می پرسد:

خب اون موقع مگه چه خطری رند لاقبای شهر شما- حسنپور را تهدید می کرد؟

می گویم:

شهر نفت هفتکل احساس می کرد که داره متروکه میشه... اسطوره هایش را در کنار لوله های نفت به بیگاری سر بریده اند ...زمزمه های رفتن امکانات شرکتی از شهر هم در گرفته بود... نماینده های کارگران را تبعید کرده بودند... جغله رومز  ( رحیمی) که جلوی دکتر اقبال ایستاده  و فریاد کشیده بود: شما حق ندارید شهری را که با امید درست شده تشنه و گشنه رهایش کنید...

بعدش چی شد؟ کللانتر گلشن چی به روز حسنپور آورد؟

همین که کلانتر رفت تو مغازه حسنپور... جمعیت خود به خود راه افتاد رو به بازار... چطور؟ داستانش خیلی پیچ در پیچ و طولانیه...اوس شعبون و اوس فرج همراه با خومکار و خدارحم راه افتادند رفتن رو به مغازه... می خواستن از بردن حسنپور جلوگیری کنن..

توی محله ی جاروکارا آساره که زنی بلند بالا و زیبا بود خود را به شیر زن مهربان محله - دی کل بلی رساند و گفت:

- چه نشستی بی وی ...پیا گپ شهر را دارن می برند اسیری...

دی کل بلی که تازه جلوی ماگا( ماده گاو) جو غسیل ریخته و داشت صبحانه ی مم طاهر قوری/ مرغ فروش دوره گرد را جمع می کرد برگشت رو به آساره و با خشم پاسخ داد:

غلط کردن! برو دی فلامرز ...دا اکولی حسن و زینه گپ سید ضامن را خبر کن جلدی راه بیفتیم بریم دم کلانتری... زنگل همه ایان.....

ادامه دارد