ترانه ای از هرگز...
سرود بنديان در بلاد محروسهي قديسان
اي فروافتاده در چمبرهي تقدير!
اي درمانده! اي محروم! بپا خيز!
بشنو خشم سرود صخرههاي سكوت
تپش آوندهاي زندگي در دل آوارهاي مرگ …
اي از راه مانده گم!
هرگز مگو كه ناتوانم و نميدانم
دستان توست كه رقم ميزند
سرنوشت كارخانه و كشت و كار
مگذار سر برخاك شكست سرد!
بشكف درون خود! بروي!
بالا بگير بلند!
بگذار به بار بنشيند
اين شاخههاي مشتانت!
اي محروم، بيچارهي برهنه تن!
با اهتزاز پرچم سر
راه را برو به پيش!
منشين خموش و تلخ!
سگها در چشمان ترسوهاست كه ميخوانند
بيرق سپيد تسليم و ترس
موشان ميجوند انگشتان مردگان
جوجكان بر دانههاي چشمان افتادگانست كه نوك ميزنند لجوج!
اي راه گم كرده!
بدينسوي!
اي تشنه، ژندهپوش، بيچاره!
دستان شما: كليدهاي گمشدهي هزار گنج!
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 7:16 توسط هاشم حسینی
|