آه گارسیا! گارسیا! گارسیا! ای خفته در زهدان خون اسپانیا! اسم اعظم خدا! رهایی دنیا! خورشید ها و الماس ها را بنگر در پلک های خندان ارنستو چه گوارا... من از "عروسی خون" سعید می آیم این لاله های شتک زده بر میدان ها گونه های دختران صبحگاه مانده در انتظار از تو دارند هزاران آوا بر لب ها.... سکوها پله ها پل ها به اهتزاز پیش پای فرمانده رفیق از یاد رفتگان دوزخیان زمین چه گوارا آن گاه که سرود برادران و خواهران جهان هم میهن نواخته می شود... گارسیا! گارسیا! گارسیا! من از مشت های در بند می گویم من از عروسی خون سعید می آیم.../ه. ح.

*** توَضیحات: سعید: سعید سلطانپور

گارسیا: فدریکو گارسیا لورکا