3Goosh Labyrinth
کاوش در هزارتوی "سه گوش" / ۱ این واگویه های درون/ حدیث نفس که از سردابه های سکوت بیرون کشیده شده اند، به عنوان خاطرات زیر خاکی؛ گزارشی از سال های دانشجویی ام(۵۶-۱۳۵۲) در دانشگاه جندی شاپور را پیشاپیش، پیشکش می کنم به دکتر تورج پارسی که در آن سال ها، خوش می درخشید و حالیا، عطر یادمان های شیرین اش، در کریدورهای مصادره شده ی "سه گوش" هم چنان جاریست.. در گرگ و میش شرجی زده، از کوچه ی سرپوشیده/ ساباط متروکه بیرون می زنم تا خود را به قامت بلند پل رسانم. خدمتکار سالیان پرندگان که حالیا، ریش و گیس و ابروان اش به خاکستر نشسته، با گونی پر از تکه های بیات انواع نان بر دوش، بر میانه ی پل می ایستد، نیایش خود را از سر می گیرد: "اوکسین! ای شهر نفرین! نخل و گاومیش و کارون ات ایمن از طاعون سیاه نفت... چشم انتظار ورود پرندگان دور اینک مائده بر ماهیان دهان ".... و نهر نان را بر رود خالی می کند. پس آن گاه، کلوچه ای هم از جیب قبای مندرس اش بیرون می کشد و به من می دهد. - تو که بهمن می آمدی به تماشای مهمانان کارون، پرندگان مهاجر؛ چه شده که اکنون سر زده آفتابی شدی؟ - از سفری دور، به فرمان دل می آیم... - به دیدار دلدار؟ - بگو به زیارت دل برده هایم در ساختمان "سه گوشِ" آن سوی پل که خود دلشدگان اند پراکنده در جغرافیای ایران مهاجر در این سو و آن سوی جهان... - خب! تُو این تاریکی شرجی می ری اون جا پی چی؟! - باید نقبی بزنم به هزارتوی "سه گوش": دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه جندی شاپور... - اما رفیق! نمایه های راه تا آن جا را کور... ویران کرده اند... پشت سرت را نگاه کن! "خیام" کو؟ اون تابلوی برافراشته در جزیره ی چمنزار کارون کجا پرید و رفت؟ دور و برم را می پایم. از نمای " نوشگاه خیام" بر آن بلندا اثری نیست. "کارون" جاری به پچ پچ از زیر پای ما می گذرد. انتهای پل، چشم گشوده به چپ: ساختمان پست و دست راست خیابان رو به کیانپارس، به میدانک "سه دختر" می رسد: برهنه با نوک پستان های اشاره رفته اشان به شام آخر شیطان در ضیافت ملکوت.... اما آن تندیس های مقدس را تیشه خور کرده اند... می خواهم راه بیفتم که می بینم راننده ی لندکروزی له و لورده روی سینه ی پل نیش ترمزی می زند، دست را بیرون می آورد و تکان می دهد: - چه طوری ابو طیور؟ - خوبم...حال هاپوخان چه طوره؟ - دعاگوته! امشب خرت و پرت هایی برات میارم زیر پل... می جهد و در پس پرده ی قیر محو می شود. ابو طیور گونی خالی را بر شانه می اندازد - قیافه شُ ندیدی...تو تاریکی بود، حتم دارم می شناختیش... نوجوان که بودیم با هم تُو رستوران خیام، اون بالا، تراس رو به کارون، گارسن بودیم...شما را می دیدیم...دکتر پارسی گاهگاهی می اومد...استادا انگلیسی و آمریکایی: روزینسکی، دکتر کویین...دیگه کی؟ تو بگو... هاشم حسینی/ میدان اسبی، عظیمیه کرج》》یک شنبه، ۴۴ تابستان/ ۱۳ امرداد ۹۸ 🌹 ادامه دارد... هر نیمه شب ایرانی دعوت هستید به این کنج از هزارتوی "سه گوش"