با درودهای دوباره...
امروزسه شنبه بیست و نهم امرداد 1387
در این روزنامه
* آخرین خبر
و
از آنجا که
میرزا
همان امیرزاده است
$
$
،
!
؟
در سرزمین پارسایان
"علم" بهتر است
البته
بعد از
ثروت
چرا که
اکنون
4 میلیون کودک ندار
از کلاس اول
باز مانده اند
زیرا
فراگیری الفبای مدارس
هر حرفش
میلیون ها تومن
هزینه بر می دارد...
** یادداشت ها
یک)
چرا/ چگونه در 28 امرداد 1332 تماشاگر شکست ملی- مدنی و پیروزی استبداد- دست نشانده شدیم؟
درس های تاریخ مبارزات مردمی را فراموش نکنیم.
از یاد نبریم که در 28 امرداد 1332، تفرقه و تضاد نیروهای اصیل خواهان حاکمیت قانون در برابر هم، به شکست همگانی انجامیده است.
بجای محکوم و متهم ساختن دیگرهم میهنان، به انتقاد از خود بنشینیم و برای جبران شکست، در راستای منافع مشترک رو به همیاری منتهی به پیروزی ملی گرد هم آییم.
دو)
شواهد انکار ناپذیر تاریخ بیانگر آن است که راز ماندگاری یک ساز و کار حکومت جوابگو، در فهم هوشمندانه و به موقع خواسته های پنهان ترین لایه های جامعه و تحقق سریع آن هاست.
... و این که هر مخالفی، معاند یا منافق نیست.
آینه گر عیب تو بنمود راست / خود شکن، آیینه شکستن خطاست.
یکی از دوستان ایرانی که تا سال 1979 در ایالات متحده ی آمریکا درس خوانده بود، می گوید هنگام تظاهرات اعتراض آمیز علیه شاه در دیدارش از آمریکا و ملاقات با کارتر؛ با یک مأمور سیا آشنا شد که پیگیرانه از او درخواست می نمود دلایل مخالفت ملت ایران با شاه و انتقادات از حکومت آمریکایی را برایش شرح دهد تا برای اصلاح؛ او آن ها را به مقامات بالاتر انتقال دهد.
ارسطو در کتابش، "اصول حکومت آتن" می فرماید:
قدرت در دست فرد، به فساد می انجامد و سقوط حکومت.
معجزه ی ماندگاری و موفقیت یک دولت در انتقال قدرت به قانون و پاسداری از آن است.
*** خودرو نوشته ها
فقط برای امروز... (وانت قم- تهران)
صلوات( با خط نستعلیق سبز درشت)
بروجرد ( مینی بوس)
King ( شیشه عقب اتوبوس قم – تهران)
Golden Doll ( ولوو)
Hercul ( کمپرسی)
Erfan ( پراید)
**** دوباره سلام هفتکل!
دیدار آ حسنپور و کلانتر گلشن
اواخر اردیبهشت سال 1347
داستان شهری که با نفت زاده شد و...
پسرکی کنجکاو که در این هزارتوی گذشته پرسه می زند، یک گام در بازار 40 سال پیش دارد و چند گام در خرابه های آرزوی اکنون...
می بیند که:
زنان به درون ساختمان کلانتری هجوم می برند و مردان در بازار گرد می آیند...
پسرک سرک به درون دکان حسنپور کشید. که کلانتر گلشن سراپا گوش نشسته است...
- نگفتی این همه جعبه واسه چیه...
- قربان داخل این جعبه های کفش انواع و اقسام بطری است...
- بطریِ چی؟
- انواع معجون... اکسیر... آب حیات... چاپ سیاه-
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد...
- خودت چی، لوطی؟
- ما پایین نشینا قربان، وفای سگ و پاچه اش را با هزار بار و میکده عوض نمی کنیم...
کلانتر گلشن لبخندی زد. برای یک لحظه فراموش کرد که مقام و درجه ی نظامی دارد... فارغ از قید و بندها، قهقهه ای زد. انگار در پی پاسخی برای پرسش جدی خود است، پرسید:
- همینطور خالی؟
- خالی... البته با خاک پای آدم های با معرفت شهر!
کلانتر می خواست، بازهم بپرسد که دید جمعیتی خاموش، رو به سوی او گام بر می دارند و پیش می آیند...
فردا ادامه می یابد...