ای نامه که می روی به سویش...

عزیز نا دیده ام "فرهاد جهانگیری" پیام محبت آمیز فرستاده اند، اميدوارم  در راستاي دل درياييش پيش بروم. ناگفته ها بسيار و هنوز هزار باده در دل تاك است. و البته غم نان اگر بگذارد.

محمد جان از رهنمودهايت سپاسمندم و بايد بگويم كه رنگ در نوشته هايم معنامند است؛ مانند  سبز كه آرزوي مرا به بالندگي وجود تو نشان ميدهد.

و اما در اين تنفس، بخشي از منظومه ي خود  را تقديمتان مي دارم و چون عازم سفرم، بقيه ي حكايت " آ حسنپور و كلانتر گلشن" را  فردا برايتان ادامه مي دهم.

از لابلاي سطر ها

سرك مي كشند

مرداني كه لوله هاي نفت را بر گرده هاشان

از شيب فقر روستا

گذر دادند...

*

مش ابولقاسم

درخشنده

خومكار

مَمَل مَچَلو

موزول

و

مش مم طاهر

و

و

و

...

*

در پي دنج كافه ي مريم مي گردم

نومدار پاسبون

سيد غُل مَلي

خوليو و

قلي با آن دماغ مباركش كه

نزديك بود

چشمان خدارَم چارلنگ را كور كند

*

اكنون

بر بلنداي

توف شيرين

با يزداني و شمشيري

دارم چاي شبانگاهي مي نوشم

*

كجايي آقا رضا؟

قافله بار كرد و رفت

علي پناه در ينگه ي دنيا

خواب باغ عزيز را مي بيند و در خفا

مچاله شده در يك ميكده

مي گريد

*

جغرافياي هفتكل بر خاك پيدا نيست

بي حد و مرز

رفته تا آلاسكا

كرج و

هيوستِن و ايلي نوي

نه

 نه

سراغ مرا

در لورنتو بگيريد

عشق كودكيم نازاليا

آرميده

در گورستاني متروك

آن  سوي دهكده ي كوچك دنيا

*

كسي برايم پيام فرستاد كه رستم عبد اللهي

در غربت

بيماري سختي گرفته

با  نشانگان بغض و اشك

تنها

و

چشم به راه

خواهش مي كنم

از  دم كرده مانده در گوشه ي عطاري تيمور

بفرستيد كمي برايش

همراه

يك پيامك...

*

حالا من عازم بيابانم

كمي آن سوي درياي يادمان ها

پشت كوه قاف رفاقت

مي بوسمتان

اي مردگان هميشه زنده

و شما اي

مرده ها

به سلامت!