<زادگاهِ مصادره شده>

آبادان!
ای جغرافیای شناور
بر شط اشک های من
در این شبان همیشه ی شرجی
کجایی که نمی یابمت در زادگاهِ زیبایم آبادان؟

هر جا که این تن بلا کشیده
قد کشیده
کودکیش
بیرون پریده
از گهواره ش
نفت
در اِسپیتال
دویده در لین ۵ احمد آباد
تا بوارده و بریم
چِلِب* گرفته ی ارابه ی سرنوشتِ خویش
بر سر و روش
دوده های برف
به جا مانده از دودکش هایِ پالایشگاهِ آه
اکنون سرگردان
با این دلِ تاول زده ش
در بن بست هایِ سرزمینِ محروسه
گم گشته...

آبادان! آبادان!
کجایی تو که دخیل ببندم
به ضریحِ رویاهای یاران رفته ام
در جایی امن
دور از چشمِ اهریمن؟

هاشم حسینی

*چِلِب: پریدن/ سوار شدن پشت یک خودرو