عازم افق دیگرم

جامه دان خاطره هایم را بده

قدری عطر

و تکه ای از

صدایت را

در این

شیشه ی دلم بریز...

 

بی تاب رفتنم

آن سوی دشت

درختی است

که

شکوفه های اسطوره اش به بار نشسته

 

کشتی ها

ارابه ها

طیاره ها

و قطار قطار

دست

رو به سوی شرق روانند

 

بین آسمان با دریای این صحرا یکی است.

( ه. ح. / کتیبه های نگاه)