عید، دید و بازدید، خانه ی دوست:سرای سالمندان...
🌹
- " با خرمنی از خاطرات
گل یادها
پر از عطر 'دوست دارمت'
درود!"

- "خوش آمدی!
پسرک شیرین سال ها!"

- "آن عسل بوسه
شراب کهنه ای گردیده حالیا!"

- "نوش! باز هم بنوش!
اما بنشین تا بگویمت
حکایت این عمر رفته را:
اکنون به کیش و مات مرگ
در این گورگاه، آخرین سرا..."

منتظر، مشتاق، مرگ بر سرِ میعاد
پس
"ماه بانو"
می گویدم برگ برگ
راز آتش عشقی نشسته
نه به خاکستر/حاضر، زنده به بستر...

- " آه از این پیکر درمانده به پیری! لهیده زیر رویاهای بی امان... درمانده زیر مُهرِ 'باطل شد' ِزمان..."

می نوشد و هم چنان می گوید
در این درازنای تاریکی
روزگار بی یاری..بر سر پیمان ماندن و وفاداری...

- "بگذار
در این گندنا، روزگار
عود خاطرات برافروزیم...
باده ی حیات بنوشیم
از "آن عشق رفته" بگوییم
دستان هم بگیریمُ
یک امشب
که مرگ نیاید
خود را به بامداد برسانیم...
پس سخن به نام دوست
که در سینه
می تپد هنوز
هر چه مانده مرا از اوست
و آرزو، همه هر روز
برای اوست...

دخترک خدمتکار خانه ی خان بودم
سال ها
تا آن شب که در میان مهمانان
زنان مُطلا و مردان مدارا
آن مسافر بی همتا
شکُفت بر من
به لبخند

و در پایان
در پنهانگاه کوچه باغ
پشت درگاه
رو به بام ستاره
مرا به نام صدا زد
نزدیک تر شدیم تا
با ابدیت بوسه ای
پیمان عشق را پایدار ببندیم...
ببین!
این عطر عمیق که هیج گاه نمی پرد از زیر دنده هام به بیرون
یادگار آن آتش است
زنده هم چنان در زیر تل خاکستر..."

دست ام مانده سراپاگوش
در چشمان اش چیزی نمانده فراموش
[ انگشتان ملتهب ام را می کشاند به آن جا
لای کندوهای بی قرار... ]
می نوشد هم چنان و می گوید:
"بی خانمان بود و مدام فراری
اما مرتب بر سرقرار، با امید و هدایا؛
تا یخ زده شبی سیاه
نامه ای از او رسید، پر از گرما: ' روزی، پیروز به کارزار آزادی
ترا ملکه ی کلبه ی خود خواهم ساخت...'
بر این انگشتان
گل بوسه هاش پیداست..."

هنوز ستارگان از پنجره می خوانند. پس به پی آیند، می گوید:
- " آری ای رفیق!
آن مرد، عشق شبان رفته
به یادگار گذاشت
'دوستت دارم' ی و
رفت که بیاید
ماند
دیدارمان به قیامت!
اینک منُ
رنگینمان اشکی که
آن لاله سرخ
هر شب
می شکفد در لا به لای آن... "

/عاشقانه های بی تاریخ، هاشم حسینی