ن انقلابی، تنها یک هدف دارد: بدون اتلاف وقت، مبارزه با هر گونه مظاهر فرهنگ منحط سرمایه داری...برو به جا خوندن رمان و شعرهای بی سر و ته، کتاب "لیوشائوچی" را با دقت بخون تا بفهمی اخلاق انقلابی یعنی چی....حالیته؟ میز در سکوت وهم آوری فرو می رود. نجف هر وقت عصبانی می شود، اختیار از کف می دهد و هر چه به زبانش می رسد نثار هدف مورد نظر می کند: - اما تو! انگشت سیخ و لرزان اش را رو به من می گیرد: - آره تو! که وانمود می کنی خیلی سرت می شه و به جای عمل انقلابی، کله ت تو آخور کتابای داستافِسکی و کافکا و هدایته...رابطه ات را با اون دختره سال آخریه قطع کن...بچه ها ازت دلخورن... خصلت های خرده بورژوایی را بنداز تو اون آشغالدونی...شاه با "کاخ جوانان" و خواننده های فاسد، برنامه های شکم و زیر شکم می خواد ما را شستشوی مغزی بده....حالیته؟ رفیق "بهرام" به من چشمک‌می زند و "صمصامی" با کلامی جدی، اما با سایه روشن طنز می پراند: - لعنتی ها! باسن جادویی "جمیله"، ران های جهنمی "سپیده" و صدای تخدیری "داریوش" و "گوگوش" خواب و قرار از ما گرفته ن.... "نجف" جری تر و مصمم بلند می شود. بنا به عادت، حبه قندی را بر می دارد. آن را روی ناخن انگشت میانی قرار می دهد، ماشه ی انگشت شست را روی آن می کشد و گلوله را با مهارت تمام به درون سطل آشغال گوشه ی سالن، نزدیک در شلیک می کند... 《《❤️》》 هاشم حسینی/ میدان اسبی، عظیمیه کرج، چهارشنبه، ۵۴ تابستان/ بیست و سوم امرداد ۹۸ 🌹 ادامه دارد... هر نیمه شب ایرانی دعوت هستید به این کنج از هزارتوی "سه گوش" شناور در هزارتوی "سه گوش"/۱۲ ☆۱۲:۴۵ شلیک به سقف....!☆ آن چه در سه شماره ی پیش گذشت: آن سال، در اعتصاب دانشگاه جندی شاپور، قرار بود دانشجویان دانشکده ی "سه گوش" هم خودی نشان دهند. این جا برخلاف دانشکده های فعال علوم، کشاورزی و پزشکی، به جزیره‌ ی آرامش یا کارگاه "لبنیات" معروف بود. اما برنامه برای اجرای "اقدام انقلابی" در روز "زبیدی خوری": پیشاهنگ مبارز، پس از قرار گرفتن در صف سلف، شروع به زمزمه می کند تا محیط و فضا را غیرعادی نشان دهد. سپس سینی ناهار را که چلو ماهی است: زبیدی سایز بزرگ خوابیده زیر رویه ای از سبزی پلوی معطر، با مخلفات مربوطه: نان تنوری تازه، سبزی، ترشی و سُس مخصوص، همراه با نوشابه را می گیرد و با خود تا سر میز می برد...اوضاع را می سنجد...میزها همه که پر و سلف شلوغ شد از جا بر می خیزد، مانند شیر می غرد و سینی دست نخورده را به‌سقف می کوبد..‌. به ته کلاس می رویم. شبح دیگری آن جا نشسته است. بی شک از نمایندگان جوخه ی اعتصاب است. - اوضاع چه طوره رفیق؟ - خوبه، ناهار زبیدی داریم... - می دانم...ما که نیامده ایم این جا در باره ی نوع غذا صحبت کنیم...می خواهیم بدانیم چند نفر از رفقای "سه گوش" به عنوان پیشاهنگ آماده اند، سینی هایشان را به سقف بزنند و جمع خاموش را به تحرک وا دارند. توضیحات ام مخالف طبع آن هاست‌. نمی دانم چند نفر پیش قراول این "خیزش" خواهند بود و نمی خواهم جوابی بدهم که آن دو، دوست دارند بشنوند. می خواهم شرح بدهم که به جای اتلاف انرژی فرهنگی، برویم در مناطق محروم کلاس های آموزشی راه بیندازیم... در مناطق شلوغ شهر آگاهی رسانی کنیم.... - رفیق جان! در شرایط کنونی با رژیمی رو به رو هستیم که در سراسر کشور دیالوگ مدنی را تعطیل کرده، هر مخالف را به زندان می اندازد و در صورت ایستادگی بر اعتقادات خلاف اصول تمدن بزرگ آریامهری، سر به نیست می شود. با این قدرت دست نشانده ی حاکم مستبد، جز با زبان خشونت و در نهایت غرش تفنگ نمی شود صحبت کرد..‌‌.متوجه هستی؟ آن دیگری نوار کاستی را در دست ام می گذارد و می گوید آخرین خبرهای زندان های کشور به نقل از رادیوهای میهن پرستان، پیک ایران و رادیو صدای روحانیت مبارز در آن ضبط شده.... - حالا ساعت یازده و نیمه‌، یک ربع به یک، یعنی دوازده و چهل و پنج‌ دقیقه که سلف شلوغ می شه، با شعارهای انقلابی و از جمله "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" سینی ها را به سقف می کوبید... - اما.... - گوش کن! زیاد وقت نداریم...بچه های پیشاهنگ نباید گیر بیفتند...محل را در شلوغی ترک می کنند... چشم هایم به تاریکی عادت کرده و می توانم طرح محوی از صورت او را ببینم. ریش "ستاری دارد و عینک تیره ای به چشم‌ زده... استایل موی دیگری "قیصری" است...پس از چند دقیقه ختم دیدار اعلام می شود... سپس هم چنان که بلند می شوند تا در دو جهت مخالف به سوی درهای رو به روی هم بروند، از من می خواهند با رعایت احتیاط، چند دقیقه بعد، خارج شوم... من می مانم و جدال درونی... آیا سزاوار است لذیذ ترین ماهی دنیا را هوا کنیم و به سقف بکوبیم؟ بیرون می آیم.‌ در کریدور به "ستاره" دانشجوی رشته ی زبان و ادبیات فرانسوی بر می خورم. او دوران کودکی را در اروپا گذرانده و حالا به پیشنهاد دایی که پزشک معروف اهواز و از فعالان خدمات شهری است، آمده ایران، تا