سرزده.../ سروده ای برای تو

بسیار دور

بندرها حوصله

اقیانوس ها فاصله

دریاها رویا را می دوم به سویت

به خش خش هم آغوش شاخه های شوخ

برهنه در زیر ماهتاب هیز

خبر می دهند آمدنم را به باد

که مشکوک سرک می کشد به سرسرات

اما تو بستر در آغوش

بی خبر به خوابیُ من متحیر بیدار مانده به تماشات...

 

پیشا بامداد

با شتاب می روم ُ می نویسم بر آینه:

"این قطره های بی قرار

که سرکش می دوند مدام

بر گونه های پنجره

از چشمان پاییزی منند به دیدار ناتمام..." / هاشم حسینی