چند پیام

کلاه کج عزیز

سعی می کنم به خاطر دل تو هم شده، دی کلبعلی را تا چند روز دیگر از گوشه دیگر کتاب داستانم، وارد ماجرای "حسنپور" کنم.

خولیو جان

میگن هاسمیک مرده، راسته؟

به یک دوست اندرز گو

...ما چنینیم که نمودیم/ دگر ایشان دانند

 

بخشي از رومان " دوباره سلام هفتكل"

فصل ۱۳

آ حسنپور و كلانتر گلشن

خوانديم كه:

به سال ۱۳۴۷ ...در آن زمان از موبايل و ماهواره و دروغ و ۱۴ساله هاي معتاد و تن فروش خبري نبود...

شهر هفتكل كه تا پيش از كشف نفت، دشتي خال از سكنه بود، به دوبخش شركت نغتي با لين هاي سازماني و محله هاي شخصي نشين مانند هوره ، جاروكارا و مهر آباد و حاتم آباد و توف شيرين  تقسيم شده بود.

پس از كودتاي آمريكايي- انگلسي ۱۳۳۲ و بگير و ببندهاي فراوان در اين شهر، سكوتي معنادار بر سر مردم سايه افكند.

کلانتر گلشن و موران به سراغ حسنپور هزاردستان آمدند.

حالا در شهر خبر دهان به دهان می گشت:

-         ریخته ن تو مغازه حسنپور... صدها قبضه اسلحه پیدا کرده ن...

دارن تو مغازه ش محاکمه ش می کنن...

چرچیل راه افتاد  به خبر پراکنی.

به در مغازه ی خیاطی عبدِ رحیم رسید. صدای همیشگی نی شیت او در فضا پخش بود. نغمه های سوزناک به دلش نیشتر می زد.

-         اوس عبدِرحیم چه نشستی که رفیقت حسنپور را دارن دستگیر می کنن...

-         کجا؟

-         تو مغازه ش ...

- هفتکل شهر بی دفاع 

خبر دیگر به همه جا رسیده بود.

زنانی که دور وبر لوله ی عمومی آب انتظار می کشیدند به تفسیرهای سیاسی همه گل گوش می کردند.

شیخ مندنی به خومکار و گل مَمَد خبر داده بود که گرز و درفش بردارند و راه بیفتند رو به بازار...

و  در بالای شهر – توف شیرین و در خانه ای پرت، یکی از بازماندگان نسل منتقرض خوانین بختیاری به نام ملا مَمَد هم داشت نقشه ی حمله به بازار و نجات حسنپور را می کشید.

- ای مردُم اسبون زین کنین، چاره ای ندارین...

و من از پشت ستون می دیدم که کلانتر گلشن هم چنان که سر خم می کرد تا پا به درون مغازه ی حسنپور بگذارد، کلت دسته چرمی براقش از زیر بال بلوز آبی رنگش بیرون زده...

 

ادامه دارد 

 

 

دشمنان زبان پارسی کدامند؟

آنان که:

به جای "گاهی / در مواردی"  می گویند: گاهآ

به جای  "گفتار/ نوشتار/ لحن " از واژه نابجای  ادبیات  استفاده می کنند

به جای "امرداد " مرداد ( = مُردار) را بکار می برند.

 

یک ترانه برای دهان باد

سکوت

صندلی رهایی ست

در گذرگاه ساحل

وقتی که

این همه موج

پیام آورانِ  سواران بی سرند

*

*

*