سرود بنديان در بلاد محروسه‏ي قديسان

 

اي فروافتاده در چمبره‏ي تقدير!

اي درمانده! اي محروم! بپا خيز!

بشنو خشم سرود صخره‏هاي سكوت

تپش آوندهاي زندگي در دل آوارهاي مرگ …

 

اي از راه مانده گم!

هرگز مگو كه ناتوانم و نمي‏دانم

دستان توست كه رقم ‏مي‏زند

سرنوشت كارخانه و كشت و كار 

مگذار سر برخاك شكست سرد!

بشكف درون خود! بروي!

بالا بگير بلند!

بگذار به بار بنشيند

اين شاخه‏هاي مشتانت!

 

اي محروم، بيچاره‏ي برهنه تن!

با اهتزاز پرچم سر

راه را برو به پيش!

منشين خموش و تلخ!

سگها در چشمان ترسوهاست كه ‏مي‏خوانند

بيرق سپيد تسليم و ترس

موشان ‏مي‏جوند انگشتان مردگان

جوجكان بر دانه‏هاي چشمان افتادگان‏ست كه نوك ‏مي‏زنند لجوج!

 

اي راه گم كرده!

بدينسوي!

اي تشنه، ژنده‏پوش، بيچاره!

دستان شما: كليدهاي گمشده‏ي هزار گنج!

 از:

آخرين گزارش

سروده هاي گزينه شده (1380- 1357)

هاشم حسيني

hh2kh@hotmail.com

اهواز، زمستان 1380

 

ººº