......

دستان ات را به من بده
چشمان ات را به بلندا و دشت...

دمی کنارم بنشین
ببین!
از سرانگشتان ات
واژه های چشمه و ستاره می جوشند...
 آتشفشان و عشق می توفند...

دستان ات معجزه ی آفرینش اند
و پستان هایت گهواره ی آرامش
قلبت آزاد!
هر کجا که می خواهد بپرد
اما اقلیم بازوان
و بناگوش دست نخورده ات را به من ببخش

بگذار زمان بر مدار گیسوان ات کوک شود
و من
سرگردان
 از راه رسیده ی سراسیمه
کندوهای آن ستیغ را دریابم

دست هایت
معجزه ی آفرینشند
 و لبان ات دو آیه ی گمشده 
از دفتر "غزلِ غزل های سلیمان"

آه!
در زیر این آسمان سیاه
بوسه هایت دوایند
دستان ات تکیه گاه
 و دهان ات
 همه ی واژه هایم را غسل تعمید می دهد.../ هاشم حسینی: عاشقانه های بی تاریخ