی ببلعد و دوباره از من
...asking the way people try to make their life negative or introgaive, a giant guy rushed into the room:
- who let you stay here?
- mom..
مچ دست او نمی دانم حنا بسته بود یا خون آلود...
- who's this boy?
نازنین من من کنان جواب داد: دبیر انگلیسی...
و این غول بی شاخ و دم نگاهی هراس بر انگیز به من انداخت.
and I remerered his name...
![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 20:37 توسط هاشم حسینی
|