در اين روزنامه

 

*آخرين خبرها

يك

در عراق نخل هنوز

سوخته و سوراخ سوراخ از گلوله هاي تمدن مدرن آمريكايي اروپايي

درخت صبوري است...

در يك قهوه خانه

خاموش برای من

می خواند و مي گريد نخل

 از

پرواز كودكان بي سر بصره

در آسمان كدر

بر فراز درياچه هاي نفت و نبوت

*

*

*

از شيون هاي شبانه ي جوانان  جدا مانده ي آمريكايي

حکایت می کند كه

دست هاي زيبايشان

مرتعش و اشكبار

 گيتار ها را وانهاده و

آلت هاي قتاله را به سوي نهال هاي نخل نشانه مي روند...

 نخل درخت پر بخششي است

یادت باشد

ای دنیا اخته

يادگار پيامبران از ياد رفته است نخل...

 *

*

 *

 *

دو

ُخوست

 ديروز نور باران گلوله بود

تيغه هاي داغ انفجار

هر سو پراند آواز ها

و چلچله هاي دستان را

*

*

*

خليفه بوش

سرش به سلامت

خميازه اي كشيد و خطاب به ملايان ميهمان

خطبه اي خواند:

خدا را شكر

كه عروس و داماد خوستي

با يك بليط يك سره

اكنون عازم بهشتند

پيوندشان مبارك!

 

سه

بلي كفايتي

تكيه داده بر دروغ

بت هاي تازه ي خرافه را

پشت ويترين هاي باور

نهاده

نوراني و معطر به تماشا....

 

چهار

اين جا

در ما جهان جاريست

هنوز دانه ها

بر سنگ ها

بي آب و ترانه مي رويند...

( كتيبه هاي نگاه / ه. ح. )

 

پنج

مي گويند كشف تازه اي كرده اند

اين نوابغ وطني

حفره هاي چند ميلياردي

را

گوش شيطان كر

چشم حسود كور

پيدا كرده اند

در قباي گشاد آقايان

*

*

*

 

 

**خود رو نوشته ها

نوشته  هاي عمومي فشرده ي حرف هاي پر معناي مردمند. در باره ي آن ها بسيار گفته ام و نوشته ام؛ اگر خواهان بررسي هاي بيشتر باشيد، درباره ي آن ها به گفتمان خواهيم نشست.

چند نمونه:

بيمه ي مهرمادر ( پشت پژو)

يا علاء الدين حسين  ( اتوبوس ولوو شيراز)

Ya Zahra  ( 18 چرخ بوشهر)

مجنون حسينم / مديون ابوالفضل! ( بيل ميكانيكي شهر كرد)

ناگهان چه زود دير مي شود... ( وانت مزدا)

يا ضامن آهو ( اتوبوس)

گشتیم نبود/ نگرد نیست!

 

 

دنباله ي داستان بلند "دوباره سلام هفتكل!"

فصل سيزده

شورولت سياه هرمزي درست روبروي مغازه ي اخولي خوشگله ايستاد.

ميرزا خون داشت شيشه ي پپسي را لاجرعه- شكم ناشتا سر مي كشيد و مي گفت:

-         آخَيه...

-         بپر بالا دير ميشه...

-         مو نيام...

-         په چته؟

-         مو جايي كه حسین دید و دم سوار باشه نيشينوم...

سياه داشت عصباني مي شد.

-         حالا وقت ئي حرفا نيس...

-         بابا جون، حسين ايخو از اينجو تا رومز هي جگاره بكشه... دود اتمي هيروشيما راه بندازه...

جر و بحث بين سياه هرمزي و ميرزا خون ادامه داشت. حسين خليلي هم بي تفاوت به سيگار تازه اي كه روشن كرده بود پك مي زد.

گرمای پيش از نيمروز اواخر ارديبهشت، ته مانده ي خنكي سايه  ي ديوار هاي جاروكارا را محو مي كرد و مي برد.

صداي علي رضا  از كوچه نوربخش مي آمد:

-         آهاي گلابه بستني... يخ در بهشته بستني...

فلاسك عقاب نشان را در يك دست داشت و كارتن نان بستني را در دست ديگر.

علوي كارخانه دار هم سلانه سلانه همراه با عليمراد برقي از كمركش گاراژ به اين سو مي آمدند.

سياه پياده شد و رفت به سوي علوي.

در همين حين مش استولا سوار بر دوچرخه هركولس تر و تميزش، هم چنان كه همسر زمينگير شده ي دي جمشيد را بر ترك نشانده بود، آمد دستي تكان داد و روبه بازار راند. شبحي كه پشت پنجره ي نزديك نانوا بيرون را مي پاييد، از گوژپشت خبرچين خود- ممول گوك پرسيد:

- سياه هرمزي با حسين خليلي مي رفتن كجا؟

- رومز... گمونوم با جايي ارتباط دارن...

آفتاب بر همه جا مي تابيد.

ممول گوك ادامه داد:

-         آقا، زن ها كلانترين... به سر دستگي دي كَل بَلي... زنجاني هم در بازار داره امضاء جمع مي كنه...پيرمرد مردني ملا مَمَد  چارلنگ هم از توف شيرين راه افتاده رو به بازار؛ با دَبيت و كلاه نمدي... قطار بدون فشنگ بسته به خودش...

شبح كه صورتش در تاريكي اتاق پيدا نمي داد، مُفش را بالا كشيد و پرسيد:

-         مش استولا با  جهان بين كجا مي رفت؟

-         دي جمشيد بهش اصرار كرد ببرش بازار...

-         ديگه بسه... مواظب باش... از در بُخار بزن برو بيرون... كسي نبيندت..

-         چشم آقا...

-         صبر كن.

-         بله آقا؟

-         ابرام آل سياه هم از توف شيرين اومده.. حالا روبروي استخر نيرو ايستاده... فقط بهش بگو: امشب ميره بغل تانكي توف شيرين پاكت را برداره... يادت نره...برگشتن برام چند پاكت وِنِستون بخر... بيه، اين بيستومني را بگير...

-         آقا يادوم رفت بهتون بگوم...

-         چي را؟

-         شيخ جبار...

-         نمي شناسم.

-         آقا شيخ جبار نجف پور..

-         خُب چي شده؟

-         آقا چند نفر مهمون داره زير كپرش... از دَم دِلي اومدن...

-         خونه ش كجاس؟

-         ديوار به ديوار خومكار چهرازي.

-         تا شب باز خبري ازشون برام بيار.

-         باشه آقا... چشم آقا...

 

فردا ادامه دارد

 

جَشن اَمُردادگان جشنی در روز امرداد از ماه امرداد یا مرداد، هفتمین روز این ماه در گاهشماری‌های ایرانی است.

این نام در اوستا: اَمِرِتاتَه، در پهلوی: امرداد و در فارسی: مرداد است که به معنای جاودانگی و بی مرگی است.

در گذشته در این روز جشنی با آیین‌های خاص برگزار می‌شده‌است که اطلاعاتی از آن در دست نیست و امروزه فراموش شده‌است.

امرداد/ مرداد فرشته جاودانگی و بی مرگی است، در عالم جسمانی نگهبانی از نباتات و روییدنی‌ها با اوست