آشنایی
با من بود
بی رازی در میان
نامم را نپرسید
نامی را نگفت
نامی نداشت
فقط
دستانم را ورق زد
سرودهای قلبم را گوش کرد
و بعد
در شامگاه ابری شهر
دور
در ایستگاهی متروکه
مرا به میمهانی پنهانی بوسه ها برد...
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 7:12 توسط هاشم حسینی
|