امروز چهار شنبه ۱۶ هم

امرداد ۱۳۸۷

 

* آخرین خبرها

1

ابتذال

سکه ی پر قیمتی است این روزها

که نرخش

در راسته ی گندم نمایان جوفروش

بالا می رود و بالاتر...

 

2

Wanted!

 

دیروز در سئول

جمعیت زیادی به پیشباز کدخدای ابرقدرت کوچولوی دهکده ی جهانی

حضرت جورج وُکر بوش آمدند

تا با شوق و

ذوق تمام

 یک دهان

فریاد بر آرند:

دور شو ای هیولای مرگ!

کور شو ای ای دیو جنگ!

نابود ای تمامی ننگ!

 

3

هر روز با آرزوهای دیروز

خمیازه های هنوز

تا سطل های باطل بی حاصل شبانگاه

می دویم بی شتاب

 و از هم سبقت می گیریم.

 

4

هیولای ترس

همزاد و همراه ما

هر شب در بغل

 به بستر می رود و

فرداها

 ما را از خانه

به خیابان می کشاند

تا منظم و مقید

در صف های عادی عادت

در برابر اسطوره های یک بار مصرف

سر فرود آوریم...

 

5

شلاق های باور

شیرین

بر گرده های شک ها

فرود می آید

تا شهروندان

                                                         به آبشخورهای تازه ای از یقین

روی آورند...

 

6

و آخرین خبر امروز را

سنجاقکی برایم آورد:

کودکی که چند لحظه پیش به دنیا آمد

هنوز می تواند بخندد...

 

7

از هیروشیما

نیمه شبان

ارواح پرنده ای آوازه خوان

گرگرفتند رو به سوی آسمان های تمدن آدمی

از لابلای  سیم های خاردار و

مرزهای مرگ کشورها گذشتند

گشتند گرد آدم و عالم

خواندند

آخرین نغمه ها

سنگواره های آرزویی را که

در زیر تُرنادوهای اتمی آمریکا

زنده به گور شدند...

 

 

** یاد داشت ها

یک

در مجلس میهمانی، زن دوست مهندس خوش تیپ من باز بهانه آورد و او را از خوشی جمع پراند.

طفلکی مهندس، نزدیک بود بزنه زیر گریه.

اشاره به من کرد که می بینی؟ چکار کنم؟

عادت زنکه همینه تا به یک مجلس عروسی و عزا میاد، هنوز ننشسته، انگار که جن زده شده باشه؛ میگه:

-         غلام! بلند شو بریم...

-         ما که تازه اومدیم؟

-         خوش ندارم... یالا... میگرِنم داره عود می کنه...

یکی از جوون های فامیل از من پرسید:

-         قضیه چیه؟ آخه این زنه که داره شکنجه میده آقا مهندس ما را...

-         می دونی چیه پسرم؟ او چشم دیدن زیبایی ها را نداره...تا خود را در جمع می بینه دچار حسادت کشنده می شه و گُر می گیره...

-         واقعن که زنان زیبا هر چه نباشند اما مهربانند و مجلس آرا... یاد آن آواز خوان گمنام محلی به خیر که می گفت:

آسمون به این گَپی

گوشه ش نوشته

هر که یارش خوشگله

جاش تو بهشته...

البته زیبایی باید با "آن" همراه باشد: گفت و لطف و ساده گیری سختی ها و همراهی و همدلی...

 

دو

ما ایرانی ها عجب نبوغی داریم در مرگ زدگی و مظلوم دوستی؛که پس از مرگ هم وطنی/ عالمی/ هنرمندی ( مانند رفتگان اخیر: خسرو شکیبایی و مسعود میناوی) داد سخن در باره شان می رانیم و به عرش اعلایشان می رسانیم. اما در حیاتشان هیچ یادشان که نمی کردیم، از نیازها و رنج هایشان خبر داشتیم و گاه سعایت و بدگوییشان را می کردیم...

 

سه

دشمنان زبان پارسی را بشناسیم:

گلزار ممنوع الکار شد (!) روزنامه جام جم، 14/5/1387

 

چهار

مسافران همه دمغ و بی حرکت در سردابه های سکوت خود فرو رفته بودند...

اتوبوس ناله کنان تنگه ها را بالا می رفت. انگار سرمای غم همه چیز را در انجماد مرگ فرو برده بود.

ناگهان، عطر صدای خواننده در فضا بال کشید. تکانی به همه داد...

هنوز ای دنیای ستمگر

میشه خندید/میشه خندید...(حمیرا)

 

پنج

می توان از غرب بسیار  آموخت،  که: بسیاری چیزهایش را که خود رها کرده وضد ارزش شده اند؛ نادیده گرفت...

 

شش

دیشب از خواندن پارسی برگردان شعرهای فریدریش نیچه (1900- 18844 ) ، ترجمه ستودنی علی عبداللهی (انتشارات جامی) سرشار آن شکوهی شدم که جان های شیفته کشف و شهودش می نامند. این سروده را از این گنج نامه کلچین کرده ام:

 

رنجش مغروران

 

آن مغرور

حتا از اسبی

که کالسکه اش را پیش می راند

بیزار است.

 

*** خودرونوشته ها

Ya abalfazj (سواری مسافرکش)

Topoli  ( سیر و سفر)

بسم الله الرحمان الرحیم (شیشه ی جلوی اتوبوس)

یا حسین ( وانت)

Gladiator  ( کپرسی)

بگو ماشالله ( یخچال سیار دامپزشکی)